اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Sunday, August 6, 2023

بِسی کوچولو

 نوشتهٔ مارک تواین
فصل یکم
بسی کوچولو به شناخت آخر و عاقبت عمر یاری می‌رساند
.ا 

بسی کوچولو کمی‌ بیش از سه سال داشت. او کودک خوبی بود، نه سطحی بود، نه سَبُک‌سر بود، بلکه مراقبه و متفکر بود، و به دلایل وجودیِ چیزها فکر می‌کرد و تلاش می‌کرد تا آنها را با نتایج هماهنگ کند. یک روز از مادرش پرسید:ا

ا"مامان، چرا این همه درد و غم و رنج تو این دنیا است؟ دلیل این همه درد و رنج چیست ؟"ا

پرسش ساده‌ای بود و مادر به راحتی‌ میتوانست آنرا پاسخ دهد:ا

ا"این به نفع ما و برای بهبود ماست فرزندم. خداوند در حکمت و رحمت خود این مصیبت ها را برای ما می فرستد تا ما را تربیت کند و ما هر‌آینه بهتر از قبل شویم."ا

ا"آیا این خداست که این ناملایمات را می‌فرستد؟"ا

ا"بله دخترم. همه چیز دست خداست."ا

ا"یعنی‌ همهٔ این ناملایمات را خداوند می‌فرستد؟"ا

ا"بله عزیز، هیچ کدام تصادفی نمی آیند، او و تنها او همه آنها را می‌فرستد، و هیچ کدام اتفاقی‌ نیستند، و همیشه به خاطر عشق به ما و برای بهتر شدن ما خداوند این ناملایمات را می‌فرستد."ا

ا"عجیب نیست؟"ا

ا"عجیب؟ نه، من هرگز به آن به عنوان عجیب نی‌اندیشیده‌ام، و هیچوقت نشنیدم که کسی آن را عجیب و غریب بداند. این همیشه به نظر من طبیعی و درست می‌آمده، علاوه بر اینکه کاملا عاقلانه و قابل پرستش است."ا

ا"اولین بار چه کسی به آن به این صورت فکر کرده بود؟ شما بودید؟"ا

ا"آه، نه دخترم. آنرا به من یاد دادند."ا

مامان، چه کسی‌ اینها را به شما یاد داد؟"ا"ا

ا"حقیقت آن را بخواهی به خاطر نمی‌آورم. شاید مادرم، یا کشیش. اما این چیزها را همه میدانند."ا

ا"خوب، به هر حال، عجیب به نظر می رسد. آیا او به `بیلی نوریس` تیفوس داده است؟"ا

ا"بله."ا

ا"برای چی؟"ا

ا"برای اینکه او تأدیب شود، و وقتی‌ که رشد می‌کند انسان خوبی‌ به بار آید."ا

ا"اما او مُرد، و هیچ‌وقت خوب نشد."ا

ا"خب، پس، فکر می‌کنم به دلیل دیگری بوده است. ما می‌دانیم که هر چه که بود، دلیل خوبی بود."ا

ا"فکر می کنی چی بود مامان؟"ا

ا"اوه، چقدر سوال میکنی‌ دخترم! من فکر میکنم، این برای تربیت والدینش بود."ا

ا"خب پس منصفانه نبود مامان. چرا باید به خاطر آنها زندگیش گرفته شود، در حالی که او هیچ کاری نکرده بود؟"ا

ا"اوه، من نمی دانم! من فقط می دانم که به دلیل خوب و عاقلانه و بخشایش‌گری بود."ا

ا"چه دلیلی مامان؟"ا

ا" من فکر می کنم -- فکر می کنم -- خوب، این یک قضاوت بود؛ برای مجازات آنها، و گُناه‌هایی که آنها مرتکب شده بودند."ا

ا"اما آن بچه مجازات شد، مادر. درست نمیگویم؟"ا

ا"مطمئناً، یقیناً. خداوند هیچ کاری نمی کند که درست و عاقلانه و مهربان نباشد. تو الان نمی توانی این چیزها را بفهمی عزیزم، اما وقتی بزرگ شدی آنها را می فهمی و بعد می بینی آنچه که پیش آمد کاملاً عادلانه و عاقلانه بوده است."ا

