اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Monday, March 28, 2022

اوقات استثنایی

 



 کسانی که سن‌شان به پیری نزدیک میشود غالبا به بازگوئی خاطرات خود میپردازند، که البته به نظر منطقی میاید، چرا که اگر دانشی نداشته باشند، حد اقل تجربه چندین ساله دارند که ممکن است این تجربه بکار جوانان بیاید. همانطور که کسانی که به بهشت و جهنم اعتقاد دارند تصور میکنند که حتما به بهشت میروند، و من تاکنون کسی را ندیده‌ام و یا راجع به کسی نشنیده‌ام که تصور کند که به جهنم میرود. به همان دلیل هیچ کس تصور نمیکند که یک پیرمرد و یا یک پیرزن باشد، و اشخاص هشتاد و یا نود ساله نیز از پیرها به عنوان شخص سوم یاد میکنند. حال من که به مرز هفتاد سالگی رسیده‌ام، گر چه خود را پیر نمیدانم، ولی به سخنگوئی از تجربیاتم میپردازم!ا

کسانی که هم سن و سال من هستند و یا از من سن بیشتری دارند و هنوز در قید حیات هستند (مانند برادرم که یازده و نیم سال از من بزرگتر است، و یا شوهر خواهر نود و چند ساله‌ام، و یا سه خواهر بزرگتر از خودم، و خاله و دائی و غیرو) از نسلی میباشند که نمونه آنها در تاریخ هر گز نبوده است. من و آنها شاهد وسائل و تجهیزات و آدابی بوده‌ایم که سالها و قرن‌ها ادامه داشتند، و در دورهٔ ما کنار گذاشته شدند تا توسط تکنولوژی جانشین‌های بهتری آنها را جایگزین کنند. بخصوص کسانی چون من که در شهرها و دهات کوچک‌تری بزرگ شده‌ا‌ند، چون تکنولوژی جدید نخست به شهرهای مرکزی و بزرگ میرفت و مدتها طول می‌کشید که به شهرهای کوچکتر و دهات برسد، شاهد فرهنگ، وسائل و ادوات، و آداب قدیمی بیشتری بوده‌ا‌ند.ا

یکی از وسائل حمل و نقل که قرنها متداول بود درشگه نام داشت، که چون یک واژهٔ روسی بود می‌توان حدس زد که از کجا آمده بود. کما اینکه تاکسی نیز یک واژهٔ فرنگی است و خواه‌ناخواه زمانی که ایرانیانِ نخستین به فرنگ رفتند این واژهٔ را نیز داخل فرهنگ ما کردند. ماشین هم به همین دلیل وارد فرهنگ ما شد، که البته فرهنگستان، در زمان نیما و هدایت و دهخدا، واژهٔ خودرو را ساختند، که واژهٔ زیبائی است و تا حدی مرسوم هم شده است. مادرم دوستی داشت که ما به او مامان میگفتیم (که البته دلیل آنرا نمیدانم) و شوهر او درشگه‌چی، یعنی یک راننده بود، که البته راننده نیز بعدها توسط فرهنگستان ساخته شد و به راننده درشگه، که عموما مالک آن درشگه نیز بود، درشگه‌چی میگفتند.ا

اصولا، الاغ بارکش، اسب مسافر کش، سگ نگهبان، حیواناتی بودند که انسانها از آنها به عنوان وسائل سهولت استفاده میکرد، و نسل ما آنها را دیده بود، که البته بعدها به باری، خودرو، و دستگاه ایمنی تبدیل شدند. البته در دوران دورتر حیوانات دیگری مورد استفاده قرار میگرفتند که در دورهٔ ما چندان کاربردی نداشتند، مانند کبوتر نامه رسان، و یا گربه برای شکار موش!ا

شاید باید به جای عنوان یک نسل منحصر به فرد، به یک قرن منحصر به فرد اشاره کرد که قرن بیستم میلادی می‌باشد. در این قرن پیشرفت تکنولوژی، با وجود نوابغی چون نیکلای تسلا و بنجامین فرنکلین، بسیار سریع بود و در طول یک نسل جامعه را متحول کرد.ا

