اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Wednesday, December 27, 2017

دکتر ابراهیم باستانی پاریزی

یکی‌ از نویسندگان پر توان ایران که حدود ۷۰  کتاب نوشته و در ادبیاتِ تحقیقی فعالیتهای بسیاری کرده و زبان شیرینی‌ در نوشته‌هایش داشت، دکتر ابراهیم باستانی پاریزی بود. او که سه سال و نیم پیش به دلیل بیماری کبد در سن ۸۸ سالگی بدرود حیات گفت، تا آخرین لحظه عمر به خواندن و نوشتن اشتغال داشت. اطلاعات تاریخی‌ خود را به زبانی ساده و همراه با امثال و سخنان طنز آمیزی عنوان میکرد که خواندن وقایع خشک تاریخی‌ را بسیار جذاب مینمود. زیرنگاشت‌هایی که در کتابهایش میاورد به دلیل طول آنها، که گاهی چند صفحه را در بر میگرفتند، بسیار مشهور بودند.

البته یکی از دلائلی که میتوانست کتب بسیاری به رشته تحریر درآورد این بود که مطالب تکراری در نوشته‌هایش، بخصوص کتابهای پسین، یافت میشد. بدین صورت که موضوعی را برای هر کتابش به پیش می‌کشید و آن موضوع را آنچنان کش میداد که صفحات بسیاری را در بر میگرفت. گاهی خواننده آنچنان غرق در مسائل حاشیه‌ای و پاورقی‌ها میشد که موضوع اصلی‌ کتاب را فراموش میکرد. نقل قولهائی را که میاورد با دقت به منابع اصلی‌ رجوع میداد، که البته پاره‌ای از این منابع می‌توانستند کتب پیشین خودش باشند. از آنجائیکه مطالب تاریخی‌ را مطالعه کرده بود و حافظه خوبی‌ داشت، گاهی‌ چند واقعه تاریخی‌ را به شهادت میاورد. در نظر دادن در مواردی که در رشته‌اش نبود آزاد بود، و از اینکه به او خرده بگیرند اَبائی نداشت. به محل تولدش “پاریز و کرمان” علاقه فراوانی‌ داشت و تحقیقات تاریخی‌ وسیعی در مورد “کرمان” دارد.

ذوق خاصی‌ در ابداع عنوان‌های کتابهایش داشت. مثلا، “هفت” جلد کتاب به نشر رساند و سعی‌ کرد که واژه “هفت” را در عنوان هر یک از کتب بکار برد. سپس کتاب هشتمی از این سری منتشر داد و آنرا “هشت الهفت” عنوان داد. یکی‌ از کتبی که دو دهه و نیم پیش به چاپ رساند “ماه و خورشید فلک” عنوان دارد، که احتمالا از شعر “ابر و باد و مه و خورشید فلک در کارند” گرفته شده و در مورد تاثیر تغییرات جوی و ازدیاد جمعیت است. در این کتاب نیز مطابق همیشه او توانسته است بخوبی با آوردن مثالهای تاریخی‌ و عینی مطالب خود را به خواننده القأ کند. در مقدمه کتاب میگوید: “این فکر، یعنی‌ فکر تاثیر عوامل جغرافیائی در حوادث تاریخی‌، نکته‌ای بود که از همان زمان تحصیل دبیرستان، و در دانشگاه بر اثر فیوض نفس استادانی همچون مرحوم عباس اقبال آشتیانی و بعدا دکتر محمد حسن گنجی- که عمرش دراز باد- بیش از بیش در من تحکیم می‌پذیرفت و هر جا موردی مناسب در مطالعات خود می‌یافتم آن را یادداشت می‌کردم،” (ص ۵).

همانطور که باستانی در بالا به آن اشاره می‌کند، در این کتاب سعی‌ کرده است که عوامل طبیعی را بررسی، و در انتها از آن نتیجه‌گیری کند. بدین روال است که این عوامل، باضافه چند عامل انسانی‌ مانند ازدیاد جمعیت را تشریح می‌کند، و بر طبق روال خویش و با طنز خاصش، از هر دری سخنی میاورد و گاهی به صحرای کربلا میزند و من حیث‌المجموع مطالب جالب و سودمندی را عنوان می‌کند: “من صحبت از کانال زیر آبی راه میان دُبِی به منامه صحبت نمیکنم که گویا دکتر اقتداری از ولیعهد دُبِی پرسیده بود این تونل را شما کی کندید؟  و او جواب داده بود: -همان شبهایی که شما دعای کمیل می‌خواندید!” (ص ۲۴۴). قبل از شروعِ مطلب در مورد ازدیاد جمعیت، با حاشیه رفتن خواننده را بر آنچه که به دنبال میاید آماده میسازد: “این همان حادثه تکرار شدنی است که اساس بقای نوع و ادامه خلقت آدمیزاد است، و نظامی از آن بدان لطافت یاد می‌کند، و شنیدم یکی‌ از علمای معروف، به طعنه، از آن حالت، به تعبیر ‘شاشدانی بر شاشدانی نهاده’ یاد کرده، و هر چه هست نتیجه آن بعد از ۹ ماه و ۹ روز و ۹ ساعت و ۹ دقیقه و ۹ ثانیه آشکار میشود به صورت موجودی که از مشیمه رحم به خاکدان خشت قدم می‌نهد و اولین کار او دهان باز کردن و فریاد زدن است، و این تشخیص آدمیزاد، درست از ماه هفت و هشت در رحم مادر آشکار میشود، و بعضی‌ها آنقدر صبر ندارند که نُه ماه در رحم مادر بمانند، و هفتوکی به دنیا میایند. فکر می‌کنم کم کم متوجه شدید چه میخواهم بگویم. دنیا با خطر افزایش جمعیت همراه است، و افزایش جمعیت فقط یک ماده و یک عامل دارد، و آن شب خفتن و جفت گرفتن، والسلام،” (ص ۳۵۶). در مثال آوردن که ید طولایی دارد! برای هر جمله‌اش میتواند چند نمونه تاریخی‌ بیاورد: “مردم گرجستان، از بلغارها لطیف‌تر می‌گویند. آنها می‌گویند وقتی‌ خداوند آدم و حوا را آفرید، متوجه شد که باید بهشت و دوزخی هم داشته باشد. پس به کار خلق بهشت و دوزخ پرداخت، وقتی‌ کار تمام شد، یک تکه ‘قناس’ از مجموعه بهشت، در دست او باقی‌ ماند که جایی کاردبرد نداشت، آن قطعه را به زمین فرستاد و در کنار کوه‌های قفقاز آن را به زمین گذاشتند، و این همان سرزمین گرجستان است. و البته به نظر من، با حورالعین‌های داخل آن،” (ص ۲۷۶). و از همه شیرین‌‌تر شعری است که از یکی‌ از شاعرانِ همشهری میاورد: “مردم ماهان کرمان هم، ماهان را بهشت روی زمین میدانند، هر چند شاعری در حقّ آن گفته: بهشتِ روی زمین است قریهٔ ماهان- به شرط آنکه تکانش دهند در دوزخ،” (زیرنویس ۱ ص ۲۷۶).

