صادق هدایت در چنین روزی صد و هشت سال پیش (۱۷ فوریه ۱۹۰۳ مطابق ۲۸ بهمن ۱۲۸۱) در تهران به دنیا آمد. هدایت در تمام نوشته هایش زندگی روزمره مردم را در زمینهها و موضوعات متعدد به تحریر کشید. عشق و علاقه او به فرهنگ پارسی در بسیاری از مقالاتش مشهود است. در قسمت نقد و بررسی، شیوه جدیدی بنیان گذاشت. در حین بر کشیدن خصوصیات نیک ایرانی، فرهنگ عامه را مورد سوال قرار داد. با ترجمه هایش داستان نویسی مدرن غرب را شناساند. نه تنها عقب ماندگی مذهبی، بلکه کاهش های سیاسی و اجتماعی را افشا کرد.
به نظر من یکی از داستانهایی که به نیکی نماینده چنین افشا گری است، داستان حاجی آقا است. از آنجا که حکومت زمان هدایت از مذهب میترسید، و هرگاه صدای ملاها در میامد به آنها باج سبیل میداد، به این جهت از چاپ مجدد این کتاب در رژیم سابق جلوگیری شده بود (مانند سایر کتابهای ضد مذهبی هدایت از جمله توپ مرواری و البعثهالاسلامیه الی البلاد الافرنجیه )، بخصوص که در قسمت هائی از این کتاب رژیم سیاسی زمان نیز مورد پرسش قرار گرفته بود. حکومت فعلی که در حقیقت خود مذهب است قاعدتاً اکثر کتاب های او را منع و حتّی ناشر سابق، امیر کبیر، را به دلیل انتشار کتاب های هدایت توبیخ کرده بود.
حاجی آقا داستان مرد مسنی است که با حقه بازی، نیرنگ و دروغ توانسته است از نظر مادی در ردیف اغنیا قرار گیرد وبرای خودش ثروتی دست و پا کند. به دلیل خود خواهی و خود پرستی، اموالش را به صرف زندگی مادی شخصی میرساند ولی در مورد خانواده اش بسیار خسیس است. آدم های مورد معامله، ارباب رجوع، و دوستانش هم معمولا همان شخصیت خود او را دارند. هدایت اسامی شخصیت های داستان های خود را آگاهانه انتخاب میکرد. مثلا در داستان حاجی آقا این اسامی را بکار برده است که انعکاسی از تفکر این افراد است: حاجی ابو تراب، مراد، زبیده، گل و بلبل، یوز باشی حسین، بصیر لشگر، غلام رضا احمد بیگی، محترم، میمنت نژاد، عبدالخالق، گل محمد، انیس آغا، حجتالشریعه، دوامالوزاره، منادی الحق، و غیره. مانند اکثر آثار هدایت، در این اثر نیز ما شاهد ریشخند های زهرگونه او هستیم. “قهقه خندید و صدایش میان بوی لجن در سطح هشتی پیچید… با پشت دست تف حاجی را که روی لبش پریده بود پاک کرد! …بچه مثل انار ترکید…حاجی دماغ پُر صدائی گرفت… [حاجی] اما اگر میخواهید بامریکا برید چرا زبان انگلیسی میخوانید؟ [طرف صحبت] ممکن است در راه احتیاج پیدا کنم و گر نه زبان آمریکایی را بخوبی میدانم.”
