اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Saturday, October 31, 2009

بشریت

تعریفهای بسیاری در مورد فرق انسان و حیوان شده است. قدیمی‌‌ترین تعریف این است که انسان حیوانی اندیشمند است و سایر حیوانات بر اساس غریزه عمل میکنند. اشتباه بودن این نظریه ثابت شده است چرا که حیوانات هم مانند انسان فکر میکنند، به نسبت دیگر. شمپانزه نزدیک‌ترین حیوان به انسان از نظر هوش است، و بعد دلفین و طوطی‌ هستند. مدارک زیادی از حیواناتی که زبان انسان را میفهمند ثبت شده است. فرق دیگر این است که انسان‌ها دارای احساسات هستند که برایشان قابل کنترل است، و احساسات حیوانات غریزی است. مشاهده زندگی‌ حیوانات نشان میدهد که آنها به همان نسبت به یکدیگر عشق نشان میدهند که انسان ها. ملیون‌ها نفر فیلم پلنگی را دیدند که میمونی را برای غذا کشت و بعد متوجه شد که میمون نوزادی را در بغل دارد. این حیوان آنقدر تحت تاثیر قرار گرفت که میمون کشته را رها کرد تا از نوزاد پرستاری کند. فرق‌های دیگری هم بین انسان و حیوان گذاشته اند از جمله که انسان حیوانی ناطق است، و یا انسان از ابزار استفاده می‌کند، و سایر تعریف‌ها که ثابت شده است که غلط هستند. بررسی این تعاریف، از جنبه مذهبی‌ گرفته، که انسان دارای روان و جوهر است، تا نحوه برخورد انسان و حیوانات با یکدیگر و با طبیعت، متوجه می‌شویم که مشکل است که به تعریفی مشخصی‌ برای فرق بین انسان و حیوان رسید. به زبان دیگر، آسان نیست که خطی‌ بکشیم که بشر را از حیوانات جدا کند. بعضی‌ از کاراکتر‌ها و رفتار‌های انسان را می‌توان در حیوانات یافت. بعضی‌ حیوانات خصوصیاتی دارند که برتر از خصوصیات بشر است مثل پرواز کردن، دید نافذ، شنوای قوی، استتار با تغییر رنگ، ارتباط از طریق امواج، و خیلی‌ خصوصیات دیگر. حیوانات دارای ابزار طبیعی هستند که به آنها قدرت زندگی‌ در محیط وحش را میدهد که ما انسانها فاقد آنها هستیم. بر طبق قانون بقا، حیوانات به طریقی تکامل یافته اند که بتوانند در محیط خود بقای خود را حفظ کنند. به همین دلیل، آنها فاقد بعضی‌ قابلیت‌های ما هستند. با این حال، ما همیشه از شباهت‌های بین خود و حیوانات در شگفت می‌شویم. شباهت بین شمپانزه و انسان، هوش بعضی‌ حیوانات دریای مثل نهنگ، دوستی‌ و چاپلوسی حیوانات خانگی، داستان‌های هستند که ما بارها شنیده و خوانده ایم. ما با تعجب شاهد هوش، زیرکی، و درک بعضی‌ حیوانات هستیم. کتاب "منشأ انسان" را داروین بعد از مطالعات در جزیره‌ گالاپاگوس نوشت که به این حقایق می‌پردازد
انسان میتواند انتزاعی فکر کند ولی‌ حیوانات نمیتوانند. نقاشیهائی روی دیوار غاری در اروپا پیدا شدند که به دوران پاره سنگی
 مربوط میشود. ذهن خلاق نقاش در این اثار هویدا است. اختراع با تصویری در ذهن بطور تجریدی آغاز میشود. این احتمالا تنه فرق بین بشر و حیوان است. تا آنجایی که مربوط به هوش است، ما میتوانیم با توجه به درجه و روش استفاده از هوش بین انسان و حیوان فرق بگذاریم. هوش با تجربه گذشته و طرح ریزی برای آینده اندازه گیری میشود. زمانی‌ که یک ببر حالتی به اندامش میدهد که قصد حمله دارد (بر افروختن عضلات و چنگ زدن به زمین و خروش به رقیب) با توجه به تجربه‌هایی که دارد قدم بعدی را طرح ریزی می‌کند. او حدس میزند  که ببر رقیب حمله خواهد کرد و برای اینکه از حمله او جلوگیری کند خودش را با این حالت قوی تر نشان میدهد. شاید بگوییم که این یک غریزه است. اگر غریزه است بر اساس نسلها تجربه بدست آماده است. وقتی‌ که حدس می‌زنیم که رودخانه ممکن است طغیان کند و سد را بشکند، با کیسه‌‌های شن سد را محکم می‌کنیم. نگرش به آینده بر اساس تجربیات گذشته است. در این صورت آگاهی‌ تاریخی‌ لازم است. آنها که به تاریخ نگاه میکنند و اندیشه خود را تنظیم میکنند و برای آینده برنامه ریزی میکنند با خردتر هستند. برای پیشرفت این سه قدم لازم است. به دلیل سالها تجربه و استفاده از این تجربه با ثبت و بهره گیری از تجربه و دانش جدید بشریت از وحوش جلوتر افتاده است. اگر ما به این نکته بیندیشیم که هر کدام از ما نتیجه یک حادثه هستیم، یعنی که در زمان نطفه سازی عوامل زیادی به ما کمک کردند، پی خواهیم برد که چقدر خوش شانس بوده ایم که زندگی‌ به ما هدیه شده است تا در جهانی‌ که خود به همین صورت ساخته شده است زندگی‌ کنیم. در هر قدم رشد ما خیلی‌ از عوامل (مثل بیماری) را پشت سر گذاشتیم تا بدین جا برسیم. در مقابل، در زمان نطفه سازی ملیون‌ها نطفه نتوانستند زندگی‌ را تجربه کنند. در حیطه تاریخ تکامل، بسیاری پروسه‌های دیگر ممکن است به ثمر نرسیده باشند، که میتوانیم آنرا شانس یا احتمالات بنامیم. با این علم، ما میتوانیم نسل خود را با کمک به یک دیگر پیش ببریم (همچنین با گوشه چشمی به محیط زیست و سایر موجودات؛ حد اقل برای ادامهٔ حیات خود)، بجای گسترش جنگ که اکنون در اکثر نقاط دنیا در جریان است. چقدر این جنگها به بقأ ما لطمه میزنند موضوع بحث دیگریست

