چند سال پیش که این کتاب را خواندم
اندوه سنگینی تمام وجودم را فرا گرفت. دلیلش رفتار زشت و به غایت تهوع آور پدران ما نبود، که البته در این مورد هیچگونه
پوزشی پذیرفته نیست. ولی به این دلیل که اشعاری که با آنها از نوجوانی انس گرفته
بودم، و هر سطر آن اشعار باعث میشد که پندار شور انگیزی در ذهنم نقش ببندد، اکنون
چهره ننگینی به خود گرفته بودند، و آن ادبیاتِ دلآرا را به صورتی زشت و پلید میدیدم.
به عنوان مثال در مرجع دیگری خواندم که این شعر لطیف حافظ که میگوید: نگار من که
به مکتب نرفت و مشق ننوشت/ به غمزه مساله آموز سد مدرس شد، آن پنداری که من داشتم
نبود، که چهرهٔ ناز و عشوهگر دختر زیبائی را که برای حافظ شراب میریخت، در ذهنم
تصویر میکرد. دین سالاران البته معتقدند این شعر در مورد پیغمبر اسلام است، که هر چه
را که زیباست به گردن این موجود هزار و چهارصد ساله میآویزند. این نگار غماز در
واقع همان شاه شجاع خونخوار است که پدرش را میکُشد که جای او بنشیند وروزها خون میمکد
و چون حافظهٔ سرشاری دارد و اشعار بسیاری به فارسی و عربی و ترکی در ذهن دارد، شبها
هم پیالهٔ حافظ است!