اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Friday, November 11, 2022

درد دل حاج عباس

آپارتمانی که حاج عباس در آن زندگی‌ میکرد چهار طبقه بود. هر طبقه‌ای دو واحد داشت که درهایشان روبروی هم باز میشدند. بنابراین در این ساختمان هشت خانوار زندگی‌ میکردند. ساختمان در یکی‌ از محلات گران‌قیمت تهران قرار داشت. عشرت خانوم، همسر حاج عباس، با خانم‌های همسایه مقیم در آن مجموعه هر روز با هم و بصورت گروهی راه میرفتند. نزدیک منزلشان پارکی‌ بود که وسائل ورزشی داشت. خانمها قرار داشتند که هر روز ساعت چهار بعد از ظهر پیاده به پارک بروند و نرمش کنند، و سپس پیاده برگردند، که هم راه رفته باشند و هم نرمش کرده باشند.

فقط خانمها نبودند که ملاقات روزانه داشتند. حاج عباس هم با آقایان همسایه بطور منظم ملاقات میکردند، ولی‌ دیدار آنها هفتگی بود و هفته‌ای یکبار، روزهای دوشنبه ساعت شش بعد از ظهر، بطور نوبتی در منزل یکی‌ از همسایه‌ها جمع میشدند. به این ترتیب حاج عباس سالی‌ شش یا هفت بار میهمانی میداد و هفت همسایه در منزل او جمع میشدند. چیزی که این افراد در آن مشترک بودند سن و موقعیت شغلی‌ و خانوادگی‌شان بود. هیچیک از این آقایان کار نمیکرد و همه بازنشسته بودند. در واقع موقعیت شغلی‌ آنها قبل از بازنشستگی بصورتی بود که چه از طریق ارث و یا فعالیت‌های شخصی‌، توانسته بودند برای خود املاک و یا کسب و کاری صاحب شوند که از طریق اجاره آن املاک یا کسب و کار، زندگی‌ مرفهی داشته باشند. همهٔ این آقایان بین پنجاه تا شصت سال داشتند و همه با خانم‌هایشان زندگی‌ میکردند، و اگر فرزندانی داشتند، آن فرزندان از پیش پدر و مادر رفته بودند و زندگی‌های مستقلی داشتند.ا

خانمِ شخصی‌ که میهمانی هفتگی در منزلش بود، بنابر یک قرار قدیمی‌، به منزل یکی‌ از اقوام، عموما به خانهٔ پدری، میرفت و منزل را در آنشب در اختیار شوهرش قرار میداد. شام آنشب نیز به عهدهٔ آقای خانه بود، که عموما از بیرون سفارش داده میشد. به این ترتیب دردسر پخت و پز حل شده بود. علاوه بر آن، میزبان موظف بود که مشروبات الکلی را نیز تهیه کند، که البته منابع بیشماری داشتند که مشروبات قاچاق وارداتی‌ را پخش میکردند.ا

در اینجا این پرسش پیش میاید که آیا حاج عباس هم، به دلیل حاجی بودن، الکل مصرف میکرد یا خیر. این دوستان همه اهل این خلاف‌کاریها بودند. البته هر کدام، به دلیل بازاری بودنشان یک لقب حاجی یا مشدی و یا حداقل میرزا را جلوی اسمشان به یدک میکشیدند. بعضی‌ از آنها حتی با ته‌ریشی تسبیح به دست میگرفتند و جملات عربی‌ اسلامی را در محاوره بکار میبردند. اکثر آنها هم به مکّه رفته بودند، و بعضی‌ مانند حاج عباس این لقب را پیشوند اسمشان کرده بودند، و یا از بعضی‌ از القاب دیگری که ذکر شد استفاده میکردند.ا

دوشنبه‌ای که گذشت، مهمانی منزل حاج عباس بود. او از قبل با هم پالکی‌هایش صحبت کرده بود که مطمئن شود همه حضور خواهند یافت. سپس به رابطش زنگ زد و یک ساعت بعد موتور سواری مشروبات مورد علاقه او را تحویل داد. سفارش غذا را نیز برای ساعت هشت شب داد، که میهمانانش بتوانند برای دو ساعتی‌ قبل از شام لب‌هایشان را تر کنند. دو تن از همسایه‌ها اهل وافور بودند و معمولاً مواد و وسائل لازم را با خودشان میاوردند.ا

