اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Saturday, April 8, 2017

ریاست جمهوریِ تکان دهندهٔ ترامپ!

در تصور چه کسی‌ میگنجید که دانالد ترامپ بیشترین آرا را بیاورد و در صدر بزرگترین دمکراسیِ دنیا قرار گیرد؟ با توجه به سخنان نژاد پرستانه، زور گو، مرد سالار، خودخواهانه، زن ستیز، و اسلام ستیز، او چنان تصویر تنفر برانگیزی از خود نشان داده بود که انسان در شگفت میماند که چگونه او توانست اکثریت آرا را سهم خود بکند؟ علاوه بر آن، چگونه دستگاههای امنیتی نتوانستند از نفوذ روسها در سیستم انتخاباتی جلوگیری کنند؟

اینها پرسشهایی هستند که منابع خبری و بعضی‌ افراد پس از انتخابات رئیس جمهوری سال ۲۰۱۶ انتشار میدادند. در واقع، بجز صفاتی که در وصف ترامپ آمده، هر یک از این پرسشها نادرست هستند. حتی عنوان این مقاله نیز نادرست است! کسانی‌ که تاریخ را مرور میکنند، نزدیکان و برنامه‌ریزان دانالد ترامپِ کاندیدِ ریاست جمهوری، و کلیه کسانی‌ که تاریخ اقتصادی و سیاسی آمریکا را در چهل سال اخیر مطالعه کرده‌اند انتظار پیروزی ترامپ را داشتند. بنابراین، برای بسیاری، بخصوص کسانی‌ که به او رائ دادند، نتیجه این انتخابات تکان دهنده نبود. در مورد اینکه آمریکا بزرگترین دمکراسی دنیاست، باید به تعریف دمکراسی نگاهی‌ انداخت. اگر منظور از دمکراسی این است که کسانی‌ که به عنوان رهبر ملت انتخاب میشوند، با رائ منصفانه و صادقانهٔ اکثریت مردم انتخاب میشوند، نزدیک به نیمی از افراد مشمول در آمریکا رائ نمیدهند! حتی اکثر کسانی‌ که رائ دادند، به ترامپ رائ ندادند. کسانی‌ که به او رائ دادند با سخنان گستاخانهٔ او نیز هیچگونه مشکلی‌ نداشتند. در واقع ترامپ آن چیزی را که در قلب آنها بود به زبان میاورد. حتی اگر آنها با گفته‌های او توافقی نداشتند، بی‌ پرده گوئیِ او، و اینکه با زبان آنها سخن میگفت، بر عکس کلینتون که سیاستمدار کهنه کاری بود و از روی سیاست و شسته رفته نطق میکرد، برای آنها تازگی داشت و جالب بود. آنها از این همه جنگ که توسط کابینه‌های پیشین در خاور میانه و آفریقا آغاز شده بود، کمبود کار، اقتصاد خدماتی، فرسایشِ زیرساختی، اختلاف فاحش و فزاینده درآمدها، و دروغ‌هائی که هر دو حزب تحویل مردم میدادند خسته شده بودند. از طرف دیگر، حزب بازنده و حکومت نامرئی و کسانی‌ که نمیتوانستند پیروزی ترامپ را تحمل کنند، به احمقانه‌ترین دلائل برای توجیه شکست خود و استیضاح او از دولت، نفوذ روسیه در انتخابات، متشبث شدند. مسلما آنها تا آخرین لحظه که ترامپ در راس دولت است به این روش خود ادامه خواهند داد، حد اقل برای اینکه او را وادار به قبول شرایط دولت نامرئی بکنند. این فشار تا کنون کارگر بوده است، چنانچه می‌بینیم ترامپ تا امروز در هر موردی سیاست خود را بر اساس آنچه که به او دیکته میشود تغییر داده است. موسس ویکی‌لیکس که مدارک علیه حزب دمکرات را انتشار داد اقرار کرد که اسناد هک نشده، بلکه به آنها تحویل داده شده بودند. علاوه بر آن، مدتها پیش از انتشار این اسناد همه میدانستند که برنی سندرز را حزب دمکرات کنار گذاشته بود، و این در رائ دادن برای، یا علیه، ترامپ تاثیری نداشت. مجددا تاریخ گواه است که این حزب یعنی‌ حزب دمکرات آمریکا، چنین رفتاری را بارها به روشهای مختلف انجام داده بود، که مشهور ترین آنها انتخاب ترومن بجای هنری والاس حدود هفتاد سال پیش بود، که در نتیجه نخستین و تنها حمله اتمی‌ را سبب شد. بر خلاف قول‌هائی که ترامپ در مبارزات انتخاباتی خود داد که به جنگهایی که دولت آمریکا در خاورمیانه آغاز کرده بود یا جنگهائی را که آمریکا شعله‌ور کرده بود پایان دهد، به سوریه نیروهای رایزنی فرستاده است و چون سوریه اخیرا به پیروزیهایی دست یافته است، به بهانه اختراعی، چند روز پیش مستقیما به خاک سوریه حمله کرد. علاوه بر آن، در دریای چین و یمن جنوبی دخالت نظامی می‌کند، به کره شمالی هشدار میدهد، و بالاخره به تدارک یک جنگ اتمی‌ خطرناک با چین و روسیه دست زده است. او بیشتر از آنچه که دولت نامرئی امیدوار است خود شیرینی‌ می‌کند. و بالاخره او بودجه‌ای را به مجلسین پیشنهاد می‌کند که حتی حزب طرفدار او هم جرات تصویبش را ندارد.