زمانی بود که یک وسیله ارتباطی به نام تلفن وجود نداشت. ما که در یک شهرستان زندگی میکردیم، به دلیل شغل پدرم در منزل یک دستگاه تلفن داشتیم. البته این تلفن در طاقچه‌ای قرار داشت که من که خردسال بودم دستم به آن نمیرسید. همسایه‌های ما هیچکدام تلفن نداشتند، و چنانچه ضرورتی برای آنها ایجاد میشد که بخواهند با یک سازمان اداری تماس بگیرند، خواهش میکردند که از تلفن ما استفاده کنند. دستگاه تلفن ما تا جائی که من به خاطر میاورم شماره نداشت. در کنار تلفن و در سمت راست آن (چون اکثر مردم راست دست بودند) دستهٔ هندل مانندی بود که باید پس از برداشتن گوشی تلفن، آنرا می‌چرخواندیم تا شخصی که در مرکز تلفن کار میکرد، پاسخ دهد. البته آن شخص ما را به نام صدا میکرد و میگفت "خانم و یا آقای فلان به کجا وصل کنم"، چرا که تعداد کسانی که تلفن داشتند بسیار کم بود.ا

خانه ما در کوچه بسیار باریکی قرار داشت. زمستان‌ها در شهر ما برف‌های سنگین میامد. علاوه بر برفی که سطح کوچه را میپوشاند، خانه‌های آن محل برف‌های پشت بام‌هایشان را نیز در کوچه میریختند. بنابر‌این، و به دلیل عرض کم کوچه، برف داخل کوچه تا دیوار خانه‌ها، که البته حد‌اقل دو سه متر بودند، بالا میامد. بنابراین برای عبور و مرور از این کوچه، پس از آنکه برف‌های همه پارو شده بودند، در وسط کوچه نقب میزدند که بتوانند از آن عبور کنند. دلیل کم عرضی کوچه این بود که هیچ کسی در آن کوچه، و یا شاید در آن محل، اتومبیل نداشت.ا

لوله‌کشی آب وجود نداشت و هر هفته یک آبیار از طریق جوی وسط کوچه آب را داخل آب‌انبار ما میکرد. نمیدانم چرا این آبگیری همیشه در شب انجام میشد. روز بعد پدرم شخصی را استخدام میکرد که آب حوض را در چهار باغچه اطرافش خالی میکرد، و لجن کف حوض را تمیز و از آب‌انبار آنرا پر میکرد. در چهار طرف اطراف حوض در کف حیات جوی باریکی کشیده بودند که به آن پاشویه میگفتند، و دست و صورت قبل از غذا و خواب در این حوض شسته میشدند، که البته در زمستان‌ها باید نخست با دست برف‌های دور حوض کنار زده میشدند. تنها آبی که وارد خانه میشد همین آب جوی داخل آب‌انبار بود که با آن ظرفها را تمیز میکردند، لباس‌ها را میشستند، و آنرا می‌جوشاندند که برای خوردن مناسب باشد. البته کرمک در شکم همه همواره تولید میشد.ا

خانه ما دو طبقه بود. در یکی از اتاق‌های طبقه بالا مبلمان برای مهمان گذاشته بودند. روکش مبل مخمل آبی بود و روی آن گلهای رنگارنگ قلاب‌دوزی شده بودند. در گوشه اتاق نیز یک بخاری قرار داشت. این تنها بخاری در خانه ما بود، چون زمستان‌ها همه دور یک کرسی در اتاق نشیمن می‌نشستیم. برای افروختن ذغال‌های کرسی، از گلوله آهنین مشبکی استفاده میکردند، که ذغال‌ها را در آن میریختند و آنرا آتش میزدند. این گلوله به وسیله یک زنجیر از جنس خود، و به طول حدود یک متر، به قلّابی ختم میشد که این قلاب را در دست میگرفتند و با چند حرکت دایره‌وار این گلوله را می‌چرخاندند تا در تماس با جریان هوا افروخته شوند.ا

