سالهاست که ما به دنبال پاسخی برای این پرسش هستیم که چگونه میتوانیم از دست استبداد رهائی پیدا کنیم. گروهی باور دارند که ما حافظهٔ تاریخی نداشته و از آنچه در طی قرون و اعصار بر سرمان رفته است آگاهی نداریم، و تلاشی هم برای خود آگاهی نمیکنیم. عدهٔ دیگری فرهنگ میهمان پرستی ما را سرزنش میکنند که در نتیجهٔ آن به راحتی تحت انقیاد دیکتاتورها قرار میگیریم. بعضی مذهب را دلیل عقب ماندگی و جهل ما میدانند. پارهای موقعیت جغرافیائی و سیستم ژئو فیزیکی یا زمین و آب و هوا را مقصر میدانند. گروهی دیگر تسلط امپریالیست های شرقی و غربی بر کشور ما را دلیل میاورند. بعضی اختلاط نژادی ما را با نژاد های پست تر عنوان میکنند. جامعه ما مانند سایر جوامع دیگر، ترکیبی است از گروه های مختلف که ایدئولگ ها این مظاهر را مورد بحث قرار میدهند، نفع پرستان منافع شخصی خود را در نظر میگیرند، لمپن ها عوامل دیکتاتورها هستند، و بیسوادان به راحتی تحت تاثیر ایدئولوژی های مختلف قرار میگیرند. ولی همیشه تعداد انگشت شماری هستند که جان خود را برای حصول به یک دمکراسی بر اساس یک ایدهٔ شخصی به مخاطره میاندازند. اینها معمولا اشخاص فرهیخته ای هستند که در موقیت های خطیر تاریخی تعدادشان به حدی میرسد که میتوانند یک جنبش را بر علیه مرتجعین هدایت کنند. برای بررسی بهتر باید تک تک این نظریات را شناخت. توجه به این نکته لازم است که هر شخصی منحصر به فرد است و گنجاندن افراد در گروه های مختلف هدف این بحث نیست، و دسته بندی کردن برای تسهیل در تجزیه و تحلیل است.
فرهنگ میهمان نوازی: تا آنجایی که به میهمان دوستی و میهمان نوازی مربوط میشود، این صفت در حد اعلای انسان دوستی قرار میگیرد. نه تنها نمیتوان انتقادی بر آن وارد آورد، بلکه باید آنرا در فرهنگ خود گسترش دهیم. منظور کسانی که این خصوصیت را به ضرر جامعه ما میدانند شاید اجنبی پرستی باشد که ما را تا حد یک آلت دست پائین میاورد. یکی از بحث های اندیشمندانهٔ قبل از انقلاب غرب زدگی بود. گویا این واژه نخست توسط احمد فردید عنوان شده بود، و جلال آل احمد در مورد آن کتابی نوشت. بدون اینکه بخواهیم کتاب آل احمد را مورد نقد قرار دهیم، غرب زدگی را میتوانیم بطور کلی پرستیدن کلیه نمادهای غرب و بیارزش نگاشتن عناصر فرهنگی خودمان تعریف کنیم. ولی فقط قسمتی از مظاهر غرب زدگی در بحث ما میگنجد و آن پرستش شخصیت غربیان میباشد و پذیرش این باور که آنها افرادی هستند برتر از ما
عباس میلانی در کتاب خود تحت عنوان “تجدد و تجدد ستیزی در ایران” بررسی میکند که جامعه ایران همواره از تجدد یا مدرنیته گریزان بوده است و با آن در مقاطع مختلف زمانی مبارزه کرده است. در این کتاب او نمونه های تاریخی از این تجدد ستیزی را در فصل های مختلف میاورد. در قسمتی از پیشگفتار این کتاب میگوید: “اگر سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی را ملاک مقایسه بگیریم، از بسیاری جهات تاریخی و اقتصادی، دلیل چندان محکمی در دست نیست که به اعتبارش بتوان به یقین گفت که تجربهٔ تجدد نخست در غرب، و نه در شرق و ممالکی چون ایران رخ خواهد