اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Monday, May 1, 2023

یک بیانیه‌ غیرقابل دفاع؛ درباره‌ی «بیانیه‌ی احزاب کمونیستی و کارگری به مناسبت یک سال جنگ امپریالیستی در اوکراین»

 مسعود امیدی

سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

در تاریخ ۲۸ مارچ ۲۰۲۳ بیانیه‌ای با عنوان «بیانیه‌ی احزاب کمونیستی و کارگری به مناسبت یک سال جنگ امپریالیستی در اوکراین» از سوی  سایت سولیدنت [۱] منتشرشد که ترجمه‌ی فارسی آن نیز در سایت اخبار روز  منتشر شده است[۲]. نظر به اهمیت مسئله‌ی جنگ در اوکراین و تأثیر آن بر روند تحولات جهانی، جا دارد مبانی تحلیلی و پیام‌های این بیانیه مورد بررسی قرارگیرد:

۱- در عنوان بیانیه از عبارت «جنگ امپریالیستی» استفاده شده است.  به عبارت دیگر نویسنده‌ی بیانیه و امضاکنندگان آن بنیان نظری و تحلیلی خود را بر مفهوم «جنگ امپریالیستی» بنا نهاده‌اند. بدیهی است که در صورت مشخص شدن سست بودن چنین بنیانی، اعتبار سایر نتیجه‌گیری‌ها و توصیه‌های بیانیه نیز فروخواهد ریخت.

بر اساس مفاهیم رایج در ادبیات مارکسیستی و لنینیستی، اساساً جنگ امپریالیستی جنگ بین کشورها و بلوک‌های امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان است. یعنی تشدید رقابت اقتصادی و تجاری و مالی و … بر سر بازارهای مواد اولیه، نیروی کار ارزان و بازار فروش به جایی می‌رسد که امکان توافق بین آن‌ها از طریق قوانین تجارت بین‌الملل، مذاکرات تجاری و سیاسی و میانجی‌گری و …از بین می‌رود و طرفین این اختلاف برای پیشبرد اهداف و برنامه‌های خود، تنها توسل به نیروی نظامی برای تحمیل اهداف و سیاست‌های خود به سایرین را کارگشا می‌بینند و دست به آغاز جنگ می‌زنند. بدین ترتیب وقتی از «جنگ امپریالیستی» سخن گفته می‌شود، منطقاً باید تاریخچه‌ای از رقابت‌های امپریالیستی بین دو طرف درگیر در جنگ پیرامون بازار (مواد اولیه، نیروی کار، فروش ) و چالش‌های اقتصادی، تجاری، مالی، حقوقی، سیاسی و …  و تلاش‌های بی‌سرانجام پیرامون توافق در ارتباط با آن‌ها در دسترس باشد و بتوان به فکت‌های آن استناد کرد. بعید است نویسنده‌ی بیانیه بتواند فکت‌های مشخصی را در زمینه‌ی رقابت روسیه با آمریکا و اتحادیه‌ی اروپا در نهادهای مالی مسلط بر جهان چون بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و … یا در زمینه‌ی ایجاد بلوک‌بندی‌های نظامی از سوی روسیه در برابر غرب و ناتو پس از سال ۱۹۹۱ و در جهان تک قطبی تحت تسلط ایالات متحده‌ی آمریکا، به مخاطب ارائه کند. روند تحولات در دهه‌های گذشته به گونه‌ای بوده است که از یک سو شاهد فرار گسترده‌ی سرمایه از روسیه به غرب، اجرای برنامه‌های توصیه شده‌ی نهادهای مالی موسوم به نئولیبرالیسم در روسیه و حتی درخواست روسیه برای عضویت در ناتو هم بوده‌ایم. با این وجود، توسعه‌ی ناتو به سمت شرق به سرعت به‌پیش رفت. علت اصلی آن را باید در این حقیقت جست که تنها زیرساخت‌های سوسیالیستی اتحاد شوروی نبود که غرب قصد نابودی آن را داشت، بلکه تسلط کامل بر پهناورترین کشور و حوزه‌های اقتصادی، سیاسی و … و سرانجام تجزیه‌ی آن مانند یوگسلاوی سابق، هدف اصلی آمریکا و غرب بود. برخی از رهبران آمریکایی نیز با صراحت و گستاخی در این مورد سخن گفته‌اند.

از سوی دیگر نمی‌توان عبارت «جنگ امپریالیستی» را بدون توجه به مفهوم امپریالیسم و ویژگی‌های آن مورد استفاده قرارداد. مهم‌ترین مرجع موجود در ادبیات جنبش کمونیستی در این مورد، تعریف لنین از امپریالیسم و ویژگی‌های پنج‌گانه‌ی آن است. با این وجود، امروز طی بیش از یک قرن که از این تعریف می‌گذرد، تعریف به‌روز از امپریالیسم و مهم‌ترین ویژگی‌های آن را می‌توان در موارد زیر برشمرد :  

تمرکز تولید و شکل‌گیری انحصارات، ادغام سرمایه‌ی صنعتی و بانکی و شکل‌گیری سرمایه مالی، صدور سرمایه در تداوم  صدور کالا، صدور تکنولوژی، تقسیم کار جهانی، رقابت بر سر بازارها، جنگ ارزی، رقابت برای تأمین مواد اولیه‌ی ارزان، مهاجرت آزاد سرمایه در جستجوی نیروی کار ارزان، توسعه‌طلبی و مداخلات نظامی در جهت تأمین منافع اقتصادی، کنترل مالی بازارها در سطح جهان، انحصار فناوری‌ها و بویژه ارتباطات و….

مفاهیمی چون شکل‌گیری شرکت–دولت‌ها، جهانی‌سازی‌، مدیریت زنجیره‌ی تأمین (Chain Management)  به عنوان یک ابزار مدیریتی نیرومند جهت تمرکز اجزاء پراکنده‌ی سیستم‌های صنعتی-تجاری مبتنی بر استثمار در سطح جهان، ادغام ساختاری کشورهای پیرامونی در سیستم جهانی سرمایه‌داری، پیدایش نهادهای مالی بین‌المللی مانند سازمان تجارت جهانی، صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی، پیدایش سرمایه‌داری اطلاعاتی، کپی رایت و انحصار بر تکنولوژی و… نیز در ارتباط با مفهوم واژه‌ای به نام امپریالیسم در جهان کنونی، دارای اهمیت زیادی هستند. از سوی ‌دیگر مفهوم واژه‌ی امپریالیسم در جهان امروز را  نمی‌توان جدا از مجموعه سیاست‌های تحمیل شده بر جهان طی دهه‌های اخیر از سوی نهادهای مالی بین‌المللی حاکم بر جهان موسوم به نئولیبرالیسم و مدافعان آن‌ها مورد بررسی قرار داد. تحت تأثیر مجموعه‌ی گسترده‌ای از عوامل، رابطه‌ی سلطه و تابعیت در جهان امروز از پیچیدگی برخوردار گردیده و بیش از هر چیز در کل زنجیره‌ی تأمین  که اجزاء مختلف آن در کشورهای گوناگون و در یک تقسیم کار جهانی و در قالب یک سیستم یکپارچه و هماهنگ جهانی، فرآیند کسب و انباشت سود و انتقال ارزش از پیرامون به مرکز را امکان‌پذیر می‌کنند، تجلی یافته و در ارتباط تنگاتنگ با جوهره‌ی مفهوم امپریالیسم در جهان امروز است. به عبارت دیگر پدیدارشناسی امپریالیسم در جهان امروز در رویکردی دیالکتیکی، ناگزیر از تمرکز و توجه بر چگونگی ارتباط تیپیک سلطه و تابعیت و تأثیر متقابل جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، حقوقی‌، فرهنگی و… بین کشورهاست.

