اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, April 28, 2010

مغالطه

  برای اینکه بدانیم خلط گفتار (مغالطه) چیست، نخست باید تعریفی از مناظره داشته باشیم

 بطور خلاصه، یک مناظره از یک یا چند فرضیه تشکیل میشود. یک فرضیه یک بیانیه است (یک جملهٔ درست یا غلط) که برای توجیه یک ادعا به کار میرود (درست یا غلط). دو نوع مناظره وجود دارد: استقرائی و قیاسی. مناظرهٔ استقرائی نتیجه را به طور کامل (یا به نظر می‌رسد که به طور کامل) بیان می‌کند. در مناظرهٔ قیاسی نتیجه به طور کامل (یا به نظر می‌رسد که به طور کامل) بیان نمی‌شود. اگر فرضیه (یا نظریه) به نتیجه برسد، بنا بر این نظریهٔ خوبی‌ عنوان شده است. مناظره استقرائی با یک نظریه خوب، یک فرضیهٔ قابل قبول شناخته میشود، که چون فرضیه ها درست هستند پس نتیجه هم درست است. بنا بر این چنین مناظره‌ای را می‌توان مناظرهٔ استوار دانست. اگر یک یا چند نظریه غیر قابل قبول باشند، مناظره نادرست است خلط گفتار یا مغالطه (به منظور سفسطه) برای گمراه کردنِ طرفِ گفتگو برای تغییرِ مسیرِ بحث است. یک مغالطه یک مناظره است که چون هدف آن این است که شنونده را از نتیجه اقناع کرد، با نادرست بودنِ فرضیه، نتیجه گمراه کننده میشود. در فرهنگ سخن مغالطه چنین تعریف شده است: “سخنِ غیر منطقی‌ گفتن و حقیقتِ موضوع را پنهان داشتن.” برای اینکه در دام مکالمات مغالطه آمیز نیفتیم، لازم است که انواع مغالطه را بشناسیم. انواع مغالطات که در ادامه میایند از تارنمای زیر ترجمه و تلخیص شده‌اند. به دنبال عنوان هر نوع مغالطه، به اندازهٔ احتیاج شعری از گلستان همراه با یک توضیح یا مثال ذکر میشود، که چنانچه شعر کاملا معنی را آشکار نکرد، توضیح یا مثال به آن شفافیت دهد





اد همینم- هماهنگی‌ و یا چیزی که بر دلها می‌نشیند
پسر نوح با بدان بنشست- خاندان نبوتش گم شد
پسر نوح بودن او را الزاما از بد کردن بری نمیکند
اد همینم تو کک- چیزی که بر دلها می‌نشیند و در ظاهر است
سرمست در آمد از خرابات- با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقهٔ زهد- و آتش زده در لباس طامات
اگر لباسی که پوشیده با کارش منافات دارد دلیل ریاکاری میتواند باشد نه دلیل دیگری
تکیه به با نفوذ
خلاف رأی سلطان رأی جستن- بخون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب‌است این - بباید گفت آنک ماه و پروین
چون سلطان است دلیل نمی‌شود که هر چه میگوید درست باشد
تکیه به اعتقادات
نبینی که پیش خداوند جاه- نیایش کنان دست بر بر نهند
اگر روزگارش ‌در آراد ز پای- همه عالمش پای بر سر نهند
مثلا بگوییم که چون اکثر مردم به خدا اعتقاد دارند بنا بر این باید به وجود خدا اعتقاد داشت
 تکیه به آداب و رسوم
بخت و دولت بکاردانی نیست- جز بتائید آسمانی نیست
مثلا چون رسم بر چیزی بوده است باید آنرا قبول کرد
 تکیه به پیامد اعتقادات
همچنان در فکر آن بیتم که گفت- پیلبانی بر لب دریای نیل
زیرِ پایت گر بدانی حال مور- همچو حال توست زیرِ پای پیل
در اعتقاد قدیم است که بعد از عطسه باید صلوات فرستاد و گر نه زلزله میشود
 تکیه به احساسات
فرقست میان آنکه یارش در بر- تا آنکه دو چشم انتظارش بر در
به بازی‌ گرفتن احساسات برای رسیدن به هدف
تکیه به ترس
گر نه امید و بیم راحت و رنج- پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی- همچنان کز ملک ملک بودی
مثلا اگر کسی‌ نماز نخواند به جهنم میرود
تکیه به چاپلوسی
گر بر سر و چشم ما نشینی- بارت بکشم که نازنینی
