اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Friday, May 19, 2023

A poem by Mark Twain شعری از مارک تووین

A poem by Mark Twain (from My Boyhood Dreams)
TO THE ABOVE OLD PEOPLE
شعری از مارک تووین
برای سالمندان
-از این قطعه به نظر می‌رسد که مارک تووین شاهنامه را خوانده بود-

Sleep! For the Sun that scores another Day
Against the Tale allotted You to stay,
Reminding You, is Risen, and now
Serves Notice— ah, ignore it while You may!

در خواب شو! که شید پدیدار میشود

در صحن آسمان به افق یار میشود

بر عمر تو فزون شده، یک روز دیگری

چالش بکن که عمر تو پر بار میشود

The chill Wind blew, and those who stood before
The Tavern murmured, “Having drunk his Score,
Why tarries He with empty Cup? Behold,
The Wine of Youth once poured, is poured no more.

بادی وزید چه سرد، و به میخانه سر کشید

گفتند می خوران "میِ نابی به بر کشید

چون گشت میِ شباب به پایانِ ساغری

پیمانه را شکن که شباب در سفر کشید

“Come, leave the Cup, and on the Winter’s Snow
Your Summer Garment of Enjoyment throw:
Your Tide of Life is ebbing fast, and it,
Exhausted once, for You no more shall flow.”

ا"پیمانه پر می‌نشود چون به دَر شود

رختت بسوز چون که زمستان به سر شود

از شور موج عمر بکاهد دَر انتها

ساحل چو موج رسید، تلاشش هدر شود"ا

While yet the Phantom of false Youth was mine,
I heard a Voice from out the Darkness whine,
“O Youth, O whither gone? Return,
And bathe my Age in they reviving Wine.”

آنگه که برزخِ جوانی به سر رسید

در گوش ناله‌ای، ز شبِ تار به در رسید

باز گرد ‌ای شباب و مرا غرقه کن در آن"

"آن تازه می که در شبِ عمرم به بر رسید

In this subduing Draught of tender green
And kindly Absinth, with its wimpling Sheen
Of dusky half-lights, let me drown
The haunting Pathos of the Might-Have-Been.

گرچه، سبزه‌ها، به خشکی رها شدند

دامان کوه و دشت، ز گُل بی‌بها شدند

بگذار من بخوانم آن آرزو به گُل

به به که غنچه‌ها، همه با صفا شدند

For every nickeled Joy, marred and brief,
We pay some day its Weight in golden Grief
Mined from our Hearts. Ah, murmur not—
From this one-sided Bargain dream of no Relief!

از شادیِ کمی که طبیعت بنا نهاد

افسوس می‌خوریم، به باران، به خشمِ باد

در این معامله همه مضروریم و باز

در ذهنمان هست، ولیکن خوشی به یاد

The Joy of Life, that streaming through their Veins
Tumultuous swept, falls slack- and wanes
The Glory in the Eye— and one by one
Life’s Pleasures perish and make place for Pains.

پایان زندگی، که در مرگ جاری است

می‌جوشد و ز هرچه خطا هست عاری است

عمری گذشت و شهد گذشت و فسوس کنون

آن روشنی بِمُرد و کنون اشک و زاری است

Whether one hide in some secluded Nook—
Whether at Liverpool or Sandy Hook—
‘Tis one. Old Age will search him out— and He—
He— He— when ready will know where to look.

میکوشم و امید که ز عمر توشه‌ای بَرَم

اندوه دل سترگ و، غمی تازه در سرم

در کنج خانه حبس شوم تا خفا شوم

مرگ یابدم هماره و کوبد سخت دَرَم

From Cradle unto Grave I keep a House
Of Entertainment where may drowse
Bacilli and kindred Germs— or feed— or breed
Their festering Species in a deep Carouse.

از تختِ گاهواره، تا گور دَر شعف

شادخانه‌ای پاک و منزه، چون صدف

بَندم دَرِ خانه به هر ماتم و غمی

شادی بنا کنم، به عنوان یک هدف

Think— in this battered Caravanserai,
Whose Portals open stand all Night and Day,
How Microbe after Microbe with his Pomp
Arrives unasked, and comes to stay.

کاروانسرای کهنه‌ایست دنیا و من دَر آن

با نقرس و دردِ مفاصل شوم روان

هر لحظه‌ای که می‌گذرد، دردِ بیشتر

پیریست دَر کمینِ شکارِ یکی جوان

Our ivory Teeth, confessing to the lust
Of mastering, once, now own Disgust
Of Clay-plug’d Cavities— full soon our Snags
Are emptied, and our Mouths are filed with Dust.