حاج عباس از عشرت خانم درخواست کرد که صبح به منزل پدری برود تا او بتواند سراصبر همه چیز را برای میهمانی آماده کند. حدود ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تمام وسائل لهو و لعب آماده بود. مشروبات و گیلاس‌ها روی یک میز گرد چیده شده بودند، که شامل دو سه ظرف مخلفات نیز بود. روی میز غذا خوری، بشقاب‌ها همراه با قاشق و چنگال در یک طرف میز بودند، و در طرف دیگر یک ظرف سالاد سبز و یک ظرف سالاد الویه که شب قبل عشرت خانم تهیه دیده بود، همراه با یک سبد سبزی خوردن قرار داشت. ظرف‌های ماست و خیار و بورانی و چیپس نیز روی میز مشروبات چیده شده بودند.ا

یکی‌‌ از رسوم قدیمی‌ ایرانیان این است که معمولاً از ساعتی‌ که در محلی دعوت دارند دیرتر میروند. میزبان عموما نباید فرض کند که میهمان شور و ذوق زیادی از آمدن به منزل او را دارد. همچنین این دیر آمدن به میزبان می‌فهماند که او، یعنی‌ میهمان، جاهای مهم‌تری نیز می‌توانست برود، و این منتی است بر میزبان که او قدم رنجه میفرماید! این همسایه‌ها، در روزهای نخست دوره‌شان این مساله را حل کردند، و با توجه به اینکه فاصله منازلشان چند دقیقه بیشتر نبود، و همه بازنشسته بودند، قرار گذاشتند که سر ساعت در منزل میزبان باشند، که البته همه این قرار را رعایت میکردند.ا

راس ساعت شش زنگ در به صدا درآمد و میهمانان همه با هم وارد شدند. پس از خوش و بش و تعارفات معموله، همه یکراست به سمت میز الکل و مخلفات رفتند و گیلاس‌هایشان را پر کردند، و همانجا به سلامتی‌ یکدیگر بالا رفتند. سپس گیلاس‌ها را مجددا پر کردند و روی مبلمان جای گرفتند.ا

از این به بعد، صحبت‌ها شروع شد، که مانند همیشه نخست گله از گرانی بود. سپس شایعات در مورد حکومتیان رد و بدل شد، و جوک‌هائی که در باره آنها ساخته شده بود. پس از اینکه سرها کمی‌ گرم شدند، جوک‌های حکومتی تبدیل به جوک‌های مردانه شدند، و این تا زمانی‌ که زنگ در به صدا در آمد و شام تحویل داده شد ادامه یافت. در طول شام، کم کم جوکها به تحلیل رفت و بیشتر سکوت بود، و یا صدای ملچ و ملوچ غذا خوردن به گوش میرسید. پس از شام، همه گیلاس‌هایشان را پر کردند و به اتاق پذیرائی بازگشتند.ا

صحبت‌ها مجددا در مورد حکومتیان بود، و اینکه کدام اهل رشوه است و با کدام می‌توان زد و بند کرد و بر درآمد حاصل از کار و اجاره و سایر راه‌هائی که هر کدام به ثروت‌شان می‌اندوختند، افزود. پس از اینکه صحبت‌های کلی‌ ته کشید و هر دو یا سه نفر جدا از یکدیگر آهسته‌تر اطلاعات رد و بدل میکردند، حاج عباس با صدای بلندی که همه بتوانند بشنوند گفت:ا

ا- دوستان. میخواستم سؤالی‌ رو مطرح کنم که تا به حال تو این گرد‌هم‌آئیها هیچوقت کسی‌ در موردش حرفی‌ نزده، و نظر شما دوستا رو بپرسم.ا

همه گوش به زنگ شدند تا دریابند که میهمان‌دارشان در مورد چه موضوعی می‌خواهد صحبت کند.ا