Humanity

We have heard of many definitions as to what makes human being different from animals. The oldest definition was that people could think and animals did everything based on their instinct or genetic reactions. This is proven to be a wrong distinction since it is evident that animals go through a thinking process as people do. This does not need any proof or discussion as archives of National Geography or other mediums show this fact clearly. Chimps are closest animals to human in intelligence, followed by dolphins and parrots. There are many documented records as to some animals’ understanding of human language. Another differentiation made is that humans have emotions and can comprehend and evaluate their feelings, but animals’ emotions are again based on their natural instinct. Observing animal kingdom and the way they live in a family or herd, the affection they give each other is very much comparable to human feelings, compassion, and altruism. The famous clip of the wild cat killing the mother monkey and tending to her baby (whom the cat discovered after killing the mother) has been viewed by millions. Other differentiations such as “man is a talking animal” or “humans use tools” have been proven to be false. Checking all the definitions, from religious point of view (human beings are different from animals because of their soul and spirituality), to the way human and beasts cope with each other and with nature (animals’ protection of family members and their use of shelter and tools) we realize that it is difficult to make a clear cut, distinctive, and at the same time comprehensive distinction between man and animal. In another words, it makes it very hard to draw a line that absolutely separates human from animals. Some of the human finger prints or characteristics can be traced in some animals. Some animals have characteristics that are unique to them as well; such as flying, cute vision or sensitive hearing, camouflaging, communicating through waves, and hundreds of other examples that make animals superior to human. As our branched out ancestors and great grand cousins separated from us and left in the wild for thousand of years, animals have the instinct and the intuition necessary for their survival, which we are lacking. According to the “survival of the fittest” theory, animals have to protect themselves in their environment against nature and predators, so they develop such characteristics to help them survive. At the same time, they are missing some of our abilities that we have excelled throughout ages. We are however, always astonished by the similarities. There are animals that behave so similar to us in some respects, that make us amazed. The similarities between chimps and human, the intelligence of marine mammals such as Wales, the affection of household pets, are all stories we have seen and heard over and over. We witness such advanced knowledge, thinking, and intuition in some species that makes us astounded. What Darwin witnessed in Galapagos Islands is the best guide to study evolutionary supremacy of all creatures and their abilities in coping with their environment, recorded in his remarkable work “The Origin of Species”.