بِسی پس از مکث کوتاهی‌ ادامه میدهد:ا

ا"مادر جان؛ آیا فکر میکنی‌ که خداوند باعث شد که سقف بر سر غریبه ای بیافتد که فقط میخواست پیرزن فلج شده را از آتش نجات دهد؟"ا

ا"بله فرزندم. صبر کن! دلیلش را از من نپرس، زیرا نمی دانم. من فقط می دانم که این کار برای تأدیب یک نفر، یا قضاوت شخصی‌ بوده، و یا خداوند قدرت خود را نشان داده است."ا

ا"در مورد آن مرد مستی که چنگکی را در بدن نوزاد خانم `ولش` فرو کرد...."ا

مادر حرف او را قطع می‌کند:ا

ا"لازم نیست که وارد جزئیات شوی. این فقط برای تأدیب بچه بود- و ما تا همین حد مطمئن هستیم."ا

ا"مادر جان؛ آقای `برگس` در خطبه خود می‌گفت که میلیاردها موجود کوچک فرستاده می شوند تا به ما وبا، حصبه، قفل فک، و بیش از هزاران بیماری دیگر بدهند -- آیا خداوند این بیماری‌ها را می‌فرستد؟"ا

ا"اوه، قطعا، فرزندم. البته که او می‌فرستد."ا

ا"برای چی؟"ا

ا"همانطور که بارها و بارها گفته‌ام، برای نظم و انضباط دادن به زندگی‌ ما."ا

ا"به نظر من این خیلی‌ بی‌رحمانه و احمقانه است، و اگر من..."ا

ا"اوه، هیس هیس، ساکت باش، میخواهی‌ رعد و برق بیاید؟"ا

ا"میدانی که هفته پیش رعد و برق آمد، مادر، و به کلیسای جدید اصابت کرد و آن را سوزاند. آیا برای نظم دادن به کلیسا بود؟"ا

مادر با خستگی و بی‌طاقتی: "تصور کنم."ا

ا"در این حادثه، گرازی هم کشته شد که هیچ کاری نمی کرد. آیا این کار برای تنبیه گراز بود، مامان؟"ا

ا"فرزند عزیزم؛ دوست داری بیرون بروی و کمی‌ بازی کنی‌؟"ا

ا"مامان؛ کمی‌ به این فکر کن! آقای `هالیستر` میگوید که شما نمیتوانید یک پرنده یا یک ماهی‌ یا یک خزنده یا هر حیوان دیگری را بیابید که مشیت الهی دشمنی برای او خلق نکرده باشد، که این دشمن او را یک لقمه‌اش کند، یا تعقیبش کند و آزارش دهد، یا بکشد یا خونش را بمکد و تربیتش کند و از او یک فرد مذهبی‌ خوب بسازد. مامان این واقعیت دارد- و اگر این درست است پس چرا برای آقای `هالیستر` خنده‌آور بود؟"ا

ا"آن `هالیستر` آدم رسوائی است و نمی‌خواهم به حرف‌های او گوش کنی‌."ا

ا"چرا مامان، او انسان جالبی‌ است و سعی‌ می‌کند که مرد خوبی‌ هم باشد. او می گوید که زنبورها عنکبوت ها را می گیرند و آنها را در لانه های خود در زمین می چینند - زنده، مامان! - و آنجا زندگی می کنند و روزها و روزها و روزها زندگی می کنند و عذاب می کشند، و زنبورهای کوچک گرسنه که پاهایشان را می جوند و شکمشان را می جوند، تا آنها را خوب و مذهبی‌ کنند، و آنها خدای بزرگ را برای بخشایش بی‌انتهایش بپرستند. به نظر من آقای `هالیستر` یک مرد دوست داشتنی است، و او بسیار مهربان است؛ چرا که وقتی‌ که از او پرسیدم اگر او جای زنبورها بود آیا او چنین معامله‌ای با عنکبوت‌ها میکرد، او پاسخ داد که لعنت بر او اگر او چنین بود، و سپس او..."ا

