چند سال پیش که این کتاب را خواندم
اندوه سنگینی تمام وجودم را فرا گرفت. دلیلش رفتار زشت و به غایت تهوع آور پدران ما نبود، که البته در این مورد هیچگونه
پوزشی پذیرفته نیست. ولی به این دلیل که اشعاری که با آنها از نوجوانی انس گرفته
بودم، و هر سطر آن اشعار باعث میشد که پندار شور انگیزی در ذهنم نقش ببندد، اکنون
چهره ننگینی به خود گرفته بودند، و آن ادبیاتِ دلآرا را به صورتی زشت و پلید میدیدم.
به عنوان مثال در مرجع دیگری خواندم که این شعر لطیف حافظ که میگوید: نگار من که
به مکتب نرفت و مشق ننوشت/ به غمزه مساله آموز سد مدرس شد، آن پنداری که من داشتم
نبود، که چهرهٔ ناز و عشوهگر دختر زیبائی را که برای حافظ شراب میریخت، در ذهنم
تصویر میکرد. دین سالاران البته معتقدند این شعر در مورد پیغمبر اسلام است، که هر چه
را که زیباست به گردن این موجود هزار و چهارصد ساله میآویزند. این نگار غماز در
واقع همان شاه شجاع خونخوار است که پدرش را میکُشد که جای او بنشیند وروزها خون میمکد
و چون حافظهٔ سرشاری دارد و اشعار بسیاری به فارسی و عربی و ترکی در ذهن دارد، شبها
هم پیالهٔ حافظ است!
گرچه کتاب مورد بحث در این مورد مطلبی ندارد، ولی اشعار بسیاری
را شاهد میاورد که مخاطب شاعر و یا مضمون شعر از جنس خود شاعر است، که البته باور
کردن آن برای ما که در این دوران زندگی میکنیم چندان سهل نیست! اخیرا، پس از
آنکه مجددا کتاب شاهد بازی را مرور کردم آن ناباوری تجدید شد. از آن تاسفبارتر این
شعر بسیار زیبای وحشی بافقی است، که بصورت داستانی مصور سروده شده، و مانند تصاویر
منقوش بر پرده سینما تک تک سطور آن با خواندنش روی پرده ذهن انسان ظاهر میشود: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/ داستان غم پنهانی من گوش کنید/قصه
بی سر و سامانی من گوش کنید/گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید/شرح این آتش جان سوز
نگفتن تا کی/سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی… و این شعر لطیف ادامه دارد تا آنجائی
که میگوید: نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت/این همه
مشتری و گرمی بازار نداشت/یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت… در اینجا انسانِ نکتهبین
باید در واژهٔ یوسف کمی تعمق میکرد. ولی به قول عوام “دوزاری نیفتاد” که منظور
از یوسف کیست. تا اینکه چند سطر پائینتر به وضوح اعلام میدارد و به معشوق نهیب میزند
که: ای پسر چند به کام دگرانت بینم/سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم/مایهٔ عیش مدام
دگرانت بینم/ساقی مجلس عام دگرانت بینم…در اینجا شاعر آب پاکی را روی دستمان میریزد.
ولی خوانندهٔ همچو منی آنچنان شیفته این شعر میشود که هیچکدام از این اشارهها را
نمیبیند و هنوز هم معشوق مونث را در خیال میپروراند.