یکی‌ از روشهای نگاهداری قدرت در دست قدرتمند در دمکراسی‌های غربی این است که رائ دهندگان را به کسانی‌ که به احزاب در راس رائ میدهند محدود کنند. جلوگیری از رائ دادن تا کنون روش موفقی‌ بوده است. بر اساس آمارهای گرفته شده، از ۲۵۱ میلیون افراد واجد شرایط در سال ۲۰۱۶، فقط ۵۵ درصد رائ داده‌اند. قابل توجه است که سیزده درصد کسانی‌ که واجد شرایط سنی‌ برای رائ دادن هستند از این حق به دلیل محدودیت‌های مختلف مانند کارت شناسایی و یا سابقه زندان و تقلب، محروم هستند. در سال ۲۰۱۶، از جمعیت ۳۲۶ ملیونیِ آمریکا فقط ۴۲ درصد رای دادند. وضع قوانینی که طبقات محروم و ستمدیده و در اقلیتِ نژادی را از رائ دادن محروم میکنند روش دیگری است که اعمال میشود، مانند عدم اجازه رائ به کسانی‌ که در زندان بوده‌اند، و سپس وضع قوانین دیگری به منظور زندانی کردن افراد برای جرائم پیش پا افتاده. همچنین می‌توان با خصوصی سازیِ درمان عمومی‌، تحصیلات، و کار به چنین نتیجه‌ای رسید. مذهب نیز با منفعل کردن و عقب نگاه داشتن مردم و قانع کردن آنها که چنانچه در این دنیا به مطلوب نرسند در دنیای دیگری پاداش میگیرند، به پروسه کمک می‌کند. برای سایر مردم، کنترل وسائل ارتباط جمعی‌ توسط دولت به پروپاگاندای احزابِ در قدرت نیرو می‌رساند. تقسیم جامعه به گروه‌های مختلف مذهبی‌، نژادی، قومی، یا اجتماعی، و تفرقه انداختن بین آنها همان نتیجه را عاید می‌کند. چنین سیاستهائی تا کنون برای هر دو حزب موفقیت آمیز بوده‌ا‌ند، و راهکردهای دولت نامرئی را پیش برده‌ا‌ند.
ولی‌ آنچه که به پیروزی ترامپ کمک کرد، علاوه بر عوامل دیگر، نتیجه طبیعی گسترش سرمایه‌داری است. مراحل رونق و رکود سرمایه داری تقریبا هر هفت سال یک بار بروز می‌کند، که بانک فدرال با بالا بردن یا پائین کشیدن نرخ بهره سعی‌ می‌کند که این شتاب را مهار کند، و تا کنون موفق نبوده است. سایر عوامل از این جمله میباشند: روند طبیعی‌ تجارت به طرف عدم رقابت یا موناپُلی، انتقال نیروی کار به مناطق ارزان، لجام گسیختگی تجارت به دلیل عدم وجود قوانین دولتیِ ناظر، و بسیاری از عوامل دیگر که انسان را جیره‌خوارِ تجارت می‌کند. از آنجائی که صاحبان سرمایه به سودی که از تجارت عایدشان میشود بیش از رفاه افراد اهمیت میدهند، یک جامعهٔ تفکیک شده به وجود آمده است. زمانی‌ که قدرت اقتصادی جایگزین قدرت سیاسی میشود؛ وقتی‌ که وظیفه ارتش بجای دفاع از میهن در تهاجم به سایر ممالک برای تحت تسلط قرار دادن مواد خام، نیروی کار ارزان، و بازار برای محصولات است؛ زمانی‌ که قوانین ناظرِ تجارت خنثی میشوند؛ موقعی که سازمانهای اجتماعی یا بودجه خود را از دست میدهند و یا خصوصی میشوند؛ سازمانهای خصوصی در رده خیلی‌ بالا قرار میگیرند تا بتوانند منابع طبیعی و عمومی‌ مانند هوا، آب، کوه و دشت، و حتی آسمان را تحت تسلط خود قرار دهند. در این صورت یک شخص ثروتمند، با عقایدِ نژاد برتری و جداسازی و دیکتاتور مآبانه به بالاترین مقام کشوری دست میابد. این به عنوان یکی‌ از بالاترین مراحل سرمایه‌داری پیش بینی‌ شده است. ولی‌ دلایل تاریخی‌ نیز تاثیر گذراند.
