اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Sunday, June 23, 2024

حکیم عمر خیّام نیشابوری

حکیم عمر خیّام نیشابوری در زمان خودش در واقع به این نام شهرت نداشته است! البته نامش عمر بود، ولی‌ کنیه‌اش ابوالفتح و لقبش غیاث‌الدین بوده است. نام پدرش ابراهیم و با لقب خیّام یا خیّامی ثبت شده است، که چون خیّام به معنی کسی‌ است که خیمه و یا چادر می‌سازد، احتمال دارد که این شغل پدرش بوده باشد. از تاریخ تولد و وفات او نیز اطلاع دقیقی‌ در دست نیست. گویا در اوائل قرن پنجم هجری به دنیا آمده، و در اوائل قرن ششم، و یا تاریخی‌ پیش از آن وفات یافته است.ا

Omar Khayyam | Khayyam's Rubaiyat| 2 Sample of poems |Tappersia

اشعار خیام از نظر مضمون با اشعار شعرای زمان خود و پیش از خودش کاملا متفاوت بوده و می‌توان گفت که او پایه‌گذار یک فلسفهٔ این‌جهانی‌ بوده است. لذت بردن از زندگی‌، و حد اکثر استفاده از آنچه که بشر برای شاد زیستن در دسترس دارد پیام‌هائی است که او در اشعارش مرتب تکرار می‌کند. از آنجائی که نویسندگان و علمای ایرانی‌ دفاع از دین اسلام و تبلیغ و مقدس شمردن آن را وظیفهٔ خود می‌دانسته و می‌دانند، و عظمت خیّام را، چه از نظر علمی‌ و چه از نظر ادبی‌ نمی‌توان نادیده گرفت، همیشه سعی‌ شده است که پیام‌های خیّامی، همچون باده و می و معشوق و هم‌پیاله را توجیه کنند. شاید هم ترس آنها از درافتادن با ملاها بوده است، که چنان‌که هر روزه در ایران و افغانستان و پاکستان و سایر کشور‌های اسلامی شاهد آن هستیم، و بطور صریح در قرآن ذکر شده است، کشتن کافر، یعنی‌ کسی‌ که به دین اسلام اعتقاد ندارد و آنرا انکار می‌کند، وظیفهٔ هر مسلمانی است. بنابر این عشق و دلبری که خیّام از آن نام می‌برد عشق فلسفی‌، و شرابی‌ که او می‌گوید باید خورد شراب عرفانی نامگذاری شده‌ا‌ند! ولی‌ اشعار او آنچه را که منظور اوست به سادگی‌ بیان می‌کنند، و کنار یار خفتن و روی معبود را بوسیدن، کاملا جنبه فیزیکی‌ دارد، و منظور از شراب، همان نوشیدنی‌های الکلی است!ا

البته از نظر فلسفی‌ باید گفت که خیّام زندگی‌ و بطور کلی‌ هستی‌ را به زیر پرسش می‌برد و اینکه هدف از این آمدن و رفتن، یعنی‌ تولد و مرگ، چیست. بنابراین درست است که اشعار او جنبهٔ فلسفی‌ دارند، ولی‌ می و معشوق همان می و معشوق هستند! می‌دانیم که او در نجوم سرآمد بود و تقویم جلالی را او پایه گذاشت. در زمان خیّام، کسانی‌ که به دانشمند بودن شهرت داشتند، در واقع به کلیه امور علمی‌ زمان خود چیره شده بودند، که البته کتب خیّام در جبر و مقابله، علاوه بر رباعیات او، او را به دانشمند به کلیهٔ علوم زمان خود، بخصوص ریاضیات، می‌شناساند. اصولا کسانی‌ که به علوم ریاضی‌ علاقه دارند مطلب را رک و صریح بیان می‌کنند، و اشعار خیام که از زیاده‌گوئی خالی‌ می‌باشند، نمونه‌ای از آن گونه گفتار است. بنابراین او واقعیت را به سادگی‌ بیان، و از درازای کلام پرهیز می‌کرد. همین نشانه‌ایست که واژه‌های سروده‌های او، در واقع و به سادگی‌ آنچه را که او در ذهن داشت بیان می‌کنند.ا