نویسندهٔ کتاب،
دکتر سیروس شمیسا، این نکات را در مورد این شعر و سایر اشعاری که مضمونشان عشق مردی
به پسری و یا مرد دیگری است، شرح میدهد. البته کمی در مورد عشق صحبت میکند، ولی
موضوع اساسی کتاب عشق نیست بلکه رفتار جنسی است. گر چه میتوانست از عشق دو مرد و
یا دو زن خارج از روابط جنسی سخن بگوید، ولی تمرکز نویسنده در چیز دیگری است، که
البته در این مورد چند سطر پائینتر مختصری خواهد آمد. نویسنده در مقدمهٔ کتاب مینویسد:
“اساساً ادبیات غنائی فارسی به یک اعتبار ادبیات همجنس گرائی است. در این که
معشوق شعر سبک خراسانی و مکتب وقوع در دورهٔ تیموری، مرد است شکی نیست. اما ممکن
است خوانندهٔ غیر حرفهیی در مورد ادبیات سبک عراقی مثلا غزلیات امثال سعدی و حافظ
دچار شک و تردید باشد. اما حدود نصف اشعار این بزرگان هم صراحت دارد که در باب
معشوق مذکر است زیرا در آنها آشکارا از واژههای پسر و اَمرد و خط عذار و سبزهٔ ریش
و این گونه مسائل سخن رفته است، (ص ۱۰).” نویسنده در ادامهٔ این افشاگری مینویسد:
“باید دانست که مسائلی چون رقص و زلف و خال و خدّ و قد و دامن و تیر نگاه و ساقیگری
و امثال اینها که امروزه به نظر میرسد در مورد زنان است در قدیم مربوط به مردان
هم میشده است. بدین ترتیب فقط بخش کمی از اشعار قدماست که میتوان در آنها به ضرس
قاطع معشوق را مؤنث قلمداد کرد، (ص ۱۱).” البته نویسنده بارها اشاره میکند
که تا زمان قاجار همجنس بازی کاملا رواج داشته و حتی بصورتی از نظر فرهنگی و حتی
قانونی پذیرفته شده بود، و اشخاص متمول، مانند شاهان و درباریان، بدون هیچگونه
پرده پوشی به این امر مبادرت میکردند. از آنجائی که زن در کلیه جوامع قدیم (و تا
حد وسیعی در جوامع امروزی) به عنوان دارائیِ مرد قلمداد میشده است، ارزش انسانیِ او
بسیار ناچیز بوده است، و هدف همخوابی با او نه برای لذت بردن، بلکه برای تنازع
بقا بوده است. خانمهای مؤمنه و محجبه و اسلام پناه که بدین دل خوش کردهاند که
اگر در اسلام برای مردان حوریهای هفتاد متری در بهشت تدارک دیده شده است، در عوض
برای لذت زنان نیز غلمانها هستند، باید به این تصورِ باطل آب پاکی بریزند، که
غلمان هم به نظر میرسد که برای عیش و نوش مردان است. غلمان جمع غلام است. در قدیم
اشخاص متمول علاوه بر خدمتکارِ مرد (نوکر) و خدمتکار زن (کلفت)، که البته این دو در
خانوادههای متوسط هم تا نسل قبل رواج داشت، کنیز و غلام داشتند. کنیز همخوابهٔ زن
و غلام همخوابه مرد برای آقای خانه بودند. برده و یا بنده چون اجناس خرید و فروش
میشد و میتوانست یکی از چهار نوع ذکر شده باشد، که اسلام هم قوانینی برای این
متاع وضع کرده است. اصولا در دینی که زنان باید ختنه شوند که مبادا لذت جنسی ببرند،
صحبت در مورد حقوق و یا لذت زن احمقانه است.
نویسنده در
آغاز به تاریخچهٔ عشق به همجنس میپردازد. خوشبختانه نمونههای آنرا در ایران
باستان و حتی پس از حمله اعراب نمییابد، و گویا چنان که نویسنده بیان میدارد، این
پدیده با حمله ترکان به ایران آغاز شده است. او همچنین به تاریخ این امر در اقوام
دیگر جستجو میکند و در میابد که در یونان باستان همجنس بازی کاملا متداول بوده
است: “مراد از عشق افلاطونی یا الحب الفلاطونی یا Platonic Love عشق مرد به مرد است، منتها این عشق پاک و بیشائبه است. در نزد قدمای
یونان در عشق مرد به زن شائبه سودجوئی مثلا تولید مثل است، اما عشق مرد به مرد میتواند
پاک و بدون شائبه باشد چنانکه سقراط در این نوع عشق، به دنبال مسائل جنسی هم نیست، (ص ۱۵).” گرچه نویسنده به آن اشاره نمیکند و هدفش عنوان
روابط جنسی مردانه است، ولی عشق زن به زن نیز در یونان قدیم رواج داشته است،
چنانکه واژهای که برای همجنسباز زن در زبان انگلیسی استفاده میشود “lesbian” است که در حقیقت از “Lesbos” گرفته شده
است که جزیرهای در یونان است و به زنان آن جزیره به درست یا به غلط شهرت همجنسبازی
داده بودند. از دوران باستان یونان، نویسنده
بطور مبسوطی به فلسفه آن زمان میپردازد و سپس به رساله عشق ابن سینا میرسد. منظور
عرفا و فلاسفه از عشق مرد به مرد، چنانکه نویسنده توضیح میدهد، جنبه الهی و نه مادیِ
آن است. البته در زمان حاضر که هنر به توجیه سکس به عنوان عشق، چه در موسیقی یا در
فیلم و یا در نقاشی، میپردازد، به سختی میتوان چنین ارزیابی را درک کرد. از آن
گذشته، اگر به ادعاهای عرفا و فیلسوفان در این مورد نیک بنگریم، چگونه میتوان به
خدائی عشق ورزید که دو موجود را که در یک زمان آفریده به دو سرنوشت کاملا متباین دچار
میکند، و یکی در عراق و افغانستان زیر شکنجهٔ آن کسی کشته میشود که خودش در جهانِ
غرب در ناز و نعمت زندگی میکند. جهان بعدیِ این معبودِ ندیدنی نیز چنگی به دل نمیزند
که مناطق جنگی کپیهبرداری از جهنمِ چنان خدائی است. بنابر این چنین ادعایی که این حضرات عاشق خدای خود میشوند
چندان اعتباری ندارد. نویسنده گزارش تاریخی خود را در مورد غرب ادامه میدهد و
عنوان میکند که رابطه همجنس بازی در غرب همچنان ادامه داشته است، تا به به
امروزه روز میرسد که ازدواج دو همجنس با یکدیگر شکل میگیرد. سپس از قوم لوط سخن
میگوید تا نمونه مذهبی آنرا نیز داده باشد. پس از آن سخن از شاهد بازی میان
اعراب و هندیان میرود که تمام اقوال در این قضیه را روشن کرده باشد.