نمود. اما واقعیت تاریخ این شد که تجدد نخست به غرب آمد و در همان جا رواج پیدا کرد. درک چرائی این قضیه، یا به روایتی دیگر، مساله تعطیل یا تاخیر تجدد در ایران، یکی از مهمترین مشکلات تاریخ ماست. تا کنون رسم رایج بیشتر بر آن بوده که کاسه کوزهٔ عقب ماندگی خویش را یکسر بر سر استعمار بشکنیم و به این ادعا دل خوش کنیم که ‘آنها’ آمدند و راه را بر شکوفائی اقتصادی و فرهنگی ما بستند. گمانم وقتی آقای طباطبایی هم در تبیین رابطه جامعه ایران با تجدد از ‘رواج ایدئولوژیهای جامعه شناسان’ مینویسند، مرادشان اشاره به جنبههایی از همین واقعیت است. نقطهٔ عزیمت مقالات این مجموعه این گمان بوده که به رغم تمام فجایع استعمار، همهٔ گناه عقب ماندگی خویش را به حساب ‘آنها’ نمیتوان گذاشت. علل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی درونی مهمی نه تنها به سیطرهٔ استعمار کمک کرد بلکه به مسخ و فسخ تجدد در ایران انجامید. میخواستم این علل کلی را با کند و کاو در متون ادبی و تاریخیای که هر یک به شکلی تجسم دوران خویش بودند بشناسم. گمانم این بوده که گاهی میتوان از جزئیات زبانی یک متن، کلیات فرهنگی مهمی را استقرأ کرد.” در این زمینه که منظور از تجدد چیست و غرب در دوره شکوفایی ایران چه میکرده است گفته خواهد شد. فقط به این نکته اشاره شود که در زمان صفویان، اولین گروه وابستگان دولت انگلیس که به ایران آمدند با تحسین به کشور مدرن ایران نگریستند. برادران شرلی در بارهٔ پیشرفت ایران در مقایسه با غرب بسیار نوشته اند که نمایانگر تجدد و پیشرفت غیر قابل مقایسه ایران با غرب بوده است. بگذریم از اینکه غرب چه میزان در قرون وسطی از پیشرفت های علمی ایرانیان (مندرج در کتب ابن سینا و خوارزمی) استفاده کرده است. حدود نیم قرن است که فرهنگ و تعارض تفکر آمریکایی بر اکثر فرهنگ های دنیا سایه انداخته است. این برتری در فواصل زمانی که رژیم وقت تحت سلطه غرب است، رنگین تر میشود. جامعه ما قبل از انقلاب چنان تحت تسلط غرب بود که آنها میتوانستند از هر گونه تجاوزی در خاک ما مصون باشند (کاپیتولاسیون). در نتیجه تنفر مردم بر علیه تمام مظاهر نظام سیاسی بر انگیخته شد. البته این تنها دلیل قیام مردم در سال 57 نبود، بلکه این تنفر به حرکت مردم بر ضد نظام شاهنشاهی سرعت بخشید. اگر به گفتار خمینی پیش از انقلاب و در اوائل پای گیری رژیم جدید توجه کنیم، ستیز او با فرهنگ غرب در هر جمله اش نمودار است. بنا بر این نظامی که جایگزین آن شد، هر چقدر هم که منحط و قهقرائی بود، جامعه را با خود همگام کرد. در حقیقت نظام با شعار ضد غربی (در گفتار البته) توانست از فرایند های نظام غرب زده قبلی بی نهایت سود ببرد. چنانچه گفته شد این فقط ایران نبود که تحت سلطه غرب قرار گرفته بود، بلکه فرهنگ آمریکا روی سایر کشور های شرقی وغربی هم اثر گذاشته بود، و هنوز هم تاثیر گذار است. شکوفایی اقتصاد آمریکا، تجمع بزرگترین دانشمندان اروپا که در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا گریختند، آزادی نسبی تضمین شده در قانون اساسی آمریکا، نقش هالیوود در بزرگ نمائی کلیه