ا"فرزندم! تو را به خدا برو و کمی‌ بازی کن...."ا

ا"و مامان، چیز دیگری که او میگوید این است که عنکبوت مأمور شده است که مگس را بگیرد و نیش خود را در روده‌های مگس فرو کند، و خونش را بمکد و بمکد و بمکد تا او را تأدیب کند و مسیحی کند؛ و هر گاه مگس بالهایش را با درد و بدبختی به پرواز دهد، چشم سپاس عنکبوت را می‌توان دید که چگونه بخشایش می‌کند - خوب، او لطف می‌کند، چنانکه او خود میگوید؛ و علاوه بر آن، او..."ا

ا"اوه، آیا هرگز از حرف زدن خسته نمی‌شوی! نمی‌خواهی بیرون بروی و بازی کنی‌؟"ا

ا"مامان، خودش می گوید که همه مصیبت‌ها، دردها، بدبختی‌ها، و بیماری‌های پوسیده و وحشت و شرارت با رحمت و مهربانی به سوی ما فرستاده می‌شوند تا ما را تأدیب کنند؛ و می گوید وظیفه هر پدر و مادری است که به هر صورتی‌ که قادرند به مشیت الهی کمک کنند؛ و می گوید که آنها نمی توانند این کار را فقط با سرزنش و شلاق انجام دهند، زیرا جواب نمی دهد، که کار ناچیزی است و خوب نیست - راه مشیت بهترین است، و این وظیفه هر پدر و مادر و وظیفه هر فردی است که همواره در تأدیب دیگران کمک رساند، و فلج کند و بکشد و به گرسنگی بکشاند و منجمد کند و به بیماری بپوساند و به قتل و دزدی و خواری و رسوایی بکشاند؛ و می گوید این اختراع مشیت برای تأدیب ما و حیوانات است، که البته درخشان‌ترین ایده است، و هیچ ابلهی نمیتوانست بهتر از آن عرضه کند. مامان، برادر `ادی` به تنبیه فوری نیاز دارد؛ و من می دانم که چگونه ممکن است آبله و خارش و دیفتری و پوسیدگی استخوان و بیماری قلبی و مرض سل بگیری، و -- مامان عزیز، چه شد-- غش کردی! من می‌دَوَم و کمک می آورم! حتما به این دلیل است که در این هوای گرم در شهر مانده‌ایم."ا

فصل دوم

خلقت انسان
مامان: "ای بچه نافرمان، آیا دوباره با آن `هالیستر` بی دین معاشرت کردی؟"ا

بسی: "خوب، مامان، او جالب است، به هر حال، اگرچه شرور است، ولی‌ من نمی توانم از دوست داشتن افراد جالب خودداری کنم. این صحبتی است که ما داشتیم:ا

`هالیستر` پرسید: بسی، فرض کن باید مقداری گوشت و استخوان و خز برداری و از آن گربه ای درست کنی و به گربه بگویی، تو نمی‌توانی‌ با هیچ موجودی نامهربانی کنی، وگرنه به مرگ دردباری دچار خواهی شد. و فرض کن که گربه نافرمانی کند و موش را بگیرد و شکنجه کند و بکشد. با گربه چه خواهی کرد؟ا
و من پاسخ دادم که با گربه هیچ کاری نخواهم کرد.ا
او پرسید چرا؟ و من پاسخ دادم:ا
ا"چون می دانم گربه چه می‌گوید. او می‌گوید، این طبیعت من است، و من نمی‌توانم جلوی طبیعت خود را بگیرم، چرا که من این طبیعت را نساخته‌ام، بلکه تو ساخته‌ای. و بنابراین تو مسئول کاری هستی که من انجام داده‌ام، و نه من. من نتوانستم برای آن پاسخی بیابم، آقای `هالیستر`."ا
او گفت: "این مانند داستان `فِرَنکستاین` و هیولای اوست." از او خواستم که آن داستان را بازگو کند.ا
هالیستر گفت: "فِرَنکستاین مقداری گوشت و استخوان و خون گرفت و از آنها مردی ساخت. مرد فرار کرد و در همه جا به تجاوز و دزدی و قتل پرداخت، و فِرَنکستاین وحشت زده و ناامید شد و گفت: من او را بدون درخواست و رضایت او ساختم و این مرا مسئول هر جنایتی می کند که او مرتکب می شود. در نتیجه، من جنایت‌کارم و او بیگناه است."ا
من نظرم این بود که البته حق با فِرَنکستاین بود. او پاسخ داد که او نیز اینچنین قضاوت میکرد، و اضافه کرد که این تکرار داستان خدا و انسان و گربه و من می‌باشد. از او خواستم که توضیح بیشتری بدهد.ا
هالیستر ادامه داد: "خداوند انسان را بدون رضایت خود او آفرید، و طبیعت او را نیز آفرید؛ و این طبیعت را بجای آنکه فرشته‌گونه کند، شیطانی کرد، و سپس گفت: فرشته باش، وگرنه تو را مجازات خواهم کرد و نابودت می کنم. اما مهم نیست، زیرا که خداوند مسئول هر کاری است که انسان انجام می دهد؛ و نمی تواند این واقعیت را دور بزند. تنها یک جنایتکار وجود دارد و آن انسان نیست."ا