به نظر میرسد
که نویسنده محترم دو نوع رفتار را که در زیر توضیح داده میشود یکسان میبیند. در
کشورهای خاورمیانه که یکی از اصول مردانگی قدرت شهوانی است، و مردان به اینکه هر
چه بیشتر با زنان متفاوت رابطه داشته باشند میبالند، و زن بودن همردیف ذلیل و زبون
بودن است، مفعول بودن در عمل جنسی نیز امری زنانه است، و اینگونه عمل جنسی باعث
نفرت مردم است. چنانکه مردی احساسات زنانه داشته باشد باید روی آن سرپوش بگذارد. بنابر
این، شخصی که به دلایل جسمی یا روحی به همجنس خود تمایل و حالت مفعولی دارد،
روزگار سختی را میگذراند. ولی آنکس که فقط فاعل است، و با حیله و نیرنگ و یا پول
و قدرت به پسر بچهها تجاوز میکند، حسابش با گروه نخست جداست. نویسندهٔ این کتاب
هر دو این گروه را در یک کفه ترازو گذاشته است، که البته نابجاست. اشخاصی همچون
اُسکار وایلد، و نمونههای دیگری که نویسنده در این کتاب نام میبرد، و ازدواج مرد
با مرد در غرب، با آنچه که در ایران به آن بچه بازی لقب دادهاند کاملا متفاوت
است. خانوادههای بسیاری در غرب وجود دارند که از دو مرد و یا دو زن تشکیل شدهاند،
و این دو سالهای سال، به عنوان یک زوج، با یکدیگر زندگی میکنند، و این با خانی
که پسر زیبائی را در برگشت از سفر جنگیش در دهی میبیند و از او خوشش میاید و
دستور میدهد که آن پسر را برای ضیافت شبانهاش بیاورند تا به او تجاوز کند، کاملا
متفاوت است. امروزه در غرب اشخاصی چون آن خان را به زندان میاندازند، به همان ترتیب
که ملایی را که با یک دختر بچه نُه ساله ازدواج میکند محاکمه میکنند. نویسنده
متاسفانه در تفاوت بین تجاوز به عنف یک مرد به یک پسر، و دو مرد را که با رضای خود
با یکدیگر زندگی زناشوئی دارند خلط مبحث کرده است. گرچه فصل نخست با این جمله
آغاز میشود: : “عاشق مرد به مرد در طول تاریخ از دیدگاههای مختلف با اسمها و
اصطلاحات مختلفی مطرح شده است…” و سپس این اصطلاحات را عنوان میکند، ولی
همجنس بازی جزو این تعاریف نیست. عشق مرد به مرد، چنان چه نویسنده عنوان میکند،
عشق به همجنس است، و با بچهبازی، چنانکه در بین عوام مشهور است، تفاوت دارد. ولی
آیا شاهد بازی در بر گیرندهٔ همه این روابط، از جمله همجنس بازی است؟ نویسنده به
آن اشارهای ندارد، و در کتاب از هر دو این روابط به یک صورت سخن میرود، که نمونههای
آن در زیر میایند.
