اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Tuesday, October 12, 2010

دموکراسی در ایران ۵

سالهاست که ما به دنبال پاسخی برای این پرسش هستیم که چگونه میتوانیم از دست استبداد رهائی پیدا کنیم. گروهی باور دارند که ما حافظهٔ تاریخی‌ نداشته و از آنچه در طی قرون و اعصار بر سرمان رفته است آگاهی‌ نداریم، و تلاشی هم برای خود آگاهی‌ نمی‌کنیم. عدهٔ دیگری فرهنگ میهمان پرستی‌ ما را سرزنش میکنند که در نتیجهٔ آن به راحتی‌ تحت انقیاد دیکتاتورها قرار میگیریم. بعضی مذهب را دلیل عقب ماندگی و جهل ما میدانند. پاره‌ای موقعیت جغرافیائی و سیستم ژئو فیزیکی‌ یا زمین و آب و هوا را مقصر میدانند. گروهی دیگر تسلط امپریالیست های شرقی‌ و غربی بر کشور ما را دلیل میاورند. بعضی اختلاط نژادی ما را با نژاد های پست تر عنوان میکنند. جامعه ما مانند سایر جوامع دیگر، ترکیبی‌ است از گروه های مختلف که ایدئولگ ها این مظاهر را مورد بحث قرار میدهند، نفع پرستان منافع شخصی‌ خود را در نظر میگیرند، لمپن ها عوامل دیکتاتورها هستند، و بیسوادان به راحتی‌ تحت تاثیر ایدئولوژی های مختلف قرار میگیرند. ولی‌ همیشه تعداد انگشت شماری هستند که جان خود را برای حصول به یک دمکراسی بر اساس یک ایدهٔ شخصی‌ به مخاطره میاندازند. اینها معمولا اشخاص فرهیخته ای هستند که در موقیت های خطیر تاریخی‌ تعدادشان به حدی می‌رسد که میتوانند یک جنبش را بر علیه مرتجعین هدایت کنند. برای بررسی بهتر باید تک تک این نظریات را شناخت. توجه به این نکته لازم است که هر شخصی‌ منحصر به فرد است و گنجاندن افراد در گروه های مختلف هدف این بحث نیست، و دسته بندی کردن برای تسهیل در تجزیه و تحلیل است.

امپریالیسم جهانی‌: حکومت شاه عباس آخرین درخشش ایران اسلامی بود، که می‌توان گفت حد اقل از نظر اقتصادی ایران را بصورت پیشرفته تری از کشورهای همسایه و جهان غرب کرده بود. از آن زمان به بعد پیشرفت ایران معکوس و در جهت نزولی بوده است. اتفاقا این زمانیست که اولین مستشرقین غربی وارد ایران میشوند. خاطرات آنها حاکی‌ از شکوه و جلال در بار صفویه است، که باعث حیرتشان شده بود. در اواخر قاجاریه که انحطاط سیاسی ایران به نقطه عطف خود رسیده بود، اکثر نهاد های دولتی وابستگی علنی به روس یا انگلیس و یا هر دو داشتند. ولی‌ جالب است که نهاد روشن فکری هیچ وقت از ایران رخت بر نبست، و در همین دورهٔ تاریک قاجاریه بزرگ ترین انقلاب سیاسی خاور میانه، انقلاب مشروطیت، در ایران رخ داد. بهترین تحلیل تاریخی‌ از این جنبش در کتاب های “تاریخ هیجده ساله آذربایجان” و “جنبش مشروطیت” احمد کسروی ارائه شده است. این جنبش گر چه ضد دیکتاتوری بود، ولی‌ با توجه به اینکه غرب در کوچک ترین زوایای سلطنت رخنه کرده بود بطوری که پادشاه وقت، محمد علی‌ شاه، وقتی‌ که از دست مردم کشورش فرار می‌کند، به سفارتخانه خارجی‌ پناه میبرد، آشکار است که مشروطیت یک جنبش ضدِ دخالتِ خارجی‌ هم بوده است. البته این جنبش به زمان زیادی احتیاج داشت تا نهادینه شود. ولی‌ کشور آگاه انگلیس برای شکستن رستاخیز مردمی، نخست سیاست مشهور تفرقه اندازی بین سران جنبش را آغاز می‌کند. سپس با صبر و شکیبائی منتظر موقعیت مناسب می‌نشیند و با یافتن رضا خان، به او پر و بال میدهد، چرا که این مرد قلدر و بیسواد بهترین وسیله برای دسپوتیزم و دیکتاتوری و بر انداختن مشروطه بود