ا- خوشبختانه وضع مادی همه ماها خوبه و هیچ نگرانی از گرونی، که خیلیا ازش مینالن، نداریم. دلیلشم هممون میدونیم. ماها همه از برکت املاکمون و کسب و کارمون زندگی‌ مرفهی داریم. هر موقع یه چیزی گرون میشه، ما هم قیمتامون رو بالا می‌بریم. چون اکثر املاک ما تجاری هستن، اون کسیکه از ما اجاره کرده و تو ملک ما تجارت میکنه، اونم قیمت محصولش رو بالا میبره. بنابراین ما با این مشکلی‌ نداریم. واسه اینکه بتونیم بی‌ دردسر، از نظر شرعی و مالیاتی و حقوقی این وضع رو ادامه بدیم، مرتب نماز جمعه میریم و به چند نفر که در پُستای بالا هستن، چه ملّا باشن یا ملّا‌نما، به طرق مختلف باج میدیم. می‌بخشید که اینقدر رُک و بی‌رودرواسی صحبت می‌کنم. ماها سالهاست که همدیگه رو میشناسیم و از چیک و پوک همدیگه با خبریم. امیدوارم این حرفای من به کسی‌ بر نخوره. میخوام نتیجه‌گیری کنم.ا

چند نفر از دوستان به یکدیگر نگاه‌های متعجب انداختند. همه بر واقعیت سخنان او واقف بودند، ولی‌ این مطالب هیچ گاه نباید عنوان میشدند. حتی اگر کسی‌ جز آنها چنین سخنانی ابراز میکرد، به آنها بسیار بر‌میخورد و البته آنرا تکذیب میکردند. آنها که کمی‌ از لحن او جا خورده بودند، مقداری از مستی و نشئگی از سرشان پرید! ولی‌ بجای اعتراض به او، تصمیم گرفتند که تا آخر به سخنان او گوش دهند، و سپس به اعتراض بپردازند. بنابراین، همه با نگاه‌های خشمگین تحمل کردند و به بقیه سخنان او گوش فرا دادند.ا

 - میدونم که تو فکر هستین که من واسه چی‌ این حرفها را، که واسهٔ خود من اسرار مگو هستن، عنوان می‌کنم. این حرفی‌ که میزنم مدت‌هاست که برام سؤاله، و شاید برای شما هم باشه، و من به همین دلیل اونا رو عنوان می‌کنم. در حقیقت میخوام نظر شما را هم بدونم و ببینم فقط من هستم که از این فکرا می‌کنم، یا شماها هم همچین چیزایی تو مغزتون در جریانه.ا

نگاه‌های مدعوین خشمگینانه‌تر شد. حاج عباس متوجه نگاه‌ها بود، ولی‌ مطلبی را آغاز کرده بود که مجبور بود تا پایان آن ادامه دهد. میدانست که احتمال طرد شدنش از این جمع، پس از بیان آنچه که در سینه داشت،  میرفت. سعی‌ کرد آرام‌تر صحبت کند تا شاید از هیجان درونیش بکاهد.ا

ا- ببینید دوستان. من میخوام افکار خودمو براتون باز کنم، و عقیده دارم که خیلی‌ از شما هم همچین افکاری داشتین، و شاید همیشه مثل من با این افکار مبارزه می‌کنین. در واقع، با باز کردن طرز فکرم در مورد موضوعی که می‌خوام عنوان کنم، دوست دارم نظر شما را هم، که از دوستای خوب من هستین، صادقانه بشنوم.ا

یکی‌ از حضّار که دیگر طاقتش طاق شده بود با لحنی اعتراض آمیز گفت:ا

ا- حاجی تو که کشتی‌ مارو! خوب دیگه بجای این همه توضیح اضافی، بریز بیرون بیبینیم چی‌ میخوای بگی‌.ا

ا- با عرض معذرت از این بقول شما توضیحات اضافی، میخوام مطمئن بشم که چیزایی که میخوام بگم اعتراض به کسی‌ نیست که یه موقع از من دلگیر بشه. در حقیقت اینایی که می‌خوام بگم درد دلن.ا