به قول جان بلامی فاستر …..»پارامترهای اساسی امپریالیسم« همچنان اساسی‌اند هر چند »پدیدارشناسی امپریالیسم«  تغییر کرده است. با اینکه از نظر بوخارین در این مورد بیش‌از یک‌صد سال می‌گذرد، به نظر می‌رسد که در شناخت مفهوم امپریالیسم در جهان کنونی، جا دارد که به نظر او در مورد جستجوی سود مازاد انحصاری با نرخ بالا در کشورهای پیرامونی (بویژه در دورانی که به‌طور متوسط بین ۱ تا ۲  در صد از بهای فروش محصولات برند شرکت‌های چند ملیتی تولید شده در کشورهای در حال توسعه را هزینه‌ی نیروی کار تشکیل می‌دهد)، اهمیت ویژه‌ای قائل شویم. همین‌طور به مفاهیمی چون فراملیتی‌شدن سرمایه‌داری و جهانی‌سازی و … و همه‌ی آنچه توسط نهادهای مالی بین‌المللی بر کشورهای کم‌توسعه و پیرامونی تحمیل می‌گردد.

چنانچه کشور روسیه از این زوایا مورد بررسی قرار گیرد، نه تنها امپریالیستی بودن این کشور محل تردید خواهد بود بلکه به نوعی می‌توان این کشور را به عنوان موضوع سلطه‌ی امپریالیستی نیز مورد بررسی قرار داد. دلیل آنچه ‌را که در فضای رسانه‌ای مسلط امروز جهان، به عنوان «خطر روسیه» به پروپاگاندایی گسترده و نیرومند تبدیل گردیده و بخشی از چپ کج‌اندیش نیز آن را در قالب «امپریالیسم روسیه» بازتولید می‌کند، پیش و بیش از هر چیز باید در اراده‌ی حاکمان امروز روسیه (پس از تسلیم‌پذیری و وادادگی سال‌های اولیه‌ی پس از فروپاشی) برای متوقف کردن و بازگرداندن روند تهدید امنیت ملی این کشور از سوی غرب دانست. به‌ویژه اینکه تجربه‌ی تلخ تجزیه‌ی یوگسلاوی از سوی غرب در دسترس است. غرب در کنار توسعه‌ی ناتو برخلاف تعهداتش به شرق اروپا و پشت مرزهای روسیه و تهدید امنیت و تمامیت ارضی این کشور، روی‌کارآوردن فاشیست‌ها در اوکراین، تلاش برای توسعه‌ی حوزه‌ی نفوذ غرب در خاورمیانه از طریق طرح خاورمیانه نوین و سرنگونی حکومت‌های نامطلوب خود و … و سرانجام تهدید منافع ژئوپلتیک روسیه در منطقه و … ، در ارتباط با براندازی دولت سوریه با واکنش جدی و تعیین‌کننده‌ی روسیه مواجه شد که مانع از پیشبرد برنامه‌ی غرب در این مورد گردید. تردیدی نیست که روسیه‌ی امروز نه تنها یک کشور سوسیالیستی نیست بلکه حتی یک کشور سرمایه داری با ویژگی‌های متعارف در کشورهای سرمایه‌داری غرب هم نیست. روسیه نه در تقسیم کار بین‌المللی هضم شده است و نه در نهادهای مالی بین‌المللی جایگاه و نفوذ خاصی دارد. از سوی دیگر، آنچه پس از فروپاشی در روسیه در جریان بوده است، نیز بیشتر فرار سرمایه بوده تا صدور آن.  

درست است که با فروپاشی اتحاد شوروی، راه ورود محصولات و سرمایه‌های غربی به کشورهای شرق اروپا و روسیه باز شده است اما غرب  هنوز راه درازی را تا اعمال کامل سیطره‌ی همه جانبه‌ی خود بر این منطقه از جهان در پیش رو می‌بیند. در مجموع به نظر می رسد ترویج و تکرار و اصرار بر بحث امپریالیست بودن روسیه مانند امپریالیست بودن اتحاد شوروی و متعاقب آن نظریه‌ی سه‌جهان در گذشته، یک بحث انحرافی است. غرب برای تسلط بلامنازع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و… بر تمام جهان از جمله شرق اروپا و روسیه نیاز به ایجاد یک فضای سیاسی و تبلیغاتی نیرومند علیه روسیه دارد تا بتواند افکار عمومی جهان و به‌ویژه ملت‌های منطقه را علیه این کشور برانگیزد. غرب شکل‌گیری یک رقیب قدرتمند اقتصادی و سیاسی با ساختار سرمایه‌داری در این بخش از جهان را نیز برنمی‌تابد. غرب هنوز از کابوس اتحاد شوروی خلاص نشده و به‌ویژه با توجه به نظرسنجی‌های اخیر و گرایش بسیار مثبت مردم به دوران اتحاد شوروی، هنوز هم خطر احیای سوسیالیسم در روسیه را جدی احساس می‌کند. از این رو در استراتژی خود سودای ایجاد و تحریک ناآرامی‌ها و تجزیه‌ی این کشور را در سر دارد. نمی‌توان با عنوان حزب کمونیست، هم مدعی باورمندی به اندیشه‌های لنین در مورد مفهوم امپریالیسم بود که همچنان شالوده‌ی اساسی آن از اعتبار علمی برخوردار است و هم‌زمان از  امپریالیسم روسیه و «جنگ امپریالیستی» در اوکراین سخن گفت.  

۲- در پاراگراف دوم بیانیه آمده ست:

« … مردم دو کشور اوکراین و روسیه، که در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در صلح زندگی می‌کردند و همراه با یکدیگر شکوفا می‌شدند، اکنون نُه سال است که خون یکدیگر  را می‌ریزند؛ [تقابلی] که در کشتار جمعی سال گذشته به اوج خود رسید…»

نویسنده‌ی بیانیه با این رویکرد ترجیح می‌دهد جنگ نُه ساله‌ی فاشیست‌ها علیه خلق دونباس را که به کشته‌شدن نزدیک به ۱۵ هزار نفر از مردم این منطقه تا قبل از ۲۴ فوریه‌ی ۲۰۲۲ و آغاز عملیات نظامی ویژه‌ی روسیه انجامید، نه پیامد کودتای ۲۰۱۴ در روسیه و رویکردهای فاشیستی حاکم بر کی‌یف، بلکه کشتار و خونریزی [متقابل] معرفی کند و با جمله‌ی بعد نیز علت آن را رقابت بی‌امان بین «آمریکا، ناتو و اتحادیه‌ی اروپا» با «روسیه‌ی سرمایه‌داری برای کنترل بازارها، مواد اولیه، شبکه‌های حمل ونقل، و پایه‌های ژئوپلیتیک در منطقه‌ی اورآسیا» معرفی کند.  این نگاه تصمیم گرفته است چشم و گوش خود را بر روی همه‌ی فکت‌های مربوط به توسعه‌ی ناتو تا بیخ گوش روسیه، تلاش‌های متعدد روسیه برای پیشگیری از جنگ از طریق ملزم کردن حاکمان کی‌یف به اجرای توافق‌نامه‌های مینسک و … ببندد و اگر چه به نقشه‌های آمریکا و ناتو و اتحادیه‌ی اروپا اشاره می‌کند، اما در ادامه‌ی همان جمله تلاش می‌کند تا مسئولیت آغاز آن را به صورت مساوی به گردن طرفین رقابت بیاندازد.