زمان خردسالی‌ِ من که به دورانِ طلائیِ زمان شاه برمیگردد، محصولات آمریکا به وفور به ایران وارد میشدند. البته صنعت خودِ ایران بسیار پیشرفته‌تر از امروز (که روحانی و سایر روسای امور در فروش مملکت به خارجیان مسابقه گذاشته‌اند) بود. ولی‌ آنچه که در آمریکا تولید میشد (که البته امروزه دیگر در آمریکا هم تولید نمی‌شود) و به ایران میامد، مرا در رویای آمریکا غرق میکرد. تبلیغات آمریکا نه تنها از طریق محصولات مصرفی، بلکه بویژه از طریق هالیوود و در تلویزیون و سینماهای ایران مرا در آرزوی دیدار این کشورِ جادوئی فرو برده بود. سالها بعد و پس از انقلاب، و بخصوص با دیدن آمریکا، به اختلاف فاحش بین فقیر و غنی، و درجه فقر بطور کلی‌ در این کشور پی بردم، که نه انتظارش را داشتم و نه تصورش را می‌کردم. جنایات دولتهای آمریکا چه در خارج و چه در داخل نیز بطور وسیعی از طریق کتاب و روزنامه و فیلمهای مستند پخش، و قابل دسترسی همگان است. کشورهای خاورمیانه بطور جمعی‌ وعلنی، مانند عربستان، و یا بصورت ضمنی‌، مانند ایران، اربابیِ آمریکا را پذیرفته‌اند. چیزی که برای من تغجب‌آور است، اینکه متوسطِ مردم ایران هنوز هم رویاهای کودکی مرا دارند. پس از مطالعه کتب و مقالات و کلیپ‌های مختلف که توسط ایرانیان به ظاهر تحصیلکرده تهیه و یا نوشته شده است، دلیل آنرا کشف کردم. عده‌ای که در ایران به روشنفکر شهرت یافته‌ا‌ند، و جوانان را در مراکز آموزشی تدریس میکنند، همواره طبل آمریکا را میکوبند و از نظام سیاسی و دولت آن پشتیبانی‌ میکنند. معمولاً این اشخاص ضد کمونیست دو آتشه نیز هستند، و از هر فرصتی برای سترگ نمایاندن آمریکا و زبون کردن سایر ملل، از جمله مردم ایران استفاده میکنند. البته در ایران نیز افراد دانشمندی داریم که به تاریخ سیاسی آمریکا کاملا واقف هستند و در ضمن نظام ایران را نیز افشا میکنند. تبلیغات دولت آمریکا گرچه بسیار حساب شده و موثر است، و بقول “نوام چامسکی” دولت آمریکا در “تولید توافق” زبده است، ولی‌ افراد آگاه جامعه را نباید اغفال کند. یکی‌ از این افراد، متاسفانه باستانی پاریزی بود.

