It is customary to write an autobiography by reviewing the past from the earliest time possible, flashing back and reciting what went before, in chronological order. In this autobiography, I am intending to describe some aspects of myself at the present! This observation is a checkup or a review of my physical being. People usually appear to others the way they like to be perceived. Therefore, the closest person may discover ten percent of what one allows that person to grasp, even if the observer’s only engagement is to analyze the subject all day long! We, humans, are very complicated and at the same time self centered creatures. We decipher from our pet’s behavior what that animal means (interpreted to human world) by certain body language, or look, or sound, that we use as symbols. In fact, the animal learns from our reaction what meaning we decode from their particular behavior, and acts accordingly! People may do the same, by acting the way others expect them to. Sometimes, we try to meet others’ expectations only with the intension of appeasing to them. When someone is interested in another person, it becomes a task for the interested party to discover all the thoughts and attitudes and habits of the other. However, understanding others, or what is in an individual’s psyche, is very difficult. Psychology is the science of finding out what is in one’s mind. One may try to represent himself or herself through an autobiographical account of what he or she thinks to be, rather than what he or she actually is. Only with honest records of autobiography, others who are interested can reach inside that person’s mind. Hence, putting everything on the plate, sincerely, is not such an easy task! At any rate, I am intending to disclose a few of my physical features, instead of retelling past events or representing my knowledge and thoughts.
اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد
Wednesday, December 29, 2010
Saturday, December 25, 2010
طنز هدایت
کتابها و نوشتارهای بیشماری تحت عنوان یأس، پژمردگی، افسردگی، تنفر از زندگی، و مطالبی از این قبیل در مورد زندگی و آثار هدایت خواندهایم. ولی کمتر نوشته ای حاکی از طنزِ منحصر به فرد هدایت، که با هزل و فرهنگ کوچه و بازار و گفتار عامیانه آمیخته است، در تحلیل آثار هدایت میتوان یافت، اگر حتی نمونه ای باشد. مرگ هدایت نه به دلیل واخوردگی او از جامعه، بی پولی، نداشتن همدمی که جنبه های مثبت او را بر کشد، و دلائل ریز و درشت دیگر، بلکه واکنش روح حساس او بود. حتی اگر این دلائل صحت داشته باشند، در نهایت، روح حساس او توام با یک نوع آگاهی که باعث شده بود که او را سالها از زمانش جلوتر بیندازد، چنین شخصی را نهیاتاً از جامعهٔ اطرافش دور نگاه میداشت و منزوی میکرد. چرا که نادر افرادی بودند که به درجه ای از آگاهی رسیده باشند که توانائی درک هدایت را داشته باشند. نیما یوشیج که یکی از این افراد بود، در نامه ای به هدایت مینویسد: “دوست عزیز؛ چند تا کتابی را که توسط علوی فرستاده بودید، خواندم. شما فقط یک خطای بزرگ مرتکب شدهاید. این قبیل کتابها، مثل چمدان [نوشته علوی] و وغوغ ساهاب به اندازهٔ فهم و شعور ملت ما نیست.” وازدگی از اجتماعی با فهم و شعوری که او در نوشته هایش منعکس میکند، و میتوانیم در صفحات تاریخ از اواخر قاجار تا ظهور محمد مصدق بیابیم، شاید یکی از ده ها دلائلی بود که منجر به مرگ زودرس او شد.
Subscribe to:
Posts (Atom)