A
poem by Mark Twain (from My Boyhood Dreams)
TO
THE ABOVE OLD PEOPLE
برای سالمندان
-از این قطعه به نظر میرسد که مارک تووین شاهنامه
را خوانده بود-
Sleep! For the
Sun that scores another Day
Against the Tale
allotted You to stay,
Reminding You,
is Risen, and now
Serves Notice—
ah, ignore it while You may!
در خواب شو! که شید پدیدار میشود
در صحن آسمان به افق یار میشود
بر عمر تو فزون شده، یک روز دیگری
چالش بکن که عمر تو پر بار میشود
The chill Wind
blew, and those who stood before
The Tavern
murmured, “Having drunk his Score,
Why tarries He
with empty Cup? Behold,
The Wine of
Youth once poured, is poured no more.
بادی وزید چه سرد، و به میخانه سر کشید
گفتند می خوران "میِ نابی به بر کشید
چون گشت میِ شباب به پایانِ ساغری
پیمانه را شکن که شباب در سفر کشید
“Come, leave the
Cup, and on the Winter’s Snow
Your Summer
Garment of Enjoyment throw:
Your Tide of
Life is ebbing fast, and it,
Exhausted once,
for You no more shall flow.”
ا"پیمانه پر مینشود چون به دَر شود
رختت بسوز چون که زمستان به سر شود
از شور موج عمر بکاهد دَر انتها
ساحل چو موج رسید، تلاشش هدر شود"ا
While yet the
Phantom of false Youth was mine,
I heard a Voice
from out the Darkness whine,
“O Youth, O
whither gone? Return,
And bathe my Age
in they reviving Wine.”
آنگه که برزخِ جوانی به سر رسید
در گوش نالهای، ز شبِ تار به در رسید
باز گرد ای شباب و مرا غرقه کن در آن"
"آن تازه می که در شبِ عمرم به بر رسید
In this subduing
Draught of tender green
And kindly
Absinth, with its wimpling Sheen
Of dusky
half-lights, let me drown
The haunting
Pathos of the Might-Have-Been.
گرچه، سبزهها، به خشکی رها شدند
دامان کوه و دشت، ز گُل بیبها شدند
بگذار من بخوانم آن آرزو به گُل
به به که غنچهها، همه با صفا شدند
For every
nickeled Joy, marred and brief,
We pay some day
its Weight in golden Grief
Mined from our
Hearts. Ah, murmur not—
From this
one-sided Bargain dream of no Relief!
از شادیِ کمی که طبیعت بنا نهاد
افسوس میخوریم، به باران، به خشمِ باد
در این معامله همه مضروریم و باز
در ذهنمان هست، ولیکن خوشی به یاد
The Joy of Life,
that streaming through their Veins
Tumultuous
swept, falls slack- and wanes
The Glory in the
Eye— and one by one
Life’s Pleasures
perish and make place for Pains.
پایان زندگی، که در مرگ جاری است
میجوشد و ز هرچه خطا هست عاری است
عمری گذشت و شهد گذشت و فسوس کنون
آن روشنی بِمُرد و کنون اشک و زاری است
Whether one hide
in some secluded Nook—
Whether at
Liverpool or Sandy Hook—
‘Tis one. Old
Age will search him out— and He—
He— He— when
ready will know where to look.
میکوشم و امید که ز عمر توشهای بَرَم
اندوه دل سترگ و، غمی تازه در سرم
در کنج خانه حبس شوم تا خفا شوم
مرگ یابدم هماره و کوبد سخت دَرَم
From Cradle unto
Grave I keep a House
Of Entertainment
where may drowse
Bacilli and
kindred Germs— or feed— or breed
Their festering
Species in a deep Carouse.
از تختِ گاهواره، تا گور دَر شعف
شادخانهای پاک و منزه، چون صدف
بَندم دَرِ خانه به هر ماتم و غمی
شادی بنا کنم، به عنوان یک هدف
Think— in this
battered Caravanserai,
Whose Portals
open stand all Night and Day,
How Microbe
after Microbe with his Pomp
Arrives unasked,
and comes to stay.
