اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Friday, April 8, 2011

صادق هدایت

صادق هدایت در چنین روزی در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ مطابق با هشتم آوریل ۱۹۵۱ وفات یافت. در دوران کوتاه آزادی سیاسی، که از زمان تبعید رضا شاه تا تحکیم  قدرت استبدادی محمد رضا شاه طول کشید، روشنفکران ایران توانستند شاهکارهائی پدید آورند. هدایت نیز در این فاصله نوشته های ارزشمندی از جمله شیوه های نوین در شعر فارسی، داستان ناز، سگ ولگرد، علویه خانم، آب زندگی‌، ولنگاری، و حاجی آقا را منتشر کرد. نوشته های هدایت متنوع، ملون، و گوناگون است. شاید بتوان با یک رده بندی کلیِ نوشته‌های او به تنوع کارهایش پی برد .


۱) داستانهای هدایت با توجه به مدت کوتاه عمر او افزون بر ده ها، و همچنین بسیار متنوع هستند؛ از جمله: زنده بگور، اسیر فرانسوی،  داوود گوژ پشت، مادلن، آتش پرست، آبجی‌ خانم، مرده خورها، آب زندگی‌، سایه مغول، محلل، شبهای ورامین، گردآور سه قطره خون، گرداب، داش اکل، آینه شکسته، لاله، صورتکها، چنگالها، سِ.گِ.ل.ل.، زنی‌ که مردش را گم کرد، عروسک پشت پرده، افرینگان، شب های ورامین، آخرین لبخند، پدران آدم، علویه خانم، بوف کور، گردآور سگ ولگرد، دون ژوان کرج، بن بست، کاتیا، تخت ابو نصر، حکایت با نتیجه، قصه کدو, تجلی‌، تاریک خانه، میهن پرست، فردا، حاجی آقا، توپ مرواری و البعثه‌الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه.
۲) ترجمه ها: کور و برادرش، کلاغ پیر، تمشک تیغدار، مرداب حبشه، مشاور مخصوص، شرط بندی، گورستان زنان خیانتکار، اراشیما، جلو قانون، شغال و عرب، دیوار، گراکوس شکارچی، مسخ.
۳) نقد و بررسی آثار دیگران: مقدمه ای بر رباعیات خیام، ترانه های خیام، بازرس، خاموشی دریا، چند نکته در بارهٔ ویس و رامین، رساله غفران ابوالعلأ معری، شیوه نوین در تحقیق ادبی‌ (خمسه نظامی)، چند نکته در بارهٔ ویس و رامین.
۴) نوشته های طنز و فکاهی چه بطور مستقل و یا با همکاری دیگران: کتاب وغ وغ ساهاب (مجموعه مقالات)، شیوه های نوین در شعر فارسی، داستان ناز، ولنگاری (مجموعه داستان) .
۵) در رده دیگر می‌توان مقالات جدی او را قرار داد، در دفاع از حیوانات، بررسی فرهنگ باستانی از طریق تحقیق و یا ترجمه مقالات پهلوی، کاوش و بررسی در فرهنگ توده و فلکلر ایران. در دفاع از حیوانات: زبان حال یک الاغ به وقت مرگ، انسان و حیوان؛ در فرهنگ توده: اوسانه، اصفهان نصف جهان، نیرنگستان، ترانه بچه‌ها، ترانه های عامیانه، بلبل سرگشته، متل های فارسی، آقا موشه، شنگول و منگول، لچک کوچولوی قرمز، سنگ صبور، فلکلر یا فرهنگ توده، طرح کلی‌ برای کاوش فلکلر یک منطقه ؛ ترجمه های پهلوی و یا مقالات  و داستانهائی در مورد ایران باستان: کارنامه اردشیر بابکان، در پیرامون لغت فرس اسدی، گجسته ابالیش، شهرستان های ایرانشهر، گزارش کمان شکن، یادگار جاماسپ، زند و هومن یسن، ، آمدن شاه بهرام ورجاوند، خط پهلوی و الفبای صوتی، هنر ساسانی در غرفه مدالها، پروین دختر ساسان، مازیار؛ سایر مقالات: جادوگری در ایران (ترجمه از فرانسه)، مرگ، فوائد گیاه خواری، چایکوفسکی.
۶) و رده آخر از نوشته های او به فرانسه شامل دو داستان سامپینگه و بلهوس، و مقاله جادوگری در ایران است که در قسمت قبل ذکر شد.
