اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Tuesday, July 2, 2019

هادی خرسندی

هادی خرسندی نوشته‌ای دارد که در اینجا نقل میشود:

"فقط شاه بابا حق داشت؟! چرا؟؟؟ آقاى رضا پهلوى، من شخصا آرزو ميكردم بعداز چهل سال زندگى كردن در اروپا و آمریکا، حداقل يكبار در انتقاد از پدرتان حرفى ميزديد و اعتماد افرادى مانند مرا كمى به خود جلب ميكردید، ولى با اين دو مصاحبه اخيرتان ميبينم كه اينگونه نبوده و نيست .اى كاش در مصاحبه قبلى با آيت الله بى بى سى، ضمن انتقاد درستى كه شما به چپاولگران كرديد درباره خاندان و خانواده خودتان هم بخاطر ميليارد ها دلا جواهرى كه از ثروت دسترنج زحمتكشان ایران به غارت برديد و تا حدى كه عمه محترمتان خانم اشرف پهلوى با نيمى از آن غارتها توانست يك جزيره كامل بخرد و در ان به تبهكارى هايش از جمله قاچاق بين المللى مواد مخدر ادامه دهد، يك ذره هم از آنهمه چپاول خانواده خودتان انتقاد ميكرديد.! شما جورى از غارت مردم حرف ميزنيد كه گويا اطلاع نداريد كه پدر بزرگوار شما جناب محمدرضا شاه ٥٢ سال پيش كل هزينه درست كردن و براه انداختن مترو زير زمينى سوئد را بخاطر عيش و عشرت پرستى اش به ملكه سوئد هديه كرد در حاليكه بطور نمونه شاعر ارجمند ايران و پدر شعر نو نيمايوشيج که براى ملاقات بستگانش به مازندران رفته بود، بدليل ذات الریه وساخته نبودن يك جاده خاكى از یوش به شهر دیر می رسد و چندی بعد می میرد. راستی آقای شازده! می شود قدری درباره منابع مالی تان و شغلتان توضیح دهید؟ جناب پهلوى ، كشته شدن سه تن از دانشجويان نخبه ايران را بدستور پدر آزاديخواه و متمدنتان در روز ١٦ آذر با گلوله را هم جزو پرونده درخشان آزاديخواهى پدر ارجمندتان ميگذاريد؟ اسناد منتشر شده سازمان سيا امريكا چى؟ جزو كارنامه درخشان پهلوى و بيسوادى مخالفين پدر ارجمندتان می گذارید؟ من هیچ حساسیتی روی شما یا هر فرد دیگری ندارم. هر کس اکثریت آرای مردم را در یک شرایط آزاد بیاورد، برای یک بازه مشخص، طبق قانون، کشور را اداره خواهد کرد حتی اگر مورد پسند ما نباشد. آری ملت ایران شیخ ها را نمی خواهند، اما این به معنای بازگشت خیمه و خرگاه شاهی نیست. تاریخ بخوانید! تاریخ به عقب برنمی گردد. حتی سلطان ظاهرشاه نیز نتوانست افغانستان را دوباره تصاحب کند! عصر حکومت موروثی گذشته است! در میان
۸۰ میلیون ایرانی، آنقدرنخبه تحصیلکرده و سیاستمدار ملی گرا هست که بتواند اعتماد ایرانیان را جلب کند."

