اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Saturday, June 25, 2016

نورمبرگ آمریکائی ۳

سازمان دادنِ پیگرد قانونی‌
کسانی‌ که دادگاه نورنبرگ را ترتیب دادند یک مشکل اساسی‌ داشتند، و آن اینکه چه کسانی‌ را و چگونه به میز محاکمه بکشانند. اگر میخواستند هر افسر ارتش و یا مقام عالیرتبه نازی را برای هر یک از جرائمی که عدول از قوانین داخلی‌ و بین‌المللی محسوب میشد به پای میز محاکمه بکشانند، دادخواهی شاید تا اواخر قرن بیستم ادامه میافت. متفقین مجبور بودند که جرائم شنیع را دسته بندی کنند و به آنها بپردازند: تبعید و کشتار جمعی‌؛ قتل هزاران کارگری که با بیگاری کشیدن از آنها در کارخانه‌ها کشته شدند؛ و کشتار میلیونها جنگنده که در اثر تهاجم بی‌ دلیل جنگی آنها در میدانهای جنگ از بین رفتند. آنها مجبور بودند که هزاران عمل فجیعی را (که در میلیونها برگ ضبط شده بودند) بصورت قانونی‌ پیاده کنند. آنها سه عمل را برای محکومیت مجرمین در نظر گرفتند: بر هم زدن صلح، جرائم جنگی، و جنایات علیه بشریت.


