“در زندگی زخم هائی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و میتراشد. این درد ها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند. و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آنرا با لبخند، شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده.”
این سر آغاز مشهورترین اثر هدایت، بوف کور، است. این زخم ها بودند که موجب شدند که صادق هدایت در سن 49 سالگی، با گرفتن جان خود به اسطوره تبدیل شود. بقول مِ. امید در رثای هدایت و در رثای از بین رفتن آخرین آثار او منجمله اثری که گویا عنوانش “روی جاده نمناک” بوده است مینویسد : “چه میدیدست آن غمناک روی جاده نمناک؟” در مدارس، در سالهای 30 و 40 شمسی، آموزگاران دبیرستانها و دانشگاه ها دانش آموزان را از خواندن کتاب های هدایت باز میداشتند. بعد از خواندن آثار هدایت، آنها دلیل میاوردند که یک نوع وازدگی و افسردگی در افراد ایجاد شده است. در نتیجه خیلی از آنها تمایل خود را به زندگی از دست داده، و به زندگی خود پایان داده اند. به عنوان مثال چون در اتاق دو جوان که در سویس جان خود را گرفتند کتابی از هدایت یافتند دلیل مرگ آنها را چنین توجیه کردند. البته اگر کسی در همان زمان جان خود را گرفته و کتاب هدایت در اتاقش پیدا نشده بود در اخبار نمیآمد! علاوه بر این، در همین مطلب واقعیتی نهفته است که کسانی که تحلیل گر آثار هدایت هستند و از کم و کیف آن آثار آگاهی کامل دارند به این واقعیت واقف هستند. اگر خواندن یک اثر ادبی بتواند انسان را آنچنان دگرگون کند، توانائی نویسنده را باید تحسین و ضعف خواننده را مورد پرسش قرار داد.
هدایت در 28 بهمن 1281 (17 فوریه 1903) در تهران به دنیا امد، و در نوزدهم فروردین 1330 (9 آوریل 1951) در پاریس خود کشی کرد. شاید بد نباشد که به مناسبت سالروز تولد و تا سالروز مرگ او، هر ماه مختصری در بارهٔ این بزرگترین نویسنده معاصر بنویسم. برای شناخت روحیه هدایت باید به نخستین نوشته های او رجوع کرد. در فاصلهٔ سه چهار سال بین 1302 تا 1305 چند مقاله و داستان کوتاه نوشت، که هر کدام بیانگر شخصیتی از اوست که تا پایان مرگ با خود داشت. در سال 1302 “رباعیات خیام”، در سال 1303 “زبان حال یک الاغ به وقت مرگ” و سپس “انسان و حیوان”را به چاپ رساند. در سال 1305 “جادوگری در ایران” را به زبان فرانسه، و سپس داستان “مرگ” را در مجله ایرانشهر نوشت. رباعیات خیام نمایانگر نبوغ تحقیقی هدایت است. با نوشتن مقالات تحقیقی مفصل دیگری در مورد فلکلر ایران (فلکلر یا فرهنگ توده، اوسانه) و زبان پهلوی (خط پهلوی و الفبای صوتی)، زندگی نامه (چایکوفسکی)، نقد شاهکارهای ادبی (ویس و رامین)، و بسیاری مقالات تحقیقی دیگر بخصوص در ارتباط با ایران باستان، روش نوینی در تحقیق به نویسندگان ایرانی ارائه داد. البته بعدها مقاله مفصلتری تحت عنوان “ترانههای خیام” نوشت که بسیار کاملتر از مقاله نخستین بود. عشق انسانی هدایت به موجودات زنده از دو نوشتهٔ بعدی او پیدا است. در این راستا نوشته های بسیار دیگری از جمله فواید گیاهخواری نوشت، که شاید برای اولین بار تفکر احترام به حیوانات و گیاه خواری را پایه گذاشت. شاهکار او در این مورد داستان سگ ولگرد است. مقاله فرانسوی او به جنبه دیگر هدایت که مخالفت او با مذهب و خرافات است میپردازد. در طول عمرش، هدایت، با خرافاتِ منشعب از مذهب مبارزه کرد، و با عنوان کردن حقایقی در مورد اسلام آمیخته با خشونت، در مقایسه با نوع دوستی و احترام به حقوق افراد در مذاهب پیش از اسلام، حسّ ملی و میهن دوستی را زنده