بشر از آغاز پیدایش دو اشتباه نابخشودنی کرد! نخست تاسیس سازمانی بنام دولت، و انتخاب شخصی که میپنداشت برتر از خود باشد، به نام رهبر. از آغاز پیدایش تا به امروز، چنین نهادی جز نابودی طبیعت و انسان کشی خاصیت دیگری نداشته است. دومین سازمان مذهب است که بشر برای تسکین عوالم روحی خود ایجاد کرد و شخصی را که میپنداشت برتر از خود باشد، به نام خدا، بر صدر آن نشاند. حاصل مذهب هم چیزی جز آدمکشی و نابودی طبیعت نبوده است. زمانی که این دو سازمان یکی میشوند، مثل قرون وسطای اروپا و یا دوران فعلی در ایران، خونخوارترین موجودات پدیدار میشوند. با پیشرفت علم و تکنولوژی، بنیاد مذهب کمرنگتر میشود و دیری نخواهد پایید که از این دشمن بشریت فقط اسطورهای باقی بماند. ولی رهایی از چنگال دولت به این سادگی نیست. در حقیقت برگشت به پیش از پیدایش دولت و زندگی در کمون به آن صورت ابتدائی هم دیگر قابل قبول نیست. بنا براین باید دید که چگونه میتوان نهاد دولت را از پایه، به نفع جامعه تغییر شکل داد
معمولا سیاست کشورها بر اساس اوضاع اقتصادی آنها تغییر میکند. در حقیقت، سیاست هر جامعهای بر اساس یک تئوری اقتصادی طرح ریزی میشود. از زمانی که جوامع ابتدایی از حالت قبیلهای خارج شدند، سیستمهای اقتصادی تعیین کننده روش زیست اجتماعی و نوع سیستم سیاسی شدند. حتا در سیستمهای قبیله ای، با پیشرفت تکنولوژی، و زمانی که انسان متوجه شد که میتوانست بیشتر از مصرف روزانه تولید کند، انباشت برداشت کشاورزی را پایه گذاشت. سپس برده داری کمک کرد که با استثمار دیگران بتواند نیروی کار خود را به نحو چشمگیری کاهش دهد. اما نگه داری برده موقعیت ساده اجتماعی او را دگرگون، و یک نظام سیاسی را ایجاب میکرد. در نتیجه، وضعیت اقتصادی جدید که بر اساس تولید بیشتر از مصرف (به دلیل پیشرفت تکنولوژی و استثمار برده) بود انسان را وادار کرد که موقعیت اجتماعی خود را که زندگی در یک قبیله یا کمون بود تغییر دهد، و این تغییر باعث به وجود آمدن یک سیستم سیاسی شد. از آن زمان به بعد، فلسفههای سیاسی بر اساس تئوریهای اقتصادی بنا شدند. در ابتدا چون انسان کاملا وابسته به زمین بود، سیستم اقتصادی فئودالی به وجود آمد که بر اساس آن، یک نفر مالک زمین است و چند برده، سرف، و یا کشاورز برای او کار میکنند و مالک فقط مدیریت میکند. کم کم طبقات دیگری به وجود آمدند و تقسیم کار صورت گرفت. به این معنی که کسی که باید برای خود و خانوادهاش کلبهای بسازد، مقداری از محصول خود را به شخص دیگری میداد که به جای کار روی زمین فقط خانه میساخت، و خانههای او بهتر و مقاوم تر از کلبههایی بود که خود افراد میساختند. با تقسیم کار، طبقات نخبه به وجود آمدند، و با توجه به تولید فزاینده بیش از مصرف، بورژووازی شکل گرفت. سیستمهای سیاسی که بر اساس سیستمهای اقتصادی فئودالی و بورژووازی به وجود آمده بودند، با ورود سرمایه، جای خود را به سیستم سرمایه داری دادند. این سیستم جدید با نظریات آدام اسمیت و اصلاحات دیوید ریکاردو به درجهای رسید که به تدریج خارج از حوزه پیش بینی این نظریه پردازان شد. دست نامرئی آدام اسمیت دیگر کاملا و به وضوح دیده میشد که داخل اموال سرمایه دارن کوچک تر میشد. قرن ۱۹ پر جنجالترین قرنها برای شکوفایی تئوریهای جدید اقتصادی بود. این تئوریها با انقلابات سیاسی وسیعی در همان قرن و قرن بعد آزمایش شدند. تمام سیستمهای اقتصادی در حقیقت به چند نوع سیستم سیاسی تبدیل میشوند: اقتصاد بازار، اقتصاد برنامه ریزی شده، و اقتصاد مختلط. در نوع اول، دخالت دولت در برنامههای اقتصادی بسیار کم، و تولید، توزیع، و مصرف به وسیله بخش خصوصی اداره میشود. در نوع دوم، دولت طراح و مجری برنامههای اقتصادی است. در نوع سوم، آمیختهای از هر دو نوع اول و دوم مد نظر است. نگاه گذرایی به تاریخ تئوریهای اقتصادی به قرن ۱۶ و ۱۷ بر میگردد که نظریههای مرکنتلیستها شاید اولین جنبش اقتصادی همهگیر در تاریخ انسان بود که روشهای سیاسی جدیدی را ایجاب میکرد. مرکنتیلیستها معتقد بودند که ثروت جامعه با مقدار ذخیره طلا و نقره تعیین میشود. نقطه مقابل مرکنتیلیستها، فیزیوکراتها بودند که برای کشاورزی به عنوان پایه اقتصادی جامعه بها میدادند. در اواسط قرن ۱۸، آدام اسمیت پیشنهاد کرد که در یک سیستم سرمایه داری، چنان که "لسه فر" (جملهای که فیزیوکراتها عنوان میکردند) انجام شود (یعنی سرمایه داران به عهده خودشان گذاشته شوند که برای انباشت سرمایه خود تلاش کنند) به دلیل رقابت سایر سرمایه داران، خود به خود یک دست نامرئی در بازار به گسترش منافع عمومی کمک میکند. نظریه پردازان دیگر مثل دیوید ریکاردو و توماس مالتوس و جان استوارت میل با تغییراتی در نظریات اسمیت، سرمایه را مهمترین عامل برای پیشرفت عمومی پیشنهاد کردند. در سال ۱۸۵۰، کارل مارکس نظریه جدیدی را پایه گذشت که مشابه به زندگی در دوران اولیه در کمون، و همه بطور اشتراکی در پیشرفت اقتصادی جامعه بصورت سوسیالیستی کمک میکنند. مارکس سیستم کمونیسم را برای استفاده مساوی تمام افراد از منابع کشاورزی، معدنی، و تغییر شکل یافته، بطور جمعی در کتابی تحت عنوان سرمایه مطرح کرد. در اوائل قرن بیستم، جان ماینارد کینز سیستم سرمایه داری را با دخالت دولت در مواقع ضروری پیشنهاد کرد. اقتصاد دانان سرمایه داری متفاوتی مانند لیون ولراس، آلفرد مارشال، ترستین وبلن، ایروینگ فیشر، و میلتن فریدمن سعی کردند مشکلات تئوری سرمایه را در هر مرحله حل کنند. نفر آخر، میلتن فریدمن، تئوری عدم دخالت دولت را که به مکتب شیکاگو مشهور است پیشنهاد کرد. روشهای سیاسی مختلفی بر اساس هر کدام از این نظریات به وجود آمد. کشور شوروی بر اساس نظریات مارکس ایجاد شد، که به بیراهه رفت. اقتصاد فرنکلین روزولت بر اساس مکتب کینز پایه گذاری شد. نئو کنسروتیوها به رهبری بوش دوم بر اساس نظریات فریدمن سیاست خود را پایه گذاشتند. بنابر این، سیاست کشورها، حد اقل در قرون اخیر، بر اساس تئوریهای اقتصادی پایه گذاری شده اند
معمولا سیاست کشورها بر اساس اوضاع اقتصادی آنها تغییر میکند. در حقیقت، سیاست هر جامعهای بر اساس یک تئوری اقتصادی طرح ریزی میشود. از زمانی که جوامع ابتدایی از حالت قبیلهای خارج شدند، سیستمهای اقتصادی تعیین کننده روش زیست اجتماعی و نوع سیستم سیاسی شدند. حتا در سیستمهای قبیله ای، با پیشرفت تکنولوژی، و زمانی که انسان متوجه شد که میتوانست بیشتر از مصرف روزانه تولید کند، انباشت برداشت کشاورزی را پایه گذاشت. سپس برده داری کمک کرد که با استثمار دیگران بتواند نیروی کار خود را به نحو چشمگیری کاهش دهد. اما نگه داری برده موقعیت ساده اجتماعی او را دگرگون، و یک نظام سیاسی را ایجاب میکرد. در نتیجه، وضعیت اقتصادی جدید که بر اساس تولید بیشتر از مصرف (به دلیل پیشرفت تکنولوژی و استثمار برده) بود انسان را وادار کرد که موقعیت اجتماعی خود را که زندگی در یک قبیله یا کمون بود تغییر دهد، و این