همانند آنچه که در نورنبرگ پیش آمد، جنایات انجام شده در زمان جنگ علیه تروریسم آنچنان وسیع، شرم آور، و متفاوت است که تقسیم بندی آنها بطور منظم بسیار دشوار است. کدامیک از اعمال "جورج بوش" یا "دیک چینی" را می‌توان جنایات جنگی خواند؟ کدامیک را می‌توان تجاوز به صلح نامید؟ آیا هیچکدام را می‌توان جنایت علیه بشریت نامید؟ چگونه می‌توان جنایات "بروس جنسن" و "جیمز میچل" را  که طرق شکنجه را به "سازمان سیا" یاد دادند تعریف کنیم؟ چه تخلفاتی توسط "جی بایبی" و "جان یو"، که برای اداره دادگستری یادداشت مشهور شکنجه را قلمی کردند، به منصه ظهور رسیده است؟ در مورد "دانالد رامسفلد" که با حمله به عراق آنارشیسم همه‌گیری را بنیاد نهاد و سپس بادی در غبغب انداخت و گفت "کاریست که شده!" چه باید کرد؟ با این امید که بتوانم به این معضل قانونی‌ و اخلاقی‌ نظمی ببخشم، تصمیم گرفتم که جنایات جنگ علیه تروریسم را به سه دسته تقسیم کنم: جرائم تجاوز به صلح ، جنایات جنگی، و جرائم بشری.
استفاده از عبارت "جنایات جنگی" برای جنگ با تروریسم کمی‌ مشکل ساز است. عنوان جنایات جنگی این پندار را تلقی‌ می‌کند که "جنگ با تروریسم" یک جنگ واقعی‌ است. به دلائلی که به نظر خواهد رسید تصمیم گرفتم که فقط جرائم علیه اشخاصی‌ را جرائم جنگی بنامم که در حمله به عراق و افغانستان صورت گرفته است. به دلایل امنیتیِ شدیدی که دستگاههای دولتی در سایر موارد به کار بردند- مانند شکنجه، آدم‌دزدی، و کشتار هدف‌گیری شده- این جرائم در ردیف جرائم بشری قرار میگیرند.
چرا از عنوانی که متفقین پس از جنگ دوم استفاده کردند، "جنایت علیه بشریت"، استفاده نکنیم؟ خواه ناخواه اعمال غیر انسانی‌ بیشماری در جنگ با تروریسم بکار رفته است. "سازمان سیا" "خالد شیخ محمد" را زیر شنکنجه‌ای تحت عنوان "آب رسانی مقعدی" قرار داد که هم او را تنبیه کرده باشد و هم تفهیمش کند که او کاملا تحت کنترل آنهاست. اداره دفاع "محمدو الد صلاحی" را در حالیکه لباسش را پُر از یخ کرده  بودند و ساعتها کتکش میزدند، با چشمان بسته در قایقی روی آبهای خلیج گوانتانامو فرستادند. سپس او را در جعبه‌ای انداختند و برای ماهها در حالیکه موسیقی بلند پخش میکردند رها ساختند. نیروی دریائی بدون اینکه "حوزه پدیا" محکومیتی داشته باشد، سالها او را در حبس انفرادی نگاه داشت، در حالیکه شکنجه های مختلف از قبیل بی‌خوابی و محرومیت حسی و وضعیت فشار مشقت بار جزئی از آنها بود، و به گفته وکیلش، "سرم حقیقت" نیز به او زده بودند. زمانی‌ که محاکمه او شروع شد، "پدیا" قادر به دفاع از خود نبود، چرا که ضربه‌های روحی‌ که او متحمل شده بود ذهنیت او را کاملا از هم گسیخته بودند. سالها شکنجه در زندانهای آمریکا و وحشت کابوس‌وار او را مالیخولیائی کرده بود. بدین ترتیب، در فضای پس از یازده سپتامبر، دولت آمریکا و زعمای امور، یک آمریکائی را که هیچگونه حمایت قانونی‌ نداشت به پریشان روحی‌ دچار کرده بودند.
آیا این اعمال را می‌توان جنایت علیه بشریت نامید؟ گرچه این اعمال مطمئناً تجاوز به بشریت است، اما از نظر قانونی‌ آنها جنایات علیه بشریت به شمار نمیایند. در قوانین بین‌المللی این عنوان به موارد خاصی‌ اطلاق میشود- هدف قرار دادن گروهی از افراد، یا مذهب خاصی‌، و یا گروه سیاسی خاصی‌، بطور مستمر، و محاکمه یا کشتار این گروه، جنایات علیه بشریت تعریف شده‌اند. هر چند جرائم علیه محمد، صلاحی، پدیا، و سایر قربانیان کریه و ضد انسانی‌ میباشند، در حد جنایات علیه بشریت قرار نمیگیرند.
تصور کنید که کسانی‌ که به بهانه مبارزه با تروریسم دست به این جنایات زدند محاکمه شوند. چه کسی‌ آنها را محاکمه خواهد کرد؟ در چه حوزه صلاحیت داری؟ ایالات متحده پیمان نامه دادگاه دادرسی بین‌المللی را امضائ کرد، ولی‌ هیچگاه آنرا تصویب نکرد. در واقع، دولت بوش در سال ۲۰۰۲ به سازمان ملل اطلأع داد که به هیچ قیمتی حاضر به تصویب آن نیست- بنابر این دادگاه بین‌المللی از گزینه‌های ما خارج است. بعضی‌ کشورها قوانینی علیه شکنجه دارند، و این متخلفین اگر به عنوان مثال به اسپانیا و یا حتی سویس سفر کنند ممکن است دادرسی شوند. اما حتی اگر یکی‌ دو نفر از آنها بطور غیر مترقبه در چنین دادگاهی در مقابل قاضی بایستند، این محاکمات کسانی‌ را که به عنوان "نویسندگان ذهنی‌" این جرائم در آمریکای لاتین معرفی‌ شدند جوابگو نخواهد ساخت.
بنابراین مردم عادی باید این مساله را حل کنند، بخصوص مردم آمریکا. این وظیفه ماست که این جنایتکاران را به میز محاکمه بکشانیم، حتی اگر محاکمه غیر رسمی‌ باشد. این کتاب قدم کوچکی در این راه است.
فصل نخست در مورد دادگاه نورنبرگ صحبت می‌کند، و فصل بعد به چهارچوب قانونی‌ آن می‌پردازد. فصول ۳،۴ و ۵ هر کدام یکی‌ از این جرائم را تشریح میکند- جرم بهم زدن آرامش، جرائم جنگی، و جرائم حقوق انسانی‌- و نام کسانی‌ را که به نظر من باید محاکمه شوند افشا می‌کند. در خاتمه، بطور مختصر نمونه‌ای از دادگاه نورنبرگ آمریکائی را به دست خواهم داد.
با احتمال شکست این چنین فرضیه‌ای، یکی‌ از دوستان که در ضمن کارشناس حقوق انسانی‌ بین‌المللی است پیشنهاد کرد که آمریکائیان میتوانند با انجام چند فرایند متوسط نشان بدهند که ایالات متحده در حال قدم گذاشتن به یک بلوغ سیاسی است. اگر این کشور بتواند از رفتاری که دارد، که مانند بچه‌های دو ساله با عصبانیت پاهای بزرگش را در همه جا میکوبد و با هواپیماهای بدون سرنشینش همه جا را در هم میکوبد جلوگیری کند، این جهش سترگی خواهد بود. در پایان کتاب، به پنج قدم مثبت که ایالات متحده باید هر چه زودتر اتخاذ کند، اشاره خواهم کرد. با تشخیص اینکه هر کدام از این قدمها به یک نیت سیاسی احتیاج دارد که در حال حاضر مشاهده نمی‌شود، با این پیشنهاد خاتمه میدهم که یک دادرسی رسمی‌ مردمی شکل بگیرد.
در زمانیکه این مطالب را زیر قلم دارم، سپید پوستان آمریکا به حقیقتی پی میبرند که رنگین پوستان همیشه بدان واقف بوده‌اند: نیروی پلیس میتواند با معافیت کامل رنگین پوستان را بدون هیچگونه اتهامی، شکنجه کند، و حتی به قتل برساند. من شباهتهائی بین شکنجه و کشتار غیر قانونیِ درون و برونِ مرز می‌بینم. در هر دو صورت قربانی معمولاً بی‌چیز و همیشه رنگین پوست است. در هر دو صورت این اعمال عادی انگاشته میشوند، چرا که عامل این کار مجبور به پس دادن هیچ حسابی‌ نیست. باید تفکر اجتماعی متفاوتی داشت تا این اعمال را به رسمیت شناخت.
ولی‌ مردم میتوانند این تفاوت را درک کنند. فعالینِ جنبشِ "زندگی‌ سیاهپوستان اهمیت دارد" اخیرا توانستند خشونت پلیس را در صفحات اول به انظار عمومی‌ بگذارند. سالها تلاش حقوقی توسط میشل الکساندر و سایر روشنفکران، و کار خستگی‌ ناپذیر سازمان دهندگان بنیادی ممکن است بتواند به زندانی کردنِ گروهیِ افراد فقیر و اقلیت پایان دهد. بدین گونه، آمریکائیان شاید بتوانند توجه خود را در جهت تشخیص جنایات رهبران در جنگ با تروریسم جلب کنند. دنیا منتظر ماست.

ادامه دارد