کاروانسرای کهنهایست دنیا و من دَر آن
با نقرس و دردِ مفاصل شوم روان
هر لحظهای که میگذرد، دردِ بیشتر
پیریست دَر کمینِ شکارِ یکی جوان
Our ivory Teeth,
confessing to the lust
Of mastering,
once, now own Disgust
Of Clay-plug’d
Cavities— full soon our Snags
Are emptied, and
our Mouths are filed with Dust.
دندانهایمان که همه زینتی شدند
دُرّی بُدند حال، ولی بدعتی شدند
روزی به خاک گور، همه بوسه میزنند
دَر سنّ پیری همگی ذلّتی شدند
Our Gums forsake
the Teeth and tender grow,
And fat, like
over-ripened Figs— we know
The Sign— the
Riggs Disease is ours, and we
Must list this
Sorrow, add another Woe;
آن لثههای پاک و تمیزی که داشتم
انجیر گشتهاند مگر آنچه کاشتم
دَر کودکی همیشه به خنده عیان بُدند
آغوشها دَر دلِ دُردانه داشتم
Our Lungs begin
to fail and soon we Cough,
And chilly
Streaks play up our Backs, and off
Our fever’d
Foreheads drip an icy Sweat—
We scoffed
before, but now we may no scoff.
دودهای حسرتم همه دَر سینهام نشست
از سرفههای ممتد، گوئی تنم شکست
باید شبی رویٔت ماه را طلب کنم
عهدی کنم که پیپ نباشد دگر به دست
Some for the
Bunions that afflict us prate
Of Plasters
unsurpassable, and hate
To cut a Corn—
ah cut, and let the Plaster go,
Nor murmur if
the Solace come too late.
میخک به پای، اشک بریزم، زار زار
پیچم بخود ز درد، چو یک تیر خورده مار
دَر جستجوی راهِ علاجی نشستهام
پیری است علتش و چنین است روزگار
Some for the
Honors of Old Age, and some
Long for its
Respite from the Hum
And Clash of
sordid Strife— O Fools,
The Past should
teach them what’s to Come:
بنگر به عدهای که تلاش دَر گذر کنند
آنان دگر از همه کاری حذر کنند
زآنچه گذشت پند گرفتند؟ کو عمل
راهی شدند و دَر پس آن ره سفر کنند
Lo, for the
Honors, cold Neglect instead!
For Respite,
disputatious Heirs a Bed
Of Thorns for
them will furnish. Go,
Seek not Here
for Peace— but Yonder— with the Dead.
آنان که قهرمان بُدند، کُشته گشتهاند
دَر جنگها یال و زره را هشتهاند
جویای صلح هستی اگر، زین جای مجوی
دَر گورها قصهٔ خود را نبشتهاند
For whether Zal
and Rustam heed this Sign,
And even smitten
thus, will not repine,
Let Zal and
Rustam shuffle as they may,
The Fine once
levied they must Cash the Fine.
گر زال و رستمی که نشانهاش خواندهاند
دَر حسرت و فسوس، به نیستی راندهاند
آنها کنون خموش، به خاکی بدل شدند
دَر واپسین لحظهٔ ایام ماندهاند
O Voices of the
Long Ago that were so dear!
Fall’n Silent,
now, for many a Mould’ring year,
O whither are ye
flown? Come back,
And break my
Heart, but bless my grieving ear.
خاموش ماندهاند هیاهوی آن زمان
بر باد گشتهاند همه ایام، بیامان
برگرد تا فسانهای از نو کنیم بیان
افسانهها همه گذرند، خسته و رمان
Some happy Day
my Voice will Silent fall,
And answer not
when some that love it call:
Be glad for Me
when this you note— and think
I’ve found the
Voices lost, beyond the Pall.
آن قصههای دور، به خموشی گذشتهاند
بر بالهای مفرغیِ باد نشستهاند
خواهی کنیم قصهٔ دیگر کنون بیا
زیرا فسانهها ز ذهنم گسستهاند
So let me
grateful drain the Magic Bowl
That medicines
hurt Minds and on the Soul
The Healing of
its Peace doth lay— if then
Death claim me—
Welcome be his Dole!
Sanna, Sweden,
September 15th, 1899
اسرار را بروز دهم، آخرین دمم
داروی تو علاج نباشد بر این تنم
صلحی که دَر وجود من افتاده این زمان
پایان دهد مرگ، همهٔ ماتم و غمم
سانا،
سوئد، ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۹
No comments:
Post a Comment