مثل کسانی‌ که از یک دیکتاتور تعریف میکنند برای اینکه به آلاف و الوف برسند
 تکیه به نو ظهوری
من آدمی‌ بچنین شکل و خوی و قد و روش- ندیده‌ام، مگر این شیوه از پری آموخت
هر چیز نو الزاما خوب نیست
 تکیه به ترحم
تو کز محنت دیگران بی‌ غمی- نشاید که نامت نهند آدمی
با به دست آوردن دل کسی‌ از روی ترحم، چیزی را قبولاندن
 تکیه به محبوبیت
گلی‌ را که نه رنگ باشد نه بوی- غریبست سودای بلبل بر اوی
اگر همه به چیزی یا کسی‌ علاقه دارند، دلیل نمی‌شود که ما هم به آن چیز یا کس علاقمند شویم
 تکیه به ریشخند
آنان که به کنج عافیت بنشستند- دندان سگ و دهان مردم بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند- واز دست زبان حرف گیران رستند
اگر اعتقاد به چیزی باعث ریشخند شخصی‌ شود دلیل بر غلط بودن اعتقاد نیست
 تکیه به کینه ورزی
آهنی را که موریانه بخورد- نتوان برد ازو به صیقل زنگ
با سیه دل چسود گفتن وعظ- نرود میخ آهنی در سنگ
به عنوان مثال دولت به مردم میگوید اگر تظاهرات کنند دوباره کشتار خواهد شد
 تکیه به عرف
زمین شوره سنبل بر نیارد- در او تخم و عمل ضایع مگردان
به قول معروف: تا دنیا دنیا بوده، همیشه همینجوری بوده
 موزیک سیار
مشو ایمن که تنگدل گردی- چون ز دستت دلی‌ بتنگ آید
سنگ بر بارهٔ حصار مزن- که بود کز حصار سنگ آید
چون بیخدائی مجازات قتل در ایران دارد، کسی‌ جرات نمیکند آنرا ادعا کند
 التماس سوال
گر آب چاه نصرانی نه پاکست- جهود مرده میشوئی چه باکست
بهترین مثال اینکه: خدا وجود دارد چون در قرآن نوشته است، و قران درست میگوید چون خدا آن را نوشته است
 تبعیض در نمونه
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد- رونق بازار آفتاب نکاهد
وقتی‌ نمونه گیری از یک گروه خاص میشود که نماینده تمام جمعّیت نیستند
 مسئولیت اثبات
شد غلامی که آب جوی آرد- آب جوی آمد و غلام ببرد
در حقیقت مغالطه آنجاست که اگر نشود عدم وجود چیزی را ثابت کرد، پس آن چیز وجود دارد
 اد همینم تصادفی
دوست مشمار آنکه در نعمت زند- لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست- در پریشان حالی‌ و درماندگی
مثل اینکه بگویم که اگر شخصی‌ ادعایی دارد برای این است که نفعش در آن است
 ترکیب
شنیدستی که شخصی‌ در علفزار- بیالاید همه گاوان ده را
اگر شخصی‌ در طبقه خاصی‌ عملی‌ انجام داد لزوما کار او را نمی‌توان به تمام افراد در آن طبقه تعمیم داد
 آشفته کردن علت و معلول
کو دشمن شوخ چشم ناپاک- تا عیب مرا به من نماید
مثال این است که یکی ‌می‌گوید بیماری به طور کلی‌ به دلیل افسردگیست. چون بیماران معمولا افسرده‌ا‌ند، پس باید نتیجه گرفت که آن گفته درست است
 تفرقه
امیدوار بود آدمی‌ بخیر کسان- مرا بخیر تو امید نیست، شر مرسان
مثلا بگوییم اگر یک جسمی‌ سیاه است تمام اتمهائی که آن جسم را میسازند حتما سیاه هستند
 معمای غلط
تو بر اوج فلک چه دانی چیست- که ندانی که در سرایت کیست
مثال:حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌اله
 مغلطه قمارباز
چو لقمان دید کاندر دست داوود- همی‌ آهن بمعجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی، که دانست- که بی‌ پرسیدنش معلوم گردد
مثال قمارباز که چون بیست بار تاس انداخته و جفت شیش نیامده مطمئن است که حتما این دفعه میاید
 مغلطه ژنتیکی‌
رقم بر خود بنادانی کشیدی- که نادانرا بصحبت بر گزیدی
طلب کردم ز دانائی یکی‌ پند- مرا فرمود با نادان مپیوند
نمونهٔ بارز این مغلطه ایدئولوژی آلمان نازی است
 تقصیر به دلیل مشارکت
مگوی انده خویش با دشمنان- که لاحول گویند شادی کنان