این نمادها، و اینکه ملت های متعدد جهان که زمانی تحت سلطه انگلیس بودند به زبان انگلیسی صحبت میکردند، عواملی موثردر جهش شتابان آمریکا به عنوان یک ابر قدرت بودند. این تاثیر البته در کشور هائی که از نظر سیاسی تحت سلطه آمریکا بودند چند برابر شد. اگر دمکراسی را استقلال و حاکمیت ملی تعریف کنیم، ایرانیان از هر دو این پدده ها محروم بودند، و انقلاب 57 نماینده این دو بود. البته کسانی که روحانیت ایران را میشناختند، از همان نخست به این حقیقت پی بردند که سخن از آزادی اجتماعات و مطبوعات و استقلال از بیگانه و حاکمیت مردم، برای گمراه کردن مردم و ایجاد یک الیگارشی مذهبی بود. متاسفانه تعداد این افراد ناچیز و صدایشان به رسائی صدای مرتجین نبود. گر چه رژیم آخوندی در همان دو سه سال اول سیرت کریه خود را نمایاند، ولی دیگر حاکمیت خود را تثبیت کرده بود. در این موقعیت خطیر بود که میهمان نوازی ها شروع شد و عده کثیری که منافع خود را در خطر دیدند تحت انقیاد نیروی مرتجع و وحشی قرار گرفتند و بجای مبارزه، از میهمانان جدید پذیرائی کردند. چنان که قبلا گفته شد، این واقعه بارها در تاریخ ما تکرار شده، و اقوام وحشی به مملکت ما حمله کرده اند. ولی چیزی که آنها را نیرومند کرده است تغییر رویه و زیر سلطه رفتن حاکمین رده پایینتر میباشد که به منظور حفظ منافع خود سر تسلیم فرود آوردند و مردم نادان را بر انگیختند. به این معادله میتوانیم کسانی را اضافه کنیم که به خون خواهی از رژیم گذشته، با رژیم دد منشِ پیروز به همکاری برخاستند
چند سال پیش کتابی منتشر شد تحت عنوان “جامعه شناسی خودمانی” به نوشته حسن نراقی. خلاصه کلام این کتاب جمله “از ماست که بر ماست” بود، که با فصل هائی تحت عناوین خلاصه شده زیر به بررسی یک یک این عوامل پرداخت: با تاریخ بیگانهایم، حقیقت گریزی، ظاهر سازی، قهرمان پروری، خود محوری، بی برنامگی، ریاکاری، احساساتی بودن، توهم دایمی، مسولیت ناپذیری، قانون گریزی، توقع، حسادت، صداقت (البته منظور عدم صداقت است)، همه چیز دانی، و نمونه های دیگر. در قسمتی از فصل تحت عنوان ریاکاری مینویسد: “این سرعت ایرانی ها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعا اعجاب انگیز است. یک نگاهی به دور بر خودمان بیاندازید، یک رده بندی سنی را میخواهم ارائه کنم که اگر تا به حال روی آن کار نشده توصیه میکنم گروهی این همت را بکنند و روی اسامی هموطنان یک کمی کار کنند. ببینید در صد بالائی از ثریاها و شهناز های ما حدود پنجاه ساله هستند و اکثر خانم هائی که با نام فرح هستند حدودا چهل و دو سه ساله. کورش و داریوش و خشایار و امثالهم اکثرا سالهای تولدشان مربوط به سالهای 50 و 51 میباشد. و هکذا عمارها و هداها و یاسرها حدودا بیست و بیست و یکساله... و علت آن را میگذارم خودتان بررسی کنید.” گر چه گوشه های تلخی از واقعیت در این گفتار است، ولی به طور کلی در این کتاب نراقی تمام کاسه کوزه ها (به قول عباس میلانی) را سر ملت میشکند! در خاتمه باید مجددا متذکر شد که این غریب پرستی را به دلائلی که ذکر شده است نباید با میهمان نوازی اشتباه گرفت.