در اینجا حاج عباس نفس عمیقی کشید و سپس ادامه داد:ا

ا - عرضم به حضورتون، ما سالهاست که همدیگه رو میشناسیم و با هم خیلی‌ هم صمیمی‌ هستیم. من فکر نکنم یه ساختمون تو تهرون باشه که صاحبای آپارتماناش اینقدر با هم ندار و خودمونی باشن. خانومامونم مثل خودمون خیلی‌ با هم صمیمی‌ هستن. ما همه کارامونم به هم شباهت داره؛ همه نماز میخونیم و روزه میگیریم، مسجد میریم، نماز جماعت میریم، همکاری مالی برای ساختن مسجد می‌کنیم، اگه دستمون برسه به فقرا هم کمک می‌کنیم، خمس میدیم، و خلاصه سعی‌ می‌کنیم که پولی‌ که در میاریم حلال باشه. تا اینجا قبول؟ همه زن و بچه داریم و تا بتونیم از اونا محافظت می‌کنیم. هفته‌ای یه بار فقط دور هم جمع میشیم که همدیگه رو تو جریان اوضاع مملکت قرار بدیم و کمی‌ خوش باشیم. اگر هم لب به الکل می‌زنیم، قبل از خواب دهنامونا میشوریم و کُر می‌کنیم. فکر کنم همه با این حرفای من موافق باشن. با توجه به این همه کار خیر،  ما مسلما به بهشت میریم. ولی‌ یه چیزی یه روز منو به فکر واداشت. یه چیز خیلی‌ عادی که همه نظاره کردیم و شاید شماها هم همین فکر منو کرده باشین، و البته واسهٔ همینه که من اینو اینجا با شما در میون میزارم. رفته بودم پمپ بنزین که بنزین بزنم که احاطه شدم با این بچه‌های کار، که حتما شما روزی سدتاشونا می‌بینین. یکی‌ از این بچه‌ها که حتما دزدیده شده و هر شب صاحبش کتکش میزنه و شاید کارای دیگه هم باهاش میکنه، بزرگ که شد دزد و قاچاقچی و قاتل از آب در میاد. اون حتما میره جهنم، ولی‌ من و شما میریم بهشت. ما وقتی‌ الکل مصرف می‌کنیم، به آخوندا و سایر روحانیون باج میدیم، یا به هر شکل دیگه‌ای گناهی‌ می‌کنیم، میتونیم با کارای خیر، مثل پول دادن به فقرا و سایر کارای عام‌المنفعه، اون گناه‌ها را پاک کنیم. ولی‌ اون که پول نداره که کفاره بده؟ چرا ما باید بهشت بریم و اون بره جهنم؟ دقیقا میدونم چی‌ میخواین جواب منو بدین. حتما یا میگین من کفر میگم، یا میگین کار خداست و تو کار خدا نباید دخالت کرد. منم نمی‌خوام تو کار خدا دخالت کنم، ولی‌ برای این سوال هم نمیتونم یه جوابی‌ پیدا کنم.ا

سکوت سنگینی‌ فضای اتاق را پر کرد. همه به او خیره شده بودند، مثل اینکه منتظر بودند که او ادامه دهد. هیچ کدام جرات هیچ اظهار نظری را نداشت. حاج عباس چهرهٔ یک یک آنها را از دیده گذراند. با تقابل نگاه‌های حاج عباس، آنها سر خود را پایین می‌انداختند و با تسبیح‌شان و یا با میوه‌ها ور میرفتند. حاج عباس چند بار دوستانش را از نظر گذارند، ولی‌ نگاه‌ها دیگر به صورت او نبودند. یک دقیقه از آخرین جملهٔ حاج عباس گذشت. دقیقه‌ای طولانی‌، بطول یک ساعت، و شاید بیشتر. ناگزیر، خود ادامه داد.ا

ا- به نظرم میاد که اون چیزی را که در نظرم بود که بگم درست از دهنم خارج نشد. چون رفقا به نظر میاد از حرفای من زیاد خوششون نیومد. درست میگم.ا

ا- والله تنها حرف درستی‌ که زدی همینه که الان گفتی‌!ا

چند تن از میهمانان پوزخند زدند.ا

ا- مرسی‌ حاجی ابوتراب. حداقل یه نفر نظر داد. خوب حاجی، به نظر شما کدوم حرف من درست نبود؟ا

ا- والله سوال اینه که کدوم حرف جنابعالی درست بود. من نه مطالعه درستی‌ تو این قبیل بحثا دارم، و نه اطلاعاتی‌ که بخوام وارد اینجور صحبتا بشم. اگه یه عده فقیرن و ما روزیمون میرسه، به خاطر زحمتائیه که خودمون کشیدیم و اونایی که ندارن اون زحمتارو نکشیدن. اگه تو پمپ بنزین یه بچه شیشه ماشین منو تمیز میکنه یه حکمتی توشه که ما نمیدونیم. جنابعالی داری از خدا، استخفورالله، بازجوئی میکنی‌. حتما تازگیا با کافرا نشست و برخاست کردی که اینجوری کفر میگی‌. همهٔ این حرفات به کنار، دو بار گفتی‌ که ما به آخوندا باج میدیم، و این منو خیلی‌ ناراحت کرد که اسم احترامی که ما به روحانیون می‌کنیم رو گذاشتی باج دادن. انتظار این حرفتو نداشتم. در واقع پیش‌کسوت ما اینجا میرزا عبدالله است. شما چی‌ فکر می‌کنین میرزا عبدالله؟ا