یک نگاه علمی به آنچه در اوکراین می‌گذرد، نمی‌تواند با تمرکز بر آغاز عملیات ویژه‌ی روسیه در ۲۴ فوریه‌ی ۲۰۲۲ ، چشم خود را بر زمینه‌های آن و تمام اقدامات تهدیدآمیز و تحریک‌آمیزی که از سوی غرب و فاشیست‌های حاکم بر اوکراین، حاکمیت ملی و امنیت روسیه را با مخاطره مواجه کرد، ببندد و این حقیقت را مسکوت بگذارد که در صورت عدم آغاز عملیات ویژه‌ی نظامی از سوی روسیه، امروز خطوط جنگ چه وضعیتی ممکن بود داشته باشد و ممکن بود امروز روسیه به جای  باخموت، در عمق خاک خود با نیروهای مهاجم ناتو و فاشیست‌ها می‌جنگید. این نگاه ترجیح می‌دهد توجهی به اهداف اعلام شده‌ی نازی‌زدایی و غیرنظامی‌کردن اوکراین در جهت تأمین امنیت روسیه نداشته باشد. این نگاه تمایل ندارد کم‌ترین توجه را به تلاش فداکارانه‌ی کمونیست‌های دونباس و روسیه در دفاع از حق حیات برای طبقه‌ی کارگر و خلق دونباس نشان ‌دهد.

۳- در بیانیه آمده است :

«تحولات اوکراین در چارچوب سرمایه‌داری انحصاری رخ می‌دهد؛ ما بهانه‌های دروغین دو طرف درگیر را رد می‌کنیم.»

جمله‌ی اول نوعی کلی‌گویی است که می‌خواهد این مفهوم را القا کند که هر دو طرف درگیری، نماینده‌ی سرمایه‌داری انحصاری هستند. چون باید این را جا بیاندازد تا بتواند جمله‌ی بعد را در ادامه‌ی آن مطرح کند. اما اگر نویسنده‌ی بیانیه نتواند به استناد داده‌ها و اطلاعات مشخص نشان دهد که حاکمیت کنونی روسیه، نماینده‌ی سرمایه‌داری انحصاری در جهان امروز ‌است، اعتبار جمله‌ی ‌دوم که استدلال‌های دو طرف را ماهیتاٌ عین هم و بهانه‌هایی دروغین معرفی می‌کند، نیز فرو می‌ریزد. معلوم نیست چرا نویسنده‌ی بیانیه به جای این نوع کلی‌گویی بی‌پایه، به خود زحمت نمی‌دهد تا چند مورد از این بهانه‌های دروغین طرفین (روسیه) را به صورت مستدل ارائه کند و برابر رویکرد لنینی به تحلیل مشخصِ این وضعیت مشخص بپردازد!

۴- در بیانیه آمده است : « … اقدامات نیروهای فاشیست و ملی‌گرا و ضدّکمونیسم، در برابر آزار و اذیّت کمونیست‌ها و سندیکاهای کارگری، که در نخستین سال پس از این جنگ امپریالیستی در هر دو کشور شدت گرفت … »

نویسنده در رویکردی آشکارا دروغ و فریبنده در تلاش است تا با این جمله این مفهوم را القا کند که در دو کشور نیروهای فاشیست و ملی‌گرا حاکمند و به اقداماتی شبیه یکدیگر به ویژه در ارتباط با کمونیست‌ها دست می‌زنند!  این جمله در صدد آن است که به مخاطب این مفهوم را انتقال‌دهد که وضعیت کمونیست‌ها در دو کشور مشابه یکدیگر است. اما واقعیت آن است که روسیه کشوری است که به رغم همه‌ی محدودیت‌های موجود برای کمونیست‌ها، حزب کمونیست به صورت قانونی فعالیت می‌کند. به عنوان یک حزب مقتدر در پارلمان حضور دارد. طرح به رسمیت شناختن جمهوری‌های خلق دونباس را به پارلمان می برد و پس از مدتی نیز موفق می‌شود که تصویب آن را بگیرد. بسیاری از کمونیست‌های روسیه در کنار کمونیست‌های دونباس در نبرد با فاشیسم مشارکت دارند و … اما در اوکراین داستان اساساً متفاوت است و حزب کمونیست غیر‌قانونی است. زبان روسی غیر قانونی است، کمونیست‌ها و مخالفان فاشیست‌ها و… در آن تحت پیگرد و بازداشت، شکنجه و زندان قرار دارند و کشته می‌شوند و …

بدیهی است که نگاه این‌همانی نویسنده به ناسیونالیسم ضدفاشیستی و ریشه‌دار و تاریخی و بازدارنده‌ی تهاجم‌های امپریالیستی در روسیه و ناسیونال فاشیسم حاکم بر کی‌یف پس از کودتای ۲۰۱۴  که در خدمت آمریکا و ناتو بوده است، به شدت بی‌اساس است. چطور ممکن است نویسنده‌ی بیانیه با ادعای کمونیست از تفاوت ماهیت، رویکرد، جایگاه و شرایط نیروهای حاکم در دو کشور تا این اندازه بی‌اطلاع باشد و این چنین غیرمسئولانه تلاش کند تا با نوعی شبیه‌سازی بی‌پایه، ماهیت حاکمیت‌ها در دو کشور را به صورت مشابه با عبارت « فاشیست و ملی‌گرا و ضدّکمونیسم» همسان نشان دهد؟!

۵- بیانیه می‌گوید : «ما بار دیگر تأکید می‌کنیم که ملت‌ها به جانبداری  از یک امپریالیست یا دیگری، این ائتلاف یا آن ائتلاف دیگر که در خدمت منافع انحصارهاست، علاقه ای ندارند.»

روشن است که در اینجا نیز با تأکید، سخن از « امپریالیسم روسیه» است. البته در عین حال نویسنده‌ی بیانیه به‌روشنی نمی‌گوید  که از کدام ائتلاف بین کدام کشورها سخن می‌گوید و جانبداری از آن ها را محکوم می‌کند! اما بد نیست توجه نویسنده‌ی محترم این بیانیه و امضا کنندگان آن را برای آگاه‌شدن‌‌شان از اینکه ملت روسیه به چه چیزی علاقه دارند، به نمودار زیر جلب شود که منحنی تغییرات موافقت و عدم موافقت مردم روسیه با رئیس‌جمهور پوتین را تصویر کرده است. همینجا باید تأکید شود که حاکمیت روسیه به هیچ وجه نقشی در طراحی و اجرای این پژوهش‌ها نداشته، و پژوهش از سوی سایت پژوهشی statista انجام شده است. همانگونه که مشاهده می‌شود، پیمایش‌های ماهیانه از ۱۰۰۰ نفر انجام شده و اطلاعات حاصل از آن در این نمودار تصویر شده است که نشان می‌دهد محبوبیت پوتین در زمان عملیات ویژه‌ی نظامی روسیه در اوکراین  از حدود ۷۰ درصد به ۸۳ درصد افزایش یافته است[۳] :

باید از نویسنده‌ی این بیانیه پرسید استناد شما برای سخن گفتن از سوی ملت روسیه و «ملت‌ها» جهت عدم جانبداری از این یا آن امپریالیست که منظورتان در واقع روسیه است و …، به کدام داده‌ها و اطلاعات پژوهشی است؟!

ضمنأ نباید فراموش‌کرد که این پژوهش در شرایط تهاجم تبلیغاتی گسترده‌ی غرب و ترویج شدید روسوفوبیا و تحریم همه چیز روسی از تلویزیون روسیه گرفته تا ورزش و گربه‌ی روسی و آثار پوشکین و … انجام شده است!

