ریشه های زن ستیزی به سالیان
دراز و ورای مرزهای ایران برمیگردد و میتوان در صفحات تاریخ رد پای آنرا یافت. رژیمهای
اقتدارگرا و دیسپُت بیش از سایر رژیمها و به منظور تسلط بیشتر بر جامعه حاکم، تضادهای
آن جامعه از جمله تضادهای قومی، مذهبی، و جنسی را پر رنگ تر و به اختلافات ناشی از
آن دامن میزنند. زمانیکه رژیم بطور علنی و با شمشیر برهنه به یکی از این گروهها حمله
میکند، عکسالعمل گروهِ آسیب دیده مبارزهٔ آرام و فرسایشی، و در عین حال ممتد است.
زنانی که برای نزدیک به چهار
دهه با وجود قوانین متعدد و به انحائ گوناگون از طرف رژیم تحقیر شده اند، با مبارزه
و تلاش پیگیر سعی در آن دارند که بتوانند از طرق دیگر جبران مافات کنند. یکی از این
طرق ارتقائ از نردبان ترقی در کلیه امور سیاسی، حقوقی، فرهنگی، ورزشی و علمی است.
نمونه های آن بسیار و پراکنده است. معدودی از این زنان، مثل شیرین عبادی، به مقامی
از پیروزی جهانی میرسند که باعث افتخار زنان سرزمین خود، و شرمساری رژیم زن ستیز میشوند.
آخرین نمونه درخشش زنان پیشتاز سرزمین ما مریم میرزاخانی است که در چنین رژیمی رشد
یافته، و نخستین زنی است که مدال علمی فیلدز را نصیب خود کرده است.
یکی از ویژگی های رژیم اسلامی ماهیت مرد سالار آن است، که البته از ابتدا با مقاومت شدید زنان آزاده ایران روبرو بوده است. همانگونه که رژیم توانست با فشارِ سر نیزه هر گونه جنبش مترقی را بکوبد و آرمانهای آزادیخواهان را نابود سازد، در مورد زنان نیز خشونت غیر قابل وصفی اعمال کرد. ولی به دلیل مبارزاتی که همچنان ادامه دارند، این رژیم
هیچگاه نتوانسته است نگرشی را که دولت عربستان سعودی همواره بر زنان این کشور
داشته، و یا برخوردی را که دولتِ بر انگیخته شده توسط عربستان و غرب (داعش) با
زنان دارد بر زنان ایران نیز اعمال کند. البته با تصویری که خمینی در دوران تبعید از خود نشان داده بود زنان ایران این توهّم را داشتند که نه تنها بعد از انقلاب حقوقشان حفظ میشد، بلکه افزایش نیز مییافت. این انگاره دیری
نپایید و اعتماد به یک روحانی دینی (که در طول تاریخ بارها آزمون شده و
همواره نتیجه اسفباری داشته است) مجددا در بوته
آزمایش قرار گرفت و همچنان به شکست منتهی شد. در نتیجه، همینکه ملاها انقلاب را با خشونت مرگباری به نفع خود تغییر جهت دادند، زن ستیزی آغاز شد. از سوی دیگر، زنان ایران به مبارزه پرداختند، که این مبارزه همچنان ادامه دارد. کتاب “ریشه های زن ستیزی در ادبیات کلاسیک فارسی” نوشته مریم حسینی گوشه ای از این پیکار است.
همانطور که از عنوان کتاب پیداست، نویسنده به بررسی ادبیات کلاسیک ایرانی که
به زنان بطور جمعی نگاهی فرودستانه دارند میپردازد. کتاب به هشت فصل تقسیم شده است، و هر فصل با مقدمه ای آغاز و با نتیجهگیری پایان
میابد. پنج فصل نخست
به ریشه های زن ستیزی و نمونه های آن در نظم و نثر پارسی میپردازد. فصل ششم تحت عنوان “برداشتها و تحریفات مردسالارانه
از متون دینی در ادبیات فارسی” در ظاهر به نظر
میرسد که نقل قولهای ادبی از آیات و احادیث اسلامی را برداشتهای غلط و تحریفات انگاشته
و به این قول باشد که این آیات و احادیث نه تنها زن ستیز نبودهاند، بلکه در بسیاری
از موارد زنان را در جایگاهی همطراز با مردان قرار دادهاند. در ادامه این مطلب به آنچه
که از هدف نگارنده در این مورد استنباط میشود پرداخته خواهد شد. فصل هفتم به آثار عطار
نیشاپوری و سیمای زن در آثار این حکیم میپردازد. در فصل هشتم دو داستان را، که به قول نویسنده شهرهای آرمانی زنان هستند، بررسی
و خلاصه آنانرا بازگو میکند.