We humans can think abstract, and this has not been witnessed in animals yet. There are some drawings on the cave walls belonging to early human times that reflect creative mind of the artist. All our innovations stem from a picture made in the mind, an imagination. This may be the only distinction between human and animal. However, as far as the intelligence is concerned, we may make the distinction between human and animals by the rate of the intelligence and the method our thoughts are progressed. What measures intelligence is the way an individual remembers the past and speculates future. When a tiger moves in a posture that makes him look as if he is attacking (tightening his shoulders muscles and scratching the ground with his paws and snarling at a rival tiger) he is making future plans based on his experience. He foresees that the other tiger is about to attack. In order to prevent the other tiger from attacking, he shapes his body in a posture to appear more powerful than the other beast in order to scare him away. We could say it to be an instinct. If it is an instinct, it is based on many years of experience in an evolutionary process. When we sand bag a riverbank, we are predicting that the river would rise and therefore, we try to prevent the water from destroying the embankment. The vision of future is actually based on the past experience. Therefore, knowledge of history is a precursor to a good vision. More intelligent species are the ones who can learn from the past by reviewing the history, and organizing ideas in order to plan the future. These three steps are essential for advancement. Human is superior to animals because of the millions of years of evolutionary process in acquiring vast amount of knowledge, some of which are recorded and accessible, and applying that knowledge in order to satisfy his/er curiosity of who s/he is. If we perceive that each one of us is as a result of an accident, meaning that in the time of the conception many factors helped us, we will realize how lucky we are to have this gift of life which enables us to experience a world that is phenomenally conceived like us. In every step of growing, many preventing factors (such as diseases) were not present in order for us to grow. On the other hand, in the case of human conception, many billions of sperms are not lucky and they do not make it into life. In the case of human evolution, there may have been many other instances of the evolution of living things (such as us earthlings!) processes that was not conceived, which we may call randomness or lack of luck, among other factors. With this knowledge, we may excel our specie by inventing and creating ways to assist and advance each other (environment and other species as well; at least for the sake of self preservation), instead of destroying one another through wars, the calamity we are expanding all over the world today. How much this attitude of war and hurting others hinders our survival, is a different subject!

