شگفتی آور است که تاریخ از آدم های شاد زیاد یاد نمیکند. فلاسفه، علیالخصوص، شهرت دارند که تیره روزتر از کمدین ها هستند، اما اپیکور (341 تا 270 ق.مِ.) چنین نبود. شهرتِ بدِ او به دلیل دیگری است: مرجع بلند پایهٔ عیاشی و زندگی مادی، فیلسوف شهوت پرست و شکم پرست.
بجز اینکه او اینچنین نبود. نه تنها او اهل عشرت و پُر خوری نبود، بلکه غذای او همیشه نان و میوه، و گاهی برای ضیافت پنیر بود. نه تنها خودش بلکه ملتزمینش را از روابط جنسی محروم کرده بود، و آنها میتوانستند حد اکثر نیم لیتر شراب در روز بنوشند.
متاسفانه، اپیکور در دوره طلائی و پُر رقابت فلسفه آکادمی (سوفستایی) یونان، که افلاطون بنا نهاده بود، و ایوان رواقیون، که هر دو گروه سخندان و سازمان یافته بودند، میزیست. هتک حرمتی که این دو گروه از اپیکور کردند در طول این دو هزاره بنام او نوشته شده است.
اپیکور در یک خانواده آتنی به دنیا آمد و در جزیره ساموس، که حدود یک و نیم کیلومتری ساحل ترکیه فعلی است بزرگ شد. در سی و پنج سالگی به آتن باز گشت و مدرسه ای در یک باغ بزرگ تاسیس کرد. او شاگردانش را هم با خود آورد، و بر عکس سوفستائیان و رواقیون که همیشه در حال بحث و جدل بودند، اپیکوریها با سکوت و آرامش میزیستند. بر سر دروازه ورودی باغ نوشته شده بود: “غریبه، اندکی درنگ کن؛ در اینجا شگرفترین نیکی لذت است.” واضح است که چگونه شایعهها پرداخته شدند.
در حقیقت، تعریف اپیکور از لذت کاملا مشخص است. به زبان ساده “عدم وجود درد در بدن و آشفتگی فکری” است. یا اترکسیا. چنین حالت صلحجویانه ای به وسیله “استدلال هوشیارانه” و با خودداری از “شراب خوارگی ممتد و عیاشی”، “شهوترانی”، و “لذت بردن از خوردن ماهی و سایر غذاهای لذیذ” به دست میاید.
آن چیزی که اپیکور به عنوان “زندگی خوب” در نظر داشت با آنچه که ما تصور میکنیم تفاوت دارد. او مینویسد: “غیر ممکن است که زندگی خوشی داشته باشیم بدون اینکه زندگی عاقلانه و شرافتمندانه و دادگرانه داشته باشیم، و غیر ممکن است که زندگی عاقلانه و شرافتمندانه و دادگرانه داشته باشیم بدون اینکه زندگی خوشی داشته باشیم.” رفتار آراسته به معیارهای زندگی آراسته بستگی دارد. اگر از ما بپرسند حوایج اولیه زندگی چیست، بی گمان اکثر ما غذا، آب، گرما، و سقفی روی سر را عنوان میکنیم، اما اپیکور چند چیز دیگر هم مدّ نظر داشت: آزادی، تفکر، و دوستی. او عقیده داشت که: “از تمام چیزهائی که به یک زندگی پُر بار میافزاید، هیچکدام به اهمیت، و زایاییِ دوستی نیستند.” اگر غذا و شراب شادی میاورند برای این است که آنها جامعه پذیر هستند. “خوردن و اشامیدن بدون یک دوست، زندگی یک شیر یا یک گرگ است.”
برای یک غذای خوب با دوستان (“علاوه بر ماهی و سایر خوراک های لذیذ”) به چیزی که احتیاج نداریم ترس است. “ترس از نداشتن و روی چوب دراز کشیدن بهتر از آن است که با مشکلات زیاد روی تخت طلائی و اثاثیه گران قیمت باشیم. فیلسوف آلمانی نیچه گفت: “فرزانگی یک قدم از زمان اپیکور جلوتر نرفته، ولی هزاران قدم عقب گرد کرده است.” یکی از این قدمهای عقب گرد فراموش کردن گفته اصلی اپیکور است که: برای زجر نکشیدن فقط باید ترس را از میان برداشت- ترسِ از دست دادن، ترسِ از آشکاری حقایق، و بدتر از همه، ترسِ از مرگ. اپیکور این مساله را با انکار اعتقاد بعد از مرگ- و در نتیجه عدم وجودِ عقوبتِ آخرت حل کرد. وقتی که رفتی، رفتی. آن چه مهم است این است که حالا که هستی زندگی آرام و خوشی داشته باشی. در نهایت، زیر درختی نشستن و با دوستان محشور بودن. آن چیزی که اپیکور فلسفه مینامید نیز متفاوت بود. او میگفت: “فلسفه بافی، که هیچ دردی را مداوا نیست، کاری عبث است.”