اطلاعاتی‌ که پاریزی میدهد، بخصوص اطلاعات تاریخی‌، بسیار جالب هستند، البته اگر صحت داشته باشند! در پاره‌ای موارد، و با سهل‌انگاری تمام، مطالبی را مینوشت که احتمالا توسط شخص غرض‌ورزی تحریف شده بود، و باستانی بدون تحقیق در صحت و درستیِ آن مطلب، به بازنویسیِ آن میپرداخت: “در شوروی با وجود گندم اُکراین، گندم از یونجه ارزانتر است- زیرا گندم آن از آمریکا وارد میشود، ولی‌ یونجه در خود کشور کاشته میشود!” (ص ۳۰). در اینکه شوروی سابق از آمریکا گندم میخرید شکی‌ نیست. همچنین درست است که در اکراین گندم کاشته میشد. ولی‌ اینکه گندم از یونجه ارزانتر بود از کیسه اخلاص یکی‌ از آمریکوفیلها بیرون آمده بود. زمانی‌ که شوروی به افغانستان نیرو فرستاد و کارتر به عنوان اعتراض صدور گندم به شوروی را ممنوع کرد، آنچنان اعتراضی از طرف کشاورزان آمریکائی به این تصمیم او شد که کارتر قبول کرد که دستور دهد که دولت گندم آنها را بخرد، و سپس آن گندمها را در آب ریختند که مبادا قیمت آن در بازار بشکند. با همه اینها، کشاورزان ناراضی بودند، تا اینکه ریگان، که میدانیم که تنفر بسیار عمیق‌تری از کشورهای به اصطلاح سوسیالیست داشت، برای رضایت کشاورزان (که البته شرکتهای عظیمی‌ هستند) مجددا صادرات گندم به شوروی را آغاز کرد. در اینصورت صدور گندم سود بسیار زیادی برای دولت آمریکا داشت، و آنرا آنقدر ارزان به شوروی نمی‌فروخت که از یونجه ارزانتر باشد. باستانی سپس عنوان می‌کند: “امروز آمریکا انباردار گندم دنیا شده است،” (ص ۳۰). بدین معنی‌ که همه مردم دنیا محتاج آمریکا برای پیش پا افتاده‌ترین مواد غذایی خود هستند، که البته این درست است! ولی‌ دلیل آنرا باید جستجو کرد، که پاریزی توضیح میدهد: “میزان بازدهی مزارع آمریکا و کانادا و آرژانتین و استرالیا- که دنیا را فعلا جیره‌خوار خود ساخته‌اند بر اثر پیشرفتهای علمی‌ و تکنیک عالی‌ و دفع آفات است، چیزی که همه محتاج علم است، و کشورهائی که به قدر کافی‌ این سود کشاورزی و مظاهر علمی‌ و تکنیکی‌ را ندارند، در واقع گرسنه خواهند ماند،” (ص ۳۱). بنابراین نتیجه میگیریم که علم نزد آمریکا و کانادا و آرژانتین و استرالیاست، و نه کشورهائی که گرسنه هستند، مثل ایران و افغانستان و عراق و لیبی‌ و سوریه و یمن و بحرین و چند کشور افریقائی. پس این عده کثیری که با در دست داشتن مدارج علمی‌ از کشورهائی که نام بردم به این کشورهای غربی مهاجرت میکنند، و در بالا بردن مدارج علمی‌ کشورهای غربی کمک میکنند کجا تحصیل کرده‌اند؟ آیا برای این نیست که کشورهای غربی کشورهای گرسنه را برای استثمار نیروی کارشان با خاک یکسان میکنند، و یا از طریق سیاسی به آنها تجاوز کرده، کسانی‌ را که دستشان به دهانشان میرسد آواره میکنند، و البته تحصیل‌ کرده‌هایشان را هم جذب خود میسازند. قرنها تجاوزِ غرب به شرق و آفریقا برای این بوده است که آنها را از داشتن تکنولوژیِ موثر بازدارند و منع آن شوند که سرنوشت اقتصادی و سیاسی خود را به دست خود بگیرند. تکنولوژی پیشرفته غرب پیشرفته است چون قرنهاست که نمیگذارند در کشورهای استعمار شده تکنولوژی نضج بگیرد. نمونه‌اش خودِ ایران، که با تمام وابستگی‌هایش، شاه همچنان در پی گسترش تکنولوژی ایران بود و ذوب آهن و سازمان انرژی اتمی‌ را بنیاد نهاد. در همان آغاز او را با ملاها تاخت زدند، که امروزه نفت میفروشند و نیمی از درآمد آنرا به شکم خود میریزند و با نیمی دیگر هر چیزی را وارد میکنند. با نگاهی‌ به تاریخِ دو سه قرن اخیرِ غرب متوجه میشویم که به ندرت کشورهائی مثل ژاپن و چین از چنگشان خارج شد، که البته اگر شانس نیز به آنها یاری نمیکرد امروزه مانند سایر کشورهای خاوری‌ بودند. به کشورهائی مانند اسرائیل و کره جنوبی نیز به دلیل موقعیت استراتژیکی اجازه دادند که صنعت مادر داشته باشند.

 “اگر آمریکا می‌خواهد کانال مرزی میان مکزیک و اتازونی حفر کند، چیزی نیست جز دخالت در طبیعت، البته برای اینکه بتواند جلوگیری کند از قاچاق مواد مخدر به داخل آمریکا،” (ص ۲۴۵).  این شعار دولتهای نئولیبرال آمریکا در زمانی‌ بود که این کتاب نوشته میشد، که احتمالا اواخر دهه هشتاد میلادی می‌باشد. چون کشور آمریکا بزرگترین مصرف کننده مواد مخدر در جهان است، و کوکائین از جنوب وارد آمریکا میشود، پیشنهاد این بود که باید کانالی حفر کرد که از ورود آنها جلوگیری شود. البته این کانالها هیچگاه حفر نشدند، چرا که کارتلهای بزرگ مواد مخدر محصولات خود را با هواپیما وارد میکردند و میکنند، و در ضمن به نیروهای کار بسیار ارزانِ کسانی‌ که بطور غیر قانونی‌ وارد آمریکا میشدند احتیاج بود. البته تخدیر افکار عامه یکی‌ از اهداف دولت آمریکا است، و داستان‌های بسیار زیادی در مورد ترویج “ال‌اس‌دی” و سایر مواد مخدر توسط سازمان سیا و اف‌بی‌آی موجود است. بنابر این تظاهر به جلوگیری از ورود مواد مخدر به آمریکا، خود یکی‌ از راههای انحراف افکار عامه است. امروزه در آمریکا قیمت سیگار که بدن انسان را نابود می‌کند بالا رفته، و از آنطرف ماریجوانا نه تنها قانونی‌ است و توسط همان شرکتهای سیگار سازی بصورت بسته بندی شده ارائه میشود، بلکه ارزانتر از سیگار است، که بجای جسم، مغز انسانها را بیمار میسازد. البته دولت ترامپ روی دست همه آنهایی که برای پوشش نژاد پرستیشان دلائل ابلهانه میاوردند آب پاکی‌ ریخت و عنوان کرد که باید بین آمریکا و مکزیک دیواری کشید چون افرادی که بطور غیر قانونی وارد میشوند دزد و جانی هستند. مصدق این سخن ایشان هم هالیوود است که معمولاً آدمهای خوب چهره روشن و آدمهای بد چهره تیره دارند.