Saturday, October 24, 2009

آیا باید هالووین را جشن بگیریم؟

در جشن هالووین مردم لباسهای بالماسکه میپوشند، از کدو اسکلت میسازند و به یک دیگر شیرینی‌ میدهند. تاریخ پیدایش هالووین را میتوانید در همین وبلاگ ببینید. فرهنگ وبستر هالووین را چنین تعریف کرده است: "۳۱ اکتبر شب همه قدیسین: بخصوص بچه‌ها آنرا با بازی شگرد یا جایزه و با لباس بالماسکه جشن میگیرند. " نماینده هالووین کدو تنبل است که آنرا به شکل سر اسکلت درست میکنند و داخل آن شمع روشن میکنند. خانه‌ها را معمولاً برای هالووین آرایش میکنند و جلوی در یا پشت پنجره چند کدو میگذارند. بچه‌ها در این روز شیرینی‌ جمع میکنند. ترسیدن و ترساندن از نماد‌های این روز است. مردم ابتکار خود را با لباس‌های مختلفی‌ که میپوشند که اغلب جنبه ترسناک دارد نشان میدهند. در بعضی‌ از اماکن عمومی‌ مثل مدرسه‌ها اتاق‌های را به نحو وحشتناک دکور میکنند به اسم خانه وحشت که بچه‌ها در شب از آن بازدید میکنند. مغازها هم دکوراسیون میشوند و کدو و گاهی شیرینی‌ برای استفادهٔ مردم میگذارند. بچه‌ها در شب به لباسهای بالماسکه هالووین به خانه همسایه‌ها میروند و درخواست شیرینی‌ و خوراکی میکنند. اگر شیرینی‌ نگیرند یا کسی‌ در را باز نکند، مطابق رسم باید به در یک تخم مرغ گندیده پرتاب کنند. البته کسی‌ معمولاً این کار را نمیکند. بزرگترها در این شب به جشن بالماسکه میروند. مهاجرینی که در کشور اصلی‌ هالووین نداشتند با این تعارض روبرو هستند که چگونه با این روز رفتار کنند. این مشکل در مورد تمام جشنهای ملی‌ و مذهبی‌ و فرهنگی‌ وجود دارد. اگر بچه‌هایشان متولد کشور دوم باشند احتمال اینکه جشن بگیرند بیشتر است. در کشورهای که ملیت‌های مختلف زندگی‌ میکنند، مثل آمریکا، این مسئله بیشتر عمومیت دارد. علاوه بر جشنهای مذهبی‌ که البته باز هم عمومیت پیدا میکنند (مثل کریسمس) این سوال پیش میاید که آیا باید این مراسم را جشن گرفت؟ جواب البته مثبت است صرفا به این دلیل که شرکت در هر جشن و شادی خوب است. اما دلایل بیشتر و مهمتری وجود دارند. شرکت در جشنهای ملی‌، فرهنگی‌، و حتا مذهبی‌ دیگران روحیه فرا ملیتی را تقویت و وحدت کلی‌ به وجود میاورد. اگر به تاریخچه این جشن‌ها بخصوص جشن‌های فصلی نگاه کنیم، مشاهده می‌کنیم که آنها یک ریشه دارند. البته شرکت در جشن‌های شاد و نشاط بر انگیز مورد بحث ماست. متاسفانه امروزه این جشنها دلیلی‌ برای فروش کالا شده اند و هدف اصلی‌ خود را فراموش کرده اند. باید مواظب باشیم که روحیه این جشن‌ها را نگاه داریم. هالووین تان مبارک باشد