یکی‌ از مجلاتی که در سالهای ۴۰ و ۵۰ شمسی‌ طرفداران بسیاری، بخصوص در بین صنف دانشجویان، پیدا کرده بود مجله فردوسی بود. این مجله بیشتر جنبه ادبی‌ داشت و بسیاری از شاعران و نویسندگان آگاه و مشهور آن زمان در این مجله قلم میزدند. از جمله آنها هادی خرسندی بود که در آخرین صفحه (و اگر اشتباه نکنم پشت جلد آخر) با نام مستعار ه.خ. پیدا، نوشته طنز و کوتاهی‌ داشت که این اولین نوشته‌ای بود که من هر هفته در این مجله میخواندم. پس از آن، و برای مدتی‌ که این داستان دنباله‌دار به چاپ میرسید، داستان مشهور “دائی جان ناپلئون” ایرج پزشکزاد را میخواندم ، که سپس کتاب شد، و در عاقبت بصورت یک سریال تلویزیونی بیرون آمد. پس از آن، به سراغ “ملاحظات” میرفتم که خبرنامه کوتاه یک صفحه‌ای از سردبیر این مجله یعنی‌ عباس پهلوان بود. این مجله زنگ تفریح من بین کتابهای درسی‌ بود. چنانکه گفته شده، فردوسی یک مجله ادبی‌ بود، و اشعار بسیاری از شاعران مطرح آن زمان، چون شاملو و مشیری و بهبهانی‌ و نادرپور و غیره، و حتی از شاعران مشهوری که در قید حیات نبودند از جمله نیما و فرخزاد، به چاپ میرساند. گرچه این مجله سیاسی نبود ولی‌ گاهی مقالاتی چاپ میکرد که می‌توان آن مقالات را اجتماعی سیاسی نامید. ولی‌ سیاسی نبودن این مجله آنرا از چاپ مقالات حکومتی مستثنا نمیکرد. در صفحات نخست همیشه عکسهائی از شاه و سایر سردمداران همراه با مقالاتی به چاپ میرسید. نه تنها خودم این مقالات را که همیشه تصور میکردیم که تبلیغی برای سلطنت بود نمی‌خواندم، بلکه هیچ کدام از دوستانم علاقه‌ای به خواندن چنین مقالاتی در هیچ نشریه‌ای نداشتند. احتمال اینکه اشخاصی‌ که در دستگاه سلطنت بودند این مقالات را مرور کنند نیز بسیار کم، و نزدیک به صفر بود. شایع بود که ساواک این مقالات و عکسها را برای مجلات مختلف میفرستاد، و نشریات اجبار به چاپ آنان داشتند. هرچه بود، چاپ این مقالات احتمالا برای خود شیرینی دستگاههای امنیتی بود، ولی‌ مردم چون به آنها باور نداشتند و این گزارشات را تبلیغات غیر واقعی‌ می‌پنداشتند، کسی‌ توجهی‌ به آنها نداشت، و اشخاصی‌ مانند مرا نسبت به حکومت بی‌تفاوت و حتی دلچرکین میکرد.

این روزها مد شده است که آخرین سخنرانیهای دستچین شده شاه با خبرنگاران خارجی‌ را منتشر میکنند که از آگاهی‌ او از سیاست جهانی‌ و مستقل بودن او خبر دهند. در بین ایرانیان، کسی‌ نیست که وابستگی شاه را پس از کودتائی که منجر به سقوط دولت مصدق شد درنیافته باشد. چگونه پس از سالها دستور گرفتن از دولت آمریکا برای انتصاب نخست وزیران و وزرا، و حتی اجرای طرح انقلاب سفید و سایر امور، ناگهان شاه باد زیر غبغبش جمع میشود و خدایگان و آریامهر میشود و ادعای خودمختاری می‌کند، که شاید دلیلش ثروتِ اندوخته از افزایش قیمت نفت باشد. ایرانِ آن زمان را می‌توان با عربستان سعودی امروز، در رابطه‌اش با آمریکا مقایسه کرد. شاه نیز همچون حکمرانان عربستان آخرین سلاحهای آمریکا را میخرید، و چنانچه در منطقه نیروئی به مخالفت با دست نشانده‌های امپراطوری ‏ آمریکا برمیخاست، مانند چریکهای ظفار، شاه مسئولیت انهدام آنها را به عهده داشت. آنچه که شاه به آن پی نبرده بود این بود که چنانچه آب زیر پوستش رود و سرکشی کند، همان بلائی بر سرش خواهد رفت که پس از ‏او بر سر نورییگا و مارکوس، و صدام حسین، و حسنی مبارک آمد. سرپیچی از ارباب خطر مرگ و نابودی را در پیش دارد. البته دلیل دیگر تاریخ مصرف است. هر دیکتاتوری تاریخ مصرف دارد، که چون دیکتاتورها خودشان در اوج هستند این مطلب را کاملا درک نمیکنند، آمریکا این تصمیم را می‌گیرد و نیروی ذخیره‌ای (که همیشه از مخالفین حکومتها را در نمک خوابانده است) به جانشان میاندازد. در مورد ایران نیز بهترین و مناسبترین فرد امام خمینی بود که هم مانند ۱۲ امام قبل از خودش خونخوار بود و ایران را به قهقرا میبرد، و هم اینکه میتوانست به یک ملت مذهب زده سروری کند. البته ایرانیان همان یکسال نخست این شیاد را شناختند، ولی‌ دیر شده بود و جلادانِ او تمام سلاحهای شاه را قبضه کرده بودند، و شکنجه‌گران ساواک در مقابل اینان مانند طفلان مسلم بودند. یکی‌ از مامورین امنیتی با سابقه آمریکا پس از دیداری که از طریق یزدی با خمینی در نوفل لوشاتو داشت، به او اطمینان همکاری آمریکا را داد، و به این ترتیب خمینی دریافت که میتواند با تظاهر به ضد غربی بودن، امیال قلبی خود یعنی‌ ولایت فقیه و رژیم اسلامی، را مخفی‌ نگاه دارد و در موقعیت مناسب این ارتجاع سیاه را به مردم ایران حقنه کند. و این آغاز شرایط دهشتناکی بود که امروز در ایران شاهد آن هستیم. البته باید توجه داشت که گرچه پس از انقلاب حکومتهای نخستین مذهبی‌ بودند، ولی‌ در ملی‌ بودن آنها هیچ شک و شبهه‌ای نبود، تا اینکه این انقلاب سترگ توسط رهبرش به یغما رفت.  شاه با سرپیچی از اوامر اربابش باعث شد که آمریکا آنچنان درسی‌ به مردم ایران بدهد، که هر زمان از انقلاب خود پشیمان شده و حسرت دوران طلائی زمان شاه را بخورند.

