حدود پنجاه سال پیش در محله ما در خیابان دامپزشکی نزدیک قصرالدشت، مغازه کوچکی بود که لوازم خیاطی میفروخت. این مغازه توسط جوان خوش پوش و خوش زبانی اداره میشد که چون ارتباطش بیشتر با خانم هائی بود که به دوزندگی و خیاطی علاقه داشتند، رفتار و گفتارش هم به قول معروف جنتلمنانه بود! البته من به دلیل سن کم خاطره ای از او ندارم، ولی مادرم که مرتب از او خرید میکرد پس از باز گشت به خانه از حسن رفتار او سخن میگفت، بخصوص از تکیه کلام او که در چانه زدن و تشریح کیفیت اجناسش جملهٔ خود ساخته “به حقیقت سوگند” را بکار میبرد. این تکیه کلام چنان در ذهن من اثر گذاشته بود که هر زمان کلمه حقیقت را میشنیدم به یاد او (و یا در واقع تصویر ساخته شده از او توسط مادرم) میافتادم. تعریف واژهٔ حقیقت هر آینه برای من تغییر میکرد و در سنین مختلف معانی متفاوتی داشت. در ابتدا هر گفتاری حقیقت بود مگر آنکه خلاف آن ثابت میشد. بعدها به نتیجه عکس آن رسیدم، یعنی اینکه هیچ گفتاری حقیقت نداشت مگر آنکه با قسم و آیه همراه بود! با گذشت زمان این طرز فکر هم تغییر کرد و تفاوت بین حقیقت و دروغ بستگی به گوینده داشت، که اگر به سخنان او اعتماد داشتم هر چه که آن شخص میگفت عین واقعیت بود. سالها طول کشید تا به این نتیجه برسم که هر شخصی میتوانست سخنی واقعی یا غیر واقعی بگوید، که بستگی به زمان و موضوع مورد بحث و آگاهی آن شخص از آن موضوع داشت، که گفتار او را میتوانست واقعی یا غیر واقعی بکند. در نتیجه، فردی میتوانست به نظر خودش و صادقانه حقیقتی را بگوید که با واقعیتهای موجود در نظر سایرین در تضاد باشد. در پهنه این تجربه مشاهده کردم که اشخاصی که جز دروغ چیزی نمیگفتند میتوانستند که در سیطرهٔ این دروغ گوئی واقعیت هائی را هم بیان کنند، و یا بالعکس.
کسانی که زمان انقلاب و یکی دو سال قبل از آن را بخاطر میاورند به یاد دارند که گر چه سخنان خمینی بر علیه نظام شاهی و تجاوز امپریالیستی حقیقت آنروز جامعه بود، ولیحتی ده در صد از قولهای او، که برای کسانی که از نظام شاهی رنج میبردند اسطوره ای شده بود، تحقق نیافت. البته تعداد قلیلی (و شاید انگشت شماری) بودند که نه به دلیل وابستگیشان به سیستم موجود، بلکه به دلیل آگاهی هایشان از نظر تاریخی و مذهبی میدانستند که او چیزی بارش نبود و انقلاب آخوندی بجائی نخواهد رسید. با این تجربه و تجربه های تاسف باری که در این سی و یک یا دو سال اخیر داشته ایم به این نتیجه میرسیم که هر ادعایی از طرف هر شخصیتی اجتماعی و بخصوص سیاسی میشود، باید جدا از قبولیت عام آن شخص بررسی شود. این بررسی در زمانی که جنگ افروزی، سیاستِ دولت های امپریالیستی و دولتهای ارتجاعی (هر کدام از جهت خاصی) شده حیاتی است. به عنوان نمونه، سخنرانیهای احمدی نژاد بر علیه دولت های بوش و اوباما، گفتار نمایندگان دولت آمریکا در مورد خاور میانه، توهین های چاوز به بوش، تهدید های اسرائیل بر علیه فلسطین، صحبت های حماس و جنبش آزادی بخش فلسطین و حزبالله لبنان بر علیه اسرائیل، همه از این جمله هستند. پرسش اینجاست که با توجه به این همه سخنان متضاد، در واقع مسیر اصلی کجاست و چه کسی حقیقت را میگوید.
