اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Sunday, April 28, 2024

زیستن

توضیح: در این نوشته کوشش بر این بوده است که تا حد امکان از واژه‌های پارسی‌ بهره برداری شود. برای تبدیل واژه‌ها از این تارنما بهره گرفته شده است:ا

https://beparsi.com/

Scientists just spotted nearly 50 totally new galaxies

انگاره‌های بیشماری در مورد زایش، زندگی‌، و مرگ وجود دارند. دین و آئین و مذهب و مسالک عدیده‌ای کوشش در روشنگری این سه، یعنی‌ از کجا آمده‌ایم و به کجا میرویم و بایستگیِ ما در این جهان چیست، بر آمده‌ا‌ند. بیش‌تر این کیش‌ها و آئین‌ها انگیزهٔ بنیادین این سه پدیده را نیروئی پنهان از انگار و اندیشه، و در دنیای دیگری شناسایی‌ می‌کنند. البته تئوری‌ها و یا نگره‌های غیر مذهبی با باز‌گوئی‌های بیشماری نیز وجود دارند که بیش‌ترین آنها به نیروئی خارج از وجود گیتایی بازمی‌گردند. از آنجائی که مرگِ کسانی‌ که دلباخته و شیفتهٔ آنها هستیم برای ما انسان‌ها غم انگیز است، به دنبال رهنمونی‌ برای آن می‌گردیم تا شاید بتوانیم از این تباهی جلوگیری کنیم. بدین ترتیب جهانی‌ خارج از جهان خود در اندیشهٔ‌مان می‌پرورانیم. این جهان بسته به نگره‌ها و تئوری‌های مختلف با آن جهانِ دیگر تفاوت‌هائی نیز دارد، ولی‌ در یک مورد تشابه دارد و آن دنیائی است که بدرستی آرمان و یا ایده‌آل انسان‌ها در این جهان است.ا

شاید نخست باید به این بی‌اندیشیم که جهان ما چگونه بوجود آمده است. مجددا چنانچه به نوشتارهای مذهبی‌ در این مورد رجوع کنیم با داستان‌های کودکانه‌ای رویارو می‌شویم. از دید دانشوارانه‌، این جهان در پیامد یک مهبانگ آغاز، و در زمان کوتاهی‌ گسترش یافته است. این گسترش همچنان ادامه دارد و کهکشان‌ها همواره از یکدیگر دور می‌شوند. اینکه انگیزهٔ بنیادینِ این مهبانگ چه بوده است هنوز روشن نشده است. کسانی‌ که به پدیده‌های فرازمینی دلبستگی دارند، می‌توانند انگیزهٔ بنیادینِ آنرا یک نیروی بی پایان ، جاویدان و الهی تصور کنند. ستاره‌ها، سیارات و یا کرات در نتیجهٔ این مهبانگ شکل گرفته‌ا‌ند. آیا نیروئی پشت پرده در شکل گرفتن این کرات، و سپس موجودات و یا باشندگان زنده در این گویال، یا کرهٔ زمین، دست بکار بوده است و همچنان همه چیز در مهار اوست؟ این پرسشی است که مذهبیون به آن پاسخ داده‌ا‌ند، ولی‌ دانشمندان هنوز پاسخی برای این پرسش ندارند.ا

باشندگان و یا موجودات زنده اشکال و فرم‌های ناهمگونی دارند، که باشندگان تک سلولی ابتدائی‌ترین شکل آنها می‌باشند. بالاترین شکل موجودات از نظر گنجایش فکری که انگیزه پیشرفت در تکنولوژی و هنر میشود انسان است، که ما خود را اشرف مخلوقات و یا به فارسی بالاترین آفرینش نام نهاده‌ایم. دلیل اینکه ما می‌توانیم خود را بالاترین موجود بنامیم به دلیل گنجایش فکری ماست. وگرنه از نظر فیزیکی‌، یعنی‌ قدرت جسمانی و یا پیکری، بینایی و دیگر یادها و یا حواس پنج‌گانه، و همچنین از نظر تحمل و بردباری، گروهی از‌ حیوانات بر ما چیرگی دارند.ا

