نیل مکگرگور، سرپرست موزه بریتانیا صد قلم از آثار موجود در موزه را انتخاب و از طریق آنها داستان تاریخ انسان را در کتابی با همین عنوان بازگو کرده است. بر طبق دیباچه، یک سریال تلویزیونی از طرف بیبیسی با همین عنوان و موضوع تهیه شده بود، و او تصمیم گرفت که کتابی به عنوان همراه سریال تلویزیونی بنویسد. او میگوید که برای تهیه فیلم، تهیه کننده در خواست کرد که ۱۰۰ شئی مختلف از موزه انتخاب شود. این اشیأ علاوه بر جلوه گری هنریشان میباید از نقاط مختلف دنیا و از زمانهای مختلف انتخاب میشدند که بتوانند تاریخ وسیع تری را بیان کنند. نویسنده همین روش را در کتاب بکار برده است. او کتابش را به بیست قسمت تقسیم کرده، و در هر قسمت پنج شئی را مورد مطالعه قرار داده، که هر شئی فصل مستقلی از آن قسمت است. نه تنها هر قسمتی موضوع خاصی را در بر میگیرد، بلکه هر فصلی قطعهای را که در زمان و مکان متفاوتی است بازگو میکند، که این اشیأ فقط در موضوع آن قسمت مشترک هستند. بیست قسمت این کتاب بطور زنجیر وار به یک دیگر چسبیده اند، که از زمانهای بسیار دور آغاز و تا زمان انتشار این کتاب (۲۰۱۰) پایان میابند. نویسنده سعی میکند که موضوعات متنوعی را که تلاش بشریت برای بهبود را در طول زمان و در مکانهای مختلف نمایانگر است در این تاریخ بگنجاند. خواندن این کتاب از آغاز تا پایان مانند این است که شخصی از دورترین زمانی که گنجینه های تاریخیاز آن ایام در دست میباشند، تا به امروز در تونل زمان سفر میکند. تعدادی از این اشیا با تاریخ ایران مرتبط هستند، و بدین دلیل، بیشترفصلهائی که مربوط به ایران هستند در اینجا بررسی میشوند.
اولین شهرها و ایالات در بخش سوم بررسی شدهاند. یکی از این فصلها “مُهر ایندوس” میباشد که مُهری است که در پنجاب از نواحی پاکستان کشف شده است که متعلق به دو هزار تا دوهزار و پانصد سال پیش از میلاد میباشد. این مهر باعث پیشرفت غیر منتظره ای شد در امور باستان شناسی، چرا که به کشف یک تمدن چهار تا پنج هزار ساله انجامید. این تمدن بطور ناگهانی حدود چهار هزار سال پیش منقرض شد. دانشمندان نظریه هائی مختلفی را بررسی کردند و عاقبت به این نتیجه رسیدند که دلیل انقراض این تمدن عوامل طبیعی بوده است. به عنوان نمونه، آنها ابراز عقیده میکنند که در نتیجه قطع تمامی درختان برای استفاده از چوب آنها جنگلها را نابود، و در نتیجه موجودات زنده آن نواحی از میان رفتند. با توجه به سرعت زیادی که امروزه عوامل طبیعی در جهان مورد سؤ استفاده قرار میگیرند، چنین آینده ای برای کل بشر پیش بینی میشود، مگر آنکه در نگاهداری محیط زیست کوشا باشیم.