در ادامه این بخش، نویسنده به منابع تاریخی
رجوع میکند تا قدیمیترین نمونههای این پدیده را در ایران بررسی کند. تا زمان سامانیان
هیچ نمونهای به دست نمیاورد. چون ترکان در زمان سامانیان وارد دربار ایران شده
بودند، نویسنده به آثاری برمیخورد که گویای شاهد بازی است، و با چند نمونه شعرِ آن
زمان این سخنش را مدلل میکند. سپس به دورهٔ غزنویان میرسد، و از عشق معروف سلطان
محمود به غلام ترکش ایاز گفتگو میکند. حکایتی را نقل میکند که سلطان شبی در مستی
دستور میدهد که موی ایاز را ببرند و روز بعد پشیمان میشود، و برای تعدیل خاطر
سلطان عنصری شعری در این مورد میگوید، که با دو بیت از این شعر زیبای عنصری داستان
را ادامه میدهد: “کی عیب سر زلف بت از کاستن است/ چه جای به غم نشستن و خاستن است/
جای طرب و نشاط و می خواستن است/ کاراستن سرو ز پیراستن است”، (ص ۴۱). در
خاتمه این داستان به مطلبی اشاره میکند که در بالا راجع به آن بحث شد: “در
دورهٔ غزنویان که آغاز تسلط ترکان در تاریخ است معمولاً معشوق مذکر، ترکان لشکری
هستند. از این رو بعدا صفات ایشان چون عربدهجوئی، بیوفائی، جفاکاری، سست پیمانی،
خونریزی و ظلم جزو مختصات معشوق شعر فارسی میشود، (ص ۴۴).” در اینجا شکی نیست
که از عشق مرد به مرد، و یا همجنس بازی، سخن میگوید. مجددا باید تذکر داد که
رابطه جنسی دو مرد، که به احتمال به یقین با توافق هر دو بوده است (بخصوص اگر
معشوق لشگری باشد) با رابطهای که مردی با پسر یا دختر بچهای برقرار میکند تفاوت
فاحشی دارد، و عمل نخست در اکثرً کشورها پذیرفته شده است، چرا که یک توافق شخصی
است و ربطی به دیگران و دولت ندارد، ولی عمل دوم تجاوز تلقی شده و قابل تعقیب
است. در پارهای از اشعار این عمل رذیلانه با شهامت توسط فرخی سروده شده است: “دوست
دارم کودک سیمین بر بیجاده دل/ هر کجا زیشان یکی بینی مرا آنجا طلب، (ص
۴۷).” اما در مورد عشق به لشگری و لعبت سپاهی نمونه شعری که آورده است نیز جالب و
مضحک است: “مرا سلامت روی تو باد ای سرهنگ/ چه باشد ار به سلامت نباشد این دل
تنگ/ دلم به عشق تو در سختی و عنا خو کرد/ چنان که آینهٔ زنگ خورده اندر زنگ/ از این
گریستن آن است امید من که مگر/ به اشک من دل تو نرم گردد ای سرهنگ، (ص ۴۵).”
در قسمت دیگری از مطلبِ مربوط به غزنویان، میخوانیم:
“باری با توجه به این که قالب شعری رایج در دورهٔ غزنویان قصیده بود (که به
آغاز آن تغزل میگویند)، ادبا یکی از مختصات تغزل قصیده را سخن گفتن از معشوق مرد
(معمولاً سپاهی) ذکر کردهاند. جالب است که در ادوار بعد که غزل جای قصیده را گرفت
باز رد پای همین معشوق مرد را میبینیم. در این غزل معروف حافظ؛ پیرهن چاک و
غزلخوان و صراحی در دست/ نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست/ سر فرا گوش من آورد و
به آواز حزین/ گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟ معشوقی که نیمه شب آواز خوان و
صراحی در دست و مست به خانهی عاشق میاید مسلما مرد است نه زن که در محیط شهرهای
قرون وسطائی حتی غروب هم نمیتوانسته است در معابر به راحتی آمد و شد کند، (ص
۴۸)”. با توجه به این تعبیر نویسنده از این شعر و اینکه به دلائل ذکر شده معشوق نمیتوانسته
یک زن باشد، با همان تعبیر میتوان نتیجه گرفت که او یک پسر بچه نیز نمیتوانسته
باشد. و با توجه به اینکه معشوق صراحی در دست نیمه شب به سراغ عاشق میرود، در اینصورت
این یک رابطهٔ همجنسی است، و فیالواقع میتوان نتیجه گرفت که حافظ همجنس باز بوده
است. گرچه این در کل داستان تاثیر چندانی ندارد، ولی حداقل این نوید را میدهد که
شخصیت حافظ و امثال او آنچنان که در بدو این گفتار به نظر میرسید چندان پلید و پلشت
نیست، ولی باز هم خواندن اشعارش شور و هیجان سابق را در انسان زنده نمیکند!