Friday, October 23, 2009

Halloween

Halloween is a celebration of pumpkin carving, candy collecting, and costume wearing. The history of Halloween has already been described in this blog post (see Blog Archive). Webster dictionary defines Halloween as: ‘The evening of Oct. 31; the eve of all saints’ day: observed esp. by children, who dress in costumes and play trick or treat.” Pumpkin is the symbol or presentation of Halloween. A pumpkin is usually carved to shape a skeleton, and a candle is lit inside it. People decorate their homes for Halloween and place one or several carved pumpkins in front of the door or behind the window. Children in this day collect variety of candies and sweets. Fright, terror, dread, trepidation, and horror are themes of Halloween. People show their artistic talent by the kind of costume they wear, mostly a costume that creates fears and scares others. Some public places, such as schools, make certain “house of horror” or “hunted houses” for children to visit at night. Businesses usually decorate outside, and place a pumpkin near the reception or register. They may provide visitors with candies as well. Children dress up in their costumes and walk around their neighborhood knocking on doors with a bag or jar in hand for collecting candies and sweets from people who open the door. The tradition is to throw a rotten egg on the door of the place if they do not give out candy or if no one opens the door. I have not heard of anyone doing it however. Adults celebrate Halloween by attending to various kinds of costume parties. Some immigrants, who had not celebrated Halloween in their native countries, usually have an ambiguous feeling whether to celebrate it as others do. They have the same dilemma during Christmas, Thanksgiving, Yom Kippur, Kwanza, and all other religious, ethnic, or national holidays; which they had not celebrated in their native lands. If their children are born and raised in the host country, they have more inclination to celebrate national holidays. In multi cultural countries such as the US, we can extend this question of whether all should celebrate holidays, from immigrants to the whole population and by including all ethnicities. For example, should non-Jewish people celebrate Chinese New Year? Should Buddhist people celebrate Passover? Should Native Americans celebrate Persian New Year? Should Americans of European decent celebrate Kwanza? In short, should anyone celebrate a festivity that had not been a part of that person’s tradition, culture, or family custom, even religious holidays? The answer is yes, simply because one should cherish all happy events and celebrations. But the reason goes further than that. In order for the people of the world to come together and experiment unity, they need to join and experience other cultures through those cultures’ customs and celebrations. Most of the celebrations, especially seasonal ones, have the same roots, and relate to farming, harvesting, and agriculture. When people learn the root of an event that is celebrated, they can be more equipped to share and enjoy that event. Everyone regardless of race, color, and national origin can enjoy and share happy and cheerful celebrations of other cultures and religions as Christmas, a religious holiday, is an international festivity for all believers and non-believers of Christianity. Unfortunately, these events have become very commercialized recently, and they have become a reason to sell candy, postcards, costumes, presents, or other things that are abundantly wasted. We should be careful not to lose the spirit of the holiday to commercialism. Happy Halloween!