دندان‌هایمان که همه زینتی شدند

دُرّی بُدند حال، ولی بدعتی شدند

روزی به خاک گور، همه بوسه میزنند

دَر سنّ پیری همگی ذلّتی شدند

Our Gums forsake the Teeth and tender grow,
And fat, like over-ripened Figs— we know
The Sign— the Riggs Disease is ours, and we
Must list this Sorrow, add another Woe;

آن لثه‌های پاک و تمیزی که داشتم

انجیر گشته‌ا‌ند مگر آنچه کاشتم

دَر کودکی همیشه به خنده عیان بُدند

آغوش‌ها دَر دلِ دُردانه داشتم

Our Lungs begin to fail and soon we Cough,
And chilly Streaks play up our Backs, and off
Our fever’d Foreheads drip an icy Sweat—
We scoffed before, but now we may no scoff.

دودهای حسرتم همه دَر سینه‌ام نشست

از سرفه‌های ممتد، گوئی تنم شکست

باید شبی رویٔت ماه را طلب کنم

عهدی کنم که پیپ نباشد دگر به دست

Some for the Bunions that afflict us prate
Of Plasters unsurpassable, and hate
To cut a Corn— ah cut, and let the Plaster go,
Nor murmur if the Solace come too late.

میخک به پای، اشک بریزم، زار زار

پیچم بخود ز درد، چو یک تیر خورده مار

دَر جستجوی راهِ علاجی نشسته‌ام

پیری است علتش و چنین است روزگار

Some for the Honors of Old Age, and some
Long for its Respite from the Hum
And Clash of sordid Strife— O Fools,
The Past should teach them what’s to Come:

بنگر به عده‌ای که تلاش دَر گذر کنند

آنان دگر از همه کاری حذر کنند

زآنچه گذشت پند گرفتند؟ کو عمل

راهی شدند و دَر پس آن ره سفر کنند

Lo, for the Honors, cold Neglect instead!
For Respite, disputatious Heirs a Bed
Of Thorns for them will furnish. Go,
Seek not Here for Peace— but Yonder— with the Dead.

آنان که قهرمان بُدند، کُشته گشته‌ا‌ند

دَر جنگ‌ها یال و زره را هشته‌ا‌ند

جویای صلح هستی اگر، زین جای مجوی

دَر گور‌ها قصهٔ خود را نبشته‌ا‌ند

For whether Zal and Rustam heed this Sign,
And even smitten thus, will not repine,
Let Zal and Rustam shuffle as they may,
The Fine once levied they must Cash the Fine.

گر زال و رستمی که نشان‌هاش خوانده‌ا‌ند

دَر حسرت و فسوس، به نیستی رانده‌ا‌ند

آنها کنون خموش، به خاکی بدل شدند

دَر واپسین لحظهٔ ایام مانده‌ا‌ند

O Voices of the Long Ago that were so dear!
Fall’n Silent, now, for many a Mould’ring year,
O whither are ye flown? Come back,
And break my Heart, but bless my grieving ear.

خاموش مانده‌ا‌ند هیاهوی آن زمان

بر باد گشته‌ا‌ند همه ایام، بی‌امان

برگرد تا فسانه‌ای از نو کنیم بیان

افسانه‌ها همه گذرند، خسته و رمان

Some happy Day my Voice will Silent fall,
And answer not when some that love it call:
Be glad for Me when this you note— and think
I’ve found the Voices lost, beyond the Pall.

آن قصه‌های دور، به خموشی گذشته‌ا‌ند

بر بال‌های مفرغیِ باد نشسته‌ا‌ند

خواهی کنیم قصهٔ دیگر کنون بیا

زیرا فسانه‌ها ز ذهنم گسسته‌ا‌ند

So let me grateful drain the Magic Bowl
That medicines hurt Minds and on the Soul
The Healing of its Peace doth lay— if then
Death claim me— Welcome be his Dole!
                                    Sanna, Sweden, September 15th, 1899

اسرار را بروز دهم، آخرین دمم

داروی تو علاج نباشد بر این تنم

صلحی که دَر وجود من افتاده این زمان

پایان دهد مرگ، همهٔ ماتم و غمم


سانا، سوئد، ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۹

No comments:

Post a Comment