برای آنکه این بحث را شیرینتر کنیم، به نوع
دیگر معشوق مذکر میپردازیم، و آن معشوق بنده است: “نوع دیگر معشوق مذکر، معشوق
بنده است. خرید و فروش برده و بنده امر متداولی بود و لذا افراد متعیّن کنیزان و
غلامان متعدد داشتند. در اینجا رابطهٔ عاشق و معشوق رابطهٔ ارباب و رعیت است،
(ص ۴۸)!” سپس نویسنده مثالهائی میاورد از چگونگی عشق ارباب به بنده، و یا زمانیکه
شخصی عاشق بندهٔ شخص دیگری میشود، از جمله “دوش ناگاه به هنگام سحر/ اندر آمد
ز در آن ماه پسر …، (ص ۴۹).” و سپس اضافه میکند که: “بهترین نوع معشوق
بنده، ریدکان هستند، یعنی غلامان کم سن و سال زیباروی که در عنفوان جوانیند و
هنوز کودک محسوب میشوند و سبزه عذار ندارند، (ص ۴۹).” که البته این تجاوز به
کودکان نابالغ است که به دلیل وُسعِ مالیِ ناچیزِ خانواده و یا توسط تجار برده، این
کودکان به منزل این اشخاص راه میافتند. نویسنده به عنوان مثال اشعاری از شاعران معروفی
چون فرخی و منوچهری و رودکی میاورد. مطلب پسین، ریش معشوق و یا سبزهٔ عذار است، که
در مورد معشوقی است که به سن بلوغ رسیده است و مو در صورتش پدیدار میگردد. در این
مورد نیز اشعاری به عنوان نمونه عرضه میشود، که در یکی از این اشعار فرخی افسوس میخورد
که با اینکه معشوقش پانزده سال بیش ندارد ریش در آورده است. اصطلاح دیگر نظر بازی
است که با ایما و اشاره ندا رساندن است و نویسنده در توضیح آن دو حکایت را ذکر میکند.
سپس از قابوسنامه سخن میرود و نمونههایی از اشعاری را به دست میدهد که در رابطه
با این موضوع در آن کتاب یافت میشود. در خاتمه این مبحث، نویسنده تفاوت صفات صوری و معنوی در
تغزل و غزل را تشریح میکند و نمونههایی از آنها را میاورد.
بخش بعد دوران سلجوقیان و خوارزمشاهیان است. نخست
از پادشاهان و بزرگان این دو سلسله، و هوسبازیهای آنها با پسران گفتگو میکند، و
نمونههای شعری به دست میدهد (هشدار که واژههای پلشتی در اشعاری که میاید بکار رفته
است): “در اشعار امثال انوری ابداً نباید عشق مرد به مرد را روحانی پنداشت: پیراهن
گل دریده شد بر تن گل/ شلوار تو پی نما چو پیراهن گل/ ای خرمن کون تو به از خرمن
گل/ جایی که بود کون تو کون زن گل. در دیوان سنائی شاعر عارف این دوره هم به وفور
از معشوق مرد سخن رفته است: ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب/ سرمایه ناز و
طرب حوران ز رشکت با تعب، (ص ۸۰).” در ادامه، اشعار بیشتری از سایر شاعران این
دوره میاورد، از جمله از سراجالدین آملی، که اشعار رکیکی نیز میسروده است. در
مورد عبید زاکانی ذکری است در رساله دلگشا: “حاکم آمل از بهر سراجالدین قمری
براتی نوشت بر دهی که نام او ‘پس’ بود. سراجالدین به طلب آن وجه میرفت، در راه
باران سخت میامد. مردی و زنی را دید که گهوارهئی و بچهای در دوش گرفته به زحمت
تمام میرفتند. پرسید که راه پس کدام است؟ مرد گفت اگر من راه پس دانستمی بدین زحمت
گرفتار نشدمی، (ص ۸۴).” در ادامه از کتاب نزهتالمجالس سخن میرود. سپس از هجویات
شهرآشوب در مورد شاهد بازی گفتاری است، که اشعاری که در مورد دلبر واعظ و دلبر فقیه
و دلبر صوفی، و سایر حِرَف میاید بسیار جالب است. نویسنده در پایان بخش سوم سبک
آذربایجانی را توضیح میدهد، و در مورد اسماعیلیه و امردخانهها در پایان بخش سوم
گفتاری دارد.
عنوان فصل چهارم “صوفیان و شاهد بازی” است. در
این فصل از رشد تصوف و تاثیر آن در شعر سخن میرود: “دورهٔ مغول دورهٔ سبک عراقی
است که مهمترین مختصّه آن یکی طرح مسائل عُرفانی در ادبیات و دیگری جایگزین شدن
قالب شعری غزل به جای قصیده است. عارفان عمدتا مأولند یعنی مطالب را چه مذهبی
باشد و چه عاشقانه و چه دنیوی و چه اخروی تاویل میکنند. مثلا مولانا داستانهای
محمود و ایاز را که جنبه تاریخی و عشق زمینی دارد به صورت عُرفانی تاویل کرده است.
