اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, January 16, 2013

زغنبوت

 می‌دانید "زغنبوت" چه معنایی‌ دارد؟ چند روز پیش با دیدن شخصی‌، که داستانش را مفصل مینویسم، به یاد این کلمه افتادم!  در پاسخ به هر جمله‌ای که از دهان این شخص بیرون میامد این واژه در ذهن من نقش می‌بست. معمولا کسی‌ که حرف بی‌ربطی میزد، در جواب به او این واژه  به کار میرفت. من معنای آنرا نمی‌دانم و در فرهنگها هم چیزی در این مورد ندیده‌ام ، که شاید به دلیل املای نادرست من باشد. و اما داستان شخصی‌ که این واژه را در ذهن من تداعی کرد

دوست بسیار عزیزی دارم که سالهاست با یکدیگر رابطه خانوادگی داریم. از بزرگترین محسنات این دوست مهربان این است که همواره شاد و لبخند به لب است. مهمتر اینکه این شادی به دلیل خوشبینی اوست. نه تنها نصفه خالی‌ لیوان را نمی‌بیند، بلکه عقیده دارد که لیوان را فقط تا نصفه باید آب کرد! یعنی‌ لیوانی که تا نیمی از ارتفاع آن آب است، در حقیقت پر است! یکی‌ دیگر از خوبیهای این دوست من این است که بسیار رفیق نواز است و مانند یک رابط، همه دوستان را به هم نزدیک می‌کند. گرچه این خصوصیت او خوب است، ولی‌ برای اشخاصی‌ مثل من که تحمل هر کسی‌ را ندارم، مضر هم است! به عنوان مثال، چند روز پیش قرار گذاشتیم که او به منزل ما بیاید و با هم به رستورانی برویم و نهار بخوریم. صبح آن روز به او زنگ زدم که بدانم چه ساعتی‌ پیش من میاید. پس از اعلام ساعتی‌ که میاید اظهار کرد که از شخص دیگری هم دعوت کرده است که با او بیاید. گر‌ چه من این شخص را می‌شناختم، ولی‌ از مصاحبت او هیچ لذتی نمیبردم. هر کسی‌ شخصیتی را می‌‌پسندد، و شخصیت این فرد با آنچه که من به عنوان یک هم صحبت می‌شناسم از زمین تا آسمان تفاوت داشت. البته دوست رابط که طبع ملینی دارد میتواند با هر گونه فکر و نظری کنار بیاید، که این البته کار هر کسی‌ نیست. اعتراض من بجایی نرسید، چرا که کار از کار گذشته بود و طرف در راه بود! با تصمیم قبلی‌ در تهیه مقدمات یک ناهار بودم که دوستم را غافلگیر کنم، که در موقعیت فعلی‌ پشیمان شدم و ترجیح دادم که به رستورانی برویم که هر زمان خواستم بتوانم از آنها جدا شوم

من معمولا از کسانی‌ که به آپارتمانم می‌آیند میخواهم که کفششان را پس از ورود در بیاورند. از آنها هم همین را خواستم، و دوست رابط هم چنین کرد. ولی‌ همراه او (که چون نمیخواهم نامش را بیاورم او را "زغنبوت" می‌نامیم) از در آوردن کفشهایش خودداری کرد. پس از آنکه از آپارتمان تمجید غرائی کرد پرسید که چقدر اجاره‌ می‌دهم. بعد آنرا با اجاره‌ آپارتمان خودش مقایسه کرد! سپس آدرس توالت را خواست و سری به آنجا زد، و بدون اینکه دستش را بشوید با ما به رستوران رفت و مشغول تغذیه شد. قبل از رفتن به رستوران پیشنهاد کردم که با ماشین من برویم، و آقای زغنبوت با دیدن ماشین من اظهار کرد که او هم چند سال پیش این ماشین را داشته است و فلان قدر پول آنرا داده است، و از من قیمت فعلی آنرا پرسید! به رستوران هم که رسیدیم محض اطلاع ما عنوان کرد که در شهر آنها هم رستورانی مشابه رستورانی که رفتیم وجود داشت.از طرز خوردن او بگذریم، که متاسفانه اکثر اشخاص با دهان پر صحبت میکنند که باعث میشود غذای نیمه جویده جلوی چشم شنونده باشد (و گاهی تکه‌های غذا روی بشقاب شنونده پرتاب شود)، و موقع جویدن غذا صدای گوش خراش جنگ غذا و دندان برای اطرافیان موسیقی اشتوک هاوزن را تداعی می‌کند! قبلا به دوستم چند ورقه رسید تعمیرگاهی را داده بودم که مطالعه کند. علاوه بر این رسیدها، تعمیرکار پیشنهاد تعمیرات دیگری را داده بود، و از دوستم که در این زمینه متخصص بود خواسته بودم که در مورد آن نظر بدهد. همین که دوستم از مطالعه آن اوراق فارغ شد و آنها را روی میز گذاشت، آقای زغنبوت آن ورقه‌ها را برداشت و در مورد تعمیرات پیشنهادی شروع به اظهار نظر کرد، در حالیکه قسمتی‌ از صفحات در ظرف غذایش شناور بودند. به دنبال آن، و پس از بحث مفصلی که آقای زغنبوت در باره رژیم غذایی و دلایل چاقی کردند، بحث جرم و جنایت در شهرهای آمریکا پیش آمد و ایشان نظرات مبسوطی دادند! به نظر آقای زغنبوت دولت آمریکا بسیار لیبرال است و در مجازات مجرمین کوتاه میاید! مثلا شخصی‌ را که به اتهام قتل گرفته اند "باید همانجا کنار دیوار گذاشت" (نقل قول مستقیم)، و از محاکمه عریض و طویلی که به زندانی کردن و یا عفو متهم، و یا سالها منتظر اعدام شدن او منجر میشود خودداری کرد. علاوه بر این، طبق اظهارات ایشان، این گونه رفتار پول ما مالیات دهندگان را به هدر میدهد. بحث جرم و جنایت و طریق مبارزه با آن بسیار طولانی‌ شد، و نظرات این فرد همه در محور کشتار مجرمین برای پاکسازی جامعه مورد نظر ایشان بود. آقای زغنبوت مطالعاتی در مورد آزمایشات دانشمندان روی نژادهای مختلف داشتند، و نتیجه این آزمایشات را برای ما بازگو کردند. بر اساس مطالعات ایشان دانشمندان کشف کرده بودند که گنجایش مغزی سیاهپوستان محدود بوده، در حالیکه سپید پوستان و به خصوص زرد پوستان گنجأش مغزی بیشتری داشتند. در اینجا بود که من تصمیم گرفتم که خداحافظی با آقای زغنبوت بهترین تصمیم برای جلوگیری از خونریزی مغزی اینجانب بود

نتیجه اینکه اگر تصمیم گرفتم بار دیگر با دوست صمیمی‌ خود وقت بگذرانم، باید حتما و هر بار با او شرط کنم که شخص دیگری را به دنبال خود نکشاند، و برای اطمینان بیشتر مکان دیدار را نزدیک منزل او قرار دهم! گفتن این مطلب تکراری‌ست، ولی‌ باید واقعا اذعان کرد که: عقل سالم عجب نعمتی است