هر گونه تصور و یا فکری که خیّام در ذهن داشت بصورت شعر بیان کرده بود، که البته چنان که گفته شد، به دلیل احاطهٔ او به علوم بخصوص علوم ریاضی‌، از کوتاه‌ترین نوع شعر، یعنی‌ رباعیات، و یا به پارسی‌ بگوئیم چهار پاره، استفاده کرده است. اشعار خیّام بسیار روان و ساده هستند و اکثرا معنی آنها به راحتی‌ از شعر دریافت میشود. ولی‌ برای به مقصود رساندن آن افکار، او بیش از یکبار، و به گونه‌های گوناگون مطالب را بیان کرده است. بنابراین، از هر گونه گفتار و یا فکر و یا ایده‌ای که او در ذهن داشت، یک یا چند نمونه در اینجا می‌آید، و آن ایده یا فکر توضیح داده میشود . گرچه چنان که گفته شد اشعار خیّام بسیار سلیس و ساده هستند، و احتیاج به توضیح زیادی ندارند.ا

ا۱. از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم:ا ب

در دایره‌ای کآمدن و رفتن ماست

آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می‌نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
چنانکه به دنیا آمدن و مرگ را آمدن و رفتن بنامیم، دلیل اینکه چرا می‌آییم و چرا می‌رویم را کسی‌ نمی‌داند. شکل هندسی دو بُعدیِ کرهٔ زمین دایره‌ای است. از آنطرف آمدن هر یک از ما به جهان و رفتن ما از آن، و مجددا آمدن و رفتن دیگران، یک دور هندسی و دایره مانند را طی می‌کند. این دایره هم‌چنان می‌چرخد، بدون آنکه به آغاز و پایانِ آن راهی‌ باشد. باید توجه داشت که یک خط مستقیم آغاز و پایان دارد. ولی‌ در یک دایره نمی‌دانیم که از کجا این دایره آغاز و به کجا منتهی‌ میشود. پرسش این است که از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم.ا

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پردهٔ اسرار فنا خواهی رفت
مِی نوش ندانی از کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
پس از مرگ جسمت از روحت جدا خواهد شد و معلوم نیست که این روح به کجا می‌رود. بنابراین، مِی بنوش چون نمی‌دانی از کجا آمده‌ای، و امروز را خوش باش چون نمی‌دانی که به کجا خواهی رفت.ا

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری

آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرّینم بود
اکنون شده‌ام کوزهٔ هر خمّاری
یک کوزهٔ شراب خریدم. ناگهان کوزه به سخن آمد و گفت که زمانی‌ شاهی بوده و از کوزه‌های طلائی و با ارزش استفاده می‌کرده است. ولی‌ اکنون خودش کوزهٔ هر عرق‌خوری شده است. منظور این است که همه روزی خاک میشویم و نباید به آنچه که امروز داریم و یا به آن نائل آمده‌ایم مغرور شویم که عاقبتِ همه یکیست.ا

ب ۲. هدف از این زندگی‌:ا

هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
چنان که از این شعر برمی‌آید، او در سن هفتاد و دو سالگی این را نوشته است و عنوان می‌کند که همیشه به دنبال دانش بوده و از این طریق از همهٔ اسرار جهان آگاه بوده است. با تفکر بسیار پس از این همه مطالعه به این نتیجه رسیده است که هنوز هیچ چیزی، که البته منظورش از هیچ هدف از زندگی‌ است، بر او آشکار نیست.ا

از جِرم گِل سیاه تا اوج زحل

کردم همه مشکلات کلّی‌ را حل
بگشادم بند‌های مشکل به حیَل
هر بند گشاده شد بجز بند اجل
با علمی‌ که او دارد هر مشکلی‌ را، از ذرهٔ خاک گرفته تا اوج ستارگان، حل کرده است، بجز آنچه که پس از مرگ پیش می‌آید.ا