به نظر میرسد که عرفان عکسالعمل تفکر و روحیه ایرانی در مقابل تفکر و روحیه ترک
و عرب است که در سرنوشت اقوام ایرانی وارد شده بودند. مسائل زمینی ترکان که اقوامی
بدوی بودند در تأویلات عرفانی جنبه والای معنوی مییابد و تعصب و خشک اندیشی
مذهبی عرب نیز در عرفا تلطیف میشود، (ص ۹۵).” سپس در مورد تفسیر مولانا از داستان ایاز سخن میرود. بحث دیگر
این بخش به تفصیل در مورد صوفیان اَمرَدباز است، و در کتاب در مورد پارهای از صوفیان
از جمله احمد غزالی، عینالقضّات همدانی، اوحدالدّین کرمانی، عراقی، و شیخ روزبهان
بقلی سخن میرود و از هر یک نمونههای شعری میاید. در این مورد از دفاع صوفیان از یکدیگر و طرز
برخورد آنها با شاهد بازی، و بالاخره از صوفیان مخالف این امر، مانند محمد غزالی،
سهروردی، و قره بهشی یادی میکند و نمونههایی به دست میدهد. در خاتمه این فصل از
“عالم نظر” به کوتاهی سخن میرود: “چنان که از حکایت ابن جوزی مستفاد میشود،
نظر به سادهرویان به هر تعبیری که بشود- روحانی یا جسمانی- سخت نزد صوفیه مرسوم
بوده است. لذا اصطلاحات و لغات این باب در ادبیات فارسی وسیعاً منعکس شده است: در
نظر بازی ما بی خبران حیرانند/ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند؛ حافظ؛ دادم
باز نظر را به تزروی پرواز/ باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند؛ حافظ، (ص ۱۴۰).”
در بخش بعد در مورد
شاعران سبک عراقی سخن میرود، که پارهای از آنها شاعران مشهور ایران از جمله مولوی،
سعدی، و حافظ میباشند. نویسنده نخست به سعدی میپردازد و اشعار بیشماری از او را
که در وصف شاهد بازی است میاورد. سپس به هزلیات او اشاره میکند که بی پرده است
و الفاظ رکیک و پلشت بسیاری دارد. پس از آن به سایر نوشته های او، از جمله بوستان
و گلستان اشاراتی دارد، که نمونهای از آن آورده میشود: “اما در باب هفتم
بوستان که ‘در عالم تربیت’ است در اکثر حکایات به شاهدبازی اشاره کرده است (و این
میرساند که حادترین مساله تربیتی آن دوران همین مساله شاهد بازی بوده است) که هر
کدام متضمن فواید تربیتی و همه شناختی دوران سعدی است و چند مورد را که نظر منفی
سعدی را نشان میدهد نقل میکنیم… پسر چون ز ده بر گذشتش سنین/ ز نامحرمان گو فراتر
نشین/ بر پنبه آتش نشاید فروخت/ که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت/ پسر را نکودار و
راحت رسان/ که چشمش نماند به دست کسان/ هر آن کس که فرزند را غم نخورد/ دگر کس غمش
خورد و بدنام کرد/ نگهدار از آمیزگار بدش/ که بدبخت و بیره کند چون خودش، (ص ۱۴۹).”
در اینجا نویسنده نمونههای بسیاری از حکایات گلستان و بوستان میاورد و سپس به غزلیات
او میپردازد. پس از سعدی نوبت به حافظ میرسد، که البته مشهورترین اشعار حافظ غزلیات
اوست. نویسنده نمونههای بسیاری از غزلیات حافظ را ارائه میدهد، از جمله: “مرا
عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم/ هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم/
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم/ فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم/ به کام
و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل/ چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم….،(ص
۱۶۸).” سپس به عبید زاکانی میپردازد: “عبید
زاکانی شاعر معاصر حافظ بود و ممدوحان او همان ممدوحان حافظند. هر چند برخی از حکایات
و اشعار عبید رکیک و مشتمل بر الفاظ مستهجنند، اما دارای ارزشهای اجتماعی و انتقادی
هستند به طوری که به اعتبار آنها میتوان عبید را یک روشنفکر سیاسی و منتقد اجتماعی
دانست که از فساد حاصل از حمله مغول و فروپاشی سامان امور و گسیختن شیرازه مملکت
به جان آمده است و لذا طنز او طنزی تلخ و در حقیقت رثائی از سر سخره برای تاریخ ایران
است… جوانان دانا و دانش پذیر/ سزد گر نشینند بالای پیر، (ص ۱۷۰). نویسنده
عنوان میکند که در قرآن از غلمان (جمع غلام) و وعدههای آن در بهشت گفته شده،
بنابراین عبید نصیحت میکند که از کسانی که تازه بالغ (نو خطّان) شدهاند بهره بسیار
باید برد چون نظیر آنها در بهشت پیدا نمیشود. در این قسمت، از کلیاتِ عبید مثالهای
بسیاری آورده میشود که او چگونه راه و روش این عادت مذموم را به نوشته در آورده
بود: “در رمضان نو خطی را گفتند این ماه کساد است، گفت: خدا یهودیان و مسیحیان
را پایدار دارد، (ص ۱۷۳).”