مامان: "این سخنان شریر، نابکارانه، کفرآمیز، بی‌احترامی، و دِهشَتناک است."ا

بسی: "بله، اما حقیقت دارد. و من قصد ندارم گربه درست کنم. اگر نتوانم یک گربه خوب بسازم از ساختن گربه بطور کلی‌ صرف‌نظر خواهم کرد."ا

فصل سوم

ا"مامان، اگر شخصی به نام `جونز` شخصی به نام `اسمیت` را فقط برای سرگرمی بکشد، این قتل است و جونز یک قاتل است، اینطور نیست؟"ا

ا"بله فرزندم."ا

ا"و بدین دلیل جونز باید مجازات شود. درست میگویم؟"ا

ا"بله فرزندم."ا

ا"چرا مامان؟"ا

ا"چرا؟ زیرا خداوند در ده فرمان قتل را حرام کرده است و از این رو هر که انسانی را بکشد مرتکب جنایت شده و باید برای آن زجر بکشد."ا

ا"حالا مادر، فرض کنید جونز در بدو تولد چنان خلق و خوی خشنی دارد که نمی تواند خود را کنترل کند؟"ا

ا"او باید خودش را کنترل کند. خداوند اقتضا می‌کند؟"ا

ا"اما او که خلق و خوی خودش را خلق نمی کند، مادر، او با آن به دنیا می آید، مثل خرگوش و ببر. و بنابراین، چرا او باید مسئول خلق و خوی‌اش شناخته شود؟"ا

ا"چون خداوند می گوید که او مسئول است و باید خلق و خوی خود را کنترل کند."ا

ا"اما او نمی تواند، مامان. و بنابراین، آیا فکر نمی کنید که این خداوند است که قتل را انجام می دهد و مسئول است، زیرا او بود که به او خلق و خوی داد که او نتوانست آن را کنترل کند؟"ا

ا" نه فرزندم! او باید آن را کنترل کند، زیرا خدا این را اقتضا می کند. و این پایان داستان در این ماجرا است. دیگر جای هیچگونه بحثی‌ نیست، و این پرسشِ تو را پایان میدهد."ا

بِسی کوچولو پس از مکثی متفکرانه ادامه داد: "به نظر نمی رسد که بتوانم آن را برای خود توجیه کنم. مامان، قتل قتل است، اینطور نیست؟ و هر کس مرتکب آن شود قاتل است؟ این یک واقعیت ساده است، اینطور نیست؟"ا

مامان با لحنی مشکوک: "منظورت از این حرفها چیست و چه نتیجه‌ای می‌خواهی بگیری؟"ا

ا"مامان، وقتی خدا جونز را طراحی کرد، اگر می خواست، می توانست به او خلق و خوی خرگوشی بدهد، اینطور نیست؟"ا

ا"درست."ا

ا"در این صورت، نه جونز کسی‌ را می‌کُشت و نه اعدام میشد؟"ا

ا"صحیح!"ا

ا"اما او تصمیم گرفت به جونز خصوصیات اخلاقی‌ و روحیه‌ای بدهد که باعث شود اسمیت را بکشد. پس چرا او مسئول نیست؟"ا

ا"زیرا او یک کتاب مقدس نیز به جونز داد. کتاب مقدس به جونز هشدار می دهد که مرتکب قتل نشود. و بنابراین اگر جونز مرتکب آن شود او به تنهایی مسئول است."ا