Wednesday, October 21, 2009

پایان امپراتوری

برایان لپینگ در سال ۱۹۸۵ کتابی‌ نوشت تحت عنوان "پایان امپراتوری". در این کتاب راجع به پیشرفتهای انگلیس در تحت سلطه گرفتن کشورهای دیگر از طریق قدرت نظامی، حقه‌های سیاسی، و رشوه به عمال سیاسی می‌پردازد. این تحت سلطه گرفتنها می‌توانست بطور مستقیم مثل هند، یا بطور غیر مستقیم مثل ایران باشد. هر فصل این کتاب به کشوری پرداخته است: هند، فلسطین، مالی، ایران، مصر، عدن، قبرس، ساحل عاج، کنیا، ردزیا. کشوهای که از دور کنترل می‌شدند یا با شرکت استعمار گران دیگر تحت استعمار قرار می‌گرفتند یا کشورهای که به قطعات تقسیم شده اند مثل آمریکا‌ و قسطنطنیه. بعد از اینکه چگونه این کشورها تحت سلطه قرار گرفتند، در مورد از میان رفتن قدرت هژمونی انگلیس توضیح میدهد. کتاب دلایل مختلفی‌ که امپریالیست انگلیس افول و امپریالیست آمریکا نزول می‌کند را شرح میدهد.اگر تاریخ تکرار میشود این تکرار دقیقا مثل دفعه اول نخواهد بود و بسته به تغییرات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و بافت جامعه تغییر خواهد کرد. ما شاهد افول آمریکا به عنوان یک قدرت جهانی‌ هستیم، به همان ترتیب که سایر ابر قدرتها افول کردند، ولی‌ نه به همان شکل
قرن ۲۱ با رهبری دو قطب راست گرا در شرق و غرب شروع شد. راست‌ترین جناح مسیحیت در آمریکا، انگلیس، و بعضی‌ کشورهای پیشرفته دیگر به قدرت رسیدند. در حهت دیگر، اسلام نظامی که طی‌ قرن‌ها توسط همین کشورها توسعه یافته بود، به مبارزه با آنها پرداخت. بعد از حمله اسلامی‌های نظامی به آمریکا، محافظه کاران فرصت طلائی خود را به دست آوردند که به عراق و افغانستان حمله کنند، و با این کارشان سر آغاز قرن بیست و یکم را تیره کنند. گرچه حمله به افغانستان و عراق برای مردم این کشورها ضایعه آور بود، به کشورهای آمریکایی جنوبی قدرت نفس کشیدن داد. در زمانیکه برادر بزرگ پایش در آن دو کشور گیر کرده بود، کشورهای چون نیکاراگوا، ونزولا، بولیوی، هندوراس، و سایر کشورهای همسایه فرصتی یافتند که رایحهٔ دموکراسی را برای اولین بار، یا اولین بار بعد از مدت زیادی تحت سلطه بودن، تنفس کنند. قدرت نظامی نشان دادن یک ابر قدرت چیز جدیدی نیست، ولی‌ برای مدت زیادی در گیر بودن از نظر مالی و روحی‌ به ابر قدرت لطمه میزند. در انتخابات ۲۰۰۸ آمریکا، عدم علاقه مردم به ادامهٔ جنگ در عراق کاملا روشن بود، که اخیرا در مورد افغانستان این جو مشاهده میشود. وخیم بودن وضعیت اقتصادی نیز این عدم علاقه را در مردم تشدید می‌کند دین بیکر در کتاب خود "غارت و اشتباه" به این اشاره می‌کند که مسئولین به اشتباه این اقتصاد حبابی را به وجود آورده بودند که نتیجهٔ سیاست‌های غلط آنها بود. اینکه چه کار دیگری غیر از به وجود آوردن یک اقتصاد حبابی می‌توانستند بکنند بحث دیگری است، ولی‌ این نکته دین بیکر که این اشتباه "باعث رنج بسیاری برای سالهای زیادی خواهد شد" هر چقدر برای کسانی‌ که در آمریکا زندگی‌ میکنند شنیدنش سخت است، ولی‌ واقعیتی قابل انکار است. از نوشته‌های وی به نظر می‌رسد که او عقیده دارد که در آینده اقتصاد آمریکا بهبود خواهد یافت. شاید این مساله که حباب به عنوان تنها راه چاره ایجاد شده بود فراموش شده باشد. حباب‌ها به این دلیل ترکیدند که دیگر راه علاج دیگری به فکر مسئولین نرسیده بود! اگر این فرضیه درست باشد و دیگر نتوان راهی‌ برای بهبود اقتصاد سرمایداری پیدا کرد، ما شاهد سقوط یک امپریالیست دیگر هستیم. این فرضیه را دیوید میسن در کتابش "پایان قرن آمریکا" شکافته است. او بطور خلاصه نفوذ آمریکا را در سایر کشورهای تحت نفوذ شرح میدهد که حمله به عراق آخرین تجاوز آمریکا خواهد بود. تاریخ نشان میدهد که همیشه یک حملهٔ نهایی و تعیین کننده به سلطه امپریالیست پایان میدهد. این و سایر دلایلی که در این کتاب مطرح شده اند، مثل اختلاف زیاد بین دارا و ندار، سقوط اقتصادی، بیکاری، افزایش جرایم، و سایر دلیل باعث پائین آمدن این ابر قدرت میشوند. ولی‌ در نهایت پرسش این است که: آیا دنیا به یک یا چند ابر قدرت که همیشه در صحنه باشند احتیاج دارد، و یا توازن بین همه کشورها بیشتر به نفع بشریت است؟