یکی‌ دیگر از مواردی که افرادی همچون باستانی را در مقام و پُستهای مختلف در رژیم ارتجاعی ایران پایدار نگاه میدارد، محافظه‌کاری و نگاه به عقب داشتن ایشان است، و بیشتر از مذهبی‌ بودنشان سرچشمه می‌گیرد، که در زیر در این مورد نیز بحث خواهد شد. به عنوان مثال، یکی‌ از سیاستمداران منفور انگلیس را که دیدگاه نئو لیبرال و حمایت بدون چون و چرا از آمریکا را وارد سیاست انگلیس کرد “سیاستمدار بزرگ بریتانیا” مینامد: “در قرن اتم، و در دهه هشتم قرن اتم [توضیح مجدد که این کتاب در اوائل سالهای نود میلادی به چاپ رسیده است، و احتمالا تاریخ نوشتار آن سالهای هشتاد می‌بوده است]، این سیاستمدار بزرگ بریتانیا- خانم تاچر بود که دوباره رسم مالیات سرانه- سرشمار را- احیا و زنده کرد. خانم تاچر اعلام داشت که هر آدمی‌ ۳۰۰ لیره سرانه باید بپردازد- سابقا هر خانواده بر اساس یک منزل ۲۵۰ لیره می‌پرداخت خانم تاچر گفت که باید بر اساس تعداد فرزند این مبلغ اضافه شود، بعضی‌ها می‌گویند از عوامل سقوط تاچر- یکی‌ همین مالیات سرانه بود- که بالاخره هم بجائی نرسید،” (ص ۳۶۵). البته عکسی‌ هم از خانم تاچر در کتاب است که تصویر او را روی کاغذ توالت چاپ کرده‌اند، و شاید این را به منزله دمکرات بودن ایشان تلقی‌ می‌کند. قبل از آن داستانی از شاه عباس میاورد، که مقایسه طرز تفکر این دو حاکم (که یکی‌ حاکمِ مونث و دیگری مرد سالاری است که زن را ملک پدر و یا شوهر میداند) جالب است: “و نواب صفی میرزا، دختر خان احمد (گیلانی) را به زنی‌ قبول نکرد. و گفتند او را چنین گذاشتن خوب نیست. حسب‌الصلاح اکابر و اعیان، در روز دوشنبه چهاردهم ربیع‌اول، صیغه عقد به جهت خود گفته [یعنی‌ شاه عباس، به جای پسرش صفی میرزا، خودش دختر خان احمد را برای خود گرفت]، مشارالیها را به زنی‌ به حبالهٔ خود در آوردند’ (روزنامه ملا جلال منجم، چاپ وحید، ص ۲۳۲)”، (زیرنویس ۱، ص ۳۶۳).

باستانی عنوان مناسبی برای کتابش انتخاب کرده است “ماه و خورشید فلک”، چرا که هدفش عنوان بلایای طبیعی است، و نتیجه می‌گیرد که باید با طبیعت سازگار بود و به آن لطمه نزد تا بتوان حد اکثر استفاده را از این مواهب کرد. به عنوان دلیل برای این ادعایش و به عنوان نمونه فیزیوکراتها (حکومت طبیعت) را مثال میزند: “آنها [فیزیوکراتها] می‌گویند زمین منشأ حیات است بدین دلیل که تولید اصولا از زمین است (یا معدن است، یا کشاورزی)، پس آنها که کشاورزی میکنند، تولید کننده نخستین هستند، و بدین منظور باید زمین را د ر اختیار داشته باشند. (مالکیت درین فلسفه توجیه میشود)، دیگران، اهل حرفه یا صنعت، یا تبدیل میکنند (یعنی‌ محصول و سرمایه‌ زمین ر ا با صنعت خود دگرگون میسازند؛ آهن استخراج میکنند، نفت تصفیه میکنند و غیره و غیره) و یا اینکه توزیع میکنند (تجار، و ثروتمندان بنادر و راهها)، ولی‌ به هر حال همه اینها انگل، و جیره خور خوان احسان طبقه مولد هستند.” (ص ۳۸۳). البته اینکه باستانی فیزیوکراتها را تحسین می‌کند بسیار ارزنده است، چرا که انقلاب کبیر فرانسه در نتیجه ارزشی بود که این مکتب اقتصادی برای نخستین بار برای زحمتکشان مملکت، کشاورزان، قائل شد. از آنطرف، انقلاب فرانسه در اثر افکارِ (که باستانی آنها را افکار تند و خشن و بدبینانه لقب میدهد) روشنفکرانی بود که آن دوران را در تاریخ به عنوان دورهٔ روشنگری به یادگار گذاشتند، مانند ولتر که شاید به دلیل عقاید ضد مذهبی‌ و بنیانگذاریِ اصل جداییِ دولت از مذهب، باستانی او را تندرو و بدبین و بد دهان مینامد: “شاید به همین دلیل بود که ولتر فیلسوف تندرو و بدبین و بد دهان و ثروتمند، که چهارصد کندوی عسل مزارع او را پر صدای زنبور کرده بودند- روسو، نویسندهٔ ‘قرارداد اجتماعی’ را پادوی دیوجانس، حکیم خم‌نشین یونان خطاب میکرد،” (ص ۳۸۲). در تجزیه و تحلیلی که از فیزیوکراتها می‌کند، معایب این تئوری را به درستی‌ بر میشمرد، و گرچه از انقلاب فرانسه به بدی یاد می‌کند، و در این ضمن لعنتی هم بر تئوری‌های کمونیستی و مارکسیستی میفرستد، جالب این است که کاسه کوزه‌های دو جنگ جهانی‌ قرن پیش را نیز بر سر این دو تئوری میشکند: “افکار فیزیوکراتها میتوانست با بهره‌برداری از مواهب طبیعی و با ملایمات و سازگاری خود، مرهمی بر زخمهای حاصله از افکار تند و خشن و بدبینانه‌ای باشد که متاسفانه در آن قرن پا میگرفت و فرانسه را تسلیم یک انقلاب خونین کرد، و در قرن بعد نیز به صورت تئوری‌های بی‌امان کمونیسم و مارکسیسم، بیش از یک قرن دنیا را آشفته داشت و دو جنگ بزرگ جهانی‌ بر عالم تحمیل کرد،” (ص ۳۸۲). البته در صفحات پیش جنگها را زائیدهٔ تئوریها و مرامها نمیشمرد و از آنها به عنوان یک امر طبیعی که همراه آدمیزاد به دنیا آمده‌ا‌ند نام می‌برد، چنانکه خمینی جنگ را یک موهبت الهی اعلام داشت (که البته برای او یک موهبت الهی بود، چون جنگ با عراق که خود آنرا شعله‌ور ساخت،  بهانه‌ای برای کشتار همه نیروهای مخالف و برپائیِ ارتجاع اسلامی بود): “از آن جا که زمین- و مقدار آن- در دنیا محدود است و خیلی‌ کم امکان دارد که بشود چیزی از زمینهائی را که دریاها بلعیده‌اند، دوباره تصرف کرد و از چنگ دریا خارج کرد، و چون جمعیت دنیا روز بروز در حال تزاید بوده است- بنابراین جنگ بر سر خاک و زمینها یک پدیده مادرزادی است، و همره آدمیزاد به دنیا آمده است، منتهی‌ در طول تاریخ، همراه با بعضی‌ فکرها و ایدئولوژی‌ها و مذهب‌ها و مرام‌ها شده، تقصیر جنگها و نزاعها و مبارزات را به گردن مرام‌ها انداخته‌اند، در حالی‌ که همه میدانند که ‘دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین بوده است’،” (ص ۲۵۳).

