گاهی اوقات از اصطلاحات و گفتاری عامیانه استفاده می کنیم، بدون آنکه معنای واقعیِ آنرا دریابیم. عباراتی چون: همیشه اینطور بوده یا مردم همیشه حریص بودهاند، این طبیعت انسان است که بد باشد، بعضیها نمیتوانند به خوبی دیگران فکر کنند، مردم باید رهبر داشته باشند، انسان معمولی نمیتواند منافعش را تشخیص نمیدهد، و سایر چنین اصطلاحاتی که بدون در نظر گرفتن عواقب این چنین تنزل انسانیت، این جملات به راحتی بیان میشوند. سپس، و برای توجیه چنین عباراتی، سرنوشت انسان را به دست مجهولات می سپاریم. در این راستا از جملاتی استفاده میکنیم که در تضاد با تواناییهای انسان است، مانند اینکه میگوئیم، خوب دیگه، سرنوشتش این بود. این پندار سادهای است که این تقدیر است که سرنوشت فرد را تعیین می کند، و مهم نیست که آن شخص چه عملی انجام دهد، زیرا آنچه که قرار است پیش بیاید پیش خواهد آمد. جبرگرایی عطش دستیابی به اهداف، و کوشش و مبارزه برای پیشرفت را از بین می برد. مبارزه برای زنده ماندن در کتاب معروف ریچارد داوکینز -ژن خودخواه- به تفصیل به تصویر کشیده شده است. سرنوشت و ایمان، دو واژهٔ مترادف، در باورهای اساسیِ بسیاری از مردم ریشه دواندهاند.ا