حاجی ملایری را کسانی که در کسب و کار در سطح
بالائی بودند بخوبی میشناختند. او نه تنها با اعتقاد کامل مذهبی بود و اینرا در هر
حرکت و یا هر جملهاش نمایان میکرد، بلکه بسیار به حرفهاش علاقمند بود. گر چه تجارتش
را از پدرش به ارث برده بود، ولی در کارش بسیار وارد بود. پدر حاجی ملایری با پدر
من در ملایر زندگی میکردند و از دوران دبستان با یکدیگر رفاقتی صمیمی داشتند.
پدرم تا کلاس ششم در
ملایر درس میخواند. چون به تحصیلات علاقه داشت قول داده بود که چنانچه والدینش وسایلِ
تحصیلات او را فراهم میکردند، او هم در مقابل دست خواهر و برادرهای کوچکترش را که
در سنین مختلف بودند میگرفت و آنها را بجائی میرساند. پدر بزرگم نخست با این کار
مخالف بود، و بزرگترهای پدر بزرگ
هم او را از این کار منع میکردند، بخصوص که
شهر ملایر تا کلاس ششم ابتدائی بیشتر نداشت و کسی که خواستارِ تحصیلاتِ مافوقِ ابتدائی بود
بالاجبار باید برای ادامهٔ تحصیلات به شهر بزرگتری میرفت. عاقبت پدرم توانست همه
را قانع کند که او را نزد عمویش به تهران بفرستند. پدر بزرگم هم چند شاهی از
پولهایی را که در زیر دخل ذخیره کرده بود، همراه با پنجاه نان ملایری و یک پیت
روغن و یک کیسه توت خشک به پدرم داد که برای عمویش ببرد و چند صباحی تا پایانِ
تحصیلات در منزل عمویش باشد.