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه اُمید بر دمیدن بودی
آرزو این است که لحظه‌ای آرامش وجود داشت و یا می‌شد به راحتی‌ به مقصد رسید، مانند سبزه که عاقبت از دل خاک بیرون می‌آید. مجددا، نمی‌دانیم که هدف از این زندگی‌ چیست، چرا که نه از قبل از تولد و نه بعد از مرگ خبری، و یا در آن اختیاری داریم.ا

ب ۳. هدف از خلقت:ا

زآوردن من نبود گردون را سود
وز بردن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی‌ نبود و گوشم نشنود
کآوردن و بُردنِ من از بهر چه بود
نه از تولد و ورود او به این دنیا نفعی برای این جهان حاصل شد، که البته این شکسته نفسی‌ است، چرا که خیّام با دانشی که داشت خدمات شایانی به این جهان کرد، و نه مرگش میتواند به جلال و شکوه این دنیا بیفزاید. از هیچ کس نیز نشنید که زندگی‌ و مرگ او به چه دلیل صورت می‌گیرد، و یا چه خاصیتی دارد.ا 

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی‌ نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
مضمون این شعر همانند شعر قبلی‌ است، و به نظر می‌رسد که این شعر به دو شکل بالا نوشته، و یا عنوان شده است.ا

ب۴. تناسخ:ا

بردار قرابه و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین بکشت‌زار و لب جوی
بس نفس عزیز را که این چرخ کبود
صد بار قرابه کرد و صد بار سبوی
تُنگ و لیوان شراب را بردار و لب جوی و کنار کشتزاری بنشین و آسوده خاطر باش. چه بسیار انسان‌هایی که مردند و از خاکشان تُنگ و لیوان شراب ساخته شد. باید توجه داشت که این تشبیه، یعنی‌ انسان از خاک برمی‌آید و عاقبت خاک میشود، در اشعار خیّام بارها تکرار شده است.ا

در کارگاه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی‌ کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش
دیشب به کارگاه یک کوزه‌گر رفتم و دوهزار کوزه در آنجا دیدم. ناگهان یکی‌ از کوزه‌ها پرسید که چه بر سر کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش رفته است. از آنجائی که آدمیان پس از مرگ به خاک تبدیل می‌شوند و از این خاک کوزه ساخته میشود، خیّام به مراتب از این تغییر و تبدیل در اشعارش استفاده کرده است.ا

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
همین‌که ما مُردیم و ما را خاک کردند، چند خشت روی مزار ما می‌گذارند. سپس از خاک گور ما برای دیگران خشت می‌سازند- یعنی‌ این دور تسلسلِ از خاک به تن و از تن به خاک ادامه می‌یابد.ا

ب۵. دم را غنیمت‌ دار:ا

ب۱۷ چون در این مورد خیّام بسیار گفته است، و گرچه مفهوم کلی‌ اشعار یکیست ولی‌ به شکل‌های متفاوت بیان کرده است، نمونه‌های بیشتری آورده میشود.ب

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌است و روزی که گذشت
عمر ما مانند آب رونده در جوی و باد گردنده در دشت همچنان گذشت. در طول عمرم ولی‌ من هیچگاه غم دو روز را نخوردم: نخست روزگار پیشین و دوم روزگاری که در پیش دارم. در واقع او می‌گوید که فقط برای امروز و لحظه‌ای که در آن است زندگی‌ می‌کند. ا

ای دل غم این جهانِ فرسوده مخور

بیهوده نه‌ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
سخن با دل، یعنی‌ با خودش است، که غصه و غم این جهان بی‌ارزش را نخورد. در ضمن اشاره می‌کند که بدون دلیل در این جهان پای نگذاشته است، و غم خوردن بیهوده است. آنچه که گذشته قابل برگشت نیست و آنچه که هنوز نیامده نمی‌دانیم چیست. بنابراین غم آنچه که گذشته و آنچه را که هنوز نیامده نباید خورد.ا

از بودنی ایدوست چه داری تیمار

وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
خرّم بزی و جهان به شادی گذران
تدبیر نه با تو کرده‌ا‌ند اوّل کار
چرا غم هستی‌ را می‌خوری؟ چرا افکار بیهوده را در مغزت می‌پرورانی؟ سعی‌ کن که زندگی‌ را به شادی سپری کنی‌، چرا که کسی‌ در مورد آمدنت به این جهان با تو هیچوقت مشورت نکرد.ا