شاید نخستین پرسشی که ما باید از خود بکنیم این است که آیا پیش از آنکه زاده شویم و به این دنیا گام بگذاریم چه بوده‌ایم. این البته گفتاری است بسیار کهن‌ که گذشتگان از خود پرسش کرده‌ا‌ند و در فارسی سروده‌های بیشماری از پیشینیان باقی‌ مانده است با این درونمایه که؛ از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؛ و ما آنرا فرزان و یا فلسفهٔ خیامی نام نهاده‌ایم. برای پاسخ به این پرسش احتیاج به تخیل و انگاشت هنگفتی داریم. آیا ما از دنیای دیگری به این دنیا قدم گذاشته‌ایم؟ آنچنان که جسم ما از آمیزش دو گزینه که در مرد و زن نهفته می‌باشند به وجود آمده است، و ما مرده ریگ آن هستیم، یعنی‌ ویژگی آن دو را از راه ژن به ارث می‌بریم، امواج مغزی ما نیز که به افکارمان منتهی‌ می‌شوند آیا از آن دو به ما به ارث می‌رسند؟ و بالاخره آیا وجود ما از زادروز آغاز می‌شود و یا اینکه ما دنیای دیگری را برای ورود به این دنیا پشت سر گذاشته‌ایم؟ اینها پرسش‌هائی هستند که ما می‌توانیم از خود بکنیم.ا

آنچه که برای ما آشکار است، نبود آگاهیِ ما در بدو زایش است، چرا که زمانی‌ که ما به دنیا می‌آییم اندیشه و یا ذهن ما کاملا خالی‌ است و هیچ چیزی از گذشته را به یاد نمی‌آوریم. چنان که گفته شد جسم ما از تقابل دو بُن پارهٔ نرینه و مادینه به وجود می‌آید، ولی‌ مغز یک نوزاد به درستی‌ تُهی است و هیچ یادی از آگاهی‌های پدر و مادر ندارد. حتّی بخش برجسته این مغز از هر گونه فکر و یا پنداری تُهی است. ولی‌ مغز توانایی این را دارد که با نوسان خود، و از طریق حواس و یا خِرَد پنج‌گانه، یادگیری کرده، و داده‌ها را برای بهره‌وری از آنها در آینده در خود جای دهد. بنابراین دانشِ آگاهی‌ از زمانِ پیش از زایش بر ما پوشیده است. حیوانات نیز مانند انسان‌ها تکثیر پیدا میکنند و افزونی می‌یابند. آنها نیز فراگیرانه از آمیختن نر و ماده فزونی می‌یابند، و یا به عبارتی زاد و ولد می‌کنند. گیاهان در خود دانه را به وجود می‌آورند، و این دانه موجب افزونیِ آنها میشود. پس هر آنچه که باشنده‌ای زنده است و در این دنیاست، از باشندگان پیشینِ خود به وجود آمده است. بنابراین و شاید، پیش از این باشندگان، و یا موجودات، در این کره که هم‌تای آنها تا کنون در کرات دیگر یافت نشده است، موجود دیگری نبوده، و پیش از این دنیا، دنیای دیگری نیز نمی‌تواند وجود داشته باشد. البته در قسمت‌های پسین که در مورد وجود خود در این جهان سخن میرود، یکی‌ از پنداشت‌ها این خواهد بود که این دنیا خوابی بیش نیست. اگر چنین باشد، دنیای دیگری وجود دارد که دنیای ما رویا، کابوس، و یا بختکِ آن دنیای دیگر است. چگونگی آن دنیا البته به هر شکل و صورتی‌ میتواند باشد، و این ما را به انگاشت‌های بیشماری رهنمون میشود.ا