فصل ششم در مورد دورهٔ تیموریان و اوائل صفویه
است. تیموریان هم ترک بودند، و بنابر این با توجه به این ادعای نویسنده که بنیان گذار
شاهد بازی ترکان بودهاند، این عادت وحشیانه، به قول نویسنده، در این زمان افزون یافت.
کتابی نیز در این دوره نوشته شده است تحت عنوان مجالسالعشّاق که منحصر به
شاهد بازی است و به افراد مشهور آن زمان و پیش از خود نسبت این عمل را میدهد، که
آنرا فلسفی رقم میزند. نویسنده از این کتاب که به نثر و نظم است نمونههای بسیاری
میاورد (در مورد جامی): “خطت فتنه است و لبها فتنهانگیز/ دلم زان فتنه خون و دیده
خونریز/ الا ای ماه تبریزی که چون خور/ نشاید کرد در رویت نظر تیز/ چو مولاناست
جامی، مست عشقت/ تو با رخسار رخشان شمس تبریز، (ص ۱۹۱).” شاعر بزرگ این زمان
جامی است که گویا به این فن شریف علاقه وافری داشته است: “هر بامداد کان مه
راند سواره بیرون/ آید ز شهر خلقی بهر نظاره بیرون/ میکرد دی شماره خیل سگان خود
را/ واحسرتا که جامی بود از شماره بیرون، (ص ۱۹۷).” سپس نویسنده از مکتب وقوع
و محتشم کاشانی و رساله جلالیه مطالبی به وفور ذکر میکند. از وحشی بافقی که در
آغاز این مقاله سخن رفت، در این قسمت یاد میشود، و اشعاری از این شاعر شیرین سخن میاورد،
از جمله: “روم به جای دگر، دل دهم به یار دگر/ هوای یار دگر دارم و دیار دگر/
به دیگری دهم این دل که خوار کرده توست/ چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر/ میان ما
و تو ناز و نیاز بر طرف است/ به خود تو نیز بده بعد ازین قرار دگر/ خبر دهید به صیاد
ما که ما رفتیم/ به فکر صید دگر باشد و شکار دگر/ خموش وحشی از انکار عشق او کاین
حرف/ حکایتی است که گفتی هزار بار دگر، (ص ۲۱۴).” در انتها نویسنده از چند
منظومه غنائی این دوره شرحی میاورد.
در بخش پسین از دورههای صفویه، افشاریه و
زندیه سخن میرود. در شروع از بنیانگذار شیعهگری و رهبر شیعیان جهان یعنی شاه
اسماعیل صفوی سخن میرود: “هنگامی که دومین
بار [شاه] اسماعیل صفوی به تبریز آمد کاری بس ننگین از او سر زد زیرا فرمان
داد تا دوازده تن از زیباترین جوانان شهر را به کاخ هشت بهشت بردند و با ایشان عمل
شنیع انجام داد و سپس اَنان را به همین منظور به امرای خود داد. اندکی پیش از آن
دستور داده بودند تا ده تن از بچههای مردان محترم را به همان ترتیب دستگیر کنند،
(ص ۲۲۸).” در این زمان امردخانههای رسمی توسط دولت تاسیس میشود و گردانندگان این
امردخانهها مالیات میپردازند. نویسنده به نقل از شاردن مینویسد: “…حتی شاه
عباس دوم طفلی زیبا را به قهوهچی سپرد و پسر بر اثر تجاوزی که به او شد به قهوهچی
حمله برد و او را زخمی کرد ولی شاه به جای تنبیه متجاوز قهوهچی، دستور داد شکم
بچه را پاره کردند، (ص ۲۲۹).” نویسنده در مورد سفرنامههای خارجیانی که به ایران
سفر میکردند و فوائدی که این سفرنامهها از جهت شناخت فرهنگ آن زمان دارند کمی توضیح
میدهد. سپس به کتاب رستمالتواریخ میپردازد.گردآورندهٔ این کتاب از زمان
شاه سلطان حسین صفوی آغاز و در زمان آقا محمد خان این کتاب را پایان میدهد. این
البته دورهٔ انحطاط اخلاقی مردان است که نویسنده چند نمونه از آنرا از این کتاب
نقل قول میکند. از اینکه به سفرای خارجی تجاوز میشده داستانهائی میاورد، و اشاره
میکند که یکی از مشاغل درباری لعاب زدن به ماتحت مردان بوده است. در پایان این
بخش نمونههایی از اشعار پلشت و رکیک این دوران میاورد.