این نوعدوستی شادمانه، اپیکور را در قلمرو یکی از هشیار ترین فیلسوفان قرار میدهد. هر آینه در مورد او از این هم بیشتر میتوان گفت. او اولین کسی بود که برابری بردگان و زنان را اعلام کرد، و همچنین اولین کسی که تحصیلات رایگان را ارائه داد. از او میاموزیم که همه چیز را باید از طریق مشاهده و آزمون دریافت. بنیاد روش علمی را گذاشت، و از اولین کسانی بود که فیزیک اتمی را پایه گذاری کرد. دموکریتوس از ابدرا (570-460 ق.مِ.)- مشهور به فیلسوف خندان که زندگی را بیشتر خنده دار میدید یا غم انگیز- اندیشید که دنیا از “اَتُموی” درست شده، ذراتی آنقدر کوچک که قابل تقسیم به ذرات کوچکتر نیستند. اما اپیکور یک پله فراتر رفت: “وقایع دنیا در نهایت بر اساس حرکت و واکنش اتمها نسبت به یکدیگر در فضای خالی هستند.” این دلالت بر این دارد که هیچگونه بینش سازمان یافته ای وجود ندارد- خدایان مثل انسانها از اتم به وجود آمده اند. این عقاید- خط سیر اتفاقی و عدم وجود یک نقشه از قبل تعیین شده برای طبیعت- پایه مکانیک کوانتمی و انتخاب طبیعی هستند. علاوه بر این، تکیه کلام اپیکور “خسران را کاهش، خوشی را افزایش” اولین نسخه قانون طلایی یونان بود (“آنچنان عمل کن که میخواهی بر تو رود”). او الهام بخش افکار متنوعی بود که از آن جملهاند توماس جفرسون (جمله “در جستجوی خوشبختی” در قانون اساسی آمریکا از این گرفته شده) و کارل مارکس (که تز دکترایش در مورد اپیکور بود.) جنبش انسانیت نیز از او بهره گرفته است. جمله باستانی که روی سنگ قبر یارانش نوشته شده “من نبودم؛ من بودم؛ من نیستم؛ ایرادی ندارد” معمولا در مراسم ترحیم جنبش انسانیت بکار میرود. فلسفه اپیکور از هر فیلسوف غربی دیگری به فلسفه بودا بیشتر شباهت دارد. پندهائی چون “اگر میخواهی شخصی را خوشحال کنی به جای تکثیر ثروتش از خواسته هایش کم کن” و “زندگی آزاد نمیتواند در پی جمع کردن مال و منال باشد، چرا که بدون خشوع به حاکمین و باج گیران این ممکن نیست” میرسانند که او از اندرز های گاوتما بودا (563-483 ق.مِ.) که حدود یک قرن جلو تر مرده بود، آگاهی داشته است. احتمال این هم البته هست که اپیکور با مشاهده زندگی و زجر بشریت مستقلاً به همین نتیجه رسیده باشد.
در مورد اپیکور اطلاعات زیادی در دست نیست، شاید به این دلیل که “زندگانی پنهانی” را مد نظر داشت. در جوار دوستان بودن، مجرد ماندن، و انکار شهرتی که فلاسفه دیگر در طلبش بودند، زندگی او بود. حتّی مخالفینش او را به دلیل انسانیت و سرشت نیکش تحسین میکردند. از 300 کتاب او فقط نقل قولهائی از او در کتابهای دیگران باقی مانده است. سه نامه تنها چیز هائی است که از او در دست است. یکی از این نامه ها قبل از مرگش به یکی از شاگردان و دوستانش “ایدمنیوس” نوشته شده بود، در حالی که از درد سنگ کلیه رنج میبرد:
من این نامه را در آخرین روز عمرم، که در ضمن روز خوبی هم هست مینویسم. چرا که قدرت توالت رفتن از من سلب شده، که همراه با اسهال خونی به بیشترین عذاب گرفتارم کردهاند. اما همه این دردها توسط شادی فکر من که از تعمق فلسفی من نشأت میگیرد خنثی میشوند. و از تو تقاضا دارم که از بچههای مترودروس که اینقدر به من و به فلسفه صمیمیت نشان داد به خوبی نگاه داری کنی.
این آمیزهٔ رشادت، طنز، و حمایت از دیگران، واقعیت فلسفه اپیکور است. شکیبائی در برابر تهمت های ناجوانمردانه رواقیون، روش اعتقادیی شد که دنیای باستانی برای هشتصد سال، تا قبول مسیحیت به عنوان دین رسمی امپراطوری روم در سال 312 ب.مِ.، بر محور آن بود. واضح است که چرا کلیسا آنرا سرکوب کرد. بنیاد فلسفه اپیکور تحت عنوان تترافارمکن، یا “چهار درمان” این است:
از خدا نترس،
نگران مرگ نباش؛
آنچه خوب است به راحتی به دست میاید، و
آنچه وحشتناک است قابل تحمل است.
حدود دو هزار سال طول کشید که اندیشه ای به این سادگی و قابل استفاده مجددا در غرب شکل بگیرد: به نوعی چهار درس ساده برای شاد بودن.
ترجمه بخشی از “کتاب مردگان” نوشته جان لوید و جان میچینسون؛ چاپ 2009 صفحات 38-42