۶- در بیانیه آمده است : « ما از ملت‌های کشورهای درگیر در این جنگ می‌خواهیم که مبارز ه‌ی خود با تبلیغات قدرت‌های بورژوا را تشدید و تقویت کنند، تبلیغاتی که با توسل به بهانه‌های واهی گوناگون، مردم را فریبکارانه به درون«چرخ گوشت » جنگ امپریالیستی می‌کشند.»

مشخص است که منظور از این قدرت‌های بورژوا در اینجا به ویژه روسیه است. ملاحظه می‌شود که نویسنده‌ی بیانیه حتی به یکی از این «بهانه‌های واهی گوناگون » برای روشن‌تر کردن استدلال خود نیز اشاره نمی‌کند و وارد بحث سیاسی مشخص نمی‌شود!  دلیل آن روشن است و آن اینکه نویسنده قادر به ارائه‌ی هیچ فکتی برای این ادعای خود مبنی بر اینکه روسیه «به بهانه‌های واهی گوناگون» مردم را به درون چرخ گوشت جنگ می‌ریزد، نخواهد بود! 

البته انکارناپذیر است که جنگ با پیامدهای ویرانگر و تلفات انسانی همراه است. ولی این حقیقت نه دیروز ، نه امروز و نه در آینده هیج‌گاه مانع از اقدام تدافعی نیروهای اجتماعی و سیاسی و حاکمیت کشورهایی که استقلال و یکپارچگی و امنیت آن‌ها از سوی فاشیسم و امپریالیسم در معرض تهدید قرار می‌گیرد، نخواهد بود. شواهد متعدد حاکی از آنند که روسیه تمام تلاش‌های خود را برای اجتناب از این جنگ به انجام رساند، اما سرانجام چاره‌ی دیگری بجز آغاز عملیات ویژه‌ی نظامی در برابر خود نیافت. بعلاوه طی مدت جنگ نیز تمام تلاش خود را برای کاهش تلفات غیرنظامیان به انجام رساند. این حقیقت زمانی برجسته‌تر خواهد شد که ابعاد تلفات اقدام تجاوزکارانه‌ی آمریکا در عراق با تلفات غیرنظامیان در جنگ اوکراین مقایسه شود. و این کاهش تعداد تلفات غیر نظامیان زمانی اهمیت بیشتر پیدا می‌کند که به این واقعیت نیز توجه شود که روسیه مانند آمریکا از آن طرف کره‌ی زمین برای تهاجم به عراق به این طرف کره‌ی زمین نیامده بود، بلکه در مجاورت مرزهای خود عملیات انجام می‌داد و ابعاد چنین عملیاتی می‌توانست بسیار گسترده‌تر نیز باشد. 

۷- در بیانیه آمده است : « ما این ملت‌ها را فرامی‌خوانیم که خواهان بسته‌شدن پایگاه‌های نظامی و بازگشت به میهن همه‌ی سربازانی باشند که در مأموریت‌های خارج از کشورند! »

اما نویسنده‌ی بیانیه به خود زحمت نمی‌دهد که فکر کند اگر این سخنان و شعارهای مصلحانه‌ی ایشان جواب نداد و آمریکا که نزدیک به نهصد پایگاه نظامی در جهان دارد و برخلاف تعهدات خود پس از تخریب دیوار برلین مبنی بر عدم پیش‌روی حتی یک اینچ به سمت شرق، طی چند دهه‌ی گذشته تعداد زیادی از کشورها را به‌ویژه در شرق اروپا و نیز در همسایگی روسیه عضو ناتو کرده و امنیت روسیه را در معرض تهدید جدی قرار داده است و حتی برخی از سیاستمداران با سابقه‌ی خودشان نیز آمریکا را از این کار برحذر می‌کنند، و وقتی اروپا و اتحادیه‌ی اروپا نیز بی‌توجه به حساسیت‌های امنیتی خود، از آمریکا دنباله‌روی می‌کند، وقتی آمریکا رسماً کی‌یف را از مذاکره منع می‌کند و وقتی …. ، فایده‌ی این گونه نصیحت‌های حکیمانه و مشفقانه چه خواهد بود؟!

آیا روسیه باید صبر می‌کرد تا پس از یوگسلاوی، پروژه‌ی بالکانیزاسیون ۲ در این کشور به اجرا گذاشته شود؟! شاید هم نویسنده‌ی بیانیه اساساً این خطر را واقعی نمی‌داند و آن را مبالغه‌آمیز تصور می‌کند. در این صورت مقتضی آن بود که قبل از نوشتن بیانیه، با رویکردی مسئولانه و با مراجعه به بسیاری از منابع اطلاعاتی معتبر و از جمله بیانات صریح مسئولان آمریکایی مبنی بر اینکه روسیه بسیار بزرگتر از آن است که یک کشور باشد، نسبت به افزایش و تدقیق اطلاعات خود اقدام کند!

به هر صورت بدیهی است که اینگونه نصایح کلی و انتزاعی و بدون توجه به شرایط و روند عینی تحولات، هیچ گونه نسبتی با رآل پالیتیک لنینی نداشته و هیچ گاه نخواهد توانست به عنوان راهنمای عمل مورد توجه قرار گیرد!

۸- در بیانیه آمده است :

«منافع طبقه‌ی کارگر و اقشار مردمی ایجاب می‌کند که تحولات جاری با معیار طبقاتی نیرومند تحلیل شود، به طوری که …  مبارزه‌ی طبقاتی با انحصارها، طبقات بورژوا و جنگ امپریالیستی را تشدید و تقویت کنند.»

آیا جز این است که بر اساس نظر گئورکی دیمیتروف میخائیلوف،کمونیست و نظریه‌پرداز برجسته و رئیس‌جمهور برجسته و پیشین جمهوری خلق بلغارستان، فاشیسم در واقع دیکتاتوری آشکار ارتجاعی‌ترین و شووینیستی ترین بخش امپریالیسم و سرمایه‌ی مالی است و بر این اساس،  فاشیسم اوجِ توحش سرمایه‌داری در مرحله‌ی امپریالیستی آن است؟ آری، اگر فاشیسم اوجِ توحش بورژوازی بومی و داخلی است، نئوفاشیسم در واقع توحش سرمایه‌ی فراملیتی است. نئوفاشیسم که قرار نیست بگوید من نئوفاشیسم هستم و پرچم  نئوفاشیسم در دست بگیرد! نئوفاشیسم با شعار دفاع از آزادی، حق تعیین سرنوشت و دفاع از هویت ملی و … ظاهر می‌شود!

از این رو عریان‌ترین، مهم‌ترین و مقدم‌ترین شکل مبارزه‌ی طبقاتی در واقع مبارزه با فاشیسم است که امروز در اوکراین شاهد آن هستیم. و تردیدی نیست که بخش‌هایی از بورژوازی هم بتواند مخالف فاشیسم باشد. همان‌گونه که به‌عنوان مثال حاکمیت‌هایی بورژوایی و امپریالیستی چون انگلیس و فرانسه و … در جنگ جهانی دوم در کنار اتحاد شوروی  و در برابر فاشیسم قرار گرفتند! در حالی که بسیاری از نمادهای فاشیسم آشکارا در اوکراین برپا شده و مورد تقدیر قرار گرفته‌اند، نویسنده‌ی بیانیه ترجیح می‌دهد چشم خود را بر آن‌ها ببندد و هیچ اشاره‌ای به آن نکرده و همچون موضوعی بی‌اهمیت از آن‌ها عبور کند و به جای تقبیح نمادهای آشکار و مشخص فاشیسم در اوکراین، در باره‌ی « اقدامات نیروهای فاشیست و ملی‌گرا و ضدّکمونیسم» در «دو طرف»  داد سخن سردهد!