End of Empire

In 1985, Brian Lapping wrote a book titled “End of Empire”. It described in detail major accomplishments of The Great Britain in taking over countries by force, deceit, or bribing local officials. This included blatant and physical take over, such as in India, or staying on the background and empowering and supporting anglophile powers on the land, such as in Iran. Each chapter of the book is dedicated to a country: India, Palestine, Malaya, Iran, Egypt, Aden, Cyprus, Gold Coast, Kenya, Rhodesia. What are missing from this list are places controlled from distant or along with other super powers in a classic colonial setting, or countries divided to smaller territories in order to have a better control, such as the New World and Mesopotamia. After describing each intervention and the general reason for the British hegemony, it explains how the colony or benefits in each country was lost. The book details variety of reasons for the demise of the British Empire and rise of the US Empire. If the history repeats itself, it never does it in the exact fashion as it did the first time, due to constant changes in political, social, economical, and fabric of each society. We are witnessing the fall of the US Empire for the same reasons British or other world powers failed, but in a different fashion. 21st century began with the leaderships of the ultra right in many regions of the world. The most conservative factions of Christianity ruled US, England, and some other so called progressive societies. On the other hand, militarist Islam that had been promoted by the same world powers for centuries, rose to challenge imperialist agenda of their benefactors in language and in action. An attack on US land by the Islamic reactionary gave an excuse to the neo conservatives and right wing opportunists headed by the US to demolish Afghanistan and Iraq, tarnishing the dawn of the 21st century. Military intervention of Iraq and Afghanistan, however disastrous for those living in these two countries, has been a blessing for Southern American countries. Since big brother was busy across the world, countries such as Nicaragua, Venezuela, Bolivia, Honduras, and other neighboring countries had a chance to elect their own representatives and breathe the fresh of the air of democracy for the first time, or for the first time after decades of being subjugated by their northern neighbor. A superpower showing muscle is nothing new; however a lengthy involvement will tax the aggressor in monetary and psychological forms. Apathy for continued involvement in Iraq was noticed in presidential election of 2008, and it is resurfacing in the case of Afghanistan nowadays. It also helps the resentment when the financial economy of the US is in despair. In his book, Plunder and Blunder, Dean Baker argues that the bubble economy was manufactured by bad policy making of those in charge, and bubbles could be prevented if wiser policies were made. It is a different discussion what policy should have been adopted instead of creating and helping housing and financial bubbles, but his point that the current economy “will cause enormous pain for years to come” does not sound very comforting for those who live in the US, however true it sounds. It seems from his writings that Dean Baker believes that after years of slump the economy will go back to its former condition. This may ignore the fact that bubbles were created as a last resort to keep the economy from falling and as a temporary measure until a new idea was thought of. Bubbles burst because there was no other new idea! If this theory is right and there will not be another patch to put together capitalist mishaps, then this is the end of another imperialist era. This theory is discussed along with historical facts by David Mason in his book “The end of the American century”. It briefly mentions all American interventions in other countries and makes a point that those interventions will not happen again and Iraq was the last case. As the history shows, there is always one last military intervention that finishes the imperialist. This coupled with many other factors mentioned in this book, such as huge disparity between rich and poor in the US, economical melt down, unemployment, crime rise, and other factors in the book will end the dominance of the US in the world stage. David Mason has predictions for the next superpower replacing the US. However, the question is: does the world need to always have one or more superpowers, or all countries being equally powerful serves the humanity better?