با یک بررسی کلی‌ از آثار هدایت به نیروی ایمان او به آینده ای روشن (بر خلاف آنچه تا کنون در مورد او گفته ا‌ند) پی می‌بریم. دید مردمی او در داستان “فردا”، حمایت از زنان در داستان “زنی‌ که مردش را گم کرد”، و بالاخره حمایت او از حیوانات، در “سگ ولگرد” به چشم میخورد. هدایت نویسنده مردم بود که برای مردم و به زبان آنها مینوشت، و دفاع او از  قشر تحت ستم، در کلیه آثارش نمایان است. هدایت در داستان هایش به نحو بارزی تلاطمات روانی‌ شخصیت هایش را باز گو می‌کند. حاجی آقا، آبجی‌ خانم، و داش اکل به درستی‌ ما را به کنه شخصیت های قهرمانان این داستانها میبرند. هدایت اولین داستان نویس معاصر است که قهرمان اصلی‌ داستانش الزاما یک مرد نیست. در هر دو داستان او به فرانسه، و داستان های زنی‌ که مردش را گم کرد، آبجی‌ خانم، علویه خانم، مادلن، محلل، سِ.گِ.ل.ل.، و بسیاری داستانهای دیگر قهرمان اصلی‌ زن است. همچنین از نظر موضوعی در بسیاری از داستان هایش از زنان و محرومیت های آنها سخن میگوید. علاقه او فقط به بشریت نیست، که از شکنجه و آزار حیوانات توسط انسان میگوید. در سگ ولگرد قهرمان داستان سگی‌ است که تا دم مرگ از دست جامعه مذهب زده و خرافی که او را نجس میدانند زجر میکشد. تعدادی از داستان های او جنبه قصه و افسانه دارند، از جمله آب زندگی‌، آتش پرست، حکایت با نتیجه، قصه کدو. در داستان آب زندگی‌ (که شباهت هائی به افسانه یوسف دارد) از تحمیق مردم توسط حکمرانان (با استفاده از مذهب و خرافات) سخن میگوید، که سعی‌ در بستن چشم و گوش مردم دارند. از مردم چشم و گوش بسته بیگاری میکشند و با الکل و مواد مخدر آنها را تحت انقیاد خود قرار میدهند. در داش اکل از جوانمردی و عشق بی‌ شائبه یکی‌ از داش های محلات در مقابل لاتها و انگل های جامعه  سخن میگوید. پدران آدم داستانی است که هزاران سال پیش را جلوی رو میاورد، و در مقابل، سِ.گِ.ل.ل. پیش بینی‌ هزاران سال آینده را می‌کند. در داستان فردا از افرادی سخن میگوید که در مبارزات سیاسی خود نابود میشوند، بدون اینکه نامی از آنها باقی‌ بماند. میهن پرست سرگذشت مرد ساده لوح و دانش پژوهی است که فدای نا اگاهیهایش میشود.
شاید بتوانیم با اشاره مختصر به نمونه هائی از نوشته های هدایت، در آثار او، و از همه مهمتر در زاویه دید او کنکاش بیشتری کنیم. البعثه‌الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه (یا کاروان اسلام)، با طنز‌ و با هزل مخصوص هدایت، تفکر اسلامی آن زمان (و متاسفانه امروز) را نشان میدهد. گروهی از علمای عظام تصمیم میگیرند که بلاد کفر را به زیب اسلام تزیین کنند. همه در فکر شکم بارگی و استفاده شخصی‌ از موقعیت خود هستند، و با حرکاتشان باعث تمسخر فرنگیان میشوند. عاقبت همه تحت تاثیر محیط قرار گرفته و اسامی خود را عوض کرده، به لباس اهالی فرنگ در آمده و در آنجا مقیم میشوند. در قسمتی‌ از این کتاب میاید: “مذهب چی‌؟ مگر به جز چاپیدن و آدمکشی است؟ همه قوانین آن برای یک وجب جلو آدم و یک وجب عقب آدم وضع شده…. یا مسلمان بشوید و از روی کتاب … عمل کنید و یا میکشیمتان و یا خراج بدهید؟ این تمام منطق اسلام است. یعنی‌ شمشیر برنده و کاسه گدایی. اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آن را هم یادت هست که تاج چه میگفت؟ که در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته ای میدهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد اتاق دارد.” وقتی‌ که در داستان از گویندهٔ این سخنان در مورد کتاب هائی که فلاسفه و علمای اروپائی در مدح اسلام نوشته ا‌ند سوال میشود، در جواب میگوید: “آن هم سیاست استعماری است. این کتابها دستوری است که برای داشتن ما شرقیها تالیف میکنند تا بهتر سوارمان بشوند. کدام زهر، کدام افیون بهتر از فلسفهٔ قضا و قدر و قسمتِ جهودها و مسلمانان مردم را بی‌ حسّ و بی‌ ذوق و بد اخلاق می‌کند؟ یک نگاه به نقشه جغرافی بینداز: همه ملل اسلامی تو سر خور، بد بخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند. ملل استعماری برای به دست آوردن دل آنها یا تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان به نویسنده های طماع و زر پرست وجه نقد میدهند تا این ترهات را بنویسند.” داستان فردا تفکرات دو کارگر، در دو زمان مختلف است؛ مهدی زاغی و غلام. گوئی افکار این دو را هدایت میتوانست بشنود و در کتابش ثبت کند. شخصیت اول انقلابی است، و دومی‌ باری به هر جهت. چیزی که ایندو را با یکدیگر آشنا می‌کند و در یک داستان قرار میدهد، شغل بخور و نمیر و بیمار کننده آنهاست. مهدی زاغی فکر می‌کند: “تو دنیا اگر جاهای مخصوصی برای کیف و خوشگذرانی هست، عوضش بدبختی و بیچارگی همه جا پیدا میشه…چند روز که پیشخدمت کافه گیتی‌ بودم، مشتری های چاق داشت، پول کار نکرده خرج میکردند. اتومبیل، پارک، زنهای خوشگل، مشروب عالی‌، رختخواب راحت، اتاق گرم، یادگارهای خوب، همه را برای اونها دستچین کردند، مال اونهاست و هر جا که برند باونها چسبیده. اون دنیا هم باز مال اونهاست. چون برای ثواب کردن هم پول لازمه! ما اگر یکروز کار نکنیم، باید سر بی‌ شام زمین بگذاریم. اونها اگر یک شب تفریح نکنند، دنیا را بهم میزنند!” در مقاله انسان و حیوان، نخست تعریفی از حیوان به دست میدهد و تفاوت های بین انسان و حیوان را بررسی می‌کند، ولی‌ هیچگونه برتری برای انسان نسبت به حیوان پیدا نمیکند. سپس در رابطه با سؤ استفاده انسان از حیوانات سخن میگوید، مانند استفاده از شیر، تخم مرغ، عسل، و بالاخره کشتن حیوانات برای استفاده از پوست و گوشت آنها. در همین مقوله، به آزار حیوانات توسط انسان می‌پردازد: “سیاحانی که برای اولین مرتبه وارد صحاری آفریقا شدند، نقل میکنند که گله های گور خر، آهو، گوزن و غیره که بچرا مشغول بودند، از دیدن انسان فرار نکرده بلکه باو نزدیک میشدند. اما همینکه رفقای خود را دیدند که بضرب گلوله به روی زمین غلطیدند، پی بردند که انسان یک دشمن خونخوار آنهاست و شروع بفرار کردند.” در قسمت بعد رفتار انسان نسبت به حیوانات را از لحاظ تاریخی‌ بررسی می‌کند. درادامه مقاله به دنبال دلیلی‌ میگردد که باعث آزار و کشتار حیوانات میشود. دلایل مختلف از جمله احتیاجات غذایی و پیشرفت علم را به عنوان وسائلی برای توجیه کشتار حیوانات بررسی کرده و آنها را رد می‌کند. در پایان بحث از این مقاله نتیجه گیری می‌کند، و در جملات زیر هوشمندی و ارزش واقعی‌ خود را نمایان میسازد: “چون این مختصر گنجایش بیش از این را نداشت لهذا آن مرام را روشنتر بیان کنیم که عبارتست: از حرف زدن برای بی‌ زبانان، دفاع از ناتوانان، دادخواهی برای ستمدیدگان، احقاق حق زیر داستان و جلوگیری از مظالم و قبایحی که برای مقام انسانیت یک لکه ننگ آوری است.” در داستان کور و برادرش که هدایت برای ترجمه انتخاب کرده است، احساسات دو برادر که هر کدام به دیگری محتاج است بطور ظریفی‌ روانکاوی شده است. ترجمه هدایت چنان ساده و بی‌ تکلف است که گویا داستان در جامعه خودمان اتفاق میافتد. خلاصه داستان این است که دو برادر در جاده‌ها گدائی میکنند. یکی‌ از این دو برادر کور است و برای مردم