اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Saturday, January 7, 2023

Shah of Shahs (10) شاهِ شاهان (۱۰)

شاهِ شاهان عنوان کتابی‌ است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و یا زمان کوتاهی‌ پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چه‌گوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولت‌های بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.

ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمت‌هائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصل‌های مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ می‌آیند.

یادداشت شمارهٔ چهار

میگوید هر بهانه‌ای برای خیزش بر علیه شاه مفید بود. مردم در هر موقعیتی که داشتند و توانستند، برای برانداختن دیکتاتور دست بکار شدند. نگاه همه به سمت قٔم بود. همیشه اینطور بوده است؛ هرگاه نارضایتی وجود داشت و بحرانی بود، مردم منتظر نخستین علامات از قٔم می‌شدند. و قٔم می‌غُرّید. ا

این زمانی‌ بود که شاه به پرسنل ارتشی آمریکا و خانواده‌هایشان مصونیت سیاسی داده بود. مستشار نظامی آمریکائی بسیاری در ارتش ما بودند. و ملاها گفتند که با این عمل شاه حق حاکمیت ما را خدشه‌دار کرده بود. برای اولین بار، ایرانیان نام خمینی را می‌شنیدند. پیش از آن، هیچکس جز مردم قٔم او را نمیشناختند. او اکنون شصت سال داشت، سنی‌ که می‌توانست پدر شاه باشد. سپس او شاه را با آهنگی کنایه‌آمیز و قهر الود "پسر" خطاب میکرد. خمینی به طرز بیرحمانه‌ای به او حمله میکرد. او فریاد میزد، مردمِ من، به او اطمینان نکنید. او در فکر شما نیست- او تنها به فکر خود و کسانی‌ است که دستورشن میدهد. او ما را میفروشد، همهٔ ما را! شاه باید برود!ا

پلیس خمینی را دستگیر می‌کند و تظاهرات در قٔم آغاز میشود. مردم درخواست آزادی او را میکنند. سپس سایر شهر‌ها نیز به خیابان میریزند- تهران، تبریز، اصفهان. پس از آن شاه سربازان را به خیابان میفرستد و کشت و کشتار آغاز میشود. (او می‌ایستد، بازوانش را از هم باز می‌کند، و دستانش را جمع می‌کند به مانند اینکه مسلسل در دست گرفته است. چشم راستش را می‌بندد و صدای مسلسل در میاورد، رتتا.) میگوید این در ژوئن سال هزار و نهصد و شصت و سه اتفاق افتاد. تظاهرات برای پنج ماه ادامه یافتند. اعضائ جنبش ملی‌ و ملاها در جلوی تظاهرات بودند. بیش از ده هزار نفر کشته و یا زخمی شدند. پس از آن عزاداری‌ها آغاز شد، و در واقع همیشه شورشی در جریان بود. خمینی تبعید شد و به نجف در عراق رفت، که بزرگترین شهر مذهبی‌ شیعیان است و مقبرهٔ علی‌ در آنجاست.ا

حال باید ببینیم چه شرایطی خمینی را تولید کرد. در آن زمان آیت‌الله‌های بسیار مهمتر از خمینی بودند، کسانی‌ که شهرت بیشتری داشتند و بخصوص کسانی‌ که از نظر سیاسی مخالف شاه بودند. همه اعتراض و بیانیه و نامه و اعلامیه می‌نوشتیم. چون این نوشته‌ها را نمی‌توانستیم بر حسب قانون چاپ کنیم، فقط گروه خاصی‌ انتلکتوال آنها را می‌خواندند، علاوه بر اینکه بسیاری از مردم حتی خواندن را فرا نگرفته بودند. ما از سلطنت انتقاد میکردیم و میگفتیم که شرایط خوب نبود، و درخواست تغییرات، اصلاحات، دموکراتیزه شدن، و عدالت میکردیم. هیچگاه به فکر ما نرسید که آن عملی‌ را بکنیم که خمینی انجام داد- که همهٔ دادخواست‌ها، همه عریضه‌ها، پیشنهادات، تصویب‌نامه‌ها، و نوشته‌ها را دور بریزیم. جلوی مردم بایستیم و فریاد بزنیم که شاه باید برود!ا

این جان کلام گفته‌های خمینی بود، و او آنرا برای پانزده سال تکرار کرد. این گفتار بسیار ساده‌ای بود، و همه می‌توانستند آنرا به خاطر بسپارند- اما پانزده سال طول کشید تا این مطلب برای آنها جا بیفتد. از آنطرف، مردم حکومت سلطنتی را مانند هوا، یک امر حتمی میشمردند. کسی‌ نمی‌توانست غیر آنرا فرض کند. شاه باید برود! در این مورد بحثی‌، تشریحی، ترمیمی و اصلاحی، یا بخششی لازم نبود. این نه احساس یا مضمون خاصی‌ داشت، نه چیزی را تغییر میداد، یک تلاش بیهوده، و یک توهّم بود. تنها راه پیشرفت بر روی خرابه‌های سلطننت است. راه دیگری وجود ندارد. شاه باید برود. تامل نکن، توقف نکن، روی این تصور چرت نزن. شاه باید برود! اولین باری که او اینرا به زبان آورد، مانند لابه کردن یک دیوانه بود، مانند اشتیاق یک مجنون. دستگاه سلطننت هنوز احتمال سرسختی را تجربه نکرده بود.ا

(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)

No comments:

Post a Comment