اگر من به عنوان مثال عضو جنبش سبز هستم، عقایدم الزاما مثل بقیه افراد این گروه نیست
 عمومیت دادن شتابزده
آنکه نبات آرضش آب حیات میخورد- در شکرش نگه کند هر که نبات میخورد
مثال: یکبار شمال بودم مه‌آلود بود. بنابرین همیشه در شمال مه‌آلود هست
 علت عمومی‌
رشکم آید که کسی‌ سیر نگه در تو کند- باز گویم که کسی‌ سیر نخواهد بودن
در فصل آلرژی تصور کنیم که کسی‌ که همیشه آلرژی داشته است به دلیل آلرژی، و نه مثلا سرما خوردگی، عطسه می‌کند
 حد وسط را گرفتن
غریبی گرت ماست پیش آورد- دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ
اگر راست میخواهی‌، از من شنو- جهاندیده بسیار گوید دروغ
مغلطه در آنجاست که حد وسط را انتخاب کنیم و بگوییم جواب همیشه در میانه است
 واقعهٔ مهم اشتباه آمیز
اگر صد ناپسند آید ز درویش- رفیقانش یکی‌ از صد ندانند
و گر یک بذله گوید پادشاهی- از اقلیمی باقلیمی رسانند
مثلا در آمریکا برای ساکت کردن مردم مرتب واقعه یازده سپتامبر را مطرح کردن
 حملهٔ شخصی‌
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای- ولیک می‌ نتوان از زبان مردم رست
مثلا بگوییم هر ملّائی حتما ارتجاعی هم هست
 زهر تو چاه ریختن
یکی‌ را زشتخوئی داد دشنام- تحمل کرد و گفت ای خوبفرجام
بتر زانم که خواهی‌ گفت آنی‌- که دانم عیب من چون من ندانی
مثل این است که به شخصی‌ تهمت زده شده که نادان است و از آن پس هر چه او بگوید دلیل بر نادانیش تلقی‌ شود
 عطف به ما سبق
سخن گر چه دلبند و شیرین بود- سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی‌ مگو باز پس- که حلوا چو یکبار خوردند، بس
مثال: دفعه قبل که هوا گرم بود زلزله شد، چون هوا گرم است پس اینبار هم زلزله میشود
 دلیل سوال بر انگیز
گه بود کز حکیم روشن رأی- بر نیاید درست تدبیری
گاه باشد که کودکی نادان- بغلط بر هدف زند تیری
مثال: همیشه میگویند اگر عطسه کردی صبر کن. هیچوقت گوش نمی‌کردیم تا یکبار اتفاقی‌ افتاد و به این خرافات اعتقاد پیدا کردیم
 نخود سیاه- طرح موضوعی برای فرار از بحث در موضوع جاری
قرص خورشید در سیاهی شد- یونس اندر دهان ماهی‌ شد
در حالیکه موضوعی مورد بحث است، برای اینکه موضوع را عوض کند مطلب دیگری را بی میان میاورد و نتیجتا موضوع اول مغشوش میشود
 مغلطهٔ نسبیت دادن
ور نبود دلبر همخوابه پیش- دست توان کرد در آغوش خویش
مثل اینکه بگوئیم: درست است که همه احتمال سرما خوردگی در زمستان را دارند، ولی‌ من هیچوقت ندارم
 لیز خوردن
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی- بر آورند غلامان او درخت از بیخ
مثلا: وقتی‌ که به مردم آزادی میدهی‌ سوارت میشوند
 دلیل بی‌ ربط آوردن
قاضی ار با ما نشیند بر فشاند دست را- محتسب گر می خورد معذور دارد مست را
 دلیل بی ربط است چون که با ریاکاری اشتباه شده است
 زیر نور افکن
دو بامداد کسی‌ گر رود بخدمت شاه- سیم هر آینه در وی کند بلطف نگاه
بر این باور بودن که باید مشهور شد چون بنظر میاید که افراد مشهور زندگی‌ خوبی‌ دارند
 مترسک
آنکس که توانگرت نمیگرداند- او مصلحت تو از تو بهتر داند
برای مثال با تکیه و بهانه به یازده سپتامبر، به کشورهای دیگر حمله کردن
 یک درست نتیجهٔ دو غلط است
به یک نفس که بر آمیخت یار با اغیار- بسی‌ نماند که غیرت وجود من بکشد
بخنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی- مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد
بهترین مثال قانون قصاص است که با یک کار غلط میخواهند کار غلط قبلی‌ را درست کنند