پس از مکث کوتاهی‌، بِسی‌ پرسش دیگری می‌کند: "مامان، آیا خدا مگس را آفرید؟"ا

ا"صد در صد."ا

ا"به چه منظوری؟"ا

ا"به منظور یک هدف عالی و خوب و برای نمایش قدرتش."ا

ا"هدف عالی و خوب چیست مامان؟"ا

ا"ما نمی دانیم فرزندم. ما فقط می دانیم که او همه چیز را برای یک هدف بزرگ و خوب می سازد. اما این موضوع برای بِسی‌ کوچولوی عزیزی مثل شما خیلی بزرگ است، کوچولوئی که کمی‌ بیش از سه سال دارد."ا

ا"احتمالاً مامان، با این حال این عمیقاً برای من جالب است. من در جدیدترین کتاب علمی که در مورد مگس مطالعه شده، خوانده‌ام. در آن کتاب از او به عنوان خطرناک ترین و قاتل ترین حیوانی که بر روی زمین وجود دارد نام برده میشود، که این حیوان هر ساله صدها هزار مرد، زن و کودک را با توزیع و تشریع بیماری های مهلک بین آنها، از بین می‌برد. تصور میکنی‌ مامان، که این کشنده‌ترین حیوانات باشد؟! به احتمال زیاد بزرگ‌ترین قاتل در بین موجودات زنده که خدا آفریده است. این صراحتا در این کتاب آمده است."ا

ا"در حال حاضر، مگس خانگی شامّهٔ قوی و قدرت بویایی پر قدرتی‌ برای یافتن کثافت دارد. هرگاه چیزی در حدود صد یارد باشد، مگس به دنبال آن می‌رود تا دهان و تمام موهای چسبنده شش پایش را به خاک و میکروب های بیماری بمالد. یک یا دو ثانیه برای جمع آوری هزاران میکروب این بیماری کافی است و سپس به نزدیکترین آشپزخانه یا اتاق غذاخوری می‌رود. مگس در آنجا روی گوشت، کره، نان، کیک، هر چیزی که در حقیقت پیدا می کند می‌خزد، و اغلب وارد پارچ شیر می شود و در هر مرحله تعداد زیادی میکروب بیماری را رسوب می‌دهد. مگس خانگی به همان اندازه که منزجر کننده است خطرناک نیز هست."ا

ا"وحشتناک نیست مامان! یک مگس در شصت روز در ماه ژوئن و ژوئیه پنجاه و دو میلیارد فرزند تولید می‌کند ، و این فرزندان روی بدن اشخاص بیمار میخزند، و از چرک و خلط و مواد ناپاک که از زخم ها بیرون می‌زند ارتزاق می‌کنند، و خود را با هر نوع میکروب بیماری آغشته می‌کنند ، سپس سر میز شام همه می‌روند و غذاهای روی میز را با این سموم آغشته می‌کنند، و امراض بسیاری را سبب میشوند، که با یک بیماری طولانی‌ به مرگ ختم میشود. آنها هر سال هفت هزار نفر را فقط در شهر نیویورک می‌کشند، و اینها افرادی هستند که هیچگونه نزاعی با این حشرات ندارند. کشتن بدون دلیل قتل است -- هیچ کس آن را انکار نمی‌کند. مامان؟"ا

ا"خوب؟"ا

ا"آیا مگس ها کتاب مقدس دارند؟"ا

ا"البته که نه."ا

ا"شما گفته اید این کتاب مقدس است که انسان را مسئول می کند. اگر خدا به او کتاب مقدس نمی داد تا طبیعتی را که عمداً به او داده بود دور بزند، خدا مسئول بود. او ماهیت قاتل‌گونهٔ خود را به مگس داد، و او را بدون هیچ مانعی یا راهنمای دیگری، مانند یک کتاب مقدس که او را محدود کند، فرستاد تا دست به یک سری قتل عمده این چنینی بزند. بنابراین، خداوند خودش مسئول است. خدا یک قاتل است. آقای هالیستر چنین می گوید. آقای هالیستر می گوید خدا نمی تواند یک قانون اخلاقی را برای انسان وضع کند و قانون دیگری را برای خودش. می گوید خنده دار خواهد بود."ا

ا"خفه شو! ای کاش آن هالیستر خسته کننده در اچ -- آمبورگ بود! او یک الاغ نادان، بی دلیل، بی منطق است و من بارها و بارها به شما گفته ام که از همراهی زهرآگین او دوری کنید."ا