کوزه بلند قامتی در انباری بود که چند برابر قد من بود، و به آن تاپو میگفتیم. این تاپو حاوی آرد بود، و شکم بسیار پهنی داشت که در پائین آن سوراخی قرار گرفته بود که آرد از آن خارج میشد. در گوشه حیات اجاقی داخل زمین کنده بودند که در آن نان می‌پختند. هر از چند گاهی یک نانوای زن به خانه ما میامد و در این تنور و از آرد داخل تاپو برای ما نان لواش می‌پخت. البته پدرم شخصی را استخدام کرده بود که هر روز قبل از ظهر از نانوای محل نان سنگک میخرید و برای ما میاورد. گوشت را هم هر روز شخصی به سفارش پدرم در خانه تحویل میداد. سایر حبوبات نیز ماهیانه به خانه ما فرستاده میشدند. بنابراین، خرید مواد غذایی توسط مادرم بسیار محدود بود. لباس‌های بچه‌ها را هم مادرم خودش میدوخت. البته در آن زمان، خانواده‌های متوسط پائین، مانند خانواده ما، می‌توانستند کلفت و نوکر داشته باشند، و مادر من در تمام مدتی که در شهرستان زندگی میکردیم شخصی را داشت که به او کمک میکرد. زمانی که پدرم به دلائلی تصمیم گرفت که به تهران نقل مکان کند، خرید اغذیه و سایر مواد مورد احتیاج توسط مادرم انجام میشد و احتیاجی به کمک دیگران نبود.ا

در شهرستان رادیوئی داشتیم که روی طاقچه بود و کنترل آن در دست پدر بود. به تهران که مهاجرت کردیم، گویا همان سالها تلویزیون آمده بود، که البته رادیو‌ی تصویری بود! تلویزیون را ثابت پاسال که یک کارخانه‌دار بود وارد ایران کرده بود. البته طولی نکشید که دولت آنرا به دست گرفت. ملاها که قبلا با رادیو، به دلیل موسیقی و صدای تحریک کننده زنان (!) به آن اعتراض کرده بودند، اکنون مخالف تلویزیون هم بودند، و در خانه هیچ ملایی تلویزیون یافت نمی‌شد. امروزه آنها خودشان برنامه‌های تلویزیونی دارند.ا

در اینجا لازم است به نکته مهمی در مورد دین و ملا‌ها اشاره شود. دین از زمانی که تاریخ نگاشته شده وجود داشته است. دلیل وجود دین، عدم وجود علم و دانش بوده است. بسته به قدرت سیاسی دین در هر زمان، عکس‌العمل آن نیز با کسانی که با آن مخالفت میکردند متفاوت بوده است. زمانی که مذهب پر قدرت بود مخالفین را نابود میکرد، چنانکه در اوائل رژیم اسلامی شاهد و ناظر آن بودیم. زمانی که دین در ضعف است، مانند اروپای کنونی، با نصیحت و پند، و نه با ارعاب، سعی در نفوذ خود دارد. در چنین زمان‌هائی نیز اصطلاحاتی همچون، موسی به دین خود عیسی به دین خود، دین آزادی بیان است، دین یک انتخاب شخصی است، خدا پرستی از دینداری جداست، و چیزهائی از این قبیل به گوش میرسند. از آنجائی که دین بر اساس یک فرضیه است، و در زمانی که ما زندگی می‌کنیم، با توجه به رواج لحظه‌ای و بی‌وقفه اخبار توسط وسائل ارتباط جمعی، نه پیغمبری ظاهر میشود، و نه معجزه‌ای به ظهور می‌رسد، گفته‌های ابلهانه مبلغین دین را می‌توان به راحتی نفی کرد. زمانی که به کهکشان و دنیای خارج از کره زمین مینگریم، که تمام انسانها و موجودات و خود کره زمین بیش از نقطه بسیار ریزی نیست، که اگر میتوانستیم به کلیه جهان بنگریم چشم ما حتی قدرت دید این نقطه ریز را نداشت، این پرسش پیش میاید که این جهان از کجا آمده است. با آنکه تئوری‌های غیر مذهبی در این مورد وجود دارند، ولی حتی اگر هم وجود نداشت، احتیاجی برای خلق یک خالق نبود. خالقی که انسان‌ها را خلق می‌کند تا از تغذیه سایر موجودات زنده به زندگی ادامه دهند، گرچه همین انسان در هر لحظه زندگی با بیماری و مشکلات عدیده روبرو است، و عاقبت زندگی پر از دغدغه او به مرگ منتهی میشود. این خالق نمیتواند چیزی جز یک سادیستی باشد!ا