شخصیتی مانند حاجی آقا در زمان رضا شاه چیز نوظهوری نبود، و گر چه در حکومت بعدی چنین زالوهائی به تقلیل رفتند، هم اکنون به دلیل وجود ضایعهٔ جمهوری اسلامی میتوان حاجی آقاها را در هر مقام و مسلکی یافت. به عنوان مثال لاشخورهائی به نام عسگراولادی و حتی رفسنجانی رونوشت خوبی برای حاجی آقا میباشند. در بارهٔ شخصیت حاجی آقا میگوید: “ در زمستان سرداری قدیمی چرک که پشتش چین های ریز میخورد میپوشید و بقول خودش این سرداری ‘تنپوش مبارک’ بود و حکایت میکرد که یکروز ناصرالدین شاه در شکارگاه، ابوی محترمش را مخاطب قرار داده و گفته بود: ‘مرحوم مقتدر خلوت! بیا پدر سوخته این تنپوش مال تو.’- مثل اینکه قبل از مرگش او را ‘مرحوم’ خطاب میکرده اند!” البته حاجی آقا مانند سایر هم قطارانش برای لذات مادی زندگی میکند. چند زن عقدی و صیغه دارد و با دیدن هر زنی چشمانش گرد میشود: “وقتیکه صحبت از خوراکی بمیان میامد، چهره اش میشکفت، آب دهانش را قورت میداد و حدقه چشمش گشاد میشد. مخصوصا خوراکیهای شیرین مانند خرما و حلوا و باقلوا و پلوهای چرب و شیرین را زیاد دوست میداشت. سر غذا ‘بسم الله’ میگفت و آستینش را بالا میزد، با انگشت های تپلی که روی ناخن هایش حنا بسته بود لقمه میگرفت و همیشه دوست داشت که از لای ناخن هایش روغن بچکد. هر غذایی که بنظرش مشکوک می آمد میگفت: ‘وان ضرر تنی لخصمک علی بن ابیطالب!’ و بعد میخورد. چشمهایش در موقع خوراک لوچ میشد و شقیقه هایش به جنبش میافتد و ملچ و ملوچ راه میانداخت. بعد عاروق میزد و میگفت: ‘الهی الحمدلله ربّ العالمین!’ و با ناخن دندانهایش را خلال میکرد و تا مدتی بعد از غذا از سر جایش تکان نمیخورد.” حاجی آقا دنیا را برای خودش میخواهد. از هیچ گونه دوز و کلکی ابا ندارد. پول تنها چیزی است که باید به دست آورد. راه رسیدن به آن اهمیتی ندارد. متاسفانه در فرهنگ ما به این گونه اشخاص زرنگ میگویند. به پسرش راه و چاه زندگی کردن را آنچنان که خودش میداند یاد میدهد: “توی دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده. اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعئ کن که دیگران را بچاپی…اعتقاد و مذهب و اخلاق و این حرفها همه دکانداریست. اما باید تقیه کرد چون در نظر عوام مهمه… من همه این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت وا نمیشه و جزو جرگه آنهائی و سازش میکنی… اما عمده مطلب پوله… اگر پول دزدی بود میتوانی حلالش بکنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آندنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید.” حاجی آقا شم خاصی برای شناخت اشخاص دارد و با توجه به خصلت و روحیه افراد سخنانی میگوید که به دل همه مینشیند، و با طرز رفتاری که با مردم دارد همه را مرعوب خودش میکند. مردم عادی تصور میکنند که مرد خوبی است. بخصوص که مذهب نمائی میکند، و عوام مذهبی بودن را دلیل خوبی اشخاص میدانند. ولی کسانی که از نزدیک او را میشناسند، مثلا افراد خانواده اش، بخصوص زنانش، عقیده دیگری دارند: “به عزراییل جان نمیده!- از آب روغن میگیره! مگس روی تنش بنشینه تا پتلپرت دنبالش میره- الهی پائین تنه اش روی تخته مرده شور خانه بیفته- شهوت کلب داره- آتیش بریشه عمرش بگیره…”