فصل چهارم

ا"مامان، باکره چیست؟"ا

ا"یک پاکدامن."ا

ا"خب، پاکدامن چیست؟"ا

ا"دختر یا زنی که ازدواج نکرده است."ا

ا"عمو `جوناس` می گوید که گاهی یک باکره که بچه دار شده است..."ا

ا"یک باکره نمی تواند بچه دار شود."ا

ا"چرا نمی تواند، مامان؟"ا

ا"خب، دلایلی وجود دارد که او نمی تواند."ا

ا"چه دلایلی مامان؟"ا

ا"فیزیولوژیکی. او باید قبل از اینکه بتواند بچه دار شود، باکره بودن را متوقف کند."ا

ا"منظورت چیست مامان؟"ا

ا"خب، بگذار ببینم. چیزی شبیه به این است: یک یهودی بعد از مسیحی شدن نمی تواند یهودی باشد؛ او نمی تواند همزمان مسیحی و یهودی باشد. بنابراین، یک نفر نمی تواند همزمان مادر و باکره باشد."ا

ا"چرا مامان؛ `سلی بروکس` یک بچه داشته است، و او یک باکره است."ا

ا"جدّاً؟ چه کسی‌ این را می‌گوید؟"ا

ا"او خودش این را می گوید."ا

ا"اوه. بدون شک! آیا شاهد دیگری وجود دارد؟"ا

ا"بله - یک رویا وجود دارد. او می گوید که منشی خصوصی فرماندار در خواب به او ظاهر شد و به او گفت که قرار است بچه دار شود و دقیقاً چنین شد."ا

ا"نباید تعجب کنم! آیا او گفته است که فرماندار در این ماجرا نقشی‌ داشته است؟"ا

فصل پنجم

ا"مامان، آیا به من نگفتی که یک فرماندار سابق، مانند آقای `برلپ`، فردی است که فرماندار بوده اما دیگر فرماندار نیست؟"ا

ا"بله عزیزم."ا

ا"و آقای `ویلیامز` گفت که `سابق` به عنوانی اطلاق میشود که قبلا وجود داشته و اکنون وجود ندارد؟"ا

ا"بله، فرزند. این یک بیان عامیانه است، اما واقعیت را بیان می کند."ا

ا"(با اشتیاق) پس بالاخره حق با آقای `هالیستر` بود. او می گوید مریم باکره دیگر باکره نیست، یک زمانی‌ باکره بوده است. او می‌گوید..."ا

ا"دروغ است! آه، درست مثل آن بدکار بی خدا بود که با دروغ های احمقانه خود سعی در تضعیف اعتقاد مقدس یک کودک بی گناه داشت. وای اگر من قدرت داشتم--"ا

ا"اما مامان، - صادق و واقعی - آیا او هنوز یک باکره است - یک باکره واقعی؟ منظورم را می‌فهمید؟"ا

ا"مطمئناً او یک باکره است، و هرگز چیزی جز یک باکره دوست داشتنی، پاک، بی لک، و بی آلایش نبوده است."ا

ا"چرا، مامان، آقای هالیستر می‌گوید که او نمی‌تواند باکره باشد. این چیزی است که او می‌گوید. او می‌گوید که پس از فرزند نخست که بطور طبیعی زاده شد و بکارتش دست نخورده باقی‌ ماند، او پنج فرزند دیگر به دنیا آورد، که این در طول سالها و سالها به بکارت لطمه وارد می‌کند؛ که حتی اگر سهم `وال استریت` هم بود به هیچ قیمتی نمی‌شد آنرا آب کرد، و به نظر هیات مدیره سهم جایزه قلمداد میشد. این چیزی است که او می گوید. و علاوه بر این--"ا

ا"مهد کودک دارد دیر میشود! فوراً حاضر شو که به مهد کودک بروی."ا

فصل ششم

ا"مامان، آیا مسیح خداست؟"ا

ا"بله فرزندم."ا

ا"مامان، چگونه او میتواند در آن واحد، خودش و شخص دیگری نیز باشد؟"ا

ا"اینطور نیست عزیزم. این مانند دوقلوهای سیامی است - دو نفر، یکی جلوتر از دیگری متولد شده است، اما از نظر توانی‌ و قدرت‌مداری با یکدیگر برابرند."ا