کتاب های بیشماری دخالت رژیم های غربی را در ایران به بحث کشیده ا‌ند. کتاب های تاریخی‌ و سیاسی فریدون آدمیت قسمت های مختلف تاریخ تجاوز کشور های غربی در ایران را به خوبی‌ ترسیم میکنند. به عنوان نمونه در کتاب امیر کبیر و ایران، مشکلات امیر کبیر در بر خورد با دولت های روسیه و انگلیس و تلاش او را برای رهائی از چنگال این دو ابر قدرت توضیح میدهد. در فصلی تحت عنوان “ایران و آمریکا و اتریش” مینویسد: “تاریخ روابط ایران و آمریکا با دولت امیر آغاز میشود. پیش از این اشاره کردیم که یکی‌ از جهات عمومی‌ سیاست امیر این بود که روابط خارجی‌ ایران را از دائره انحصار مناسبات با روس و انگلیس خارج سازد، و با دیگر کشور های مغرب زمین توسعهٔ دهد. در این راه روابط ایران و آمریکا را آغاز نهاد، و مراودهٔ ایران را با پروس و اتریش بسط داد. و این خود حد افق فکری امیر را در مفهوم سیاست بین‌المللی زمان آشکار می‌کند. یک انگیزه اش این بود که با تقویت مناسبات سیاسی ایران با کشور های بزرگ غربی- نفوذ روس و انگلیس را شاید تعدیل نماید، و در هر حال حضور قدرت سومی‌ را در ایران سودمند میدانست.” باعث تاسف است که اشخاصی‌ که برای رهائی مملکت از زنجیر استعمار تلاش کردند، مانند قایم مقام و امیر کبیر و مصدق، به وسیله حکام وقت (که تحت نفوذ عوامل خارجی‌ بودند) از صحنه سیاست خارج شدند. زمانی‌ که رضا شاه تاریخ استفاده اش تمام میشود، مردم به پا میخیزند و خواستار مشروطیت میشوند. سمبل آنها شخصی‌ مثل مصدق است که با رژیم شاهنشاهی موافق ولی‌ با نفوذ غربیان در مسائل کشور مخالف است. این بار با یک کودتا او را بر میدارند و محمد رضا شاه را بر سریر قدرت مینشانند. در سال 1357 تاریخ مصرف او هم تمام میشود، چرا که قادر به جلوگیری از اعتراض توده ای مردم نیست. غرب مجددا با صبر و شکیبائی منتظر فرصت مناسب می‌نشیند تا از ملاها برای بر قراری اهداف خود که به عقب بردن جامعهٔ ایران و تسلط دیکتاتوری پس گرا و از بین بردن روشن فکری و از ریشه سوزاندن جنبش چپ است، استفاده کند. در اینجا، توهین سران رژیم به غرب تبدیل به دست افزاری برای غرب میشود که به کشور های خاور میانه علناً حمله کند