فرهنگ میهمان نوازی: تا آنجایی که به میهمان دوستی و میهمان نوازی مربوط میشود، این صفت در حد اعلای انسان دوستی قرار میگیرد. نه تنها نمیتوان انتقادی بر آن وارد آورد، بلکه باید آنرا در فرهنگ خود گسترش دهیم. منظور کسانی که این خصوصیت را به ضرر جامعه ما میدانند شاید اجنبی پرستی باشد که ما را تا حد یک آلت دست پائین میاورد. یکی از بحث های اندیشمندانهٔ قبل از انقلاب غرب زدگی بود. گویا این واژه نخست توسط احمد فردید عنوان شده بود، و جلال آل احمد در مورد آن کتابی نوشت. بدون اینکه بخواهیم کتاب آل احمد را مورد نقد قرار دهیم، غرب زدگی را میتوانیم بطور کلی پرستیدن کلیه نمادهای غرب و بیارزش نگاشتن عناصر فرهنگی خودمان تعریف کنیم. ولی فقط قسمتی از مظاهر غرب زدگی در بحث ما میگنجد و آن پرستش شخصیت غربیان میباشد و پذیرش این باور که آنها افرادی هستند برتر از ما
عباس میلانی در کتاب خود تحت عنوان “تجدد و تجدد ستیزی در ایران” بررسی میکند که جامعه ایران همواره از تجدد یا مدرنیته گریزان بوده است و با آن در مقاطع مختلف زمانی مبارزه کرده است. در این کتاب او نمونه های تاریخی از این تجدد ستیزی را در فصل های مختلف میاورد. در قسمتی از پیشگفتار این کتاب میگوید: “اگر سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی را ملاک مقایسه بگیریم، از بسیاری جهات تاریخی و اقتصادی، دلیل چندان محکمی در دست نیست که به اعتبارش بتوان به یقین گفت که تجربهٔ تجدد نخست در غرب، و نه در شرق و ممالکی چون ایران رخ خواهد نمود. اما واقعیت تاریخ این شد که تجدد نخست به غرب آمد و در همان جا رواج پیدا کرد. درک چرائی این قضیه، یا به روایتی دیگر، مساله تعطیل یا تاخیر تجدد در ایران، یکی از مهمترین مشکلات تاریخ ماست. تا کنون رسم رایج بیشتر بر آن بوده که کاسه کوزهٔ عقب ماندگی خویش را یکسر بر سر استعمار بشکنیم و به این ادعا دل خوش کنیم که ‘آنها’ آمدند و راه را بر شکوفائی اقتصادی و فرهنگی ما بستند. گمانم وقتی آقای طباطبایی هم در تبیین رابطه جامعه ایران با تجدد از ‘رواج ایدئولوژیهای جامعه شناسان’ مینویسند، مرادشان اشاره به جنبههایی از همین واقعیت است. نقطهٔ عزیمت مقالات این مجموعه این گمان بوده که به رغم تمام فجایع استعمار، همهٔ گناه عقب ماندگی خویش را به حساب ‘آنها’ نمیتوان گذاشت. علل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی درونی مهمی نه تنها به سیطرهٔ استعمار کمک کرد بلکه به مسخ و فسخ تجدد در ایران انجامید. میخواستم این علل کلی را با کند و کاو در متون ادبی و تاریخیای که هر یک به شکلی تجسم دوران خویش بودند بشناسم. گمانم این بوده که گاهی میتوان از جزئیات زبانی یک متن، کلیات فرهنگی مهمی را استقرأ کرد.” در این زمینه که منظور از تجدد چیست و غرب در دوره شکوفایی ایران چه میکرده است گفته خواهد شد. فقط به این نکته اشاره شود که در زمان صفویان، اولین گروه وابستگان دولت انگلیس که به ایران آمدند با تحسین به کشور مدرن ایران نگریستند. برادران شرلی در بارهٔ پیشرفت ایران در مقایسه با غرب بسیار نوشته اند که نمایانگر تجدد و پیشرفت غیر قابل مقایسه ایران با غرب بوده است. بگذریم از اینکه غرب چه میزان در قرون وسطی از پیشرفت های علمی ایرانیان (مندرج در کتب ابن سینا و خوارزمی) استفاده کرده است. حدود نیم قرن است که فرهنگ و تعارض تفکر آمریکایی بر اکثر فرهنگ های دنیا سایه انداخته است. این برتری در فواصل زمانی که رژیم وقت تحت سلطه غرب است، رنگین تر میشود. جامعه ما قبل از انقلاب چنان تحت تسلط غرب بود که آنها میتوانستند از هر گونه تجاوزی در خاک ما مصون باشند (کاپیتولاسیون). در نتیجه تنفر مردم بر علیه تمام مظاهر نظام سیاسی بر انگیخته شد. البته این تنها دلیل قیام مردم در سال 57 نبود، بلکه این تنفر به حرکت مردم بر ضد نظام شاهنشاهی سرعت بخشید. اگر به گفتار خمینی پیش از انقلاب و در اوائل