با خوشحالی از آزادی شما و تشکر از پایداری و مقاومت کسانی که مانند شما
ترس بر اندام رژیم فاسد انداخته اند، پاسخی برای نوشتهٔ شما آماده کردهام که در زیر
میاورم (متن مقاله اصلی در زیر میاید):
کسانی که مانند من سال ۵۷ را به یاد
میاورند، تغییر مسیر جنبش مردم را نتیجه عدم آگاهی و گمراه بودن روزنامه نگاران و
روشنفکرانی میدانند که آنقدر افکار خود را متمرکز جاه طلبیهای خود کرده بودند که نتوانستند
در موقعیتهای خطیر چاله را از چاه تشخیص دهند، و خود نیز قربانی آن شدند. البته اینرا
امروز میتوان با قاطعیت گفت و در آن روزهای آشفته چنین ارزیابی
گستردهای مستلزم جهانبینیِ خاصی بود. شاید این هشداری باشد برای مبارزین
امروز. مبارزینی که در صف شما ایستادهاند و اکثریت ایرانیان از کلیه حرکات رژیم در
محدوده مرزی ایران آگاهند و به راستی پاسخ گوی آنها میباشند. رژیم در چاره اندیشی
کجراههای خود در تلاش است که در چه مقطعی چه حرکتی را انجام دهد که افکار عامه را
منحرف سازد، و شاید آزادی شما در زمانی که عهدنامه ننگینی (که البته در موقعیت فعلی
یک پیروزی است، که در این مورد شرح خواهم داد) به کشورمان تحمیل شده است، در مسیر همین
رد گم کردنها باشد. به قولی این رژیم از ابتدا کشور ما را بارها به لبه پرتگاه برده
است و زخمی برگردانده است. گر چه صیانت مردم و آزادیهای اجتماعی و مدنی توده کشور
به هیچوجه در برنامههای رژیم نیست، ولی امنیّت عاملین رژیم در صدر اهمیت قرار دارد
و هر گونه خطری که رژیم را تهدید کند آنها را بر آن میدارد که با شدت هر چه تمامتر
با آن مبارزه، و یا چاره اندیشی کنند. در داخل کشور میتوان مردم را به زندان انداخت
و رعب و وحشت ایجاد کرد؛ ولی در خارج از کشور رژیم تنها قادر است که با سیاستهائی
که اعمال میکنند خطر نابودی محتوم خود را کاهش دهند.
طرحهای مختلفی بر اساس سیاست کلی غرب در قبال خاورمیانه تا کنون انجام شده
که همچنان ادامه دارند. یکی از این طرحها که مستقیما با اوضاع سوریه در ارتباط است
“قطع کامل” لقب گرفته است، که ۲۹ سال پیش توسط گروهی که بعدها کابینه بوش دوم را در
سال ۲۰۰۱ تشکیل دادند و با همکاری نتنیاهو نوشته شد، ولی اجرای آن تا ریاست جمهوری
بوش به تعویق افتاد. “پروژه قرن جدید آمریکا” با هدف رهبری آمریکا از طریق نظامی طرح
دیگری بود که به وسیله عده دیگری از خط دهندگان بوش دوم نوشته شد. بر طبق این دو طرح،
برای به وجود آوردن اسرائیل بزرگ و رهبری آن در خاورمیانه، و همچنین برای رهبری آمریکا
در جهان، نابودی ۶ کشور الزامی بود، که البته بوش دوم با بهانه واقعه ۱۱ سپتامبر به
انجام این طرح اقدام کرد. سوریه چهارمین کشور مندرج در این طرح است، و دو کشور بعدی
ایران و لبنان خواهند بود. دو هفته پیش رئیس جمهور آمریکا علنا اعلام کرد که عدم تصویب
توافقنامه اتمی توسط کنگره منجر به حمله به ایران خواهد شد. شاید یکی از دلائل آقای
روحانی برای باز کردن بازار ایران به سرمایه های خارجی در جهت همین هدف باشد؛ که
زمانی که سرمایه دارن جهانی سیاستهای دنیا را تعیین میکنند، برای حمایت از سرمایه
های خودشان از حمله به ایران جلوگیری کنند؛ گرچه این سیاست پرتگاه دیگری برای ایران
خواهند بود و اقتصاد ایران را مبتلا به بیماری وخیمی که هم اکنون گریبانگیر یونان شده
است مبتلا خواهد کرد.