مقدمه کتاب با این جمله آغاز میشود: “در این که ادبیات پدیدهای اجتماعی است و آن چه در آن منعکس میشود نیز بازنمایی
و تصویر مسائل و روابط اجتماعی است شکی نیست.” (۱۱)
این تعریف کاملا منظور مورد
نظر را میرساند، البته با افزودن این
مطلب که ادیبانی که آثارشان کماکان خواندنی است نه تنها بازنمای جامعهای که در آن
زندگی میکردند بودند، بلکه از سنتهای زمان خود پیشی جسته بودند. به این دلیل گاهی
مورد خشم و غضب تحجر اندیشان جوامع خود قرار میگرفتند. بنابراین اگر رباعیات خیام هنوز هم دلنشین میباشند به این دلیل است که با تفکر
فلسفی امروز هماهنگی دارند، در حالیکه شاعر با فرهنگ مذهبی مسلطِ زمانِ خود در معارضه
بود.
نویسنده به سه اصطلاح زن ستیزی، زن گریزی، و زن ستایی اشاره میکند. استفاده از عبارت زن ستیزی
به منظور بیانِ کُلّیت صفات نامطلوبی است که بطور جمعی به زنان نسبت میدهند. زن گریزی را نوع خفیفتر
زن ستیزی تعریف میکند و اینکه “زن گریزی به حساب نیاوردن زنان یا قائل شدن مرتبه ای پایینتر از مردان برای
ایشان است.” (۱۹) در تعریف زن ستایی
به استفادهٔ آن در بعضی متون اشاره شده است که در آن آثار زنان جایگاه واقعی خود
را، بدون آنکه از مردان برتری داشته باشند، میابند. نویسنده معتقد است که چون نوشتارهای ادبی عموما توسط مردان به رشته تحریر در
آمدهاند، در اینصورت سهم زنان در این نوشته ها اندک بوده است. بنابراین، زنان در ادبیات
یا تصویر رویایی و غیر واقعی پیدا میکنند، و یا تصویری شیطانی دارند که در نهایت باعث
نابودی مردان میشوند. در اولین فصلِ
کتاب در مورد میزوژینی سخن رفته است که مطابق تعریف آن، تنفر یا انزجار از زنان است،
که البته پدیده ای روانشناسانه است و گروهی از ادیبان احتمالا به این عارضه مبتلا بوده
اند.
نگارنده نخست به شعر پارسی میپردازد و جلوه های زن ستیزی در شعر را بررسی
میکند. در پی این پژوهش
شعر پارسی را به چهار دسته حماسی، غنائی، عرفانی، و تعلیمی تقسیم بندی میکند، و از
هر گروه به بررسی اشعار عدهای از شاعران میپردازد. بزرگترین شعر حماسی پارسی، شاهنامه، به تفسیر مورد بررسی قرار میگیرد و چهره
واقعی زن در این اثر بطور مبسوطی کنکاش میشود. سپس اشعار غنائی مورد رسیدگی قرار میگیرند. نگارنده بر این اعتقاد است که اشعار غنائی یا تغزلی عموما برای معشوق دو جنسی،
و یا مردی که خصوصیات زنانه دارد گفته شدهاند. معشوق پدیده ای رویایی است و "این معشوق رویایی فقط حضورش را در شعر اعلام میکند و در زندگی عادی حضور
ندارد" (۲۴) در بررسی ادبیات
عرفانی اشعار سنائی، عطار، و مولوی تحقیق میشوند، که به بیان نگارنده، چهره زن یا بصورتی
الهی و غیر ملموس و یا با تصویری "کژ و کوژ" بیان میشود. در این رابطه
به گوشههائی از اشعار عرفانی عربی نیز اشاراتی شده است. در مطالعه اشعار تعلیمی به قصیده سرایانی چون ناصرخسرو، سنائی، خاقانی، و سعدی
توجه شده و اشعار آنها مورد مطالعه قرار گرفته شده است. به گفته نویسده ناصرخسرو و
سعدی و سنائی چندان زن ستیز نبوده و صرفا مطابق روش جاری زمان خود جملههای مرد سالارانه در نوشته هایشان به کار گرفته شده است. ولی در اشعار خاقانی نمونههای زن ستیزی را به دست میدهد. در فصلی دیگر اشعار خاقانی
و نظامی (که در یک دوره میزیسته اند) مقایسه شده و "خاقانیِ زن ستیز" را با "نظامیِ فمینیست" مقایسه کرده
است. در این مقایسه
نمونه های مبسوطی از آثار این دو شاعر بزرگ پارسی را به دست داده است.