ا"من آن را درک می کنم، مادر، و بسیار ساده است. یکی از دوقلوها با مادرش آمیزش جنسی میکند و خود و برادرش را به دنیا می آورد. و بعد با مادربزرگش همبستر شده و مادرش را به دنیا می آورد. من فکر می کنم دشوار است، مادر، هر چند جالب. به نظرم دشوار می‌آید. من باید تصور کنم که طرف دیگر--"ا

ا"امکان هر چیزی توسط خداوند هست، فرزندم."ا

ا"بله، من هم همینطور فکر میکنم. اما نه با دوقلوی سیامی. مامان آیا شما فکر میکنید هیچ دوقلوی سیامی بتواند خود و برادرش را از مادرش به دنیا بیاورد، و سپس در حالی که دست یکدیگر را گرفته‌ا‌ند، به عقب برود و یکی‌ دیگر را برای مادربزرگش به دنیا بیاورد؟"ا

ا"حتما نه فرزندم. هیچ کس جز خدا نمی تواند این معجزات شگفت انگیز و مقدس را انجام دهد."ا

ا"و از آنها لذت ببرد. چون مسلماً او از آنها لذت می‌بُرد، وگرنه چنین اعمالی را در بین فامیل خودش انجام نمیداد، مادر؟ - که این البته باعث میشد که در روستایشان پشت سر او حرف بزنند و به شخصیتش لطمه وارد شود. آقای هالیستر می گوید که در زمان خودش فوق العاده و الهام بخش بوده است، اما اکنون نمی‌توان چنین اعمالی را انجام داد. او می‌گوید که اگر این باکره اکنون در شیکاگو زندگی‌ میکرد و داستانش را برای روزنامه‌های شهر بازگو میکرد، و میگفت که خداوند پاسخگو است، حتی دو درصد هم سخنان او را باور نمی‌کردند. میگفت که آنها تحویلش هم نمیگرفتند!"ا

ا"فرزندم."ا

ا"خب، به هر حال او این را می گوید."ا

ا"آه، ای کاش از آن مرد شریر و مکار دوری می کردی."ا

ا"او قصد شرور بودن را ندارد، مادر، و خدا را سرزنش نمی کند. نه، او خدا را مقصّر نمی‌داند؛ او می گوید همه خدایان این کار را می‌کنند. این عادت آنهاست، و همیشه همینطور بوده اند."ا

ا"چه طور عزیزم؟"ا

ا"باکرگی را از باکره‌ها گرفتن. او می گوید که خدای ما این ایده را اختراع نکرده است - قبل از او این عمل بارها انجام شده بود، و این ایده قدیمی و کپک زده بود. می‌گوید که او چیزی اختراع نکرده است، و کتاب مقدس و طوفان و سیرت و خُلقیات و همه ایده‌هایش را از خدایان قبلی گرفته است، و آنها نیز چنین ایده‌هائی را از خدایان پیش از خود به عاریت گرفته‌ا‌ند. او می گوید هیچ‌وقت خدایی نبوده است که از یک باکره متولد نشده باشد. آقای هالیستر می گوید هیچ باکره ای در مکانی که خدائی وجود دارد در امن و امان نیست. او می گوید ای کاش او نیز یک خدا بود؛ در اینصورت او می گوید که باکره را آنقدر کمیاب می‌کرد که--"ا

ا"آرام، آرام! اینقدر بد نشو، فرزندم. اگر تو--"ا

ا"--و او به من توصیه کرد که شبها در را قفل کنم، زیرا--"ا

ا"ساکت، ساکت، دهانت را ببند!"ا

ا"-- زیرا که گرچه من فقط سه سال و نیم دارم و از شرّ مردان در امانم، ولی‌--"ا

ا"`مری‌ان`، بیا این بچه را بگیر! حالا با او برو و تا زمانی‌ که در مورد موضوعی در سطحی پایین‌تر و خوش‌آیند‌تر از الهیات میتوانی‌ صحبت کنی‌، به من نزدیک نشو."ا

بسی (در حال رفتن): "آقای هالیستر می گوید هیچ موضوعی پایین‌تر از این سطح وجود ندارد."ا

No comments:

Post a Comment