گیتار میزند و آواز میخواند، و برادر دیگر در حقیقت چشم اوست، و به دلیل عشق در آمیخته با ترحمی که نسبت به برادرش دارد، از او نگهداری می‌کند. شخصی‌ برای مزاح به کور تفهیم می‌کند که پولی‌ که به برادرش داده است بیشتر از آنیست که او درواقع داده بود، و به او القا می‌کند که برادرش سرش کلاه می‌گذارد. گدای نابینا به غریبه اطمینان و به برادرش مشکوک میشود. برادر بینا چون نمیتواند او را متقاعد کند که پولی‌ که گرفته بسیار ناچیز تر از آنی‌ بود که آن شخص ادعا کرده بود، برای رضایت دل برادر قبول می‌کند که مقدار مورد ادعا را گرفته و به عنوان پس انداز و بدون اطلاع به برادر آنرا مخفی‌ کرده بود. در نتیجه برای دستیابی به چنین پولی‌ از مسافری به همان میزان سرقت می‌کند و به برادرش میدهد. البته این ترفند شک کور را نسبت به برادرش تشدید می‌کند، و بنای ناسازگاری را با برادرش می‌گذارد. روزی در بین راه پلیس آنها را به جرم دزدی دستگیر می‌کند. این باعث میشود که ماجرا برای کور روشن شود و از عشق برادرش به او که حاضر شده بود برای رضایت او دزدی بکند اطمینان حاصل می‌کند و برادرش را در آغوش می‌گیرد و میبوسد. نویسنده داستان، دو برادر را در راهِ اداره پلیس رها می‌کند، در حالی‌ که برادر بینا میاندیشد: “آیا حالا چه اتفاق ناگوری ممکنست باو روی بدهد؟ محکمهٔ جزا و همهٔ دنیا در مقابل او ناتوان بود- او دوباره برادر خود را بچنگ آورده بود.. آه.. نه بهتر از این، دل او را بدست آورده بود.”  در مقالهٔ شیوهٔ نوین در تحقیق ادبی‌، طنز هدایت و قدرت ادبی‌ او در شعر و انتقاد نمایان میشود. به عنوان مثال یکی‌ از اشعار ناتل خانلری که میگوید: “چند پرسی‌ که لب از بهر چه بستم ز سرود- راز دل چون نتوان گفت ز گفتار چه سود- سخن بیهوده سرمایه‌ فخر من و توست- بس کنم کان گره از کار دل من نگشود- نکته ها دارم زانها که نیاید به بیان- نغمه ها دانم زانها که نگنجد به سرود.” هدایت آنرا به صورت زیر در آورده است: “چند پرسی‌ که چرا جان من از غم فرسود- خوردنی چون نبود راستی‌ از عمر چه سود- بوستانیست در آن سوی جهان سخت فراخ- که پرست از هلو و سیب و به و شفتالود- چاشنی‌ هاست در آن میوه کز آنجا آرند- که نه آنرا تو در انجیر بیابی‌ و نه تود.” هم چنان که در انتقاد و طنز دستی‌ دارد، در نقد و بررسی جدی تمام نکات موضوع بحث را به طور جامع مورد مطالعه قرار میدهد. به عنوان مثال در اوسانه، به سرودها و متل های قدیمی‌ که نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده ا‌ند اشاره می‌کند و اهمیت آنها را مورد بررسی قرار میدهد. در زیر نویس یکی‌ از صفحات این مقاله اشاره می‌کند که: “در بسیاری از عادات، مثلها و قصه های امروز عوام نشان اعتقادات، رسوم و افسانه های ایران باستان بخوبی دیده میشود….مثل معروف خشک به خشک نمیچسبد، در اوستا آمده… عادت سلام کردن به چراغ، قسم خوردن بسوی چراغ، آداب چهار شنبه سوری و غیره برگه ای از عادات باستان است و قصه سیمرغ و اژدها بازمانده افسانه های ماقبل تاریخی‌ ایران می‌باشد.” در کار تحقیقی، توجه او به تمام وجوه موضوع مورد بحث شگفت انگیز است: “بنا بدستور ‘سن بازیل’ اسقف کاپادوس ‘سن امبرواز’ اسقف میلان، دو نفر هیربد مسیحی‌ ایرانی‌ را بسمت مستشار موسیقی بشهر میلان وارد می‌کند و آنها به بهترین طرزی‌‌ اینکار را انجام میدهند بطوریکه طرف توجه عامه میشوند.” در سر آغاز ترجمه گجسته ابالیش، نخست شرح میدهد که این مباحثه ایست در مقابل مامون توسط سر کردگان مذاهب مختلف. سپس نام ابالیش و آذر فرنبغ (موبد