به منظور بررسیِ آنچه که بدان زندگی‌ نام نهاده‌ایم، نخست باید دلیلی‌ برای فلسفهٔ وجودی خود، یعنی‌ دنیائی که در آن زندگی‌ می‌کنیم بیابیم. آیا از زمانی‌ که بر اثر هم‌آغوشی دو جنس مخالف به این دنیا قدم می‌گذاریم، تا زمانی‌ که مغز و جسم ما در مهارِ ما نیستند و وجود خود را در این دنیا درک نمی‌کنیم، به این پی می‌بریم که فلسفهٔ وجودیِ ما در این دنیا چیست؟ چرا ما انسان‌ها، با نیروی جسمی‌ و روحی‌ بسیار کمی‌ به این دنیا قدم می‌گذاریم و با برداشت علم و تجربه پیشرفت می‌کنیم و قدرت جسمی‌ و فکری خود را به حد اکثر می‌رسانیم، و سپس کم‌کم تحلیل میرویم و مجددا از نظر جسمی‌ و روحی‌ رو به انحطاط میرویم؟ این صعود و نزول برای چیست؟ چرا در جهانی‌ به این عظمت ما حتی از نظر زمانی‌ نمی‌توانیم خود را به کهکشان‌های دیگر برسانیم، گرچه از وجود آنها اطلاع داریم، ولی‌ زمانِ عمر ما اجازهٔ پرواز به سوی آنها را نمی‌دهد؟ چگونه است که فکر ما می‌تواند به دنیا‌های دیگر پرواز کند، ولی‌ تن و پیکر ما توان این سفر را ندارد؟

اندیشمندان و روشنفکرانِ بسیاری به منظورِ یافتنِ پاسخی برای این پرسش‌ها پژوهش کرده‌اند، ولی‌ هنوز این جستار‌ها بدون پاسخ مانده‌ا‌ند. اگر می‌دانستیم که قبل از پا گذاشتن به این دنیا چه بود و یا کجا بودیم، و همچنین پس از مرگ چه خواهد بود و به چه دنیائی قدم خواهیم گذاشت، و یا تا آنجا که مطمئن بودیم که قبل و بعد هیچ نبود و نخواهد بود، بایستگی و سرنوشت ما در این دنیا شاید روشن‌تر بود. ولی‌ چون از آن دو مورد هیچ نمی‌دانیم، شاید باید انگاشت را بر نبودِ وجود جهان‌ها و یا جستار‌هائی پیش و پس از این زندگی‌ بگذاریم، که بدین گونه این زندگی‌ نیز تنها آن چیزی است که با سُهش پنج‌گانهٔ خود آنرا درک می‌کنیم. با این فرض که ما هنرپیشهٔ یک فیلم یا یک بازی هستیم، و آن فیلم یا بازی آغاز و پایان این جهان برای یک یک ماست. در این دنیا در یک فیلم نقش آفرینی می‌کنیم و سپس فیلم تمام میشود. بدین ترتیب هرگز نقشی‌ در فیلم دیگری نداشتیم و نخواهیم داشت. چرا که آغازِ این فیلم زاده شدن، و پایانِ آن مرگ ماست.ا