نویسنده‌ی بیانیه از آنجا که تمایلی به دیدن مصادیق فراوان فاشیسم و نئوفاشیسم در اوکراین ندارد، به صورت طبیعی نمی‌تواند مبارزه‌ی ضدفاشیستی کمونیست‌ها و مردم دونباس و روسیه را به‌عنوان مبارزه‌ی طبقاتی درک کند. چون یک پیش‌شرط ذهنی سست بنیان دارد مبنی بر اینکه مبارزه‌ی طبقاتی باید صرفاً علیه بورژوازی خودی و دولت خودی باشد! 

این چگونه معیار طبقاتی است که برآمد مجدد فاشیسم و توسعه‌ی نئوفاشیسم در آمریکا و اروپا و صف‌آرایی آن‌ها در برابر روسیه و چین را نمی‌تواند ببیند و درک‌کند؟!

۹- نویسنده‌ی بیانیه در بررسی مربوط به رویداد مهم جنگ اوکراین هیچ ضرورتی نمی‌بیند که بسترها، چالش‌ها و روندهای ژئوپالیتیک و ژئواکونومیک و نیز روندهای بین‌المللی در ارتباط با برآمد چندجانبه‌گرایی به جای جهان تک قطبی تحت تسلط ایالات متحده‌ی آمریکا را که جهان پیرامون و کم توسعه به ویژه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به آن توجه ویژه‌ای نشان می‌دهند، مورد توجه قرار دهد! این بی‌توجهی نیز در ارزیابی نادرست از جنگ در اوکراین تأثیرگذار بوده و در کنار سایر کم‌توجهی‌ها و کاستی‌ها و انحرافات، سبب شده‌اند تا بیانیه‌ی مورد بحث نه تنها نتواند بیانگر موضع کارگران و زحمتکشان و نیروهای مترقی و حامیان واقعی صلح باشد، بلکه با «یکی به نعل و یکی به میخ زدن‌های» متعدد به جای اینکه همه‌ی نیرو را به مقابله با فاشیسم و حامیان امپریالیست آن در اوکراین فراخوانده و امپریالیست‌ها را مکلف به عدم حمایت از آن‌ها کرده و شرایط تن‌دادن آن‌ها را به مذاکرات صلح فراهم کند، با تقسیم مسئولیت‌ها بین طرفین، با ترویج نگاهی نادرست و انحرافی به مبارزه‌ی طبقاتی، حمایت از مبارزه‌ی رهایی‌بخش و مبارزه برای صلح واقعی، زمینه‌ی بی‌اعتمادی توده‌های مردم به کمونیست‌ها را فراهم آورد.   

بررسی مهم‌ترین نقدهای وارد بر موضع حزب کمونیست فدراسیون روسیه

فروریختن دیوار برلین، اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی در شرق اروپا، تنها زیرساخت‌ها و بنیان‌های سوسیالیستی در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و خدمات اجتماعی چون کار و معیشت عمومی، بهداشت و درمان و آموزش رایگان و عمومی ، مسکن و و تأمین اجتماعی همگانی در این کشورها را در معرض تهاجم قرار نداد و کارگران و توده‌های وسیع مردم را از این خدمات نهادینه شده محروم نکرد، بلکه به حوزه‌های نظری نیز گسترش یافت. به‌ویژه با سرمایه‌گذاری‌های هنگفت از سوی سیستم سرمایه‌داری مسلط بر جهان، از طریق محافل آکادمیک، رسانه‌ها، اتاق فکرها و اندیشکده‌های فراوان، با ارائه‌ی افکار و اندیشه‌های انحرافی کوشید تا بنیان‌های نظری و ایدئولوژیک سوسیالیسم را نیز مورد تهاجم قرار دهد. متأثر از این فضا و در شرایط خلاء نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران برجسته به‌ویژه از سوی حزب کمونیست اتحاد شوروی، زمینه‌های انواع مختلفی از سردرگمی و انحراف که پیش‌تر نیز در قالب‌هایی چون اروکمونیسم مشاهده شده بود، این بار به‌ویژه در قالب عباراتی چون سوسیالیسم دموکراتیک، چپ نو، سوسیالیسم قرن بیست‌و‌یکمی و … در معرض نمایش گذاشته شد که ویژگی مشترک همه‌ی آن‌ها، فاصله‌گرفتن از لنین و لنینیسم به عنوان زمینه‌ی شکل‌گیری به اصطلاح «توتالیتاریسم» و « استالینیسم» بوده است. بدین ترتیب، فاصله گرفتن از لنینیسم به ویژه آموزه‌هایی چون دیکتاتوری پرولتاریا در جریان‌ها و شخصیت‌های سیاسی، نوعی آمادگی برای سازگاری با گرایش‌های سوسیال‌دموکراتیک و لیبرالی را ایجاد کرد که امکان و توانایی تحلیل و تبیین رویدادها از منظر «تحلیل مشخص از وضعیت مشخص لنینی» و  «رآل پالیتیک لنین»  را در آن‌ها تضعیف و از آن‌ها سلب نمود. به‌ویژه آن‌که در فضای پس از سال ۱۹۹۱ دیگر همفکری‌های بین گردان‌های جنبش کمونیستی که به همت حزب کمونیست اتحاد شوروی و سایر احزاب کمونیست حاکم  شکل می‌گرفت، مانند گذشته وجود نداشت. از سوی دیگر در این سال‌ها توپخانه‌ی دستگاه ایدئولوژیک بورژوایی برای تثبیت و تحکیم به زعم خود عصر پایان ایدئولوژی، با سرمایه‌گذاری و امکانات رسانه‌ای و ارتباطاتی گسترده هم در کار بوده است. در چنین فضایی است که نوعی گسست در جنبش کمونیستی شکل می‌گیرد که امکان فراگیری و بهره‌مندی از تجارب تاریخی و توانمندی‌های نظری آن را کاهش می‌دهد. البته به این موضوع باید کاهش و قطع ارتباط اجتماعی احزاب کمونیستی با کارگران و توده‌های زحمتکش را هم افزود.  

در چنین شرایطی است که شاهد برداشت‌های بسیار متفاوت و متضاد در بین احزاب و جریان‌های کمونیست نسبت به رویداد جنگ در اوکراین هستیم. مرور بیش از یک سال تحلیل‌ها و نظراتی که با همین رویکرد، اقدام فدراسیون روسیه را تجاوز معرفی کرده و آن را محکوم کرده‌اند، نشان می‌دهد که به طور عمده مبتنی بر استدلال‌هایی از این قرارند :

۱- جنگ اوکراین یک جنگ امپریالیستی است.

۲- از منظر حقوقی روسیه به خاک اوکراین تجاوز کرده است.

۳- این جنگ پیامدهای ویرانگر برای اوکراین و تلفات انسانی فراوان و رنج و مرارت‌های بسیار برای طرفین به جا گذاشته است.

۴- مجتمع‌های نظامی- صنعتی از این جنگ سود بسیار برده‌اند.

۵- جنگ باعث شده است که روند پیوستن به ناتو افزایش یابد و طی همین یک سال گذشته فنلاند به ناتو بپیوندد.

۶- امپریالیسم از ادامه‌ی این جنگ بهره می‌برد.