پای گیری رژیم جدید توجه کنیم، ستیز او با فرهنگ غرب در هر جمله اش نمودار است. بنا بر این نظامی که جایگزین آن شد، هر چقدر هم که منحط و قهقرائی بود، جامعه را با خود همگام کرد. در حقیقت نظام با شعار ضد غربی (در گفتار البته) توانست از فرایند های نظام غرب زده قبلی بی نهایت سود ببرد. چنانچه گفته شد این فقط ایران نبود که تحت سلطه غرب قرار گرفته بود، بلکه فرهنگ آمریکا روی سایر کشور های شرقی وغربی هم اثر گذاشته بود، و هنوز هم تاثیر گذار است. شکوفایی اقتصاد آمریکا، تجمع بزرگترین دانشمندان اروپا که در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا گریختند، آزادی نسبی تضمین شده در قانون اساسی آمریکا، نقش هالیوود در بزرگ نمائی کلیه این نمادها، و اینکه ملت های متعدد جهان که زمانی تحت سلطه انگلیس بودند به زبان انگلیسی صحبت میکردند، عواملی موثردر جهش شتابان آمریکا به عنوان یک ابر قدرت بودند. این تاثیر البته در کشور هائی که از نظر سیاسی تحت سلطه آمریکا بودند چند برابر شد. اگر دمکراسی را استقلال و حاکمیت ملی تعریف کنیم، ایرانیان از هر دو این پدده ها محروم بودند، و انقلاب 57 نماینده این دو بود. البته کسانی که روحانیت ایران را میشناختند، از همان نخست به این حقیقت پی بردند که سخن از آزادی اجتماعات و مطبوعات و استقلال از بیگانه و حاکمیت مردم، برای گمراه کردن مردم و ایجاد یک الیگارشی مذهبی بود. متاسفانه تعداد این افراد ناچیز و صدایشان به رسائی صدای مرتجین نبود. گر چه رژیم آخوندی در همان دو سه سال اول سیرت کریه خود را نمایاند، ولی دیگر حاکمیت خود را تثبیت کرده بود. در این موقعیت خطیر بود که میهمان نوازی ها شروع شد و عده کثیری که منافع خود را در خطر دیدند تحت انقیاد نیروی مرتجع و وحشی قرار گرفتند و بجای مبارزه، از میهمانان جدید پذیرائی کردند. چنان که قبلا گفته شد، این واقعه بارها در تاریخ ما تکرار شده، و اقوام وحشی به مملکت ما حمله کرده اند. ولی چیزی که آنها را نیرومند کرده است تغییر رویه و زیر سلطه رفتن حاکمین رده پایینتر میباشد که به منظور حفظ منافع خود سر تسلیم فرود آوردند و مردم نادان را بر انگیختند. به این معادله میتوانیم کسانی را اضافه کنیم که به خون خواهی از رژیم گذشته، با رژیم دد منشِ پیروز به همکاری برخاستند
چند سال پیش کتابی منتشر شد تحت عنوان “جامعه شناسی خودمانی” به نوشته حسن نراقی. خلاصه کلام این کتاب جمله “از ماست که بر ماست” بود، که با فصل هائی تحت عناوین خلاصه شده زیر به بررسی یک یک این عوامل پرداخت: با تاریخ بیگانهایم، حقیقت گریزی، ظاهر سازی، قهرمان پروری، خود محوری، بی برنامگی، ریاکاری، احساساتی بودن، توهم دایمی، مسولیت ناپذیری، قانون گریزی، توقع، حسادت، صداقت (البته منظور عدم صداقت است)، همه چیز دانی، و نمونه های دیگر. در قسمتی از فصل تحت عنوان ریاکاری مینویسد: “این سرعت ایرانی ها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعا اعجاب انگیز است. یک نگاهی به دور بر خودمان بیاندازید، یک رده بندی سنی را میخواهم ارائه کنم که اگر تا به حال روی آن کار نشده توصیه میکنم گروهی این همت را بکنند و روی اسامی هموطنان یک کمی کار کنند. ببینید در صد بالائی از ثریاها و شهناز های ما حدود پنجاه ساله هستند و اکثر خانم هائی که با نام فرح هستند حدودا چهل و دو سه ساله. کورش و داریوش و خشایار و امثالهم اکثرا سالهای تولدشان مربوط به سالهای 50 و 51 میباشد. و هکذا عمارها و هداها و یاسرها حدودا بیست و بیست و یکساله... و علت آن را میگذارم خودتان بررسی کنید.” گر چه گوشه های تلخی از واقعیت در این گفتار است، ولی به طور کلی در این کتاب نراقی تمام کاسه کوزه ها (به قول عباس میلانی) را سر ملت میشکند! در خاتمه باید مجددا متذکر شد که این غریب پرستی را به دلائلی که ذکر شده است نباید با میهمان نوازی اشتباه گرفت.
No comments:
Post a Comment