در زمانی که این کتاب نوشته شده وقایعٔ سیاسی مهمی در ایران در حین وقوع بود که هدایت با باریک بینی خود آنها را از دهان شخصیت هایش باز گو میکند. این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۳۲۴ بطور مستقل چاپ شده است. هنوز ایران یک دوره فضای باز سیاسی را طی میکرد و گروه های مختلف سیاسی در ابراز نظر آزاد بودند. داستان در حقیقت هر دو دوره رضا شاهی و دوره بعد از آنرا در بر میگیرد. چگونه حاجی آقا در شهریور بیست از موقعیت خود نگران است و پس از مدتی مجددا دجالهها (به قول هدایت) بر فضای سیاسی مملکت قرار میگیرند، بطور موشکافانه ای نشان داده میشود. گر چه هنوز شاه جوان قدرت ناچیزی داشت و سلطنتش لرزان بود و توان اعمال دیکتاتوری نداشت، ولی هدایت میتوانست پیش بینی کند که مهره های قبلی، مانند حاجی آقا، رنگ عوض میکردند و وارد حکومت جدید میشدند. هدایت به درستی درک کرده بود که دلیل عقب افتادگی ملت ما و فقر فرهنگی ما حکمرانان هستند که تنها میتوانند با عقب نگاه داشتن جامعه به فساد خود ادامه دهند: “فسادِ نژادِ ما از بچه و پیر و جوانش پیداست. همه مان ادای زندگی در آورده ایم، کاشکی ادا بود، بزندگی دهن کجی کردهایم… همیشه منتظر یک قلدریم که بطور معجزهآسا ظهور بکند و پیزی ما راجا َ بگذارد! بیست سال دلقک های رضا خان توی سرمان زدند، حالا هم صدایمان در نمیاید و همان گربه های مردنی را جلو ما میرقصانند… اینجا وطن دزدها و قاچاقها و زندان مردمانش است… زمامداران امروز ما دوره شاه سلطان حسین را رو سفید کردند... زمامدارنمان همه دزد و دغل و رشوه خورند… از یک طرف دسته انگشت شماری قصرهای آسمان خراش با آخرین وسائل آسایش دارند و حتی کاغذ استنجای خودشان را از نیو یورک وارد میکنند، از طرف دیگر، اکثریت مردم بی چیز و ناخوش و گرسنه اند و با شرایط ماقبل تاریخی کار میکنند و میخزند. مگر ممالک اروپا از روز اول آباد بوده یا مردمش همانند که از هزار سال پیش بوده اند؟ یا در تمام دوره تاریخ ایران یکنفر آدم حسابی نداشته ایم؟... باید دید آیا تمام این خرابیها تقصیر ملت است؟ هر ملتی مربی لازم دارد، راهنما لازم دارد… اما عیب کار اینجاست که مربیان ملت فاسدند؛ سیاست خارجی با دست خودمان تو سر خودمان میزند! وقتی که رئیس مملکت دزدید، وکیل و وزیر و معاون اداره و رئیس شهربانی هم دزدیدند، آنوقت چه توقع بیجائی است که از مشهدی حسن بقال داشته باشیم و تعجب بکنیم که میوه اش را میگنداند و دور میریزد، اما حاضر نیست که بقیمت ارزان بفروشد؟“
حاجی آقا در صحبت هایش رمز موفقیتش را ابراز میکند. در جایی میگوید: “تا موقعی که مردم سر بگریبان وحشت اندنیا و شکیات و سهویات نباشند درین دنیا مطیع و منقاد نخواهند ماند. آنوقت ماها نمیتوانیم بزندگی خودمان برسیم. تا ترس و زجر و عقوبت دنیوی و اخروی در میان نباشه گمان میکنید میاند برای من و سرکار کار میکنند؟... اگر ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و درین دنیا از سر نیزه و مشت و توسری نترسانیم فردا کلاه ما پس معرکه است… اگر عمله روزی ده ساعت جان میکنه و کار میکنه و بنان شب مهتاجه و من انبار قالیم تا طاق چیده شده باید معتقد باشه که تقدیر این بوده… پس مردم باید گشنه و محتاج و بیسواد و خرافی بمانند تا مطیع ما باشند. اگر بچه فلان عطار درس خواند، فردا به جمله های مان ایراد میگیره و حرفهائی میزنه که من و شما نمیفهمیم. آنوقت خدا حافظ حاجی آقا و حجت الشریعه… این همه جنگ و کشتار در اروپا در گرفته بیخود نیست. برای اینه که مردم چشم و گوششان واز شده، حق خودشان را میخواند. در اینصورت ما باید