پس از اینکه از جنگ با انگلیس پیروز بیرون آمد، ایالات متحدهٔ جوان به فکر این افتاد که خود کشورهای دیگر را استعمار کند. با این هدف، و به عنوان نجات کشورهای استعمار زده، به جنگ استعمارگر رفته، پس از پیروزی، خود را جانشین کشور استعمارگر کرد. به این ترتیب توانست کوبا و فیلیپین را تحت استعمار خود در آورد، و سپس پورتوریکو و جزایر هوائی را به آنها بیفزاید. با انجام کودتا در کشورهای دیگر و برقراری دیکتاتوری تحت فرمان خود،‌ به حملهٔ مستقیم به کشورهای افغانستان و عراق و سپس لیبی‌ و سوریه انجامید. به دنبال آن از پلیس‌های خود در منطقه، اسرائیل، عربستان، امارات خواست که جنگ‌های نیابتی با فلسطین، بحرین، و یمن جنوبی بکنند. این اعمال به دولت این اجازه را داد که خود را استثنائی، و خارج از محدودهٔ کلیه قوانین بین‌المللی قلمداد کند. استثنائی بودنِ آمریکا پس از تکرارِ مکررِ آن، توسط عده بسیاری از آمریکائیان پذیرفته شده که خود را مستثنی بدانند.
واضح است که این استثنائی بودن فقط شامل آمریکائیانِ اروپائی تبار میشود و رنگین پوستان هیچگونه برتری ندارند. بیرون کردن بومیان از سرزمینشان از روز نخست مد نظر مهاجرین به قارهٔ نو بوده است. دولت آمریکا که عموما از سفید پوستان تشکیل میشود، عهدنامه‌های بسیاری را که با بومیان بسته بود همواره نقض کرده است، که آخرین آن در حال حاضر، تجاوز به زمینهای بومیان برای توسعه یک شرکت نفتی‌ کانادایی در منطقه‌ای در داکوتای جنوبی است. به برده کشیدن سیاه پوستان نیز از روز نخست در دستور کار بوده است و هنوز هم به عناوین دیگری ادامه دارد، که در کتاب میشل الکساندر تحت عنوان “جیم کُروی جدید” به نیکی‌ ارزیابی شده است. همچنان که دولت آمریکا کشورهای خاور میانه را به آتش میکشد بیخانمانانِ بیشتری از آن مناطق به سایر کشورهای دنیا مهاجرت میکنند. بنابر این جلوگیری از ورود آنها از نخستین احکام رئیس جمهور جدید میشود. جالب است که ترامپ از ورود تبعه هفت کشور جلوگیری به عمل میاورد، هفت کشوری که خودِ دولت آمریکا بطور مستقیم یا غیر مستقیم در اضمحلال اَنان نقش اساسی‌ داشته است؛ که عبارتند از ایران، عراق، سودان، سومالی، سوریه، لیبی‌، و یمن. بخاطر بیاوریم که اوباما همین محدودیت را در دسامبر سال ۲۰۱۵ برای این گروه، چنانچه ویزا نداشتند و اقامت کشور دیگری را نیز داشتند صادر کرد. گرچه اوباما این کشورها را نام نبرد ولی‌ در توصیف کشورهای مورد نظر، همین کشورها میگنجیدند. واضح است که اوباما احکام حکومت (دولت پنهان) را اجرا میکرد. اوباما که به دلیل گفتار و کردارش پیش از ریاست جمهوری امیدی برای ستمدیدگان جهان بود، بزودی چهره خود را نمایان ساخت که همدست پول و قدرت بود، و با ناامید ساختن مردم ستمدیده ضربه شدیدی به تلاش نیروهای مترقی، بخصوص آفریقا تباران زد. در روزهای آخر ریاست جمهوریش، او زیر ۲۱۲ عفو را امضا کرد که هیچ کدام زندانیان سیاسی، مانند روزنامه نگار افریقائی تبار مومیا ابو جمال، یا زندانی بومی تبار لئونارد پِلتییِر، یا فعال پورتوریکوئی اُسکار لوپز ریوِرا، نبودند. در داستان “کلبهٔ عمو تام”، به عمو تام اجازه داده شده بود که بجای کار در مزرعه در منزل و در کنار خانوادهٔ ارباب زندگی‌ کند، تا زمانی‌ که او وفاداری بی‌ چون و چرا به ارباب سفید پوستش داشت.