شاید زندگی‌ یک فیلم نیست بلکه یک رؤیاست. اگر زندگیِ ما رویایی بیش نیست، پس باید چگونگیِ این رویا را بررسی کنیم. دانشمندان خواب را به گروه‌ها و رده‌های متفاوتی بخش کرده‌ا‌ند. خواب در واقع آرامشی‌ برای مغز است، ولی‌ این بدین چم و یا بدین معنی‌ نیست که مغز خوابیده باشد، بلکه مغز هنوز پرکنش است. خواب را به دو گروه، و یا چهار رده، تقسیم کرده‌ا‌ند. گروه نخست حرکت کُند، و یا جنبش بی‌شتاب چشم خوانده میشود، و گروه دوم، یا رده و یا مرحلهٔ چهارم که خواب ژرف است، واژگون آن، یعنی‌ حرکت سریع، و یا جنبش شتابانِ چشم نام گرفته است. چنانچه گفته شد حرکت شتابانِ چشم در خواب عمیق، گروه دوم یا مرحلهٔ چهارم است. اگر کسی‌ را که در این رده از خواب است بیدار کنیم، و یا به زبانزد همگان کسی را از خواب بپرانیم، حدود سی‌ دقیقه طول میکشد تا کس بتواند فکرش را در آن زمان متمرکز کند. چرا که مغز در این دورهٔ زمانی در حال جایگزینی اندیشه‌ها و یادمان است، و امواج مغزی در تکاپو می‌باشند. حرکت بی‌شتاب و یا کُند به سه بخش تقسیم شده است. پس از آنکه کسی‌ خوابید، وارد ردهٔ نخست گروه بی‌شتاب می‌شود، که به مدت کوتاهی‌ و برای چند دقیقه است و حدود پنج درسد مدت خواب را در بر می‌گیرد. ردهٔ دوم که چهل و پنج درسد زمان خواب را تشکیل میدهد، خواب یا خواب‌های گوناگونی‌ است که در زمانی‌ فرجام می‌پذیرند که امواج مغزی تکاپو‌شان کم می‌شود، و خواب‌هائی که می‌بینیم یکی‌ از دیگری دیرپا‌تر می‌شود. به راستی امواج مغزی در حال سازمان دادن یادمان‌هائی هستند که قبل از خواب و در زندگی‌ عادی و روزمره در جریان بوده‌ا‌ند. ردهٔ سوم خواب ژرفا است. این مرحله حدود بیست و پنج درسد زمان خواب را در بر می‌گیرد. زمان این خواب برای بچه‌ها دیرپا‌تر است، و هر چه سن بالاتر می‌رود، زمان این ردهٔ خواب نیز کمتر می‌شود. امواج مغزی در این رده گرچه آهسته می‌شوند ولی‌ نیروی بیشتری دارند. لازم است که انسان از این خواب ژرف بطور ناگهانی بیدار نشود وگرنه تمام روز خواب‌آلود خواهد بود. پس از اتمام این مرحله، انسان به ردهٔ دوم برمیگردد. ردهٔ شتابان چشم زمانی‌ است که انسان خواب می‌بیند. در این زمان به دلیل خوابی که انسان می‌بیند، قسمت کروی شکل و یا گویالی چشم درون حدقه حرکت می‌کند و این حرکت شتابانِ است. بدین جهت این مرحله چنین نامی‌ گرفته است. حدود یک چهارم زمان خواب در این مرحله است.ا

حال بازگردیم به پنداشت نخستین، که زندگیِ ما خوابی بیش نیست. اگر زندگیِ خود را با مراتب و مراحل خواب که توضیح داده شد مقایسه کنیم، شباهت‌های بسیاری می‌یابیم. گفتیم که یک خواب کامل به دو گروه و یا چهار رده بخش شده است. ردهٔ نخست کودکیِ ماست، که نسبت به بقیهٔ عمر بسیار کوتاه و حدود پنج درسد زمان خواب را تشکیل میدهد. اگر زمان عمر متوسط را شصت سال فرض کنیم، پنج درسد آن سه سال است، که دوران نوزادی است. ردهٔ دوم چهل و پنج درسد زمان خواب را تشکیل میدهد، که دوران بچگی و جوانی تا سن سی‌ سالگی است. خواب ردهٔ سوم یک چهارم مدت عمرِ فرضی‌، یعنی‌ پانزده سال بعد است که انسان کمی‌ پخته می‌شود. پانزده سال پایانیِ سن، مجددا اگر گمان بر این باشد که انسان شصت سال عمر می‌کند، دورهٔ سالخوردگی است. بنابراین، آیا می‌توان نتیجه‌گیری کرد که زندگی‌ خوابی بیش نیست؟

