راویانِ اخبار و طوطیانِ شکر شکنِ شیرین گفتار و خبرچینانِ مردم آزار و بیعرضگان و بیعارانِ این روزگارِ غدار چنین حکایت کنند که؛ در گذشتههای بسیار دور در یکی ازسرزمینهای پر سرور، زنی همیشه لبخند بر لب میزیست در نهایتِ التهاب، دیدگانی پر نور
و با کفایتی پر شور. همانا این زن در میان جامعه مشهور، همچون نامش جلوه میفروخت و سخنها بر لبان میدوخت و دلها در قفا میسوخت. شادی در وجناتش آشکار بود و دوستانش در دوستی پایدار. نه با کسی جدل و نه بر کسی ناپسند عمل، که کرداری داشت به ظاهر سنجیده و گفتاری به ظاهر پسندیده. چنان که کسی هزلی میگفت لبهایش شکوفان و از آنکه غمی را بیان مینمود کثیر اشک چو طوفان، که آنچه از او انتظار بود مینمود، و آن سازی که او میپنداشت در دگران مقبول میافتاد میسرود.