در فصولی دیگر به ریشه های زن ستیزی در ادبیات پارسی پرداخته شده است. در این رابطه به نظرات
فلاسفه قدیم، که فرضا خورشید و آسمان مذکر و ماه و زمین مونث میبودند، پرداخته و توضیح
میدهد که بر طبق این تقسیم بندی خورشید و آسمان به ماه و زمین احاطه داشته از ارزش
والاتری برخوردار بوده اند. از طرف دیگر بر
این باور که عقل مذکر و نفس مونث میباشند، و بدین دلیل احساسات زنانه، و تفکرات مردانه
تلقی میشدند، تحقیق کرده است. به تفکرات مذهبی
نیز توجه شده و تذکر میدهد که در دوران باستان زن ایرانی تحت تاثیر ادبیات هندی به
موجودی ناچیز بدل شده است. همچنین، آئین یهود و عهد عتیق در تفکرات مذهبی زمان بی
تاثیر نبوده و به این خاطر عنصر زنانگی با چشم تحقیر نظاره میشده است. رمز پردازی در مورد زنان
نیز در اشعار عرفانی و غیر عرفانی و در اسطوره ها و سمبل ها و حکمتهای قدیمی مورد
مطالعه قرار گرفته است.
در بخش دیگری نویسنده به جلوه های زن ستیزی در حکایتها و روایتهای ادبیات کلاسیک
فارسی پرداخته و داستانهائی را که ریشه هندی دارند، از جمله طوطی نامه، جوامعالحکایات،
سندباد نامه، و کلیله و دمنه را مورد مطالعه قرار داده است. سپس در مورد داستانهائی
که اصل ایرانی دارند سخن گفته و نمونههائی از این داستانها، از جمله سمک عیار، بختیار
نامه، مرزبان نامه، گلستان، و بهارستان را مورد مطالعه قرار داده و نتیجه گرفته است
که داستانهائی که ریشه هندی دارند، و یا از داستانهای هندی تاثیر پذیرفته اند زن
ستیز میباشند، ولی داستانهای ایرانی برای زنان ارزش و مقام خاصی قائل شده اند. در فصلی جداگانه نویسنده
سیمای زن را در شعر عطار مورد پژوهش قرار داده، و خارج از سنت مرد سالار زمان، نوشته
های عطار را بری از زن ستیزی متداول ترسیم کرده و نوشته هائی را که حکیم در ستایش از
زنان رقم زده مورد تحقیق قرار داده است.