تاکنون، از پنداری که مربوط به زمانِ پیش از این زندگی‌ و این دنیا میشود، و از آنچه که در این دنیا و یا به بیان دیگر دوران زندگی‌ می‌گذرد سخن رفت. حال ببینیم که پس از این زندگی‌، یعنی‌ در زمان مرگ آیا به دنیای دیگری می‌رویم، یا اینکه مرگ پایانِ همه چیز است. دانسته‌های ما درین حد است که در اثر سالخوردگی و یا بیماری و یا جنگ و یا انگیزه‌های بیشمار دیگری این دنیا را ترک می‌کنیم. البته این برای عزیزانِ فردِ از دست رفته بسیار اندوه‌بار است، و بدین دلیل سوگواری پس از مرگ همراه با شیون و گریه و زاری است. این بزرگ‌ترین اندوه هر انسانی‌ است که عزایزنش، یا گرانمایه‌ترین افراد زندگی‌اش را از دست بدهد. دلیل این سوگ و اندوه این است که بازماندگان می‌دانند که نه تنها شخص از دست رفته هیچگاه باز نخواهد گشت، بلکه خود نیز روزی به این پیش آمد ناگوار دچار خواهند شد! ما در مسیر زندگی‌ با مشکلاتِ بیشماری دست و پنجه نرم کرده‌ایم و بلایای بسیاری را پشت سر نهاده‌ایم. آیا نهایتِ آن هیچ و پوچ است؟ بنابراین باید دنیای دیگری را خلق کنیم. در این امر کیش‌ها و آئین‌ها بسیار کار کرده‌ا‌ند و دنیای پس از مرگ، یعنی‌ بهشت و دوزخ و برزخ را اختراع کرده‌ا‌ند. چنانچه پیش از این زندگی‌ دنیائی وجود نداشت، و این زندگی‌ نه تنها یک خواب یا رؤیایی بیش نبود، بلکه یک راستینه بود، و با توجه به اینکه تنها جهانی‌ که از آن آگاهی‌ داریم این جهان است، پس از مرگ نیز دنیائی نخواهد بود، و همه چیز پایان می‌گیرد. بدین صورت که فقط یک دنیا وجود دارد، و آن جهانی‌ است که ما ناظرِ آن هستیم، و پیش و پس از آن هیچ چیز دیگری وجود نداشته و نخواهد داشت. آغاز همه چیز زایش، و پایان همه چیز مرگ است. در نهایت، آنچه که باورِ امروزهٔ ماست و جهانی‌ که با حواس پنج‌گانهٔ ما قابل تشخیص است، آغاز و پایانِ همه چیز است.ا

در قسمت‌های پیشین سخن از خواب رفت و قسمت‌های مختلف خواب بررسی شد. یکی‌ از مراحل خواب حرکت شتابانِ چشم نام گرفت، و آن زمانی‌ است که خواب می‌بینیم. این خواب می‌تواند یک رویا یا یک کابوس، یا به گفتاری دیگر یک بختک، و یا تصویری از یک زندگی‌ روزمره باشد. دانشمندان هنوز نتوانسته‌ا‌ند دلیل خواب دیدن را بیابند. خواب خود رفع خستگی‌ است. ولی‌ چرا خواب می‌بینیم، که چنانکه گفته شد در زمانی‌ است که کاسه چشم با شتاب در جنبش است، و سایر ماهیچه‌های بدن بیحرکت می‌باشند. گاهی افرادی را در رویای خود می‌بینیم که سالها از آنها دور بوده‌ایم و برایمان جالب است که چگونه این افراد در خواب ما نقشی‌ داشته‌ا‌ند. یکی‌ از فرضیات این بود که زندگی‌ خوابی بیش نیست. اگر چنین باشد، و داستان زندگی‌ ما رویاهای این خواب می‌باشند، آیا این رویاها بر اساس راستینگی و یا واقعیت‌های پیش از تولد نیستند؟

از زمانی‌ که انسان کشف کرد که جزٔ ناچیزی از موجوداتِ این زمین بزرگ و پهناور است، و توانست از نزدیک ماه را نظاره کند و درک کند که آن نیز کره‌ای دیگر است، و به درون خورشید نگریست و آنرا ستاره‌ای آتشین یافت، و توانست کرات دیگر این سامانهٔ خورشیدی را کشف کند، و دریافت که سامانه‌های بیشمار دیگری نیز در این کهکشان وجود دارند، زمان بسیاری نمی‌گذرد. با توجه به اینکه کهکشان‌ها هر‌آینه از هم دور میشوند، و مرگ هر یک به سوراخ تاریکی‌ می‌انجامد، به نِگَر نمی‌آید که بتوان پایانی برای این جهان انگاشت. چنانچه این دنیا خوابی بیش نیست، این رویای شیرینی‌ است! ولی‌ چنانچه این دنیا واقعی‌ است و همه چیز همین است، بخت ما آنقدر بلند بوده که از میان میلیون‌ها بن‌پاره به این جهان پای گذاشته‌ایم، و همه چیز برای ما در همین جهان گیتایی آغاز میشود و پایان می‌پذیرد. پس باید همواره این بخت را سپاس گوئیم.ا