مانع پیشرفت مردم اینجا بشیم، تا دنیا بکام ما بگرده و گر نه سپور سر گذر خواهیم شد.” در جای دیگر حاجی آقا به ملایی که دست پرورده اوست میگوید: “صاف و پوست کنده به شما خاطر نشان میکنم که فقط به وسیله شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب میتوانیم جلوی این جنبش های تازه که از طرف همسایه شمالی به اینجا سرایت کرده بگیریم... در صورت لزوم ما با اجنه و شیاطین هم دست بیکی خواهیم شد تا نگذاریم وضعیت عوض بشه. عوض شدن جامعه یعنی مرگ ما و امسال ما... باید همیشه این ملت را به قهقرا بر گرداند و متوجه عادات و رسوم دو سه هزار سال پیش کرد... اگر ناخوش میشوند جن گیر و دعا نویس هست چرا دوای فرنگی بخورند که جگرشان داغون بشه؟ چرا چراغ برق بسوزانند که اختراع شیطانی فرنگی است؟ پیه سوز روشن بکنند که پولشان توی جیب هم مذهبشان بره. مخصوصا سعی بکنید در مجامع عمومی و در قهوه خانه ها رسوخ بکنید و بخصوص فراموش نکنید که شهرت هائی بر ضد روس ها بدید. بعد هم سینما، تئاتر، قاشق چنگال، هواپیما، اتومبیل، گرامافون را تکفیر بکنید. در این قسمت دیگر خودتان استادید. مثل دفعه قبل که شهرت دادید رادیو همان خر دجاله که یک چشم به پیشانی داره و از هر تار سیمی هزاران صدا میده و از این قبیل چیزها. بیدینی زمان رضا شاه را تقبیح بکنید. چادر نماز، چادر سیاه و عمامه را بین مردم تشویق و در صورت لزوم توزیع بکنید. از معجزه سقاخانه غافل نباشید.”
کتاب نقطه در شماره دو سال سوم، پائیز ۱۳۷۶، مقاله ای به قلم ناصر مهاجر به مناسبت چاپ ترجمه فرانسوی حاجی آقا دارد. در این نوشته، مهاجر عقاید و آرائ بعضی از کسانی را که در مورد ترجمه فرانسوی اظهار نظر کرده اند میاورد. به عنوان مثال منتقدی حاجی آقا را با تارتف که در یکی از نمایشنامه های مولیر (دغل باز) شخصیت ریاکارنه حاجی آقا را دارد مقایسه کرده است. گر چه شخصیت تارتف به حاجی آقا شباهت دارد و داستان هدایت را، چنان که خودش توضیح میدهد، میتوان به عنوان یک نمایش نامه اجرا کرد، ولی داستان دغل باز از نظر ژانرا با حاجی آقا کاملا تفاوت دارد. این داستان حقه بازی است که با اغفال سر پرست خانواده ‘ارگن’ در خانه آنها لنگر میاندازد. بقیهٔ اعضای خانواده که میدانند او شخصی دغل باز است سعی در افشای هویت او میکنند، بخصوص زمانی که ‘ارگن’ به ازدواج تارتف با دخترش رضایت میدهد. تنها شباهتی که این داستان با حاجی آقا دارد چهره سالوس بازی و ریاکاری شخصیت اصلی داستان، و فرم نمایشنامهای آن است. منتقد دیگری هدایت را پیشگویی میداند که ظهور حاجی آقاهای بعد از انقلاب سال ۵۷ را پیش بینی کرده بود. در قسمتی دیگر از بررسی کتاب حاجی آقا، مهاجر مینویسد: “حاجی آقا چهره نمونه وار لایهٔ بالای ساختار اقتصادی- اجتماعیست که با رشد سرمای داری در ایران، جایگاه خود را در خطر دید و از موضعی واپسگرا در برابر این فرایند تاریخی قرار گرفت. حاجی آقا آئینه تمام نمای بازاری سنتی ایران است که – در یکی از لحظهٔ های کامرواییاش و در سالهای نابسامان ۲۰ تا ۳۲- برای استوار ساختن پیوندش با دستگاه دولتی و پیشگیری از گسترش مناسبات سرمایه داری و مدرنیته، هیچ مجالی را از دست نداد. حاجی آقای هدایت مَثَل و نمونه برین حاجی آقاهایی است که هفت هشت سال پس از انتشار این کتاب، خشمناک از دکتر مصدق و هراسان از حزب توده، زیر رهبری آیتالله کاشانی گرد آمدند، زمینه کودتای ۲۸ مرداد را ریختند و برای