تغییر باعث به وجود آمدن یک سیستم سیاسی شد. از آن زمان به بعد، فلسفههای سیاسی بر اساس تئوریهای اقتصادی بنا شدند. در ابتدا چون انسان کاملا وابسته به زمین بود، سیستم اقتصادی فئودالی به وجود آمد که بر اساس آن، یک نفر مالک زمین است و چند برده، سرف، و یا کشاورز برای او کار میکنند و مالک فقط مدیریت میکند. کم کم طبقات دیگری به وجود آمدند و تقسیم کار صورت گرفت. به این معنی که کسی که باید برای خود و خانوادهاش کلبهای بسازد، مقداری از محصول خود را به شخص دیگری میداد که به جای کار روی زمین فقط خانه میساخت، و خانههای او بهتر و مقاوم تر از کلبههایی بود که خود افراد میساختند. با تقسیم کار، طبقات نخبه به وجود آمدند، و با توجه به تولید فزاینده بیش از مصرف، بورژووازی شکل گرفت. سیستمهای سیاسی که بر اساس سیستمهای اقتصادی فئودالی و بورژووازی به وجود آمده بودند، با ورود سرمایه، جای خود را به سیستم سرمایه داری دادند. این سیستم جدید با نظریات آدام اسمیت و اصلاحات دیوید ریکاردو به درجهای رسید که به تدریج خارج از حوزه پیش بینی این نظریه پردازان شد. دست نامرئی آدام اسمیت دیگر کاملا و به وضوح دیده میشد که داخل اموال سرمایه دارن کوچک تر میشد. قرن ۱۹ پر جنجالترین قرنها برای شکوفایی تئوریهای جدید اقتصادی بود. این تئوریها با انقلابات سیاسی وسیعی در همان قرن و قرن بعد آزمایش شدند. تمام سیستمهای اقتصادی در حقیقت به چند نوع سیستم سیاسی تبدیل میشوند: اقتصاد بازار، اقتصاد برنامه ریزی شده، و اقتصاد مختلط. در نوع اول، دخالت دولت در برنامههای اقتصادی بسیار کم، و تولید، توزیع، و مصرف به وسیله بخش خصوصی اداره میشود. در نوع دوم، دولت طراح و مجری برنامههای اقتصادی است. در نوع سوم، آمیختهای از هر دو نوع اول و دوم مد نظر است. نگاه گذرایی به تاریخ تئوریهای اقتصادی به قرن ۱۶ و ۱۷ بر میگردد که نظریههای مرکنتلیستها شاید اولین جنبش اقتصادی همه
ولی سوال این است که آیا چیزی که جامعه را به جلو میبرد و باید سیتمهای سیاسی بر اساس آن تنظیم شود یک سیستم اقتصادی است؟ پیشرفت جوامع بر اساس اقتصاد جامعه تحول پیدا کردهاند یا بر اساس تکنولوژی جدید؟ چنان که گفته شد، آنچه که بشر اولیه را پیشرفت داد تکنولوژی بود. رهبران جامعه همیشه تئوریسین بودهاند. آنکه یک جامعه را باید رهبری کند یک تکنوکرات است نه یک تئوریسین. قرن بیستم قرن صعود جوامع از نظر تکنولوژی به مرحلهای بوده است که با هیچ دورهای قابل مقایسه نیست. این پیشرفت عظیم در تکنولوژی باید اساس سیاستهای دولتها باشد. منابع کشورها باید صرف تکنولوژی شود. رهبران کشورها نباید محافظین سرمایه و یا در ظاهر محافظین ادیان (که خود عامل اصلی عقب افتادگی جوامع هستند) باشند. گر چه نمیتوان از لزوم اقتصاد در جامعه چشم پوشید، ولی میتوان از آن برای پیشبرد تکنولوژی استفاده کرد. دولتها باید کاملا با انتخاب اکثریت جامعه و با شفافیت کامل کاندیداها انتخاب شوند. این دولت انتخابی باید با اختیار گرفتن کلیه سرمایه (بدون استفاده از بخش خصوصی) رفاه عمومی را تضمین کند. هر شهروند باید با سرمایه گذاری دولت کار، پوشاک، مسکن، بیمه سلامتی، آموزش رایگان، و حد اقل تغذیه روزانه را داشته باشد. رهبران باید از بین کسانی انتخاب شوند که پیشرفت تکنولوژی را مدّ نظر دارند. مردم باید بتوانند نه تئوریسین، بلکه تکنیسین و کسی که باعث پیشرفت تکنولوژی میشود را برای تصمیم گیری سیاسی انتخاب کنند