فصل دیگری از این کتاب اختصاص دارد به "برداشتها و تحریفات مردسالارانه از متون دینی در
ادبیات فارسی". نویسنده به احادیث
اسلامی و آیات قرآنی که در ذم زنان نگاشته شده اند پرداخته و اشارات ادیبان پارسی
به این احادیث و آیات را ناشی از تحریف آنها از متون دانسته است. در واقع با توجه به فضای
دیکتاتوری اسلامی در جو سیاسی امروز ایران، نویسنده سعی کرده است که با لطایفالحیل
ذکری از این متون بیاورد و استفاده ادیبان از این آیات را تحریف بنامد! بر کسی پوشیده نیست که
دین اسلام دینی مردانه است، و علت وجودی زنان در این دین (و سایر ادیان ابراهیمی) بهرهبرداری
مردان از آنان است. البته چون دلیل
و مدرک و سندی برای این تحریفات وجود ندارد، نویسنده صرفا آنها را برداشتهای غلط از
مطالبی به نفع زنان مینامد. ولی اشارات نویسنده
به این احادیث و سایر آیات قابل تعمق است. به عنوان مثال در مورد داستان آفرینش که به صراحت نقل شده است که حوا از دنده
چپ آدم خلق شد نمیتوان دلیلی برای تحریف این داستان ارائه داد. ولی در مورد اغفال آدم
که باعث راندن او از بهشت شد، نویسنده اذعان میدارد که شیطان نه تنها آدم بلکه باعث
راندن هر دو آنها (آدام و حوا) از بهشت شد. گر چه همین داستان به صراحت در قرآن نیز نقل شده است، نگارنده تقصیر آنرا به
عهده نویسندگانی میاندازد که این داستان را از کتاب مقدس عهد عتیق بازگو کرده اند. زنده به گور کردن دختران
را نیز نگارنده از جمله سنتهای اعراب دوران جاهلیت میداند و اینکه اسلام آنرا سنتی
منفور انگاشته است. گر چه در قرآن
به آن اشاره شده است ولی هیچگاه صریحا آنرا مردود نشناخته است. همچنین به آیه ۱۴ از سوره عمران
اشاره میکند (و اینکه زنان و فرزندان از جمله اموال مرد شمرده شده اند) نویسنده آنرا
توجیه میکند که نظر اسلام در این مورد چنین نبوده و این آیه تحریف شده است، و کماکان
بدون آوردن دلیلی آنرا مردود میشناسد. در مورد آیه ۲۸
سوره عمران هم نظر نویسنده برداشت تحریف شده از
این آیه است و اذعان میدارد که هنگامی که از مکر زنان در این آیه سخن میرود عمومیت
دادن به تمام زنان مورد نظر نبوده است. در باره آیه ۳۴
سوره النسا نیز در مورد ترجمه یک واژه بحث تکنیکی
میکند، که البته به مغلطه بیشتر شباهت دارد. سپس نگارنده به احادیث اسلامی میپردازد و به همانگونه در مورد بعضی از احادیث
که مورد استفاده ادیبان به منظور تنزل مقام زن استفاده شده است بحث میکند و آنها را
تحریف احادیث مینامد، و یا حدیث را بکلی مردود میشمارد. در واقع هماینکه نویسنده به ذکر این آیات و احادیث میپردازد قابل توجه است. در دنباله این بحث نگارنده
به مطلب شایان اهمیتی اشاره میکند: "در جامعه ای که زنان از آموختن محروم شوند، از کارهای
اجتماعی و اشتغالات دور نگاه داشته شوند، به رغم تمکن مالی استقلال اقتصادی نداشته
باشند، نمیتوان از همه زنان انتظار داشت که چون گوسفندی رام و مطیع خواسته های به
حق یا ناحق همسران یا پدرانشان باشند." (۲۲۳) این نکته کاملا
صحیح و ارزشمند است، ولی واقعیت زن ستیزی مذهب را نمیتواند بپوشاند.
مریم حسینی این کتاب را "به مردان و زنانی که آرمانشان آرمان شهرها بوده
است" تقدیم کرده است. فصل پایانی کتاب نیز اختصاص
داده شده است به آرمان شهر زنان. نخست تعریف جامعی
از آرمان شهر به دست میدهد و از افلاطون تا توماس مور تا شارلوت گیلمن و جامعه آرمانی
آنها سخن میگوید. در مورد قبایل
زنان آمازون از نظر تاریخی و آنچه افسانهوار از این جامعه نقل شده است نیز توضیحاتی
میدهد. سپس به دو داستان
پارسی که شباهتهائی (از نظر جوامعی که مطلقا از زنان تشکیل شدهاند) به این جوامع
دارند میپردازد، که یکی از آنها در شاهنامه فردوسی و دیگری در اسکندرنامه نظامی
آمده است. نگارنده توضیح
میدهد که آرمان شهر مورد نظر او از هر دو جنس مرد و زن تشکیل شده است، و این دو جنس
از نظر اختیارت و قدرت در تساوی هستند، و در خاتمه تاکید میکند که "آنچه امروز میتوان از تاریخ و ادبیات آموخت این است که جامعه تک جنسیتی جامعه
مطلوب نیست و آرمان شهر واقعی شهری است که نه زن و نه مرد بر دیگری سلطه ندارد و هیچ
یک در پی استثمار دیگری نیست. در چنین جامعه ایست که نه مشکلات جامعه مرد سالار
وجود دارد و نه یک جانبه نگریهای جامعه زن سالار؛ و آینه ادبیات میتواند بهترین نمایشگر
آن باشد." (۲۷۷)