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

این یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سربسریم
این شعر آنقدر روان است که معنی‌ کردنش و توضیح در مورد آن دادن مشکل است! می‌گوید که بیا تا غم فردا را نخوریم و دم را غنیمت داریم. چرا که وقتی‌ که مُردیم مخاطب آدم‌های هزاران سال پیش خواهیم بود.ا

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی‌ خوش باش و عمر بر باد مکن
فکر دیروز را نکن که گذشته است. فردا هم که هنوز نیامده و معلوم نیست چه پیش آید. بنابراین، بجای آنکه زندگی‌ خود را بر مبنای گذشته و آینده تنظیم کنیم، باید زمان حال را در نظر بگیریم و با شادی زندگی‌ کنیم.ا

ب۶. این لحظه بهشت است:ا

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
یکی‌ از اشکالات دین قول بهشتی‌ است که در آنجا وسائل تفریح که شامل زن و می میشود برای مردان میسر است. در این شعر به آن اشاره میشود و خالصانه می‌گوید که اگر قرار است که همین اسباب عیش و طرب در آنجا باشد، چرا اکنون از آنها لذت نبریم.ا

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است
به ما قول بهشت و حوریان بهشتی‌ را می‌دهند. ولی‌ به نظر من شراب بهتر از آن است. آنچه که ما از آن مطمئن هستیم، زندگی‌ امروزی و شرابی است که در دسترس‌مان است، و این نقد است. ولی‌ بهشت، که اطمینانی از وجود آن نیست، چون یک نسیه است که به ما قولش را می‌دهند، که طبق ضرب‌المثل آواز دهل شنیدن از دور خوش است، باید نقد شراب را چسبید و نسیهٔ حوریان را رها کرد.ا

ب۷. کوتاهی‌ خالق:ب

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی

احوال فلک جمله پسندیده بُدی
در عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی
اگر کار این دنیا عادلانه و پسندیده بود، همه چیز در این دنیا از روی حساب بود و هیچ عاقلی رنجیده نمی‌شد.ا

گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدن آسان
اگر این دنیا دست من بود، آنرا طوری تنظیم می‌کردم که خواسته‌های انسان‌ها همیشه تحقّق یابد.ا

ب۸.خیّام کافر بود:ا

مِی خوردن و شاد بودن آئین من است

فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروسِ دَهر کابین تو چیست
گفتا دل خرّم تو کابین من است
معنی‌ این شعر را نیز می‌توان به سادگی‌ درک کرد، که می‌گوید که به خوردن مِی و شاد بودن رغبت دارد و کاری به مسائل دینی و کفر و غیرو ندارد. از دنیا می‌پرسد که مهریهٔ او چیست، یعنی‌ اینکه چگونه میتواند پیرو مسائل دنیوی باشد و کاری به امور غیر قابل لمس نداشته باشد. پاسخی که می‌گیرد این است که مهریهٔ دنیا دل خوش اوست . در ضمن او آشکارا می‌گوید که خوردن می و شاد بودن روش زندگی‌ اوست و دینش بی‌دینی است، که البته این به مذاق کسانی‌ که می‌گویند او شیعهٔ دوازده امامی بود خوش نمی‌آید.ا

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
احتمالا فصل بهار را می‌گوید که کنار گل و جویبار و کشتزار، و در کنار دو سه دلبر و یاران دیگر لَم داده است. می‌گوید که شراب را برایشان بیاورند، چرا که باده نوشان بامدادی سراغ مسجد و معبد نمی‌روند.ا

ب۹.کُهَن‌سالگی:ا

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

وآن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
مانند کلیهٔ کسانی‌ که عمری از آنها گذشته است خیّام حسرت می‌خورد که جوانی که بهار زندگی‌ بود گذشت و به زمستان تبدیل شد. آن مرغ شادی که جوانی نام داشت آنقدر سریع گذشت که نتوان فهمید که کی آمد و کی رفت.ا