یکی‌ از پرسشهائی که در نوشته فوق، خرسندی از رضا پهلوی دارد این است که شغل او چیست. آیا ولیعهد بودن یک شغل است؟! چگونه این خاندان بزرگ میتواند چهل سال پشتوانه مادی داشته باشد، و در ناز و نعمت زندگی‌ کند. زمانی‌ که مردم دهات ایران آب از رودخانه میخوردند، آیا لازم بود که نیمی از سرمایه یک بانک آمریکائی (البته به نام خود شاه) خریداری شود؟ گرچه مقایسه دزدی این حکومت با دزدی آن حکومت عمل چندان شایسته‌ای نیست، ولی‌ چگونه میشود که ملتی را وادار به یک انقلاب کرد. پرسش دیگری که خرسندی شاید میتوانست از رضا پهلوی بکند این است که این خاندان، با این ثروت سرشار، آیا تا کنون خدمتی به ایرانیانی که از وطن به دلیل این رژیم سفاک فرار کرده‌اند نموده است؟ آیا هیچگونه سازمانی برای هموطنان آواره، که تعدادشان هر آینه دو چندان میشود کرده‌اند؟ شهبانو فرح در کتاب خاطراتشان ملت ایران را به دلیل انقلابی که کردند بخشیدند! این تنها خدمتی بود که به هموطنانشان شده! در حالیکه ایشان بارها به موزه‌های مختلف دنیا کمک کرده‌اند. البته زمانیکه رضا پهلوی به همراه خانواده‌اش از ایران خارج شد نوجوانی بیش نبود و کسی‌ نباید او را برای آنچه که در زمان پدرش گذشت ملامت ‏‌کند، که این در مورد برادر و خواهرانش نیز حکم می‌کند. این خود اوست که آرزوی به قدرت مجدد رسیدن در ایران را دارد و همواره در کوشش برای این هدف است. این هم البته جرمی‌ نیست، و از یک خانواده سلطنتی آمدن شاید چنین خواستی را ایجاب کند. ولی‌ بقول خرسندی آیا تاکنون او تاریخ خانواده خود، و پدرش، و پدر بزرگش را مطالعه کرده است. زمانیکه متفقین رضا شاه را به دلیل سمپاتی‌های او به آلمان نازی با خفت از ایران اخراج کردند، نخست وزیر رضا شاه خواهش کرد که اثاثیه او را بگردند تا مطمئن شوند که اموالی از ایران خارج نمیکند. حال اگر در ایران امروز حتی خاک کشور را هم به خارجیان میفروشند، این از پلیدی دزدی‌های رضا شاه که هرچه ملک در ایران بود به زور از صاحبانش غصب کرده بود نمی‌کاهد. طرفداران او شعار میدهند که یکی‌ از کارهای نیک او برداشتن عمامه از سر ملاها و چادر از سر زنها بود. اتفاقا این اعمال او که به پیروی از سیاستهای آتاتُرک بود، عمامه و چادر بر سر کردن را اعمالی انقلابی کرد. گرچه در اواسط سلطنتش این پادشاه بیسواد و زورگو آنچنان مذهبی‌ شده بود که بهترین تکیه تهران در روزهای مذهبی‌ تکیه رضا شاهی بود! در واقع باید نتیجه گرفت: رژیم حاکم بر ایران نتیجه و پیشرفت تکاملی دو خاندان پیشین است.

No comments:

Post a Comment