آنچه که شایان باور است این است که ما روزی به این جهان پای گذاشتیم و روزی از این جهان می‌رویم. این جهان لذایذ و گوارایی‌های خاص خود را دارد که ما همواره در کوشش به تکثیر و افزونیِ آن هستیم. تمام نوآوری‌ها و افرینش‌ها بدین آرمان است که از راحتیِ بیشتری برخوردار شویم و شادی‌ها را فزون و از غم‌ها بکاهیم. اندوختن مال و مکنت یکی‌ از این لذایذ است. علاوه بر اینکه عده‌ای تنها با گردآوریِ پول خرسند میشوند، با توجه به اینکه با پول می‌توان خوشی‌های بیشماری را خرید، گرد آوردن آن بر همه چیز برتری پیدا می‌کند. سایر خوشی‌ها و آنچه که به آن تفریح می‌گوئیم، از جمله خواندن، نوشتن، تماشای فیلم، گونه‌ای از ورزش‌ها، سکس یا هم‌آغوشی، بازی‌های مختلف، و حتی مواد مسموم کننده و مخدر انسان را خرسند می‌کنند، و همه را می‌توان با پول خرید. دانستن و تلاش در این، عده‌ای را بر دیگران برتری میدهد. کسانی‌ که در حدّ بالای قدرت و ثروت هستند این برتری را می‌پذیرند و بدان افتخار می‌کنند. ولی‌ شمارهٔ آنها محدود است، و اکثریت مردم ثروت و قدرت پائینی دارند، و این شکاف بزرگی‌ در جامعه، و یا همزیستگاه، به وجود می‌آورد. آیا بهتر آن نیست که در همزیستگاهی زندگی‌ کنیم که همه بتوانند بطور مساوی از آن وسائل شادی بهره برند؟ آیا درک این گفتار که بخت این را داشته‌ایم که در این دنیا هستیم و زندگی‌ کردن را تجربه می‌کنیم، بدون آنکه برایمان ارزشمند باشد که پیش و پس از این جهان چه بوده و چه خواهد بود، بزرگترین شادی نیست؟

زندگی‌ در این جهانی‌ که روزی به دنیا می‌آییم و روزی می‌میریم، هیچ شرطی و یا بایسته‌ای ندارد، و بدون آنکه بخواهیم به جهان پای گذاشته‌ایم، و اکثرا بدون اینکه بخواهیم از این جهان می‌رویم، ولی‌ در این فاصله، یعنی‌ در درازای زندگی، با خواستِ خود زندگی‌ می‌کنیم. باید همواره کوشش کنیم که شادی‌ها را افزایش دهیم و از غم‌ها بکاهیم، با این درک و انتظار که شادیِ دیگران خوشیِ ماست. باید فقر، جنگ، حبس و کشتار، و هر کنشگری را که باعث ناراحتی‌ و نگرانی میشود از این دنیا ریشه‌کن کنیم. باید تک‌تک مردم دولت باشند، تا بتوان دارایی‌های این دنیا را بطور مساوی و به رایگان بین همه پخش کرد. باید واژه‌های عشق و نفرت، شیفتگی و بیزاری، از فرهنگ‌ها خارج شوند. به چم ، و یا بدین معنی‌، که انگیزهٔ نفرت و بیزاری وجود نداشته باشد، و چون همه به یکدیگر عشق می‌ورزند و شیفتهٔ یکدیگرند، نیازی به واژهٔ عشق یا شیفتگی‌ نباشد!ا

No comments:

Post a Comment