به نظر میرسد که نخست باید دید که هدف گوینده از جملاتی که بزبان میاورد چیست تا بتوانیم به حقیقت یا عدم حقیقت گفتار او پی ببریم. اگر جنگ سرد را به خاطر بیاوریم، شرق و غرب در تضاد با یک دیگر واقعیت های جوامع یکدیگر را با تهمت و افترا میآمیختند تا تصویر بدی از دیگری در ذهن طرفدارانشان بیافرینند. سخنان دولتمردان امروز چندان تفاوتی با آن زمان ندارند. زمانی که چاوز از سیاست های ایالات متحده در آمریکای جنوبی سخن میگوید، گر چه با اغراق، ولی حقیقت را بیان میکند. البته جملاتی را که بکار میبرد (فرضا بوی متفن پیچیده در فضا به دلیل وجود بوش) حاکی از عدم آگاهی او از ادبیات سیاسی و دور بودن او از نگرش اخلاقی است. در همین راستا زمانی که او احمدی نژاد را در آغوش میگیرد کمبود آگاهی او را از دولت ارتجاعی اسلامی میرساند. با توجه به پیشرفتهائی که در ونزوئلا پس از به قدرت رسیدن چاوز شده، شاید او تنها موقعیت اقتصادی کشور خود را در نظر دارد و سیاست جهانی را فقط از دریچه منافع کشور خودش مینگرد، که البته در بلند مدت آسیبش به کشور خود او هم خواهد رسید. شاید هم او اعتقاد دارد که دشمنِ دشمنِ او دوستش میباشد، که این هم نمونه دیگری از ساده نگری است. رهبر کشور سوسیالیزه شده دیگری از این قبیل، اِوو مورالس است. خودِ احمدی نژاد که هر زمان در مورد ایران سخن میگوید به دشواری میتوان حقیقتی در آن یافت، گاهی در مورد سیاست های غرب در خاورمیانه به واقعیت های انکار ناپذیری اشاره میکند، که در زیر توضیح داده میشود. چنان که گفته شد، زمانی که سخنانی از زبان دولت مردان جاری میشود باید به این اندیشه کرد که دلیل از ابراز چنین سخنانی چیست.
با توجه به انقلابات اخیر در آفریقا و خاور میانه میتوان پرده از جنایات دیکتاتورها براحتی برداشت و برخورد آنها را با انقلابیون در بوته آزمایش قرار داده، عکسالعمل کشور های غربی و در عین حال واکنش سایر مرتجعین منطقه را بررسی کرد. جالب این است که در این بحبوحه، احمدی نژاد به نصیحت کردن دیکتاتورها میپردازد و از آنها میخواهد که به مردم آزادی بدهند، گویا کسی نمیداند که در زندانها و قبرستانهای ایران چه میگذرد! البته اینگونه سخنرانیها فقط مصرف داخلی دارند تا گروه ابله طرفدار خود را در بلاهت نگهدارد. یافتن حقیقت (یا عدم آن) از چنین گفتاری چنان دشوار نیست. پس از کشتاری که مبارک در مصر کرد و نتوانست جنبش را خاموش کند، آمریکا از او خواست که کنار برود تا بتوانند دیکتاتور دیگری را به منظور بقای سیستم جانشین او کنند. معمولاً سخنان اوباما و سایر سردمداران سیاست های تسلط گرایانه در ظاهر در حمایت از انقلابیون میباشند. در واقع، هدف آنها آرام کردن مردم است تا بتوانند سیاست های استعماری خود را ادامه دهند. هیلری کلینتون که طراح سیاست های کلیه کشور های استبدادی است، بلافاصله به مصر سفر کرد تا مهره ها را عوض کند (گر چه به نظر میرسد که مردم مصر با آگاهی به جنبش ادامه میدهند). از آنطرف عبدالله صالح حاضر نیست از کاخ خود در یمن بیرون بیاید و با تمام هشدارهای واشنگتن همچنان به طناب پوسیده قدرت چسبیده است. با توجه به سیاست دو گانه آمریکا و غرب در یمن و بحرین در مقایسه با لیبی، دریافت واقعیت سخنانِ به ظاهر مردم دوست و در باطن مردم فریبِ آمریکا و اقمار بسیار ساده است.