زرتشتی) را ریشه یابی‌ می‌کند. پس از آن در تاریخ این مباحثه غور و بررسی می‌کند، و بطور کلی‌ در مورد مباحثاتی از این دست سخن میگوید. در پایان، کتاب را با ترجمه تک تک لغات بازنویسی می‌کند. در ترجمه شهرستان های ایرانشهر نیز همین رویه را به کار میبرد، با این تفاوت که متن پهلوی و پارسی‌ امروزی را مقابل یکدیگر قرار میدهد. یادگار جاماسپ ترجمه دیگری از هدایت است که در مقدمه به دیگر ترجمه های این کتاب اشاره می‌کند. این نشان میدهد که هدایت در مطالعه این کتاب (قسمتی‌ از زند و هومن یسن) به تمام ترجمه های موجود مراجعه کرده است. در جملات آغازین این کتاب پیش بینی‌ های زرتشت به این صورت میاید: “(۲)جاماسب بیتخش گفتش که: این دین هزار سال روا باشد پس آن مردمانی که اندر آن هنگام باشند همه بمهر دروجی (پیمان شکنی) ایستند؛ با یکدیگر کین و رشک و دروغ کنند و بان چیم (سبب) ایرانشهر (مملکت ایران) را بتازیان بسپارند و تازیان هر روز نیرومند تر شوند و شهر شهر فراز گیرند. (۳) مردم به اوارونی (نابکاری- فساد) و دروغ گروند و هر آنچه گویند و کنند بسود خودشان باشد. از ایشان روش فرارون (کردار نیکو) آزرده شود. (۴) به بیدادی باین ایرانشهر و دهبدان (فرمانروایان) بار گران رسد، و آمار (مقادیر) زرین و سیمین و نیز بسی‌ گنج و خواسته انبار کنند. (۵) و همه نابین (نامرئی) و نا پیدا شود و نیز بسیاری گنج و خواسته شایگان بدست و پادشاهی (در اختیار) دشمنان رسد و مرگ بی‌ زمانه (ناگهانی- نابهنگام) بسیار باشد. (۶) و همهٔ ایرانشهر بدست آن دشمنان رسد و انیران (بیگانگان) اندر ایرانیان گمیزند (اختلاط کنند) چنانکه ایرانی‌ از نا ایرانی‌ پیدا نباشد: آن ایرانی‌ باز نا ایرانی‌ باشد.” پرسش این است که آیا این پیش بینی‌ ها آشنا نمی‌آیند؟!   داستان سامپینگه که به فرانسه نوشته شده است شباهت بسیاری به داستان زنی‌ که مردش را گم کرد دارد. در هر دو داستان زنی‌ (‌یکی‌ هندی و دیگری ایرانی‌) که در سنین پائین توسط مادر و یا شوهر خواهرش مورد ستم قرار گرفته، دلباخته تنها مردی که به او توجه می‌کند میشود. ولی‌ مرد هوسباز از آب در میاید، و در نهایت زن از او جدا میشود. در این جاست که زن به نوعی آزادی که هیچوقت نداشته است می‌رسد، و در حقیقت با توجه به پاره شدن وابستگیهائی که همیشه دست و پاگیرش بود، در نهایت فقر مادی، به گونه‌ای یک نوع رهائی را تجربه می‌کند. در این دو داستان، هدایت آگاهی‌ خود را از آداب و رسوم محلی، بنگالی و مازندرانی ، و استفاده درست از اصطلاحات محلی نشان میدهد.

توجه هدایت به کوچکترین نکات اجتماعی ارزنده است. گوئی عینک او ذره بینی‌ بود که هنجار های اجتماعی را در تاریک ترین نقاط و به طرزی موشکافانه بررسی میکرد. انسان دوستی‌ او، و تنفر او از بی‌ عدالتی در تمام داستان هایش نمایان است. دید سیاسی او در مورد انگیزه کشور های غربی دررابطه با کشورهای عقب مانده، در  قسمتی‌ از داستان کاروان اسلام که به سیاست های استعماری اشاره می‌کند پیدا است. چنان که از آثار باقی‌ مانده هدایت بر میاید، شهرت او نه فقط به دلیل اثر بسیار متفاوت بوف کور، که در ادبیات ایران و حتی خارج از ایران بی‌نظیر بود، بلکه به دلیل تبحر او در همه موضوعات ادبی‌ (و هنری، از جمله چند طرح نقاشی‌) می‌باشد. طنز او در کلیه نوشته هایش تلخ، خنده آور، و تاسف بار، و کاملا منحصر به فرد است. شخصیت او نیز بسیار مورد توجه هم زمانانش قرار گرفته بود؛ و بالاخره دانش او در زمینه های مختلف از او اسطوره ای ساخت که ما امروز به نام صادق هدایت میشناسیم.