حمید دباشی کتابی‌ دارد تحت عنوان “ایران، تودهٔ باز نگهدار شده” که به تاریخ ایران از زمان قاجار می‌پردازد، کمی‌ در مورد ادبیات ایران صحبت می‌کند و نظام حاکم را به چالش می‌گیرد. اکثر کتاب به تفضیل، دخالت رژیم های غربی را در ایران مورد بحث قرار میدهد. شاید بهترین کتاب‌ در مورد سالهای بعد از انقلاب مشروطیت که به انقلاب سال 1357 انجامید، کتاب “ایران بین دو انقلاب” ارواند ابراهامیان باشد. او در اواخر کتاب که به عوامل برقراری انقلاب 57 پرداخته است، مینویسد: “...عامل سوم تضعیف کنندهٔ رژیم، بی‌ اعتماد شدن واشنگتن نسبت به شاه بود. تا آبان ماه، حکومت کارتر از تلاش شاه برای حفظ قدرت آشکارا پشتیبانی‌ میکرد. مثلا، کارتر، چند روز پس از جمعهٔ سیاه با ارسال نامه ای پشتیبانی‌ آمریکا را از شاه یاد آوری کرد. اما سپس از جرج بال، معاون پیشین وزارت خارجه و لیبرال منتقد شاه، خواست تا گزارشی در بارهٔ بحران ایران برای کاخ سفید تهیه کند. همچنان که انتظار میرفت بال در گزارش خود نوشت که شاه در قدرت باقی‌ نخواهد ماند مگر اینکه قدرت خود را به سرعت تعدیل کند و از حضور نظامیان در حکومت بکاهد. حتّی هشدار جدی تر از این هم توسط دولت فرانسه که بر خلاف سیا سرویس اطلاعاتی‌ کار آمدی در ایران داشت، به واشینگتن فرستاده شد. در گزارش دولت فرانسه آمده بود که امکان بقای شاه وجود ندارد و غرب میتواند با آیت‌اله خمینی کنار بیاید زیرا وی به شدت ضد کمونیست و به ویژه ضد شوروی است. آیت‌اله خمینی نیز در این هنگام سرگرم مبارزه ای تبلیغاتی علیه نیروی های چپ بود. وی مدعی بود که حزب توده با شاه همکاری می‌کند، مارکسیستها را متهم میکرد که میخواهند از پشت به مسلمانان خنجر بزنند و روسها را ابر قدرتی‌ حریص میدانست. وی، همچنین، میگفت که پس از سرنگونی شاه ایران همچنان نفت مورد نیاز غرب را تامین خواهد کرد، با شرق هم پیمان نخواهد شد و مایل خواهد بود تا روابطی دوستانه با ایالات متحده بر قرار کند” (ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی). بنا بر این آشکار است که قبل از اینکه شاه تصمیم به ترک سلطنت بگیرد، غرب از او چشم پوشیده و به پشتیبانی‌ از خمینی بر خواسته بود