حمله باستانی به سوسیالیزم و کمونیزم که بین کلیه کسانی‌ که به اصلاح‌طلب مشهور شده‌اند و سایر هم‌پالکی‌های وی، از جمله صادق زیبا کلام، رواج دارد، موضوع تازه‌ای نیست. ولی‌ چرا بایست هر مطلب نامربوطی را با حمله به کمونیستها پایان داد، مشخص نیست: “روزنامه تایمز نوشت اگر هایلاسی‌لاسی ۲۰ سال پیش مرده بود دنیا در مر گ او عزادار میشد، اما روزی که مرد، حتی یک تن- ولیعهدش هم برای او عزاداری نکرد. نکته جالب توجه اینست که کمونیستها این شاه را از میان نبردند، زیرا میخواستند پولهای او را در  بانکها کشف و وصول کنند، ولی‌ او نم پس نداد، و آخر کار هم در ۱۹۷۴ م، ۱۳۹۴ ه، این غدّهٔ پروستات بود که او را از میان برد نه تبعید ۱۹۳۶ م، ۱۳۵۵ ه، ایتالیائیها، و نه عقده کمونیستها!” (ص ۳۶۰). بسیار جالب است که باستانی معادل سالهای میلادی را مینویسد تا خواننده بهتر بتواند به قدمت مطالب تاریخی‌ پی ببرد. ولی‌ اینکه بجای هجری شمسی‌ در پاره‌ای موارد هجری قمری را بکار میبرد چندان چنگی به دل نمیزند. سپس از هایل سلاسی و اتیوپی نقب میزند به شیلی و تحریف یک واقعیت تاریخی‌ دیگر: “این را شنیده‌ایم که وقتی‌ آلنده رئیس جمهور انقلابی شیلی سر از سیطره قدرتها برتافت، کارخانه نستله که یکی‌ از بزرگترین تاسیسات مواد غذایی در دنیاست، و خصوصاً شیر مخصوص اطفال را میسازد، دستور داد از صدور قوطی‌های شیر نستله به شیلی خودداری کنند،” (ص ۲۶۱). کسانی‌ هستند که هنوز پس از سالها نوشته و سند و مدرک، و با اقرار پرونده‌های منتشر شده سازمان سیا، ادعا میکنند که باعث برکناری دولت مصدق و استقرار سلطنت شاه کار سیا و آمریکا و انگلیس نبود. در مورد سقوط دولت النده (یا آینده) نیز تمام مدارک کودتای کارگردانی شده توسط سازمان سیا، و منصوب نمودن دولت سیاه و جنایت‌کار پینوشه که اگر حمایت تاچر نبود محاکمه شده بود، منتشر شده، و حتی پس از واقعه یازده سپتامبر در آمریکا، نوام چامسکی کتابی‌ تحت همین عنوان نوشت که منظورش یازده سپتامبر ۱۹۷۲ بود که منجر به سقوط آینده شد. ولی‌ کسانی‌ مانند باستانی ترجیح میدادند اخبارشان را از “فاکس” و یا “سی‌ان‌ان” بگیرند. در مورد تقسیم اراضی که به نظر می‌رسد که یک ترفند سوسیالیستی باشد اطلاع تاریخیِ جالبی‌ میدهد: “آزمایش تقسیم اراضی هم در روزگار فاطمیان به نوعی اعمال شده. بر طبق نوشته مقریزی، ‘اراضی مصر، تمام در حیطه تملک حکومت بوده است و هر سال، پیش از طغیان آب نیل، به طور مزایده به افراد واگذار میشده. زمین مستمراً ملک حکومت بوده، افراد بغیر از منفعت، چیزی مالِک نمی‌گردیده‌اند’،” (ص ۲۵۲). سپس یک زیر نویس به آن اضافه می‌کند که تفاوت آنرا با سوسیالیزم توضیح دهد: “و این مطلقا با سوسیالیزم قرن اخیر که بر مبنای دیکتاتوری کارگری و پرولتاریاست تفاوت دارد. که به مبنای آن کار اقتصاد کشاورزی بود، و مبنای تئوری مارکس، توسعه صنعت و تجمع کارگران کارخانه‌ای است، ولی‌ نتیجه با هم چندان تفاوتی‌ ندارد،” (ص ۲۵۲ زیر نویس ۲). که چنانکه ایشان ابراز داشتند، این روشِ دولت فاطمیان با سوسیالیزم تفاوت دارد، ولی‌ تفاوت در این است که این را شاید بتوان سوسیالیزم دولتی نامید، چنانکه در شوروی سابق اعمال میشد و منابع طبیعی به مردم آن سرزمین تعلق نداشت، بلکه دولت مالِک آنها بود و به هر که میخواست، از جمله “پولیت‌بورو” منافعش میرسید. تئوری مارکس را هم ایشان گویا به درستی‌ درک نکرده بودند، که منظور از کارگر در نوشته‌های مارکس، چنانکه بارها توضیح داده بود، فقط کارگران صنعتی نبوده، بلکه کارگران کشاورزی نیز بودند. در حملات باستانی، حتی ماهیان رودخانه‌های چین و شوروی نیز در امان نیستند و از خوردن ماهیان جگن خوار انتقاد میشود: “رودخانه آمور (زرد) هفت هزار کیلومتر مرز میان شوروی و چین را فرا می‌گیرد، و یک ماهی‌ که علف‌خوار و جگن‌خوار است نیز در آن پرورش میابد، در زمستان یک متر یخ روی رودخانه را می‌پوشاند و آب در زیر جریان دارد، ماهیگیران سوراخ‌هائی در یخ میکنند، و از آن ماهی‌ میگیرند. آخر، شکم یک میلیارد آدم را به حال عادی که نمی‌شود سیر کرد،” (ص ۲۴۴ زیرنویس ۱). که البته اگر چنین رودی و ماهیانی در سرزمینهای باختری وجود داشتند، از این دولتها به منظور استفاده کامل از کلیه منابع طبیعی قدردانی میشد! او آنچنان در رؤیای آمریکا غرق است که کلاهک‌های اتمی‌ شوروی را میبیند، ولی‌ موشک‌های پیشرفته اتمی‌ آمریکا را که میتوانند کره زمین را کن‌فیکون بکنند نمی‌بیند، و گرفتاری رئیس جمهور آمریکا را نه در افزایش بودجه اتمی‌، بلکه در خنثی کردن موشک‌های شوروی می‌بیند: وقتی یک ویروس کوچک آنفلوآنزای شکمی، آدمی‌ مثل بوش رئیس جمهور آمریکا را- که در گیرودار خنثی کردن بمب‌های اتمی‌ روسیه است- در میهمانی رئیس دولت ژاپون، او را مثل یک توپ از روی صندلی بلند می‌کند و به زمین میاندازد، میزان ضعف وجود آدمیزاد در برابر ویروسهای این قرن، هنوز هم به صراحت آشکار است،” (ص ۳۷۵).