چرا ملتها به دولت احتیاج دارند؟ حدود بیست میلیون نفر برای دولت مرکزی آمریکا، و حدود نوزده و نیم میلیون نفر برای دولتهای محلی کار میکنند. مجموع کارمندان دولت در اینصورت کمی‌ کمتر چهل میلیون انسان میشود. حقوق این افراد به منظور فرآوردن خدماتی برای جامعه با مالیاتی که از مردم گرفته میشود پرداخت میگردد. ضروریترین خدمات امنیت، پزشکی‌ و سلامتی‌، محل سکونت، و کار میباشند. محافظت مردم از حمله دشمنان و سایر افراد جامعه وظیفه ارتش و پلیس است. بودجه ارتش آمریکا تقریبا به اندازه مجموعهٔ بودجه سایر کشورهای جهان است، و در اینصورت ترسی‌ از حمله خارجی‌ وجود نخواهد داشت. در واقع، سایر کشورهای جهان باید در وحشت باشند، که هستند. مردم آمریکا بیش از آنکه از مصونیتِ تحت حمایت پلیس مستفیض شوند، از پلیس وحشت دارند. اغنیا خانه‌های خود را یا در مناطقی میسازند که دور آنها حصار کشیده شده و نگهبان مراقب ورودی مجموعه است، و یا خانه‌هایشان به دستگاههای امنیتی مجهز است. پلیس از تجارت محافظت می‌کند. بقیه در زندان هستند! منافع زندانهای خصوصی ایجاب می‌کند که افراد بیشتری زندانی شوند. بیمه درمانی برای همه مردم تا کنون در آمریکا وجود نداشته است. جمعیت انبوه بی‌خانمان نمایانگر وضع مسکن در آمریکاست. نه تنها دولت مسکن فراهم نمیسازد، بلکه چادرهائی را که بیخانمانان در خیابانها زده‌ا‌ند خراب میکند. البته خیابان برای مردم نیست، بلکه از املاک دولت است که تصمیم می‌گیرد چه کسی‌ و چگونه از خیابان استفاده کند. دولت همیشه ادعا می‌کند که درصد بیکاری کاهش یافته است، که البته کسانی‌ را که پاره وقت کار میکنند و حتی قادر به خرید خوراک برای خود نیستند از لیست بیکاران خارج کرده است. عدم امنیت شغلی‌ و بیکاری یا پاره وقت کاری در جامعه رشد می‌کند. در این صورت، مالیاتی که پرداخت میشود به منظور خدماتی نیست که جامعه آمریکا به آن احتیاج دارد. این مالیاتها و قروضِ هنگفت دولتی خرج سلاحهائی میشوند که بیچارگانی را که در آفریقا و خاور میانه زندگی‌ میکنند به قتل میرسانند.