در پایتخت تسهیلات بیش از شهرستان بود. در مدرسه میز و نیمکتها چند نفره و از چوب ساخته شده بودند. یک تخته سیاه نیز به دیوار آویزان شده بود که آموزگار روی آن مطلب مورد بحث را مینوشت. میزها دارای جاکتابی بودند که در زیر آنها تعبیه شده بودند. روی میز کتاب و دفتر مربوط به آن زنگ را می‌گذاشتیم. در دبستان یک آموزگار یک کلاس را اداره میکرد. در دبیرستان، هر آموزگار درس تخصصی خود را میداد، بنابراین برای هر مبحثی آموزگار خاص خود را داشتیم. با ماشین حساب و سپس کامپیوتر در دانشگاه آشنا شدیم.ا

با ورود کامپیوتر، جهان شکل دیگری گرفت، و این شکل هر چند سال در حال تغییر است. حدس زدن آینده بسیار دشوار میشود، چرا که هیچگاه کسی تصور نمیکرد که بتوان در یک ماشین کوچک که در جیب جا می‌گیرد چنین اطلاعات عظیمی را که در تلفن‌های همراه ما هستند قرار داد. یکی از دانشمندان مورد علاقهٔ من، با نام "میچیو کاکو" دو کتاب در مورد آینده بشر از نظر پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیکی دارد، تحت عنوان‌های "آینده فیزیک" و "آینده بشریت". حتی او هم نتوانسته است بطور دقیق پیشرفت بشر را در این لحظه پیش‌بینی کند، چرا که پیشرفت تکنولوژی سریع‌تر از آن است که بتوان ارزیابی کرد. نمونه بارز آن تحولات تکنولوژیکی اخیر در چین است.ا

تحولات و تکنولوژی امروز جهان قابل شمارش نیست و برای کسانی مانند من که از چنان جامعه‌ای که بطور مختصر شرح دادم آمده است، اعجاب‌آور است. آیا تکنولوژی زمانی آغاز شد که انسان چرخ را کشف کرد، و یا زمانی که شخصی سنگی را تراشید و توانست از آن ذره‌بین بسازد و نادیده‌ها را ببیند؟ گرچه دانستن آن از نظر تاریخی اهمیت دارد، ولی پیش‌بینی و نگرش به آینده مهمتر است. چرا که کسانی که تحولات آینده را به وجود میاورند، نخست با دیدهٔ پندار خود آنرا کشف میکنند.ا

البته باید به یک نکته حیاتی اشاره کرد. اگر آمریکا به دلیل سیستم سیاسی و اجتماعی توانست مرکز آسایش، و در نهایت جاذبه‌ای برای نوابغ دنیا شود، و در نیم قرن این کشور را به قدرتمند‌ترین کشور دنیا تبدیل کند، بخصوص که با نیروی نظامی خود توانست در این مدت از هم‌ترازی کشورهای دیگر جلوگیری کند، چنانچه بخواهد همچنان به این قدرت نمائی و جلوگیری از صعود کشورهای دیگر ادامه دهد، آینده بشریت مورد پرسش قرار خواهد گرفت.ا

 

No comments:

Post a Comment