سالها پیش کتابی که تصور میکنم از نادر ابراهیمی بود خواندم که چنین عنوانی داشت (چنین کنند بزرگان). کتاب، تا جایی که بخاطر میاورم از خوشگذرانی و عیش و هوسرانی پادشاهان سخن میگفت. پادشاهان و حکمرانان سیاسی، به زبان دیگر کسانی که از طریق اقتدار سیاسی، نظامی و یا دینی سرنوشت گروه بیشماری را بطور مطلقه در دست دارند، عموما در سه مورد مشترک هستند. یا با آدم کشی از طریق جنگ افروزی، و قتل و غارت کسانی که با کوچکترین عقیده آنها ممکن است مخالفت کنند قدرت خود را تحکیم میبخشند، یا به اندوختن مال و ثروت با حمله به سرزمین های دیگر و غصب اموال مردم سرزمین خود میپردازند ، و یا هوسرانی و شهوت رانی میکنند. در بارهٔ هر کدام از این سه موضوع مطالب بسیاری نوشته شده و کتاب های تاریخ مملو از تشریح جنگها و خون ریزیهای پادشاهان است. ثروت حکمرانان نیز به مراتب و بطور گسترده ای در کتب منعکس است، از حمله سلاطین به کشور های ثروتمند چون هند، تا زمین خواری رضا شاه، تا ثروت اندوزی اعوان و انصار دژخیمان فعلی. در مورد سوم نیز کتب تاریخی نمونه های بسیاری دارند که چند مورد از این نمونه ها در اینجا ذکر میشوند.
تاریخ طبری در بحث مربوط به انوشیروان صفات کنیزک هائی را که شاه سفارش داده بود چنین میاورد: “باید خوش خلق و بالا تمام (بلند قامت)، نه دراز و نه کوتاه، سفید لون (رنگ)، روی و بنا گوش و همه تن تا ناخن پای سفید، سفیدی گونهٔ او به سرخی مایل، بگونهٔ ماه و آفتاب، ابروان طاق چون کمان، میان دو ابرو گشاده و چشمها فراخ، سیاهی سیا و سفیدی سفید (!) مژگان سیاه و دراز، سرش میانه نه خورد (کوچک) و نه بزرگ، بینی بلند و باریک، روی کشیده نه سخت دراز و نه بسیار مدور، موی سر سیاه و دراز، گردن نه دراز و نه کوتاه که گوشواره بر کتف خورد، بری پهن و گرد، پستانی کوچک و گرد و سخت، سر کتفها و بازوان معتدل، انگشتان دست باریک، نه دراز و نه کوتاه، شکم تا بر راست، دو گونه (باسن) از پشت بلندتر و آگنده (پُر)، و زانوها گرد، ساقها ستبر، شتا لنگهای (پاشنه) پای خورد و گرد و انگشتان پای خورد و گرفته که چون برود کاهل بود از فربهی (از کوچکی پاها و شاید از چاقی به سختی راه برود!)، فرمان برداری که جز خداوند (صاحب) خویش را فرمان نبرد، هرگز سختی ندیده بود، و بفر و جاه بر آمده باشد، و شرمگین و با خرد، و با مردمی و نسب، از سوی پدر و مادر پاک، اگر نسب بنگری بهتر از روی و اگر برویش نگری بهتر از نسب، و بدست پرهیز گار و حریص بپختن و شستن و دوختن و نهادن و برداشتن و بزبان خاموش و کم سخن، چون بعبارت آید خوش عبارت و خوش زبان، اگر آهنگ او کنی آهنگ تو کند و اگر از او دور شوی از تو دور شود و اگر با او باشی روی و چشمانش سرخ شود از آرزوی تو.” باید توجه داشت که چون کنیز از خانواده اش دزدیده شده و به کسی که به او تجاوز میکند فروخته شده است، هیچ گونه قدرت و اختیاری از خود ندارد و همچون حیوانی است که شرایطش به میزان شفقت و رحم صاحبش بستگی دارد. با توجه به این که کنیز دست ابزاری است برای ارضا تمایلات جنسی و نه چیزی دیگر، عجیب است که شاهنشاه به اصل و نسب کنیز هم اهمیت میدهند!