نموداری از دفتر بودجهٔ کنگره نشان میدهد که در سال ۲۰۱۳ ده درصد مردم مالکِ ۵۱ ترلیون دلار و یک درصد از مردم مالک یک ترلیون دلار بودند. این اختلاف فاحش هر ساله روند صعودی خود را طی می‌کند. با نگاهی‌ به تاریخ پی می‌بریم که چنین تفاوتی‌ بین اقلیتِ در قدرت و سایرین در اواخر عمر هر یک از کشورهای امپریالیستی وجود داشته است. علاوه بر آن، دولتهای طالبِ جهان محوری از قدرتِ نظامی قویِ خود برای سیطره بر کشورهای دیگر همواره استفاده کرده‌اند. از نظر داخلی‌ نیز سرکوب کسانی‌ که با سیاستهای آنها مخالفت میکرد به شدت انجام میشد. در پر شکوهترین دورانش، امپریالیسم انگلیس بر چهارده میلیون مایل مربع چنگ انداخته بود، که در حدود یک چهارم خاک زمین است. امپریالیسم انگلیس در هر قاره‌ای حداقل یک مستملکه داشت. گفته میشد که خورشید هیچگاه در امپراطوری انگلیس غروب نمیکرد، چرا که خورشید در هر زمانی‌ در یکی‌ از مستعمراتش میدرخشید. بزرگترین نیروی دریائی دنیا متعلق به انگلیس بود، که از آن برای گسترش امپراتوری استفاده میکرد. ولی‌ مردم انگلیس به دو دستهٔ دارا و ندار تقسیم میشدند. غصب زمینهای مردم توسط دولت و قوانین شکنجه‌گر علیه بینوایان موجب طغیان بسیاری میشد. این آشوبها با بیرحمیِ عجیبی‌ سرکوب میشدند. در همان زمان، مستعمرات به منظور خودمختاری برپا خواستند، که گرچه در آغاز با شکست روبرو شدند، ولی‌ عاقبت توانستند استقلال خود را کسب کنند. زمانیکه گوهرِ درخشانِ اورنگ پادشاه انگلیس، هند، به استقلال رسید، آغازی شد بر خاتمه امپراتوری دولت بریتانیای کبیر. دو جنگ جهانی‌ در آغاز قرن پیشین نیروی نظامی انگلیس را به زوال کشاند. آخرین میخ تابوت امپریالیسم انگلیس، کنفرانس مشهور به بریِتُن وود در پایان جنگ دوم بود که به تشکیل صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی‌ انجامید. در پایان این کنفرانس، نقش آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی جهان تصویب شد. امپریالیسم اسپانیا بزرگترین قدرت جهان در قرن‌های شانزده و هفده بود، و اصطلاح خورشید در امپراتوری غروب نمیکند برای اولین بار برای امپریالیسم اسپانیا به کار رفت. این کشور زمانی‌ بزرگترین نیروی دریائی را دارا بود، و امپراتوری تا پنج میلیون مایل مربع گسترده شده بود. این مسافت به تقریب به اندازهٔ ده درصد خشکی دنیا بود، که با توجه به دنیای شناخته شده آنروز وسعت عظیمی‌ بود. عاقبت، شورش‌های داخلی‌ و جنگ با سایر ملتها باعث از دست دادن مستعمرات، و فتور اسپانیا شد. هخامنشیان با گسترش حکومت خود از آنچه که امروز آنرا خاور میانه میخوانیم، تا اروپا و آفریقا، بر قسمت وسیعی از دنیای شناخته شده آنروز تسلط داشتند. این سلسله، با جنگ‌های متوالی‌ ضعیف، و عاقبت به دست اسکندر مقدونی از هم پاشیده شد. در زمان اقتدار، هخامنشیان بر بیش از چهار درصد زمینهای دنیا حکمرانی میکردند، با توجه به اینکه اکثر وسعت دنیای آنروز ناشناخته بود. اضمحلال حکومت عثمانی، امپراتوری بزرگی‌ که دارای عظیم‌ترین سرزمین بعد از هخامنشیان بود، به کندی صورت گرفت و سالها بطول انجامید. عاقبت در جنگ اول جهانی‌، این امپراتوری توسط متفقین به چند کشور کوچک تجزیه شد. امپراتوری روم که حدود سه درصد خاک دنیا را مالک بود از داخل پاشیده شد. این امپراتوری عظیم به کشورهای کوچک اروپائی تقسیم شد. امپراتوریهای بسیاری دیگر در تاریخ رقم خُرده‌اند، مانند امپراتوری مغول با تصاحب شانزده درصد سرزمینهای دنیا، امپراتوری روسیه با پانزده درصد، تا فرانسه با دو درصد. اما همه آنها عاقبت مشابهی داشتند، از اوج فرمانروایی و در طلب به زیر کشیدن دنیا، تا افول سریع، به جایی که امروزه هستند.
ریاست جمهوری ترامپ نمونهٔ کاملِ از هم گسیختگیِ دولتِ تسلط طلبِ آمریکاست. نشانه‌های سقوط امپراتوری‌های سابق را می‌توان اکنون در دولت و در جامعهٔ بزرگترین قدرت نظامی و اقتصادی دنیا مشاهده کرد. امپریالیسم تشنه جنگ است و با اغتشاش و هرج و مرج نیرو و حیات تازه می‌گیرد. افتراق، ملی‌گرایی، نژاد پرستی‌، اختلاف طبقاتی و معیشتی، مسامحه در بازسازیی زیر ساخت جامعه، عدم تحمل مخالفت یا ضدیت با سیاستهای دولتی، و بیگانگیِ قدرتمدارن از آحاد ملت نشانه‌های دیگرِ افول امپراتوری‌هاست. امروزه ما ناظر این نشانه‌ها در آمریکا هستیم.