نظرات باستانی در مورد افزایش جمعیت جالب است. نظریه او بیشتر به تقدیر و “هر چه پیش آید خوش آید” چون حکمت الهی است، شباهت دارد، و نه موردی که می‌توان برای آن چاره‌ای اندیشید: “هم اکنون، کشور آلمان، در اجرای قانون تنظیم خانواده توفیق حاصل کرده و به تدریج دارد از جمعیت آلمانی‌ کشور کاسته میشود، ولی‌ جمعیت کل آلمان نه تنها تغییری نخواهد کرد بلکه بزودی افزوده نیز خواهد شد بدین معنی‌ که چهار میلیون کارگران مهاجر ترک و هزاران مهاجران دیگر ایتالیایی و ایرانی‌ و عرب و غیر آن، مطلقا نه تنها اعتنایی به تنظیم خانواده ندارند، بلکه بعضی‌ از آنها از مصدوقه ثنا کحوا تکثروا، فانی‌ اباهی بکم الامم یوم القیامه، پیروی میکنند که فرمود ازدواج کنید تا زیاد شوید و من در روز قیامت میان سایر ملل به کثرت شما مباهات کنم. بنابراین، ممکن است آن قانون به اضمحلال قوم ژرمنی بینجامد، ولی‌ یک آلمان پنجاه میلیونی کماکان در شکم اروپا باقی‌ خواهد ماند که کم کم ترکی‌ حرف خواهد زد. تولید نسل، یک واجب کفایی است، شما نکنید دیگران خواهند کرد!” (ص ۳۶۴). احتمالا آقای باستانی نگران این بودند که زمانی‌ آلمانها همه سیاه موی و سیه چشم و تیره پوست شوند. شاید ایشان باید تاریخ آلمان را نیز مطالعه میکردند که زمانی‌ کشور آلمان قسمتی‌ از روم غربی بود و دین آنها میترائیسم بود که از شرق وام گرفته بودند. آیا این نژاد پرستی‌ در جهت معکوس نیست؟ شاید چنین باشد، زمانی‌ که به نظریات تفرق طلبانهٔ دیگر او میرسیم: “به گمان من، لوط پیامبر در مورد نفرین قومی که در شهر لوط می‌زیستند اندکی‌ شتاب کرد، شاید بیماری ایدز، همه ساکنان آن شهر را از میان می‌برد، بدون آن که احتیاج به وقوع چنان حادثه مهم ژئوگرفی در عالم پیدا شود” (ص ۳۷۵).