۷- نگاه طبقاتی به جنگ، مستلزم محکوم کردن طرفین جنگ و دفاع از صلح و منافع طبقه‌ی کارگر طرف‌های درگیر جنگ و علیه بورژوازی حاکم این کشورهاست.

۸- اکثریت احزاب کمونیستی، روسیه را به دلیل تجاوز به اوکراین محکوم کرده‌اند.

اگر چه به بخشی از این موارد در سطور بالا پرداخته شد، در اینجا به صورت مشخص به این ادعاها مورد بررسی قرار می‌گیرند:  

۱- تا کنون هیچ بحث علمی و مستدلی مبتنی بر مبانی مارکسیستی و لنینیستی جهت امپریالیست بودن روسیه ارائه نشده است. از این رو از صرف وقت بیشتر بر آن صرف نظر می‌شود. ضمن این‌که در این نوشته نسبتاً به تفصیل در مورد بی‌پایه بودن عبارت « جنگ امپریالیستی» و امپریالیست بودن روسیه بحث شد.

۲- اولاً جنگ اوکراین از ۲۰۱۴ و کودتای میدان علیه یانوکویچ آغاز شد، نه از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ و آغاز عملیات نظامی ویژه‌ی فدراسیون روسیه در برابر نسل‌کشی فاشیست‌های حاکم بر اوکراین و در دفاع از خلق دونباس پس از به رسمیت شناختن آن بر اساس طرح ارائه شده از سوی حزب کمونیست فدراسیون روسیه. بر این اساس و با توجه به فکت‌های فراوان موجود مبنی بر تهدید امنیت روسیه از سوی کودتاگران فاشیست حاکم بر اوکراین و تمام اقدامات روسیه برای حل مسئله از طریق سیاسی و بر اساس موافقت‌نامه‌های مینسک که از سوی حاکمان کی‌یف زیرپاگذاشته شدند، اقدام روسیه در چارچوب ماده‌‌ی ۵۱ منشور ملل متحد قانونی و در چارچوب مقررات بین‌المللی بوده است. با این وجود ابعاد حقوقی عملیت ویژه‌ی نظامی روسیه مستلزم تمرکز و بررسی بیشتری است که در این جا از آن صرف نظر می‌شود. ضمن این‌که نباید به این نکته نیز بی‌توجه بود که موازین حقوقی نیز اساساً محصول نوعی توازن قوا در سطح بین‌المللی است. امروزه با برآمد نئوفاشیسم در کشورهای امپریالیستی، بسیاری از موازین حقوقی چه در حوزه‌ی حقوق بازرگانی و چه در حوزه‌ی سیاسی و اجتماعی، به نفع امپریالیست‌ها در حال تغییر است. روسیه چاره‌ای برای دفاع از امنیت خود در برابر فاشیسم و تهاجم امپریالیستی، چه در چارچوب قوانین و مقررات بین‌المللی و چه در خارج از آن نداشته است. 

۳- بی‌تردید تمام جنگ‌ها دارای تلفات انسانی و ویرانی‌های تأسف‌آور و دردناک هستند. اما اول از همه مسئولیت آن را باید متوجه فاشیست‌های حاکم بر اوکراین و حامیان امپریالیست و آمریکایی و اتحادیه‌ی اروپایی و ناتویی آن دانست که با نقض تعهدات پذیرفته شده در موافقت‌نامه‌های مینسک، و تداوم جنایت در دونباس و کشتار نزدیک به ۱۵ هزار نفر از ساکنان روس این منطقه، جنگ را عملاً آغاز کردند. به‌ویژه این‌که فدراسیون روسیه همه‌ی کارهای ممکن برای اجتناب از آغاز عملیات نظامی ویژه را انجام داد که با مخالفت غرب و فاشیست‌های حاکم بر اوکراین مواجه شد. ثانیاً درستی یا نادرستی تصمیم کشورها و نیروهای سیاسی برای جنگ، هیج‌گاه بر این اساس تعیین نمی‌شود که جنگ تلفات و ویرانی خواهد داشت یا خیر، چرا که این امری اجتناب‌ناپذیر است. تصمیم‌گیری برای انجام یا عدم انجام یک عملیات نظامی ویژه که به جنگ کنونی کشیده شد، متأثر از مجموعه‌ا‌ی از عوامل سیاسی، نظامی و …است و از این منظر، طرح این بحث آشکارا تقلیل‌گرایانه است. ثالثاً با توجه به رویکرد فدراسیون روسیه و تلاش فراوان آن برای رساندن تلفات غیرانسانی به حداقل ممکن، تلفات این جنگ در مقایسه با جنگ‌های آمریکا در دهه‌های اخیر از جمله در عراق بسیار پایین‌تر بوده است. رابعاً مسئولیت اصلی تلفات غیرانسانی با فاشیست‌هایی است که تجهیزات خود را در مناطق مسکونی مستقر می‌کردند، از خروج مردم از شهرها ممانعت می‌کردند و تلاش می‌کردند تا از آن‌ها به عنوان سپر انسانی استفاده کنند و … با این وجود، روسیه در کل مراحل جنگ کوشید تا با ایجاد تونل‌های انسانی، جابه‌جایی کودکان به مناطق امن، اعلام آتش‌بس‌های موقت جهت خروج غیرنظامیان و … مانع آسیب به غیرنظامیان شود. در عمل هم به نظر می‌رسد روسیه آنچه را که توانست برای این منظور انجام داد. خامساً  اگر قرار بود محاسبه‌ی میزان ویرانی و تعداد تلفات انسانی تنها فاکتور مربوط به تصمیم‌گیری در باره‌ی درگیرشدن یا نشدن در یک جنگ باشد، اتحاد شوروی (به عبارتی روسیه‌ی کنونی) هیچ‌گاه نباید در جنگ جهانی دوم شرکت می‌کرد، چرا که نتیجه‌ی آن با ۲۶ میلیون نفر تلفات انسانی برای این کشور همراه شد!

۴- بدیهی است که مجتمع‌های نظامی– صنعتی از همه‌ی جنگ‌ها سود می‌برند. با این همه در هیچ جنگی این نکته که آیا مجتمع‌های نظامی-صنعتی از این جنگ سود می‌برند یا نه، برای تصمیم‌گیران فاکتور کلیدی برای تصمیم‌گیری جهت درگیرشدن یا نشدن در جنگ نبوده و نیست. طرح این‌گونه مسائل، بیشتر نوعی توجیه برای دفاع از تصمیم و سیاست نادرستی که اتخاذ شده است، را بازتاب می‌دهد. به نوعی از این طریق تلاش می‌شود تا نوعی احساسات انسان‌دوستانه را به جای فکت سیاسی در دفاع از یک رویکرد سیاسی (و در اینجا محکوم کردن روسیه ) به مخاطب ارائه کند. به‌سادگی می‌توان گفت که اگر درست است که مجتمع‌های نظامی صنعتی از همه‌ی جنگ‌ها سود ‌می‌برند، بنابراین تشبث به این واقعیت برای محکوم کردن روسیه عملاٌ استدلالی بی‌پایه است. 