ب۱۰.مِی‌پرستی:ا

ب۱۹.شاید بتوان گفت که این لُپ کلام خیام است! در اکثر اشعار او خوردن می توصیه میشود. البته همانطور که پیشتر گفته شد این میِ فلسفی‌ نیست، چنانکه بسیاری از کسانی‌ که اشعار او را تحلیل و بررسی کرده‌ا‌ند می‌گویند، بلکه منظور از می نوشیدنی‌ الکلی است. نمونه‌های بیشتری از این اشعار در این جا می‌آید:ب

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید

بهتر ز میِ ناب کسی‌ هیچ ندید
من در عجبم ز می‌فروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
چون ماه و ستاره در آسمان پدیدار شدند، یعنی‌ همین‌که شب شد، کسی‌ چیزی بهتر از شراب برای خوردن نمی‌تواند پیدا کند. بیت دوم شوخیِ زیرکانهٔ خیّام است که می‌گوید تعجب می‌کند که فروشندگان شراب با پولی‌ که از فروش شراب به دست می‌آورند چه چیزی بهتر از آن می‌توانند بخرند!ا

عمرت تا کی بخود پرستی‌ گذرد

یا در پی نیستی‌ و هستی‌ گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
دو پارهٔ نخست این شعر سخن از زندگی‌ روزمره می‌کند. منظور از بخود پرستی‌ خود خواهی نیست، بلکه منظور او پرستیدن بطور کلی‌ است. سپس افکار انسانها در مورد بودن و نبودن را پیشنهاد می‌کند که باید کنار گذاشت و فقط در فکر حال بود. چون پایان هر عمری به مرگ ختم میشود، پیشنهاد او این است که در خواب و یا مستی می‌توان از آن افکار دور بود و زندگی‌ راحت‌تری داشت.ا

من بی‌ می ناب زیستن نتوانم

بی‌ باده کشید بار تن نتوانم
من بندهٔ آن دمم که ساقی‌ گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
می‌گوید که بدون شراب نمی‌تواند حرکت و زندگی‌ کند. در آرزوی روزی است که ساقی‌ بپرسد که باز هم می‌خواهد و او بگوید که نمی‌تواند بیشتر بخورد.ا

برخیزم و عزم بادهٔ ناب کنم

رنگ رخ خود به رنگ عنّاب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می
بر روی زنم چنان که در خواب کنم
می‌گوید که بلند شود و شراب بخورد تا جائی که رنگ صورتش سرخ شود. از آنجائی که افکار او همیشه در مسائل علمی‌ غوطه‌ور است، شاید با شراب افکارش را آرام کند.ا

ب۱۱.خوش باش، پایان هستی،‌ نیستی‌:ا

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
این شعر پایان زندگی‌ و مرگ را خبر میدهد. قصر پادشاه جمشید اکنون بیغوله‌ای بیش نیست که محل زندگی‌ حیوانات شده، و بهرام گور که چون استاد شکار گورخر بود به این نام شناخته شده بود، خود اکنون در گور، یعنی‌ در قبر خفته است.ا

بمن می نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم رسوائی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی میخوردم
اکنون که بر دلم نشستی نخورم
من به دلیل فقر و یا رسوائی و یا برای مست کردن شراب نمی‌خورم. بلکه شراب را برای خوش بودن می‌خورم، و چون اکنون تو پیش من هستی‌ من خوش هستم و بنابراین احتیاجی به شراب نیست.ا

ب۱۲.نقد و نسیه:ب

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ رشت
جامی‌ و بتی و بربطی بر لبِ کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
من نمی‌دانم که آیا خالقی که مرا خلق کرد تصمیم داشت که مرا به بهشت بفرستد یا به جهنم. بهشت رفتن من قولی‌ است و مانند جنس نسیه است، گرچه نقدا می‌توانم از شراب و یار و موسیقی که قولش را در بهشت داده‌ا‌ند لذت ببرم.ا

گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوش‌تر باشد
می‌گویند که در بهشت حوری و شراب و غیرو می‌دهند. لیوانم را پر کن و بده که این نقد از نسیهٔ بهشت بهتر است.ا