عدهای میگویند که بشار اسد یک دیکتاتور است و به این دلیل باید برود تا نیروهای
دمکرات جای او را بگیرند. این استدلال به نظر از دو جهت مذبوهانه میاید: نخست آنکه
در خاورمیانه حتی یک نمونه حکومت دمکرات وجود ندارد و اگر حکومتی دیسپت نبود (که با
سالروز ۲۸ مرداد میتوان از حکومت مردمی دکتر مصدق یاد کرد) با همکاری غرب سرنگون میشد.
دیگر آنکه چه حکومت دمکراتی میتواند جای بشار اسد را (که در حال حاضر به دلیل خطر افراطیون
اسلامی هم در بین سرزمینهای باقی مانده و هم جدا شده محبوبیت بسیاری یافته است) بگیرد.
حتما داعش منظورشان نیست، که فعلا قویترین نیروی در جنگ سوریه است و دولت آمریکا در
حال مذاکره با آنها از طریق ترکیه است.
همانطور که دشمنِ دشمنِ من الزاماً دوست من نیست، دوستِ دشمنِ من هم الزاماً
دشمن من نیست. عدهای از مبارزین ایران (از جمله آقای نوریزاد) تصور میکنند که اگر
رژیم ایران عهد مودت با سوریه، روسیه، چین، و دولتهای مشابه میبندد، این دولتها بنابراین
خود به خود دشمن مردم ایران میشوند. اگر امروز دولت روسیه تسلیحات نظامی به دولت ایران
میفروشد به این منظور نیست که دولت ایران از آنها بر علیه مردم ایران استفاده کند.
این دولتها به فکر تبادلات اقتصادی خود هستند و مبادلات اقتصادی بین دولتهاست، گر چه
نفع و ضرر هر دو جامعه ممکن است در بین باشد. رژیم به بقای خود میاندیشد و میداند
که پس از سوریه نوبت خودش است. حال چه عهدنامه اتمی امضأ شده باشد و چه امضائ نشده
باشد. ما مردم ایران نباید این را ندیده بگیریم که حمله به ایران برای تغییر رژیم نیست،
بلکه برای نابودی کامل کشور است. چرا از تجربیات افغانستان، عراق، لیبی، و سوریه پند
نمیگیریم؟ حفظ اسد، در شرایط فعلی، با تقویت نیروهای کرد، و تحت فشار قرار دادن ترکیه،
و از بین بردن داعش، برای جلوگیری از هم پاشیدگی
بیشتر کشورهای خاورمیانه ضروری است. آقای طبرزدی؛
تجاوزات آمریکا به ویتنام ختم نشد. هنوز هم ادامه دارند، ولی به نوعی دیگر. بهار عربی،
که آقای زیبا کلام که همواره از غرب پشتیبانی کردهاند و اکنون نیز به آن اشاره دارند،
بهانهای به دست غرب داد تا بتواند رژیمهای نامطلوب، مانند سوریه و لیبی، را تغییر
دهد و به جای آنها ارتجاع اسلامی را بنشاند. همین سیاست در مصر به کار رفت که با مقاومت
مردم روبرو شد، گر چه توانستند دست راستِ حسنی مبارک را در نهایت به قدرت برسانند.
ناگفته نماند که بهترین راه برای یک حکومت سالم و مردمی، به فرض اگر رژیم ایران
بود، این است که از هر گونه دخالتی در کشمکشهای بینالمللی مصون باشد و بدین طریق
بیطرفی خود را در مسائل بینالمللی اعلام دارد. رژیم ایران باید از هر گونه دخالت
در سیاستهای خارجی خودداری کند و اگر بودجه دزدیده نشدهای باقی مانده که دست زعمای
قوم به آن نرسیده، بجای آنکه این بودجه را خرج خرید اسلحه برای لبنان و سوریه کند،
به خرج مردم بیچاره ایران برساند. در این صورت، شاید خطر هیچ گونه حملهای کشور را
تهدید نمیکرد.
_____________________________________________________