محمد رضا شاه پهلوی رکاب گرفتند. حاجی ابو تراب هدایت، کهن الگوی حاجی بازاری هائی است که با از کف رفتن اقتدار سیاسیشان، دست در دست زمینداران رو به زوال و روحانیت گذاشتند. با بسیج توده بی شکل حاشیه تولید و بی جایگاه در گستره اجتماع و نیز اراذل و اوباش، شورش ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ را بر پا کردند. همان حاجی بازاری هائی که با سست شدن موقعیت اقتصادیشان و از دست دادن اعتبار اجتماعیشان، گرد آیتالله خمینی آمدند. به او یاری رساندند که سرکردگی جنبش عمومی ضد دیکتاتوری شاه را به کف آورد و بنیاد ‘جمهوری اسلامی’ را پی ریزد که به نهادها و هنجارهای سنتی جامعه جانی تازه دمید و ملت را به قهقرا بر گردانید و متوجه عادات و رسوم دو سه هزار سال پیش کرد.” لازم به اشاره است که در این که اقتصاد ایران هیچگاه میتوانست در قالب یک جامعه سرمایه داری قرار گیرد، جای بحث است. همچنین منظور از نویسنده این مقاله از “دو سه هزار سال پیش” شاید ۱۴۰۰ سال پیش باشد.
حاجی آقا نمونه رذیل ترین افراد جامعه است که چه در رژیم سابق و بخصوص در رژیم فعلی تعدادشان کم نبوده است. خود هدایت هم از پستی های شخصیتی که آفریده خسته میشود! شاید برای انتقام از حاجی آقا، و یا برای اینکه فضای داستانش جنبه مثبتی بگیرد، شخصیت هائی به داستان اضافه میکند که در مقابل شخصیت حاجی آقا قرار میگیرند و نوید میدهد که روز های بهتر خواهد آمد. جوان شاعری که حاجی آقا از او میخواهد که برایش شعری بسراید، مستقیما با او برخورد میکند و جواب دندان شکنی به او میدهد، که با خلاصه ای از آن، این نوشته را پایان میبرم: “در این محیط پست احمق نواز سفله پرور و رجاله پسند که شما رجل برجسته آن هستید و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستیها و حماقت خودتان درست کردهاید و از آن حمایت میکنید، من درین جامعه که بفراخور زندگی شما درست شده نمیتوانم منشأ اثر باشم، وجودم عاطل و باطل است، چون شعر های شما باید مثل خودتان باشند. اما افتخار میکنم درین چاهک خلا که بقول خودتان درست کرده اید و همه چیز با سنگ دزدها و طرارها و جاسوسها سنجیده میشود و لغت مفهوم و معنی خود را گم کرده درین چاهک هیچکاره ام. توی این چاهک فقط شما حق دارید که بخورید و کلفت بشوید. این چاهک بشما ارزانی! اما من محکومم که از گند شماها خفه بشوم. آیا شاعر گدا و متملق است یا شماها که دائماً دنبال جامعه موس موس میکنید و کلاه مردم را بر میدارید و بوسیله عوام فریبی از آنها گدائی میکنید؟.. هفتاد سال است که مردم را گول زدی، چاپیدی، بریششان خندیدی آنوقت پولهای دزدی را برده ای کلاه شرعی سرش بگذاری، دور سنگ سیاه لیلی کردی، هفتا ریگ انداختی و گوسفند کشتی… برو هنبونه کثافت… همه حواست توی مستراح و آشپز خانه و رختخواب است…تو وجودت دشنام به بشریت است و هیچوقت در زندگی زیبائی نداشتی و ندیدی و اگر هم دیدی سرت نشد. یک چشم انداز زیبا هر گز ترا نگرفته، یک صورت قشنگ یا موسیقی دلنواز ترا تکان نداده و کلام موزون و فکر عالی هر گز بقلبت اثر نکرده…بقدر یک خوک، بقدر یک میکرب طاعون در دنیا زندگی تو معنی نداره…من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالیترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امسال توست که صدها هزار نفر را محکوم بمرگ و بدبختی میکنید و رجز میخوانید. گور کنهای بیشرف!”
No comments:
Post a Comment