ب۱۳.دم غنیمت است:ب

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

بگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایهٔ سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
حتّی اگر آخرین نفس عمرت را می‌کشی، سعی‌ کن با شادی باشد. سرمایهٔ زندگی‌ عمر است، که هر نوع که تو بخواهی میتوانی‌ آن عمر را سپری کنی‌.ا

خیّام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماه رُخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی‌ است
انگار که نیستی‌، چو هستی‌ خوش باش
خیّام به خودش می‌گوید که چون عاقبت او و این دنیا پایان می‌گیرند، اگر با دلبری نشسته و شراب می‌نوشد از بودنش لذت ببرد.ا

ب۱۴.جبر و اختیار:ب

گر آمدنم بخود بودی نآمدمی

ور نیز شدن به من بُدی کی شُدمی
به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب
نه آمدمی نه شُدمی نه بُدَمی
اگر ورودم به این دنیا با تصمیم من بود هیچگاه به این دنیا نمی‌آمدم. و اگر رفتنم از این دنیا به ارادهٔ من بود هیچگاه نمی‌رفتم. در حقیقت بهتر این بود که هرگز نبودم، چرا که در این دنیای فاسد، نه می‌آمدم، نه می‌رفتم، و نه می‌بودم.ا

یک روز زبندِ عالم آزاد نیَم

یک‌دم زدن از وجود خود شاد نیَم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیَم
این شعر بر خلاف سایر اشعار او بسیار بدبینانه است. می‌گوید که از زندگی‌اش راضی‌ نیست و اسیر این دنیاست. گرچه کوشش بسیار کرده است ولی‌ هنوز از این جهان سر در نمی‌آورد.ا

چون حاصل آدمی‌ در این شورستان

جز خوردنِ غصه نیست تا کندنِ جان
خرّم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی‌ که خود نیامد به جهان
یک شعر بدبینانهٔ دیگر. زندگی‌ در این دنیای پر شور غصه خوردن و سپس جان دادن است. پس خوشحال کسی‌ که زود از این دنیا رفت و یا اصلا به این دنیا نیامد.ا

ب۱۵.رابطهٔ ما با طبیعت:ب

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی‌ بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
باران بر سبزه‌ها می‌بارد و نمی‌توان بدون شراب که رنگ گل است زندگی‌ کرد. امروز این سبزه شرابخواریِ ما را تماشا می‌کند و پس از مرگ ما سبزه‌ای که از خاک ما بیرون می‌زند نمی‌دانیم شرابخواریِ چه کسی‌ را تماشا خواهد کرد.ا

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادیِ خود شاد شدیم
پایانِ سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
پس از کودکی به مقام استادی رسیدیم، و خوشحال از اینکه استاد هستیم. بطور کلی‌ که به آن نگاه می‌کنیم آنچه بر سر ما آمد این است که خاک بودیم و باد ما را برد، یعنی‌ اول و آخرش خاکی بیش نیستیم.ا

ب۱۶.شک در باورها:ب

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانک آید روزی
کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این
عده‌ای به دنبال مذهب افتاده‌ا‌ند. عده‌ دیگری این دنیائی هستند. می‌ترسم روزی متوجه شویم که نه این درست است و نه آن.ا

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه اُمید بر دمیدن بودی
آرزو این است که لحظه‌ای آرامش وجود داشت و یا می‌شد به راحتی‌ به مقصد رسید، مانند سبزه که عاقبت از دل خاک بیرون می‌آید. مجددا، نمی‌دانیم که هدف از این زندگی‌ چیست، چرا که نه از قبل از تولد و نه بعد از مرگ خبری، و یا در آن اختیاری داریم.ا

ب۱۷.چیزی باقی‌ نگذار:ب

هم دانهٔ امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی‌ تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا به جوی
با دوست بخور گر نه به دشمن ماند
روزی من و تو می‌رویم و این خانه و باغ را جای می‌گذاریم. آنچه که داری امروز با دوستانت مصرف کن، و گرنه روزی به دست دشمنانت می‌افتند.ا

 

 

No comments:

Post a Comment