و اما آنچه که باعث سرگردانی بسیاری از انسانهائی میشود که به آرای متفکرین ایمان دارند، مذهب است. باستانی پرسش خود را در این مورد بدون پاسخ می‌گذارد: “وقتی‌ من کتاب یعقوب لیث را مینوشتم، در جزٔ عوامل شکست او در گرگان، یکی‌ هم این را دانسته بودم که چهارپایان او به نیش مگس کشته شده بودند، و چهل هزار تن از سپاهیان او از میان رفته بودند. من البته دنبال جای پای طبیعت در حوادث یعقوب لیث میگشتم، ولی‌ پیش خود می‌گفتم، فرعون را که پشه‌ای کشت حکم خدائی بود، اما شکست یعقوب مسلمان از مگس مازندران چه وجهی دارد؟ (ص ۱۳۱). به نظر می‌رسد که او از آن دسته اشخاصی‌ باشد که اعتقاد دارند که مذهب برای افراد عامی خوب است و بنابراین نباید از آن خرده گرفت. تاکید او بر خلقت و دنیای پس از مرگ کلیه گفته‌های او را که میتوانست، هر چند ناچیز، دریچه‌ای به علم باز کند، خدشه‌دار میسازد: “یک اصل مهم تاریخی‌ این است که وجود آدمی‌- که اساس تاریخ عالم است- وابسته و پیوسته با خاک و زمین است- از خلقت تا مرگ،” (ص ۳۸۹). گویا هیچگاه به مغز او خطور نکرده باشد که تاریخ جهان بسیار قدیمی‌تر از تاریخ انسان است، و بنابر این، وجود آدمی‌ اساس تاریخ عالم نیست. اکنون که انسانها به کهکشان برای یافتن منزل دومی‌ مینگرند و شرایط زندگی‌ در سیارات دیگر را بررسی میکنند، وجود آدمی‌ با خاک و زمین وابسته و پیوسته نخواهد بود: “همه چیز پیر میشود، فرسوده میگردد، و سرانجام میمیرد- اما زمین- که آن را خدای بزرگ و لایزال آفریده- هم چنان به جاست، هر سال از نو جوان میشود و شکفتگی و طراوت از سر می‌گیرد. زمین پیوسته آماده سود بخشیدن است، اما این بشر بی‌تمیز نااهل، از غایت بطالت و آسان‌گیری- بسیار جاهای آن را هم چنان بایر نگهداشته و به آبادانی آن نپرداخته است. ازین رو بسی‌ از ساکنان بعضی‌ مناطق، از غایت تن آسائی، پیوسته در فقر و بینوائی به سر میبرند و گاه از شدت گرسنگی میمیرند،” (ص ۳۸۵). این قسمت کوتاهی‌ از مقدمه تلماک است که باستانی بصورت شاهد مدعای خود آورده است. بنابر این اطلاعیه سازمان ملل که کمبود مواد غذایی و گرسنگی به دلیل تقسیم ناعادلانه است را باید پوچ فرض کرد، و باور داشت که آنهایی که از شدت گرسنگی میمیرند به دلیل غایت تن آسایی خودشان است: “… از هر هفت کامبوجی یک نفر کشته شدند. یعنی‌ بیش از دو میلیون آدم از کف رفتند. هیچ وبائی، هیچ طاعونی، هیچ جنگی، هیچ زلزله‌ای نمیتوانست با این سرعت اینهمه از جمعیت یک مملکت بکاهد. قهر خداوندی، به صورت خمر سرخ، بر مردم کامبوج نازل شده بود، و این خشم چند سال دوام داشت، تا آخر، کمونیستهای ویتنام آمدند و مردم کامبوج را از چنگ خمرها نجات دادند، (ص ۳۷۶). حال این دو میلیون چه گناهی‌ مرتکب شده بودند که مورد غضب لایزال قرار گرفتند، از فهم ما انسانهای عاجز خارج است. جالب اینکه خدای بزرگ کمونیستها را که احتمالا به او اعتقادی نداشتند برای کمکشان میفرستد. گویا اینبار از فرستادن این پیغمبرهای بی‌بخار خسته شده بود.توجیه کردن هر چیزی امکان دارد، حتی اگر بی‌ربط باشد. مثلا: “جلال‌الدین خوارزمشاه وقتی به تبریز آمد، ‘لشگریان او بر رعایا تطاول میکردند، آن حال به او عرضه کردند، فرمود: ما این زمان جهانگیریم نه جهاندار، و در جهانگیری مراعات رعیت شرط نیست! چون جهاندار شویم، فریاد خواه را داد دهیم’” (ص ۳۸۶)! ولی‌ در اینکه خدا هم قاهر است و هم قادر، به عنوان یک اصل باید قبول شود. پس از آن، باور کردن همه چیز آسان میشود: “می‌توانم این را عرض کنم که آن عوارض جوی، باد و طوفان و خاک و زلزله و تگرگ… همه اینها در مشیت خداوندی سهیم، بلکه عوامل اجرای آن مشیت هستند، مشیتی که به عقیده من در همه جای تاریخ، سایر و ناظر و جاری است، گاهی عامل اجرای آن مشیت، طوفانی است که در بنگلادش میاید، و مجیب‌الرحمن را بر تخت می‌نشاند، و سیلی است که طاق کسری را شکست میدهد و سلطنت ساسانی را تسلیم عرب بادیه نشین می‌کند، و ریگی است که چشم سپاه سیاه افریقائی را میپوشد و چشم فیلش را کور می‌کند- که از باب‌المندب گذشته به حجاز آمده بود- و زلزله‌ایست که نیشابور را خرد