کیمیای سعادت نوشتهٔ امام محمد غزالی در قرن پنجم هجری تالیف شده است. در این کتاب، غزالی داستان های بیشماری از صدر اسلام دارد. قسمتی از مقاله او در مورد محمدبن عبدالله در زیر میاید:
“رسول علیه السلام هر شبی بنزدیک زنی میبود، اما عایشه را دوست داشتی و میگفت: ‘بار خدایا آنچه بدست منست جهد میکنم، اما دل بدست نیست’، و اگر کسی از یک زن سیر شده باشد و نخواهد که بر وی شود، باید که طلاق دهد و دربند ندارد، رسول علیه السلام- سوده را طلاق خواست داد- که بزرگ شده بود، گفت: ‘من نوبت خویش بعایشه دادم، مرا طلاق مده تا در قیامت از جمله زنان تو باشم(!).’ ویرا طلاق نداد و دو شب بنزدیک عایشه بود و یک شب بنزدیک هر زنی.” به نظر میاید که سوده زن باهوشی بوده است که با برانگیختن حسّ خود خواهی محمد پیش او مانده است، چرا که زن طلاق داده از اجتماع طرد بود و تا آخر عمر در تنهایی و فقر میزیست. در مقاله دیگری در همین کتاب تحت عنوان پیدا کردن شهوت میخوانیم (تلخیص شده): “و اندر قریب اخبارست که رسول صلیاللهعلیه وسلم گفت که: ‘اندر خود ضعف شهوتی دیدم، جبرئیل علیه السلام مرا هریسه (حلیم) فرمود’. و سبب آن بود که وی نه زن داشت و ایشان بر همه عالم حرام شده بودند و امید ایشان از همه گسسته بود.” باید به چینیان که دنبال این مسائل هستند از کرامات پیغمبر آموخت که ایشان در اثر تجربه زیاد (نه علم که از افتخارات ایشان بیسوادیشان بود) کشف کرده بودند که حلیم افرودزیک است!
سیاست نامه خواجه نظامالملک داستان کوتاهی دارد بدین مضمون: “حکایت: روزی معتصم بمجلس شراب نشسته بود و قاضی یحیی بن اکثم حاضر بود. معتصم از مجلس برخاست و در حجره دیگر شد. زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد؛ و سه بار در گرمابه شد و غسل بکرد و بیرون آمد و مصلی نماز خواست و دو رکعت نماز بکرد و بمجلس شراب باز آمد. قاضی یحیی را گفت: دانی که این نماز چه بود که کردم. گفت: نه. گفت نماز شکر نعمتی از نعمتهای که خدای عز و جل مرا ارزانی داشت. یحیی گفت آن چه نعمتست، اگر رای بلند بیند بفرماید تا ما نیز شاد باشیم. گفت درین ساعت سه دختر بستدم (باکرگی آنرا برداشتم) که هر سه دخترِ (دختران) دشمن من بودند: یکی دختر ملک الروم، دوم دختر بابک، سوم دختر مازیار گبر.” میدانیم که معتصم بالله از خلفای بزرگ اسلام به شمار میرود و همواره باعث افتخار تاریخ نویسان اسلامی است. مشاهده میشود که پلیدی و زن بارگی تا چه حد است که نویسنده این را از سجایای او دانسته است که به سه دختر که پدرانشان را کشته است در یک روز تجاوز میکند!
در تفسیر ابوالفتوح رازی (از قرن ششم هجری) داستان خلاصه شده زیر آمده است: “ یک روز رسول علیه السلام در نزدیک عایشه شد. عجوزی (پیر زنی) از بنی عامر بنزدیک او بود. رسول علیه السلام گفت این عجوز کیست؟ گفت از خالات من یکی است (یکی از خاله های من است). رسول گفت هیچ پیر زن در بهشت نخواهد شد. عجوز بشنید بسیار دلتنگ شد. عایشه گفت یا رسول الله این عجوز دلتنگ و رنجور شد. گفت بگو او را که عجوز ببهشت نرود و او عجوز باشد، خدایتعالی او را خلقی نو باز آفریند(!).” یعنی اینکه چون یک پیرزن به درد مردان شهوتران مثل پیغمبر دیگر نمیخورد، الله دوباره او را دختر میکند که بهشت با صورت پیر او آلوده نگردد! در ادامه این بحثِ احمقانه پیامبر اسلام میفرمایند که پیرزنان بصورت دختر جوانی در میایند و بعدا به بهشت میروند. عایشه میپرسد که آیا آنها باکره خواهند بود! که البته جواب مثبت است چرا که بهشت در حقیقت مدینه فاضله یا اوتوپیای سران اسلام بوده است. و اوتوپیا یا دنیای خیالی آنها شامل مادیات نا چیزی بود که میپرستیدند و در جوهرات وتجملات و خوراکیهای شیرین و غذاهای چرب و رفع تمایلات جنسی خلاصه میشده است. در جامعه ای که از علم خبری نیست، ثروت و سکس و قدرت تنها دلیل وجود و هستی میشوند. به همین دلیل است که جوامع مذهبی از علم گریزان و در نتیجه از جوامع دیگر عقبتر، ولی از نظر موهومات و خرافات جلوتر از سایر جوامع هستند!
No comments:
Post a Comment