از ده سال پیش که جرج بوش سر کار آمد، و بخصوص در دو سه سال اخیر، کتاب های بیشماری در مورد امپریالیسم آمریکا بیرون آمده است. از کتاب مشهور مالی‌ آیوینس (چه کسی‌ سگ ها را آزاد کرد) تا کتاب (قرن آمریکا)ی دیوید میسون و کتاب رابرت درایفوس تحت عنوان (بازی‌ شیطان). هر آینه جدید ترین کتاب در مورد امپراطوری آمریکا، کتاب چالمرز جانسون تحت عنوان “پیاده کردن (جدا کردن) امپراطوری” است که به نکات دقیقی‌ در مورد دخالت های آمریکا در خاور میانه اشاره می‌کند. در قسمتی‌ از این کتاب مینویسد: “در اواخر سال 1979 که اسلحه و پول توسط سازمان سیا برای مجاهدین فرستاده شد، عربستان سعودی کمک مالی خود را برابر با مقداری که سازمان خرج میکرد آغاز کرد. از آن طرف عربستان بدون دخالت سازمان جاسوسی پاکستان مستقیما کمک مالی برای مجاهدین افغانستان و از طریق بن لادن فرستاد. مامور سیا، میلتن بیردن میگوید حدود بیست و پنج میلیون دلار در ماه از طرف عربستان به قشری های افغانستان فرستاده میشد. مهم تر اینکه دولت پاکستان سالانه بین شانزده تا هجده هزار داوطلب مسلمان در مرز داشت. علاوه براین، حدود 6500 نفر تحت آموزش افغانها و بدون اطلاع سازمان جاسوسی پاکستان تدارک میشدند. اکثر این افراد عاقبت جزو لشگر 35000 نفری بن لادن قرار گرفتند.” ستفن کینزر، نویسنده مشهور آثار مختلفی‌ در رابطه با ایران، چند سال پیش کتابی‌ نوشت تحت عنوان (سرنگونی). در این کتاب او به کلیه تجاوزات آمریکا به کشور های دیگر، چه آشکار و چه پنهانی، می‌پردازد. کینزر به تفسیر و با مطالعهٔ سال به سال تجاوزات، افشا می‌کند که تغییر دادن رژیمهای کشورها با حمله نظامی فقط منحصر به جرج بوش نبوده است، بلکه این سیاست یکی‌ از ارکان اساسی‌ آمریکا در سیاست خارجی‌ و در 120 سال اخیر است. با بر انداختن پادشاهی هاوائی و تحت سلطه قرار دادن این جزایر در سال 1893، دولت آمریکا این سیاست جنگ افروزی را علیه دولت مکزیک ادامه داد، و بعد از جنگ داخلی‌، هر کشوری را که جلوی توسعه ارضی و اقتصادی اش قرار داشته بدون تامل و از طریق حمله نظامی یا کودتا از میان برداشته است. جان بلامی فاستر مقاله ای تحت عنوان “نظام جهانی‌ امپریالیستی” دارد که مرتضی‌ محیط آنرا به فارسی ترجمه کرده است (به وب سایت دکتر مرتضی‌ محیط مراجعه کنید). در این مقاله که به مناسبت پنجاهمین سال انتشار کتاب “اقتصاد سیاسی رشد” پال باران نوشته شده است فاستر مینویسد: “کتاب اقتصاد سیاسی رشد پال باران این نظریات را [در این مقاله به نمونه هائی از این نظریات که مورد بحث ما نیست اشاره شده] به چالش گرفت. استدلال او این بود که شیوهٔ رخنه امپریالیسم در کشور های توسعهٔ نیافته چنان بوده است که بافت اجتماعی پیشین این کشور ها را نابود و توسعهٔ بعدی آنها را دچار انحراف و مسخ شدگی کرده است. نتیجه این پدیده بوجود آمدن شرایط پایدار وابستگی بوده است. بنا به این استدلال کشورهای توسعهٔ نیافته از جهات تقسیم کار جهانی‌ بطور حساب شده ای زیر تابعیت کشور های پیشرفته قرار گرفته ا‌ند.” یکی‌ از دست آوردهای جمهوری اسلامی تا به امروز، تفرقه ایست که بین جنبش چپ انداخته است. خمینی با شعار ضد امپریالیستی آغاز کرد و در هیچ کدام از سخنانش از نیش زدن به امپریالیست شرق و غرب ابا نداشت. در حقیقت شعار نه شرقی‌، نه غربی، جمهوری اسلامی، شعار بسیار سنجیده و نافذی بود که متاسفانه جنبش چپ فقط دو سوم اول آن را شنید و مرعوب آن شد. شعار های ضد امپریالیستی با توجه به نفرتی که مردم از دست درازی های کشور های غربی به کشور ما را داشتند بسیار موثر افتاد، بطوری که هنوز هم بعد از 31 سال سران رژیم با این شعار خود را مقبول طرفداران خود میکنند، و در سطح جهانی‌ بین نیروهای مترقی شکاف میاندازند. به قول محمد ارسی، اگر از تمام سخنرانی‌ های خمینی و سایر رهبران رژیم، جملات ضد امپریالیستی را بردارند، مطلب دیگری از سخنان آنها باقی نمیماند. وقتی‌ که شخصی‌ مثل احمدی نژاد با افکار اثبات شدهٔ فاشیستی و بدون پشیزی حمیت برای مردم کشورش، دولت آمریکا را عامل وقایع 11 سپتامبر معرفی‌ می‌کند (حتّی اگر واقعیت را بگوید) بخشی از جنبش چپ غرب را که از جنایات او در ایران یا آگاهی‌ ندارند و یا تحت تاثیر هجویات به ظاهر ضد امپریالیستی او هستند، تحسینش می‌کنند و نا آگاهانه او را در صف ضد امپریالیستی قرار میدهند. آنها به هدف غائی او که نهایتاً دعوت از اسرائیل برای حمله به ایران است، یا آگاهی‌ ندارند و یا خود را به خوش خیالی میزنند. با توجه به اینکه در دهه اخیر روابط ارتباط جمعی‌ آمریکا بطور تقریبا کامل در دست راست سیاسی قرار گرفته، وقتی‌ که این سازمان ها برای گفتگو با احمدی نژاد سر و دست میشکنند، کاملا واضح است که او در راه آنها (که بر افروختن شعله های حمله به ایران، و در عین حال تقویت جناح راست ارتدکس درمخالفت با سیاست های اوباما برای دیالوگ بجای جنگ است) قدم می‌گذارد
 

No comments:

Post a Comment