در ماه اخیر دو تن از باز ماندگان رژیم سابق جان خود را از دست دادند. یکی شاهزاده ای بود که با دست خود جانش را گرفت، و دیگری وزیری بود که در اثر کهولت سن جان باخت. فرد نخستین به قول آمریکایی ها با قاشق نقره ای در دهانش بزرگ شد، و دیگری با شرکت در سازمان های سیاسی ضد رژیم، و سپس با ورود به سیاست حاکم، به درجه وزارت رسید.
شاهپور علیرضا بدون احتیاج مادی تحصیلات عالی خود را ادامه داد و در بهترین موسسات آموزشی آمریکا تحصیل کرد. با توجه به اینکه بسیار کلی و کوتاه در مورد او گفته شده، نکته جالبی را که برادرش رضا پهلوی عنوان کرد قابل بررسی است. او گفت که علیرضا همواره شیطنت داشت و همیشه پُر جوش و خروش بود. همچنین راجع به او گفته شده که هیچگاه در فعالیت های سیاسی شرکت نکرد. چنان که از گفته های کسانی که او را میشناختند بر میاید، فرد فرهیخته و خوشحالی بود. چون هیچگونه اطلاع دیگری جز اینکه او بسیار خون گرم و دوست داشتنی بود در دست نیست، و با توجه به اینکه هر آینه طالب پیشرفت علمی بوده است، شاید بتوان نتیجه گرفت که عقاید و آرائ او در مورد اوضاع سیاسی ایران توسط بستگانش مسکوت نگاه داشته شده است، بخصوص که اگر وصیت نامه ای داشته است (که احتمالش زیاد است چرا که پلیس به سادگی رأی خود کشی صادر نمیکند) هیچگاه از آن یادی نشد. و اگر این حدس درست باشد، میتوان طالب علم بودن و شجاعت از انتقاد از خود را به عنوان یک وجه تشابه او با داریوش همایون دانست. اگر علیرضا پهلوی با توجه به پلیدی های رژیم اسلامی زجر میکشید، خود کشی او میتواند دلیل بر این باشد که او را از اظهار نظر در این مورد و اینکه رژیم سابق را دلیل وجود رژیم ارتجاعی امروز میدانست باز میداشتند. از آنسو، داریوش همایون همواره از اشتباهات رژیم گذشته انتقاد میکرد، و گرچه هنوز به آن وفادار بود، ولی انتقاد از آنرا لازم میدانست. به گفته یکی از دوستانش، با آنکه شاه قبل از فرارش از ایران او را همراه با قربانیان دیگرش به زندان انداخت، او هیچگاه از این مطلب گله نمیکرد و در پی انتقاد اصولی از اشتباهات رژیم شاه بود. اینکه جمهوری اسلامی نتیجه مستقیم دیکتاتوری پهلوی ها بود از هیچکس پوشیده نیست. شاه خود را در هر موردی، به ویژه در مورد سیاست متخصص میدانست و جلوی هر گونه رشد سیاسی را گرفته بود. کسانی را که از نظر سیاسی آگاه بودند، با کوچک ترین حرکت به زندان انداخت، اعدام کرد، یا مجبور به سر سپردگی نمود. اگر هم تعدادی از آنها، از جمله داریوش همایون، آگاهی سیاسی خود را با رژیم تاخت زدند و به مقامی رسیدند، در نهایت به زندان انداخت. در نتیجه سیاستمداران ما کسانی چون خمینی و خلخالی و رفسنجانی از آب در آمدند. مقایسهٔ این دو فرد با توجه به اطلاعات ناچیزی که از علیرضا پهلوی در دست است، دو نیروی تلف شده از رژیم سابق را که به نظر میرسد هر دو به فکر بهبود کشور خود بودند نمایان میسازد. این شبهه که شاهزاده ای که خود کشی کرد با عقاید خانواده اش موافق نبود ولی همواره ساکت نگاه داشته میشد، با توجه به عملکرد این خانواده در سی و دو سال اخیر بسیار قوی است. به جز سخنرانیهای تکراری، کلی، و بی هدف سیاسی از رضا پهلوی و مادرش، ایرانیان خارج از کشور هیچ گونه اقدامی که در جهت رشد فکری، اجتماعی، و هنری ایرانیان، و نگاه داشت فرهنگ ایرانی باشد از آنها ندیده اند. در حقیقت این خانواده مردم ایران را به همان دیدی نگاه میکنند که جمهوری اسلامی مینگرد. فرح در خاطراتش مردم ایران را به خاطر انقلابی که کردند میبخشد! اینها هنوز هم درد های جامعه ایران را که در سی و دو سال اخیر چند برابر شده است درک نکرده اند. با ثروتی که دارند، هیچگاه سازمانی برای کمک به ایرانیان درون و برون مرزی انجام ندادند. در ایران با پول مردم بنیاد پهلوی را پایه گذاری کردند، ولی در خارج از کشور هیچ گونه سازمانی که دردی از مردم دوا کند بنیاد نگذاشتند. برای جلو گیری از حمله آمریکا و اسرائیل به ایران سازمان های مختلفی (از جمله نایاک) توسط ایران دوستان بر پا شد. سازمان های فرهنگی و هنری و اجتماعی بسیاری توسط ایرانیان خیر خواه در خارج از کشور با سرمایه های خود مردم در این سی و دو سال به وجود آمده است، که خانواده پهلوی هیچ نقشی در سازمان دهی آنها نداشته اند. سرنوشت اینها شبیه سرنوشت باز ماندگان تزاری است که دو سه نسل بعدشان هنوز خواب اریستوکراسی را میبینند. با کمال تاسف از اینکه جوانی که میتوانست با بهره گیری از پشتوانه خانوادگی و مادی فرد مثمر ثمری برای ایرانیان باشد، و فرد دیگری که در جریان دیگری تاثیر زیادی بر گسترش فکری راست مهاجر داشت، امید داریم که انقلابات متفاوت و در حال رشد در آفریقا و کشور های عربی، طرفداران دیکتاتوری را از خواب خرگوشی بیدار کند.
No comments:
Post a Comment