ا- حاجی، اون چیزی که گفتی‌ تصور کنم دغدغه همه کسائی که اینجا حضور دارن باشه، همه احتمالا حس می‌کنن که حاج عباس بهشون توهین کرده. حاج عباس یه کمی‌ حرفای این چپیا رو میزنه که ما قبلا همه شنیدیم و هیچ دغدغه‌ای هم نداریم. ما اینجا کسائی را مثل مش حیدر داریم که تموم سوره‌های قرآن رو از حفظه. هر سال میره مکّه و خودش میگه که بزرگترین خوشی‌ زندگیش موقعی‌یه که سفر حج میکنه. هیچوقت هم حاضر نشد که حاجی صداش کنن. درست میگم مش حیدر؟ا

ا- این که در مورد خودتم صادقه میرزا. این همه زیارت خونهٔ خدا رو کردی ولی‌ نمی‌خواهی حاجی صدات کنن. به نظر من تا اون موقعی که آدم از خودش راضیه و خودش رو به خدا نزدیک میدونه، از این کفریات نمیگه. من فکر کنم حاج عباس باید یه سفر دیگه به زیارت خونه خدا بره و روحش رو از این بلیات پاک کنه. بدترین چیز اینه که آدم به کار خدا شک کنه و بخواد از خدا پرسش کنه. ما همه مالکیم و از پول حلال این املاکمون رو به دست آوردیم. هم مالیات دولتی و هم مالیات شرعی همهٔ املاکمون رو هم دادیم. دیگه ترسی‌ نداریم که دولت بخواد مارو تو زندون بندازه یا خدا ما را بفرسته جهنم. در واقع ما تا اونجایی که بتونیم نه به دولت و نه به شریعت هیچ گونه بدهی نداریم. خود حاج عباس هم باید حسابش کاملا پاک و بی‌ دغدغه باشه. درست میگم حاجی؟ا

ا- من می‌تونم یه چیزی بگم؟ا

ا- بله حاج اسد. حتما بفرمائید.ا

ا- به نظر من ما همه یه وجه مشترک داریم اونم اینه که هم از این دنیامون برکت گرفتیم و برکت به اونایی که ندارن میدیم، هم اینکه با تزکیه نفس تونستیم اون دنیامون رو هم واسهٔ خودمون ساخته باشیم. هیچ شکی هم نداریم. اونی‌ که شک داره، مثل حاج عباس، هنوز تزکیه نفس نکرده. به نظر من حاجی، شما باید یه زیارت با خلوص نیت بری دست به ضریح بگیری و غفران گناهاتو بکنی‌ تا نفست پاک بشه. اونوقت دیگه از این حرفا نمیزنی.ا

ا- فکر کنم حق با شما باشه حاج اسد. تازگی‌ها منو فکر و خیالات برداشته و بد جوری فکرای ناجور می‌کنم.ا

- من عقیدمه که شب جمعه به مجلس روضه که ما هر شب جمعه داریم بیائی و با آقا مشورت کنی‌. اون خیلی‌ وارده و به خدا خیلی‌ نزدیکه. من مطمئنم که اون شما را از این شکیات خلاصت میکنه.اا

ا- چشم حاجی، حتما این هفته میام و با آقا مشورت می‌کنم. می‌بخشید دوستان که با چرندیات مجلس عیشمونو خراب کردم. میگن تو دین نباید شک کرد. فکر کنم من یهوئی فکرم پریشون شد و شروع کردم به سوالای بیجا کردن. از دوستا عذر می‌خوام. فراموش کنید من چی‌ گفتم. می‌خوام یه سری دیگه واسه همه بریزم که به سلامتی‌ هم بزنیم و مزخرفات منو فراموش کنیم. خوب، جوک جدید کی‌ داره بگه؟ا

No comments:

Post a Comment