کتابها و نوشتارهای بیشماری تحت عنوان یأس، پژمردگی، افسردگی، تنفر از زندگی، و مطالبی از این قبیل در مورد زندگی و آثار هدایت خواندهایم. ولی کمتر نوشته ای حاکی از طنزِ منحصر به فرد هدایت، که با هزل و فرهنگ کوچه و بازار و گفتار عامیانه آمیخته است، در تحلیل آثار هدایت میتوان یافت، اگر حتی نمونه ای باشد. مرگ هدایت نه به دلیل واخوردگی او از جامعه، بی پولی، نداشتن همدمی که جنبه های مثبت او را بر کشد، و دلائل ریز و درشت دیگر، بلکه واکنش روح حساس او بود. حتی اگر این دلائل صحت داشته باشند، در نهایت، روح حساس او توام با یک نوع آگاهی که باعث شده بود که او را سالها از زمانش جلوتر بیندازد، چنین شخصی را نهیاتاً از جامعهٔ اطرافش دور نگاه میداشت و منزوی میکرد. چرا که نادر افرادی بودند که به درجه ای از آگاهی رسیده باشند که توانائی درک هدایت را داشته باشند. نیما یوشیج که یکی از این افراد بود، در نامه ای به هدایت مینویسد: “دوست عزیز؛ چند تا کتابی را که توسط علوی فرستاده بودید، خواندم. شما فقط یک خطای بزرگ مرتکب شدهاید. این قبیل کتابها، مثل چمدان [نوشته علوی] و وغوغ ساهاب به اندازهٔ فهم و شعور ملت ما نیست.” وازدگی از اجتماعی با فهم و شعوری که او در نوشته هایش منعکس میکند، و میتوانیم در صفحات تاریخ از اواخر قاجار تا ظهور محمد مصدق بیابیم، شاید یکی از ده ها دلائلی بود که منجر به مرگ زودرس او شد.