Monday, October 19, 2009

زندگینامه محمد ابن جریر طبری

محمد بن جریر طبری در سال ۸۳۹ در آمل به دنیا آمد. از کودکی حافظ ‌ای قوی داشت و در ۸ سالگی قرآن را از حفظ بود. بعد از تحصیلات مقدماتی برای ادامهٔ تحصیل به ری رفت و در کلاس الرازی به یادگیری حدیث پرداخت، و می‌گویند که ۱۰۰،۰۰۰ حدیث از بر داشت. ابن حمدان که ادعا میکرد کسی‌ بیشتر از او حدیث نمیدانست با طبری به مقابله پرداخت و قبول کرد که طبری از او در این موضوع دانش بیشتری دارد. در سال ۸۵۵ طبری تصمیم گرفت که برای نشستن در مجالس شیوخ عرب به بغداد برود. در راه بغداد به ساوه و همدان رفت و در سن ۳۰ سالگی در بغداد شهرتش همه جا پیچید. اگر چه زیاد سفر نمیکرد ولی‌ برای یاد گیری مسائل علمی‌ مانند نجوم و هیأت و طب و مسائل مذهبی‌ سفرهایی به بصره و کوفه و سوریه و مصر کرد. با برنامه ریزی منظمی شاگردانش را به بررسی فرستاد و در نتیجه توانست تفسیر قرآن را در ۳۰ جلد بنویسد و بدین ترتیب تبحّر او در مسائل قرآن زبانزد خاص و عام شد. مشهور است که برای نوشتن تفسیر قرآن در فرصت کوتاه شبانه روزی خود، هر شب ۴۰ صفحه مینوشت. در سن ۶۵ سالگی سفری به زادگاهش آمل کرد و از طریق کرمانشاه به دین آور رفت تا با یکی‌ از شیوخ ملاقات کند که در این امر موفق نشد. سفرش به آمل ۴ ماه طول کشید و در بازگشت تصمیم به نوشتن تاریخ ایران و جهان اسلام، با همان برنامه ریزی و تکلیف به شاگردانش برای تحقیق، کرد که از آغاز خلقت آنچه را که در اثر تحقیق به دست آورده بود تا سال ۹۱۵ میلادی در تاریخ گستردهٔ خود که امروز در ۳۹ جلد منتشر میشود ثبت کرد. در سال ۹۲۳ میلادی در ۱۵ فوریه در سن ۵-۸۴ سالگی وفات یافت

History of Halloween

Halloween's origins date back to the ancient Celtic festival of Samhain (pronounced sow-in). The Celts, who lived 2,000 years ago in the area that is now Ireland, the United Kingdom, and northern France, celebrated their new year on November 1. This day marked the end of summer and the harvest and the beginning of the dark, cold winter, a time of year that was often associated with human death. Celts believed that on the night before the New Year, the boundary between the worlds of the living and the dead became blurred. On the night of October 31, they celebrated Samhain, when it was believed that the ghosts of the dead returned to earth. In addition to causing trouble and damaging crops, Celts thought that the presence of the otherworldly spirits made it easier for the Druids, or Celtic priests, to make predictions about the future. For a people entirely dependent on the volatile natural world, these prophecies were an important source of comfort and direction during the long, dark winter. To commemorate the event, Druids built huge sacred bonfires, where the people gathered to burn crops and animals as sacrifices to the Celtic deities. During the celebration, the Celts wore costumes, typically consisting of animal heads and skins, and attempted to tell each other's fortunes. When the celebration was over, they re-lit their hearth fires, which they had extinguished earlier that evening, from the sacred bonfire to help protect them during the coming winter. By A.D. 43, Romans had conquered the majority of Celtic territory. In the course of the four hundred years that they ruled the Celtic lands, two festivals of Roman origin were combined with the traditional Celtic celebration of Samhain. The first was Feralia, a day in late October when the Romans traditionally commemorated the passing of the dead. The second was a day to honor Pomona, the Roman goddess of fruit and trees. The symbol of Pomona is the apple and the incorporation of this celebration into Samhain probably explains the tradition of "bobbing" for apples that is practiced today on Halloween. By the 800s, the influence of Christianity had spread into Celtic lands. In the seventh century, Pope Boniface IV designated November 1 All Saints' Day, a time to honor saints and martyrs. It is widely believed today that the pope was attempting to replace the Celtic festival of the dead with a related, but church-sanctioned holiday. The celebration was also called All-hallows or All-hallowmas (from Middle English Alholowmesse meaning All Saints' Day) and the night before it, the night of Samhain, began to be called All-hallows Eve and, eventually, Halloween. Even later, in A.D. 1000, the church would make November 2 All Souls' Day, a day to honor the dead. It was celebrated similarly to Samhain, with big bonfires, parades, and dressing up in costumes as saints, angels, and devils. Together, the three celebrations, the eve of All Saints', All Saints', and All Souls', were called Hallowmas.