کرد. داستان هائی که در رابطه با ایران باستان نوشت (سایه مغول، پروین دختر ساسان، مازیار،...) به درستی حسّ ملی گرائی او را نمایش میدهد. در مقاله مرگ، که در سال 1305 نوشت، اشتغال فکری او نسبت به مرگ مشخص است. گرچه هدایت به یک جهان ماورألطبیعه اعتقاد (و یا شاید امید) داشت، ولی هیچ گاه از واقعیات ملموس زندگی نهراسید، که به وضوح در داستان های او متبلور است. هدایت به دلیل داستان بوف کور شهرت جهانی یافت. در مورد هیچ نویسنده معاصر ایرانی به اندازهٔ هدایت بحث و اظهار نظر نشده است. بیشتر این نظریات در مورد کتاب بوف کور است، و گویا بیشتر از دو فیلم هم از آن ساخته شده است. ولی هدایت در اکثر رشته های نویسندگی تجربه کرده بود. علاوه بر نوول های بیشمار به فارسی و فرانسه، ترجمه از زبان های مختلف از جمله پهلوی، نقد، مقالات فلسفی و اجتماعی، هزل، افسانه، موضوعات تاریخی، تخیلی (سِ.گِ.ل.ل)، تخیلی فرگشت یا تکاملی (پدران آدم)، پژوهش در فرهنگ و فلکلر، و تعداد بیشماری مقالات در موضوعات متفاوت برای مجلات نوشته است. با مراجعه به تارنمای هدایت (sadeghhedayat.info) میتوان لیستی از این آثار را مشاهده کرد.
به طور کلی میتوان نوشته های او را از نظر موضوعی به چند دسته تقسیم کرد. نخست رمانهای او هستند؛ که از آن جمله اند: زنده بگور، سگ ولگرد، علویه خانم، محلل. دسته دوم مقالات او هستند؛ از آن جمله: مرگ، چایکوفسکی، خیام. دسته سوم کارهای تحقیقی او هستند؛ از جمله: متل های فارسی، طرح کلی برای کاوش فلکلر یک منطقه. میتوان ترجمه های او را در دسته چهارم گذاشت؛ از جمله: مسخ، گراکوس شکارچی، مرداب حبشه، شرط بندی. شاید بتوان ترجمه های او را از متون پهلوی به عنوان یک قسمت جدا گانه تقسیم بندی کرد؛ مانند: کارنامه اردشیر پاپکان، زند و هومن یسن. نوشته هائی نیز به فرانسه دارد؛ از جمله سامپینگه، و لونتیک. و بالاخره نوشته های طنز و انتقاد و هزل او؛ از جمله: داستان ناز، وغ وغ ساهاب، ولنگاری، شیوه های نوین در شعر فارسی. علاوه بر نوشته های نثر، اشعاری از او مانده است، و گاهی (شاید از روی تفنن) طرح هائی هم میکشید، که همه اینها نمایانگر علاقه او به هنر به طور کلی میبود. هدایت از جو خفقان آور اسلامی مستور بر فضای ایران رنج میبرد، و با پلیدی های فرهنگی که دین و خرافات به ارمغان آورده بودند شدیدا مبارزه میکرد. تنها راهی که به نظرش میرسید این بود که این گوشه های فرهنگی را با صداقت و به همان گونه که هست در نوشته هایش در معرض عموم بگذارد.
شخصیت بی آلایش هدایت برای آنها که او را میشناختند منحصر به فرد بود. او هیچگاه با سیستم موجود کنار نیامد. در یکی از نامه هایش اشاره به سینما رفتنش میکند که همراه دو تن از دوستانش بود. گویا هیچکدام در زمان پخش سرود شاهنشاهی نایستادند و پاسبانی آنها را مورد مواخذه قرار داد. بالاخره یکی از دوستان که مقامی داشته است آنها را از گرفتاری میرهاند. با آنکه طرفداران بیشماری داشت هیچگاه به خود مغرور نشد. در ویکیپدیای فارسی نقلی از اوست که گویا از او خواسته بودند که شرح حالش را بنویسد و او چنین پاسخ میدهد:
“ من همان قدر از شرح حال خودم رَم میکنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کردهام اما پیش بینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسبتر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند به طوری که هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. رویهمرفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.”
No comments:
Post a Comment