دورهٔ قاجار بخش بعدی را اشغال میکند. شاهد
بازی در این دوران نیز همچنان سنت مردان است. اشعاری در مورد شاهد بازی از فرخی
سیستانی، سروش اصفهانی، فروغی بسطامی، و شیخ رضا طالبانی میاید: “گویند اگر وطی
کنی عرش بلرزد/ عرشی که به یک وطی بلرزد به چه ارزد/ مائیم و یکی حجره تاریک که
در وی/ صد بچه… و یکی خشت نلرزد (ص ۲۴۶).” سپس داستان ملیجک و ناصرالدین شاه
را میخوانیم. در مورد ایرج میرزا به تفصیل سخن میرود و اشعار بسیاری به عنوان
نمونه از او میاید، که در اینجا به یکی از آنها بسنده میشود: “دیدم اندر گردش
بازار عبدالله را/ این عجب نبود که در بازار بینم ماه را/ ور بیفتد چشم زاهد بر
رخش وقت نماز/ لااِله ار گفته ساقط سازد الی الله را/ هر که او را دید راه خانهی
خود گُم کند/ بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را/ در زبانم لکنت آید چون کنم بر
وی سلام/ من که مفتون میکنم از صحبت خود شاه را/ ای که گوئی قصه از زلف پریشان
دراز/ رو ببین آن طَره فرخوردهٔ کوتاه را/ کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور/
راستی زیبد خزانه خسرو جم جاه را/ هیچ کس آگه نخواهد شد ز کار عشق ما/ مغتنم دان صحبت
این پیر کار آگاه را/ گر تو عصمت خواه میباشی مَرَم از من که من/ پاسبان عصمتم أطفال
عصمت خواه را/ من ز زلف مشک فام تو به بوئی قانعم/ سالها باشد که من بدرود گفتم
باه را، (ص ۲۴۸).” در پایان این بخش از دورهٔ پهلوی مینویسد که با ورود زنان
به اجتماع داستان شاهد بازی کم کم از سنت پیشین بیرون میاید و از سطح ادبیات نیز
خارج میشود. نویسنده در این مورد مینویسد: “چنان که تا کنون معلوم شد معشوق شعر
فارسی در قالب ادوار مرد بوده است نه زن. اما برای مردم غیر اهل فن این نکته چندان
روشن نیست. علت آن این است که زبان فارسی از نادر زبانهای جهان است که در آن نه فعل
مذکر و مونث داریم و نه ضمیر مذکر و مؤنث…، (ص ۲۵۶).”
در بخش پایانیِ کتاب نویسنده خلاصهٔ مطالب را
میاورد و نتیجهگیری میکند. در مورد معشوقِ ادبیاتی که به نظر بازی اشاره دارد و
خوانندهٔ ناآگاه با این اشتباه که شاعر زنی را در نظر دارد، میگوید: “این
معشوق برای خواننده امروزی شبیه به زن فرنگی است که در جامعه پا به پای مرد حضور
دارد، در مجالس مهمانی و بزم کنار مردان است، شراب مینوشد و میرقصد و با این و آن
سخن میگوید، اسب سواری میکند، زلف بر باد میدهد، جامهٔ مردان بر تن دارد، نیمه شب
هنوز به خانه نرفته است، ستم مرد را بر نمیتابد و گاه به او درشتی میکند و او
را از خود میراند و چه و چه و این معشوق کجا و زن معصوم و مظلوم و خانه نشین ایرانی
کجا؟! چنان گریم به درد دل به راه توسن نازت/ که خون گردد حنای پایت از چشم رکاب آید/
ز من پنهان چه داری از کجا می خورده میآیی/ چنان مستی که از رنگ رخت بوی شراب آید/
شوکت بخاری، (ص ۲۵۹).”