۵- نگاهی به جدول زیر[۴] که شامل اعضای ناتو و تاریخ پیوستن آن‌هاست، نشان می‌دهد که بسیاری از کشورها در زمانی به ناتو پیوسته‌اند که هیچ‌گونه جنگی در کار نبوده است. با توجه به روند پیوستن کشورهای شرق اروپا و اعضای قبلی پیمان ورشو  چون چک، بلغارستان، لتونی، رومانی، اسلونی و کروواسی در فاصله‌ی سال‌های ۲۰۰۹- ۱۹۹۹ یعنی طی ۱۰ سال، چه دلیلی دارد که تصور شود پیوستن کشوری چون فنلاند که پیش‌تر عضو جمهوری‌های شوروی و اردوگاه سوسیالیستی و عضو پیمان ورشو هم نبوده است، در شرایط غیرجنگ نمی‌توانست رخ دهد؟! مبنای این تصور نادرست چیست؟

اتفاقاْ این جدول نشان می‌دهد که امپریالیسم پیوستن کشورهای شرق اروپا و به‌ویژه همسایگان و کشورهای نزدیک به روسیه به ناتو را برنامه‌ریزی کرده است و این کار را طبق برنامه انجام می‌داد. تنها در سال ۲۰۰۴ تعداد ۷ کشور از شرق اروپا به عضویت ناتو درمی‌آیند. آیا جنگ اوکراین مطرح بود و روسیه نقشی در این روند داشت؟!

همان‌گونه که گفته می‌شود که فنلاند تحت تأثیر جنگ به ناتو پیوست، در مقابل آن می‌توان گفت که اوکراین نتوانست تحت تأثیر جنگ به ناتو بپیوندد. اما این‌گونه استدلال‌ها اساساْ کمک چندانی به درک درست موضوع جنگ اوکراین نمی‌کنند. مسئله آن است که هیچ کشوری به‌ویژه اگر کشور مقتدری چون روسیه باشد، دفاع از امنیت خود را مشروط به روند تحولات و تصمیم‌گیری‌ها در سایر کشورها نمی‌کند. درک این نکته نباید چندان مشکل باشد که روسیه استراتژیست‌های نظامی و سیاسی برجسته‌ای دارد که در یک بررسی جامع، فاکتورهای مؤثر بر امنیت خود، منطقه و جهان را در قالب مطالعات استراتژیک مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد و آنگاه استراتژی‌ها و سناریو‌های خود را بر اساس نتایج این تجزیه و تحلیل بنا می‌کند. در این فرآیند بی‌تردید عواما مؤثر بر پیوستن فلان یا بهمان کشور به ناتو هم می‌تواند به عنوان یک متغیر مورد بررسی قرارگیرد. اما بی‌تردید تنها متغیر نیست و سهم آن در مجموعه‌ی عوامل تأثیرگذار بر استراتژی محدود است.

تاریخکشورتوسعهتوضیح
۴ آوریل ۱۹۴۹بلژیک                    تأسیس کنندگان 
کانادا 
دانمارکاعضای ناتو دانمارک، شامل جزایر فارو و گرینلند می‌شوند.
فرانسه 
ایسلندفرانسه از فرمان یکپارچه نظامی در سال ۱۹۶۶ به دنبال یک سیستم دفاع مستقل خارج شد، اما در تاریخ ۳ آوریل ۲۰۰۹ به مشارکت کامل درآمد.
ایتالیاایسلند تنها عضوی که ارتش ندارد، در حالی عضو این پیمان شد که انتظار نمی‌رفت. با این حال، موقعیت جغرافیایی استراتژیک ایسلند در اقیانوس اطلس، این عضو را ارزشمند ساخته‌است. این کشور دارای یک گارد ساحلی و اخیراً یک نیروی داوطلبانه حافظ صلح آموزش دیده در نروژ برای ناتو، می‌باشد.
لوکزامبورگ 
هلند 
نروژ 
پرتغال 
بریتانیا 
ایالات متحده آمریکا 
۱۸ فوریه ۱۹۵۲یوناناولین 
ترکیه یونان از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۰ نیروهای خود را به دلیل تنش با ترکیه (که ناشی از عملیات نظامی ترکیه در قبرس در سال ۱۹۷۴ بود) از ناتو بیرون کشید.
۹ می ۱۹۵۵آلماندومین 
۳۰ می ۱۹۸۲اسپانیاسومین 
۱۲ مارس ۱۹۹۹چک    چهارمینزارلند دوباره در سال ۱۹۵۷ به عنوان آلمان غربی به آن پیوست و محدوده‌های برلین و جمهوری دمکراتیک آلمان سابق، در ۳ اکتبر ۱۹۹۰ به آن پیوست. آلمان شرقی از ۱۹۵۶ تا ۱۹۹۰ عضوی از پیمان ورشو بود.
مجارستان 
لهستان 
۲۹ مارس ۲۰۰۴بلغارستان        پنجمینعضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان چکسلواکی).
استونی 
لتونیعضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱.
لیتوانی 
رومانیعضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱.
اسلواکی 
اسلوونیعضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱.
۱ آوریل ۲۰۰۹آلبانیششمین 
 کرواسی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی).
۵ ژوئن ۲۰۱۷مونته‌نگروهفتمین 
۲۷ مارس ۲۰۲۰مقدونیه شمالیهشتمین 
۴ آوریل ۲۰۲۳فنلاندنهمین 

۶- امپریالیسم جنگی را راه انداخته‌است و قصد بهره‌برداری از آن را دارد. منطقاْ فدراسیون روسیه را نمی‌توان به این دلیل محکوم کرد و از آن خواست چون امپریالیسم از این جنگ سود می‌برد، بهتر است دست به اقدامی در مقابل تنگ‌تر شدن مداوم حلقه‌ی محاصره علیه خودت نزند، چون امپریالیسم می‌تواند از آن استفاده کند. بعلاوه این تا حدی ساده کردن موضوع به نظر می‌رسد. حقیقت آن است که امپریالیسم بسیار علاقمند است که از این جنگ در جهت اهداف خود استفاده کند. اما حقیقت دیگری نیز مطرح است و آن این‌که جنگ اوکراین عملاْ به نقطه‌ی عطفی در مناسبات بین‌المللی و توازن قوا در جهان تبدیل شده است که نشانه‌های برآمد چندجانبه‌گرایی در برابر جهان تک قطبی تحت تسلط آمریکا را آشکارا نشان می‌دهد. مسئله فقط به روسیه و چین و هند و ایران مربوط نمی‌شود. امروز کشورهایی مانند عربستان نیز به نوعی با سیاست‌های آمریکا زاویه پیدا می‌کنند. حتی ترکیه‌ی عضو ناتو نیز نمی‌تواند مانند گذشته در مناسبات بین‌المللی و بدون توجه به این برآمد چندجانبه‌گرایی تصمیم‌گیری و اقدام کند. در آفریقا و آمریکای جنوبی اساساْ موضوع در ابعاد جدیدی مطرح است و ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا با چالش‌های جدیدی در این مناطق مواجه هستند. اندکی تمرکز بر موضوع از منظر آینده‌پژوهی، چشم‌اندازهای متفاوتی نسبت به گذشته‌ی نه چندان دور مطلوب آمریکا را تصویر می‌کند. شاهد روندی هستیم که از ناکامی آمریکا (و اتحادیه‌ی اروپا) در جنگ سوریه آغاز شد و با جنگ اوکراین به نقطه‌ی عطفی تبدیل شد. بر خلاف تصوری که در ابتدای جنگ اوکراین، فروپاشی توان اقتصادی و اجتماعی روسیه را پیش‌بینی می‌کرد، امروز مشاهده می‌شود که شاخص‌های اقتصادی روسیه و شرایط اجتماعی آن به مراتب با ثبات‌تر از آمریکا و کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپاست.