قذافی که زمانی به عنوان یک انقلابی کاخ شاهی را سر نگون کرد، مثل بسیاری دیگر از انقلابیون، پس از تحکیم قدرت به یک دیکتاتور تبدیل شد. البته او هم مانند صدام و حافظ اسد با برپایی حکومتهای لائیک و سکولار شرایط مناسب تری برای زندگی مردم خود به وجود آورده بود. در واقع این دیکتاتورها با تمام چپاولهایشان طبقه متوسطی به وجود آورده بودند که شرایط زندگی آنها نسبت به مردم کشورهای همجوارشان مساعدتر بود. ولی همین که مردم برای احقاق دمکراسی به خیابان ها ریختند، حکومت بر نتابید وارزش جان انسان نزول کرد، که بهترین فرصت را به دست ناتو داد که به اردن حمله کنند. همین اشتباه را دیکتاتور سوریه بشاراسد نیز میکند، که البته چون سوریه منابع زیر زمینی اردن را ندارد، شاید از دست درازی تجاوز گران ناتو در امان بماند. جالب است که قذافی گر چه پس از کشتاری که کرد خشم مردم را بیش از پیش کرد، ولی اکنون که آمریکا با تغییرِ جهتِ جنبش به نفع خود و نصب چند دست نشانده به عنوان رهبران مخالفین با قذافی به مخالفت برخاسته است، او مجددا در بین مردم محبوبیت کسب کرده است! در این مورد هم مردم مجبور هستند گفتار هر دو طرف را بسنجند و دیکتاتور داخلی را نسبت به نیروی تجاوز گر خارجی ارجح بدانند.
چنین مشکلی گریبانگیر ملت افغان است که بین نیروی تجاوزگر آمریکا و ارتجاع چهارده قرنی طالبان در فشارند، و به هر طرف که رو کنند جز قتل و تجاوز چیزِ دیگری عایدشان نمیشود. سخنان هیچیک از دو طرف نیز با حقیقت نزدیکی ندارد، چرا که هر کدام در تلاش بدست آوردن منافع شخصی، و نه منافع افغانها میباشد. همین مشکل در عراق نیز موجود است. عراق که زمانی از اکثریت قریب به اتفاق کشورهای عربی پیشرفته تر بود و مرکز بزرگترین حکومت های جهان، ساسانیان، بود اکنون به مخروبه ای تبدیل شده است، و انسان را به یاد شعر مشهور ایوان مدائن میندازد. دلائل بسیاری برای جلوگیری از تجاوز غرب به ایران وجود دارد. مهمترین دلیل علاوه بر خطر نابودی ساخت فیزیکی کشور، احتمال اتحاد نیروهای مبارز با ارتجاع برای راندن متجاوز خارجی است. چنان که در تجاوز عراق به ایران همین موضوع به حاکمیت خمینی تحکم بخشید.
گاهی دریافت واقعیت با نگاهی به اطراف کردن روشن میشود. به عنوان مثال وقتی که احمدی نژاد از آزادی دادن به مردم سخن میگوید، نگاهی به اطراف خود در ایران عدم واقعیت گفتار او را روشن میسازد. از آن طرف برای یافتن دلیل انکار پدیده های تاریخی باید به جستجوی هدف از ایراد چنین سخنانی گشت. به عنوان مثال، زمانی که او سوزاندن جهودان توسط آلمان نازی را انکار میکند هدف مشخصی از این کار دارد. در واقع او با پراکندن سخنان نفرت انگیز در مورد جهودان و با بر افروختن یک کشمکش مذهبی بهانهای را که اسرائیل به آن احتیاج دارد به دستش داده و در حقیقت از اسرائیل برای حمله به ایران دعوت میکند. آیا همین سیاست هدف بوش یا اوباما از سخنرانی هایشان بر علیه دولت ایران و حمایت از ارتجاعی ترین گروه های سیاسی مخالف رژیم اسلامی نیست؟ دولت اسرائیل دلیل شکست دو سه سال پیش خود در لبنان را در حمایت دولت اسلامی از حزبالله لبنان میبیند، که البته تا حدی درست است. دولت احمدی نژاد هم با توجه به مخمصه ای که در آن افتاده است بهترین راه چاره را در یک جنگ میبیند. دولت اوباما بین حمایت از لابیِ اسرائیل (از جمله اِیپَک) برای گسترش جنگ در خاور میانه، و عدم توانائی ارتش آمریکا برای در گیر شدن در یک جنگ تمام عیار دیگر، بر سر دو راهی است. به حمایت اسرائیل برای پیروزی در انتخابات بعدی احتیاج دارد، ولی فرماندهان ارتش آمریکا او را از یک جنگ دیگر برحذر میدارند. این سوال پیش میاید که در مثلث سه گانه آمریکا، ایران و اسرائیل چه کسی واقعیت ها را بیان میکند. مجددا باید به این اندیشید که هدف هر کدام از نشان دادن دندان به دیگری چیست. متاسفانه به این نتیجه میرسیم که هیچ کدام بیش از نیمی از حقیقت را بیان نمیکند و هدف های سیاسیشان مهم تر از رفاه افراد هر سه کشور است. دولت ایران هر ساله از طریق حجاج بی خردش اعلامیه برای شیعیان عربستان میفرستد، و عربستان به این اقدام دولت ایران اعتراض میکند و به سر کوبی شیعیان میپردازد. جنبش و بپاخیزیِ مردم بحرین که سر کوبی میشود، در حقیقت فدای ارتجاع هر دو دولت میشود. حمایت از ارتجاع که همواره سیاست دو قرنی آمریکا در جهان بوده است، در سرکوبی آزادی خواهان در بحرین و یمن به نظاره مینشیند، ولی به بهانه کمک به مردم اردن اعتراضات مردمی آنها را در هم میشکند و بدون آنکه بخواهد، باعث انسجام قذافی در حکومت خود کامه میشود. آیا حقیقت را قذافی و بشار اسد بیان میکنند یا دولت آمریکا؟ مجددا با نگرشی به اهداف آنها مشاهده میکنیم که همه آنها برای جلوگیری از آزادی در این کشور ها تلاش میکنند. انقلاب شکوهمند مصر را با هر حربه ای متلاشی میکنند تا خاور میانه و آفریقا در دست مستبدین باقی بمانند. آیا نوعی بیداری که از ایران آغاز و سپس به آفریقا و کشور های خاورمیانه نفوذ کرد فرو خواهد نشست؟
سنگ نبشتههای دوران ایران باستان و سایر ادبیات باقی مانده از آن دوره، مانند وداهای زردشت، حاکی از تاکید فراوان در راستگوئی و پندار همراه با حقیقت گوئی میباشند. این درست گوئی متاسفانه از فرهنگ ما بیرون رفته، که اسلام شیعه با دروغ مصلحت آمیز (تقیه) آنرا رسمی کرده است. اگر به طور کلی به پدیدهٔ حقیقت گوئی یا دروغ بافی بنگریم میتوانیم با تقسیم بندیِ طبقات اجتماع نگرش کلی تری به آن داشته باشیم. به عنوان مثال این از هیچکس پوشیده نیست که اکثر سیاستمداران دروغ میگویند. از آن طرف، اکثر دانشمندان بر مبنای حقایق عینی پدیده ها را ارزیابی میکنند که به واقعیت نزدیک تر است. البته گاهی خلاف این ثابت میشود که به ندرت است. به عنوان مثال در سال ۱۹۸۹ دو دانشمند در دانشگاه یوتا (پانز و فلشمن) ادعا کردند که راز فیوژن سرد را کشف کردند، که البته واقعیت نداشت. در چنین مواردی دانشمندان دیگر ساکت نمینشینند و واقعیت یا عدم آنرا با مدارک لازم فاش میکنند (بر خلاف سیاستمداران که از دوروغهای یکدیگر حمایت میکنند). حقیقت نگاریِ تاریخ نویسان نیز همیشه مورد پرسش است، که البته گاهی میتوان درستی آنرا از این نظر حدس زد که آیا آنها برای مستبدین مینویسند یا برای عامه مردم. امروزه کشف واقعیت برای کسی که در پی آن باشد آسان است. متاسفانه اکثریت مردم به گروه، دسته، حزب، و یا تیمی اکتفا میکنند و گفتارِ بسته بندی شده را میپذیرند. گاهی هم با جملات عامیانهای (حقیقت تلخ است) دروغ های خود را توجیه میکنند. گر چه در دنیای جدیدِ ارتباطات اختفای حقیقت توسط دیکتاتورها و سایر دروغگو ها (!) بسیار مشکل شده است، چه به حقیقت سوگند بخوریم و یا آنرا در پشت پردهٔ تزویر و ریا از نظر مردم بپوشانیم، عاقبت حقیقت از زیر پرده بیرون میافتد، و یا قهر توده ای آنرا گسترده میسازد.
No comments:
Post a Comment