فصلی در بخش ششم کتاب تحت عنوان “مجسمه عرابه جیحون” به مجسمه ای که از کنار جیحون در مرز افغانستان و تاجیکستان کشف شده است میپردازد. این مجسمه طلایی عرابه ای را نشان میدهد که علاوه بر راننده یک مسافر نیز دارد، و عرابه ران اسبها را به جلو میراند. پیکره در مرز افغانستان و تاجیکستان یافت شده است، که آلتی است برای نویسنده که بطور خلاصه قسمتی از تاریخ ایران باستان را بازگو کند. نخست در مورد عرابه و اینکه چه وسیله نقلیه سریعی بوده است، در مقایسه با سایر وسائل نقلیه آن زمان (بین قرون پنجم و سوم قبل از میلاد) اطلاعاتی میدهد و در مورد جزئیات این عرابه (یا کالسگه) به بحث میپردازد. وسائل انتقالیو شاهراه های ارتباطی موجود در امپراتوری را نیز مورد مطالعه قرار میدهد و تاریخ مختصر ۲۵۰۰ سال پیش ایران بررسی میشود. سپس به اصل مطلب میپردازد، و آن شکل حکومتی کشور از نظر سیاسی و اجتماعی و مقایسهٔ فرهنگ و مذهب اکثریت در تقابل با اقلیت هاست. نخست در مورد سیاست هخامنشیان از بردباری و اغماض آنها نسبت به فرهنگها، مذاهب، نژادها، و عُرفیات و رسوم آنها سخن میگوید. نویسنده از کورش و نقش او در تاریخ جهان مینویسد، و اینکه او بزرگترین امپراطوری جهان تا آن زمان را بنیان گذاشت. بزرگترین امتیاز کوروش، چنان که کلیه مورخین متفقالقولند، تساهل و پذیرش اجتماعی و مذهبی او بود که به تمام عقاید آن زمان احترام میگذاشت. گر چه با توجه به رژیم فعلیایران تصور چنین چیزی دشوار است، ولیتساهل و پذیرش اقوام، نژادها، فرهنگها، و مذاهب تا قرنها روش حکومتی ایرانیان بوده است. نویسنده کتاب ازتاریخ نگاری نقل قول کرده است که در مورد رفتار پادشاهان ایرانی با سرزمینهای تحت تسلط میگوید: “اشغال کشور های دیگر توسط ایرانیان را میتوان چنین مثال زد که مِه سبکی (حکمران ایرانی) سرزمین تحت تسلط را فرا گرفته باشد. همه از این مِه آگاهی دارند بدون اینکه باعث رنجششان شود.” در جلوی این عرابه نقشی از یک خدای مصری حک شده است و البسه سرنشینان به شکل جامه های مادی است. نخست به لباسهای آنها میپردازد و نتیجه میگیرد که ایرانیان به اقوام تحت نفوذ خود اجازه میدادند که خدایان خود را پرستش کنند و نمادی از آنها را در هر کجا که لازم میدانستند نقش کنند: به عنوان مثال جلوی یک عرابه. از همین جا نویسنده تساهل مذهبی و فرهنگی ایرانیان را نتیجه میگیرد. البته برای اثبات این سخن نقل قولهای متعددی میاورد، از آن جمله نقل قولی از هرودوت است که گفته بود: “هیچ کسی به اندازهٔ ایرانیان نمیتوانند فرهنگ های بیگانه را بپذیرند؛ به عنوان مثال آنها لباسهای مادی میپوشند چون لباسهای مادیرا زیباتر میدانند، و سربازانشان کمربند مصری میبندند.”
در قسمت نهم، یکی از فصلها اختصاص داده شده است به بشقابی سیمین متعلق به سالهای ۳۰۹ تا ۳۷۹ میلادی. در این بشقاب تصویری از شاهپور پادشاه ساسانی در حال شکار است. ساسانیان مذهب زرتشتی را به عنوان دین رسمی کشور بر مردم تحمیل کردند. چنانچه به نظر میرسد، این مذهب چنان در دربار ساسانیان به قدرت رسیده بود که عاقبت یکی از ابزاری شد که به انحلال این سلسله انجامید. نویسنده نخست در مورد دین زردشت و مطالعاتی که راجع به این مذهب انجام شده سخن میگوید، و سپس به سلسله ساسانیان و پادشاهی شاهپور میپردازد.
در بخش هفدهم و در مطالعه دو “علم” مذهبی که در دستههای سینه و زنجیر زنی از آنها استفاده میشود، نویسنده مجددا به موضوع بردباری مذهبی پادشاهان ایرانی، و این بار دوران صفویه، میپردازد. صفویان که مذهب شیعه را به ایران آوردند و با طرد مذهب سنی، ایران را به طور کامل از حکومتهای عربی جدا کردند، با کشتار مذهبی آغاز نمودند. ولی در بعضی از پادشاهان صفوی تعصب و خودنگری به یک جهان بینی و دنیا گرائی مادی تبدیل شد. از آن جمله شاه عباس که دربارش باعث خیرگی و تعجب اروپائیان شده بود. این دو علم از آن دوره هستند و نویسنده با در دست داشتن این ابزار، نخست در مورد دوران طلایی شاه عباس، و سپس بردباری مذهبی او سخنرانی میکند.
در پایان کتاب، نویسنده با جمله زیبا و تفکر انگیزی داستانش را پایان می بخشد: در خاتمه، امیدوارم که این کتاب نشان داده باشد که خانواده بشری یک استعاره تو خالی نیست؛ هر چقدر این خانواده ناکارآمد است؛ که کلیه بشریت تعقل، ترس، و امید هائی مشابه دارد. قطعات بررسی شده در این کتاب ما را به این حقیقت واقف میسازند که پدران ما از زمانی که افریقای شرقی را ترک کردند تا در بقیه دنیا ساکن شوند تغییر چندانی نکردهاند. چه بر روی سنگ یا کاغذ باشد، یا طلا، پَر یا سیلیس، ما همچنان به خلق کردن آثار خود ادامهٔ میدهیم، آثاری که ما را برای نسلهای آینده تعریف میکنند
A History of the World in 100 Objects- BBC Radio 4; 18 January 2010 by Neil MacGregor