۷- در مورد ضرورت نگاه طبقاتی به جنگ، در بالا به نکاتی اشاره شد. تنها در اینجا تأکید می‌شود که مبارزه با فاشیسم، بی‌تردید مبارزه با توحش سرمایه‌داری وحشی و افسارگسیخته و یک مبارزه‌ی طبقاتی بسیار رادیکال است. تنها یک درک ناقص از مبارزه‌ی طبقاتی ممکن است نتواند ماهیت طبقاتی مبارزه‌ی ضدفاشیستی و مبارزه در برابر امپریالیست‌ها و ناتو در اوکراین را درک کند. آنچه در مورد اراده‌ی اولیگارشی روسیه در ارتباط با آغاز جنگ گفته می‌شود، بی‌پایه و فاقد فکت‌های قابل استناد است. چرا که بر اساس فکت‌های واقعی، اولیگارش‌های روسیه اساساً به نوعی آسیب‌دیدگان از جنگ هستند و از این منظر از پوتین نیز نارضی‌اند. اما در مورد صلح لازم است به نکاتی اشاره شود. بی‌تردید صلح یک ارزش جهانشمول است و همه‌ی فعالان کمونیست موظف به دفاع از آن هستند. بدیهی است که دفاع از صلح البته نمی‌تواند به معنی تعطیل‌کردن دفاع از امنیت ملی ‌در برابر تهاجم و تهدید فاشیسم و امپریالیسم باشد. نباید فراموش کرد که در برخی موارد مانند جنگ جهانی دوم در برابر فاشیسم، برای دفاع از صلح باید جنگید. آری دیالکتیک جنگ و صلح چنین است. به ویژه آنچه که مهم است بنیان مادی و مبتنی بر توازن قوای آن است. بنابراین صرف طرح شعار صلح ، بدون درک ضرورت‌ها و شکل‌گرفتن بنیان مادی ‌آن، در عمل فاقد اثربخشی بوده و بیشتر می‌تواند بیانگر یک رویکرد سنتمانتالیستی به موضوع  باشد. گاه ناگزیر می‌شوید برای حفظ و تحکیم صلح از طریق جنگ به دنبال ایجاد بنیان‌های مادی و توازن قوای لازم برای آن بروید. با این وجود، مخاطره‌ی واقعی احتمال گسترش جنگ و استفاده از تسلیحات نامتعارف و هسته‌ای را به هیچ وجه نمی‌توان دست‌کم گرفت. امری که بسیار نگران‌کننده است و تلاش برای پایان هرچه سریع‌تر جنگ را به یک وظیفه‌ی عاجل تبدیل می‌کند که در شرایط توازن قوای جدید مستلزم الزاماتی است که هم دست فاشیسم را از مردم دونباس کوتاه کند و هم به تهدید امنیت روسیه از سوی اوکراین پایان دهد.

۸- متأثر از فضای بحران نظری و آشفتگی و پراکندگی در سال‌های پس از تخریب و فروپاشی اتحادشوروی در میان احزاب کمونیست و نیز اختلافاتی که از گذشته در میان این احزاب وجود داشت، با توجه به سابقه‌ی تاریخی و جایگاه آن‌ها، برخوردهای متفاوتی را در ارتباط با جنگ اوکراین به نمایش گذاشتند. واقعیت آن است که این احزاب به طور کلی در دوران درخشان خود نیستند. به نوعی کارنامه و سهم و وزن آن‌ها در جوامع مختلف نیز مؤید این امر است. بر این اساس، احزاب کمونیستی در موضع‌گیری نسبت به جنگ ‌اوکراین، به چند دسته‌ی کلی تقسیم شده‌اند. برخی از آن‌ها عملیات ویژه‌ی نظامی روسیه را به عنوان تجاوز محکوم کرده‌اند، برخی دیگر اگرچه آغاز عملیات نظامی ویژه را اجتناب‌پذیر می‌پندارند، اما با توجه به مجموعه‌ای از عوامل، ترجیح داده‌اند با رویکردی تحلیلی و توصیه‌ای موضع‌گیری کنند و از استفاده از واژه‌‌ها و عبارات دربردارنده‌ی محکومیت روسیه خودداری‌کنند و برخی دیگر نیز با صراحت از موضع حزب کمونیست فدراسیون روسیه در این مورد و عملیات ویژه‌ی نظامی روسیه دفاع کرده‌اند. جالب است که در این میان، موفق‌ترین احزاب کمونیست که به قدرت سیاسی دست‌یافته‌اند و با الزامات رآل‌پالیتیک و روندهای در جریان در مناسبات بین‌المللی بیشتر درگیر و آشنا هستند، عملاً در کنار دولت روسیه قرار دارند. در این ارتباط می‌توان به احزاب کمونیست فدراسیون روسیه، بلاروس، ویتنام، کوبا، جمهوری دموکراتیک خلق کره اشاره کرد. در کنار این احزاب حاکم می توان به حزب کمونیست گرجستان، حزب کمونیست دونباس، حزب کمونیست آمریکا و …و احزاب دیگری که با موضع حزب کمونیست روسیه و دونباس همسو بوده‌اند، نیز اشاره کرد.

به هر روی هیچ مرجعی در این زمینه وجود ندارد که صرف تعداد و وزن کمی و کیفی احزاب کمونیست را به عنوان درستی یا نادرستی یک تحلیل معرفی کند. اهمیت این موضوع به‌ویژه از آن رو بیشتر می‌شود که بخش قابل‌توجهی از امضاکنندگان بیانیه‌ی مورد بحث به عناوینی مربوط است که اساساً معلوم نیست معرف چه کمیت و کیفیت و چه وزنی هستند! نباید از یاد برد که در گذشته‌ای نه‌چندان دور، شاهد گسترش رویکرد سوسیال دموکراسی و اروکمونیسم در بسیاری از احزاب کمونیست در اروپا بودیم. از این رو منطقاً دلیلی ندارد که مبنای درستی یک تحلیل، مشروط به موافقت چنین احزابی شود! به‌ویژه این‌که این احزاب اساساْ در شرایط توانمندی و فعالیت مناسبی هم قرار نداشته باشند. شاید جدی‌ترین بحث نظری و مهم‌ترین انتقاداها در ارتباط با موضع حزب کمونیست فدراسیون روسیه در مورد جنگ اوکراین، از سوی حزب کمونیست یونان مطرح شد که حزب کمونیست روسیه هم به آن پاسخ شایسته داد.

نکته‌ای که در پایان لازم به ذکر به نظر می‌رسد این است که اگر نویسنده‌ی بیانیه در نوشتن آن به برخی از بدیهیات که مواردی از آن در این نوشته مورد اشاره قرار گرفت، بی‌توجه بوده است، چگونه است که امضا کنندگان آن هم در این بی‌توجهی با او همراهی نشان می‌دهندو خود را موظف و مسئول نمی‌دانند تا نسبت به اصلاح بیانیه پیشنهادهای اصلاحی بدهند و …؟! اگر برخی از امضا کنندگان بیانیه، مهم‌ترین نکته‌ی بیانیه یعنی اطلاق عنوان «جنگ امپریالیستی» به این جنگ را (که مستلزم امپریالیست دانستن روسیه است ) قبول ندارند، چگونه خود را قانع به امضای آن کرده‌اند؟ آیا این امضا‌کنندگان از جمله از ایران می‌توانند در یک بحث نظری، از گزاره‌های مطرح شده در مقاله که در این نوشته فهرست شده‌اند، دفاع‌کنند؟ و آیا چنین اقدامی با مبانی نظری و تحلیلی پیش‌تر اعلام شده از سوی آن‌ها در تعارض قرار نمی‌گیرد؟!

اول اردیبهشت ۱۴۰۲

No comments:

Post a Comment