می‌کند که سپاه مغول به سادگی‌ در آن داخل شود. اما اینکه خداوند قاهر قادر، چرا با اهلاک خلق، این مشیت را اعمال می‌کند، چیزی است که از عقل ما بیرون است، علاوه بر آن، ما ظاهر را می‌بینیم و ابن‌الوقت هستیم، و غافلیم که از میان بردن یک حکومت جبار سیصد ساله و پانصد ساله در مقابل از میان رفتن صدها یا هزارها آدم، خیلی‌ برای آیندگان مفیدتر و سودمندتر است،” (ص ۳۷۸). اینها همه از عقل ما بیرون است، و پاسخ به این پرسش که چرا باید یک حکومت جبار سیصد ساله روی کار بیاید نیز از عقل ما بیرون است. پاسخ به این پرسش که چرا برای به تخت نشاندن مجیب الرحمن باید طوفان در بنگلادش این بیگناهان را نابود کند، و چرا برای آمدن سپاه مغول باید زلزله‌ای نیشابور را خراب کند، و هزاران چرای دیگر، که البته از عقل ما بیرون است. تنها چیزی که از عقل ما بیرون نیست دانستنِ این است که اینها همه از عقل ما بیرون است! “البته آن سیل، ممکن است یک حکومت را کنار بگذارد، ولی‌ ذخیره همان سیل، زندگی‌ را برای میلیونها آدم که باقی‌ مانده‌اند، و هم چنین برای ادامه کار حکومتی که تازه خواهد آمد، فراهم و آماده خواهد ساخت، و این همان چیزی است که میشود از آن به مشیت خداوندی تعبیر کرد. ظلم‌هائی که به عالم پیداست- همه عدل است، ولی‌ ظلم نماست،” (ص ۳۷۹). به نظر می‌رسد که چندان هم از عقل ایشان بیرون نبود، و حد اقل دلیل یکی‌ از آنها را یافت. کاش باستانی امروز زنده بود و میدید که سیلهای اخیر جنوب و شرق آمریکا جز زیان چیزی نداشته‌اند. اگر کلیه ظلم‌هائی که به بشر میشود، نه تنها بلیات طبیعی، بلکه ظلمی که بشر به همنوعش می‌کند مشیت الهی باشند، پس ما برای چه زندگی‌ می‌کنیم؟ تلاش بشر برای پیشبرد علم که از همین ظلم‌های طبیعی جلوگیری کند، و امروزه میتواند از بسیاری از این عوامل جلوگیری، و یا این عوامل طبیعی را محدود کند، آیا مخالف مشیت الهی است؟ اگر جنایت‌کارانی همچون خمینی و خامنه‌ای و ترامپ خون ملتها را میمکند، آیا ما باید فقط آنرا نظاره کنیم چون این مشیت الهی است؟ پس بر مبنای فرضیه “هر آنکس که دندان دهد، نان دهد” باید دست روی دست بگذاریم و هر ظلمی را تحمل کنیم چونکه بر طبق گفته باستانی، که البته تکیه کلام ملاها است (زمانی‌ که از پاسخ دادن به آن عاجزند)، این حکمت خداوند است و ما کوچکتر از آنیم که این چیزها را بفهمیم. اگر شخصی‌ فقط چند صفحه آخر کتاب را بدون اطلاع از نویسنده، یعنی‌ باستانی پاریزی، و بدون اطلاع از سایر مطالب کتاب بخواند، شک نخواهد کرد که آن قسمتی‌ از کتابی است که توسط یکی‌ از آن ملاهای مفت خوری که تعدادشان در ایران کم نیست، و مثلا زلزله را به دلیل حجاب نداشتن بعضی‌ زنان میدانند، نوشته شده باشد: “نوشته‌اند که شیخ زین‌الدین مظفر بن روز بهان، ‘در شیراز متولد شد، چون به حد بلوغ رسید خوی ربانی و سیرهٔ نبوی داشت’،…. و روایت کرده‌اند در سیرت کبری که حضرت خضر (ع) به صحبت او میرفت، و مردی ازو درخواست کرد که خضر را ببیند، بعد از آن خضر بیامد و آن مرد او را نشناخت، پس خضر شکایت کرد و گفت که دلالت میکنی‌ مرا به کسی‌ که مرا نمیشناسد؟ و شیخ عذرخواهی کرد و پس از آن دلالت نکرد به وی،” (ص ۳۹۰)، و البته این چرندیات را ادامه میدهد. و کتاب را با آیاتی از تورات عهد عتیق پایان میبرد که این آخرین جمله آن است “آری، زمین و پری از آن خداوند است،” (ص ۳۹۱).

با همهٔ اینها، مطالب جالب نیز در این کتاب باستانی پاریزی فراوان یافت میشود، که البته باید با آگاهی‌ مطالعه کرد تا درست را از غلط تمیز داد. به عنوان نمونه در جایی میگوید: “دیکتاتورهای عالم، عاجزترین افراد عالم هستند، و به همین سبب تازیانه آنها شمشیر است و زندان آنها گور،” (ص ۳۸۷). و با همه گفتارهای ملایانه، باید این نوشتار را با این شعر زیبا که باستانی پاریزی نقل قول کرده است پایان داد: “مرحوم جیحون یزدی که مقیم و مدفون کرمان بود گوید: یارب نه همین رنج کُهین می‌کُشَدَم- گنجِ فِرَقِ دور ز دین می‌کشدم- با این همه گنجِ ناکس و رنج کسان- گویند که عادلی و این می‌کشدم،” (ص ۲۶۱ زیرنویس ۱).

No comments:

Post a Comment