در مورد جنگ افغانستان
چه میتوان گفت؟
من تصمیم دارم که
با دو دلیل حمله ایالات متحده به افغانستان را در ردیف جنایات آمریکا علیه صلح قرار
ندهم. نخست آنکه، گر چه من شخصا اعتقاد دارم که این جنگ مانند جنگ عراق غیر قانونی
بود، ولی توافق در این مورد کمتر است. اکثر کشورهائی که با حمله به عراق مخالفت میکردند،
جنگ افغانستان توسط آمریکا را مجاز شمردند. دوم آنکه، کسانی که به افغانستان حمله
کردند همان کسانی بودند که جنگ با عراق را دامن زدند. هر آینه، برای بسیاری از آنها،
افغانستان در نیمه راه مقصد اصلی، یعنی عراق، قرار گرفته بود. بنابر این، نپرداختن
به افغانستان به این دلیل نیست که جنگافروزان تائید شدهاند.
جنگ
عراق، باعثِ بیش از یک میلیون مرگ و تعداد بیشتری زخمی، بیخانمانیِ یک میلیون دیگر،
و از بین رفتنِ شیرازهٔ فیزیکی، سیاسی و اقتصادیِ یک کشور ۲۴ میلیونیِ مدرن و توسعه
یافته شد. هجوم به عراق که به همراه حملهٔ هوائیِ گستاخانه به بغداد آغاز شد- سالها
اشغالِ بی برنامه و تجاوزکارانه را در پی داشت، که باعث لجام گسیختگی روز افزون، و
زمین لرزهای شد که همچنان و تا به امروز منطقه را تکان میدهد. در طی این سالهای پس
از استیلا، بیش از یک میلیون نفر به کشورهای مجاور مانند سوریه و لبنان مهاجرت کردهاند.
جمعیت کشور اخیر شامل میلیونها مهاجر فلسطینی نیز میشود. نزدیک به دو و نیم میلیون
عراقی تا کنون در داخل کشور جابجا شدهاند.
و
خسارات تا کنون و همچنان ادامه دارد. به جای آنکه با حمله به عراق با آنچه “ضربت و
هیبت” لقب گرفت تروریسم را از میان بر دارد، این جنگ زمینی را شخم زد که محصول آن داعش
بود. به جای آنکه “ثبات” به کشور ارائه دهد، این تجاوز آتشِ زیر خاکستر را شعلهور
ساخت، و برای بیش از یک دهه اختلافات قومی و قبیلهای را دامن زد، و زندگی عادی را
در این کشور تقریبا غیر ممکن ساخت.
واقعه
یازده سپتامبر و ادعای جنگ علیه تروریسم دستاویزی برای این جنگ بود، گر چه این سیاست
مدتها پیش از آن برنامهریزی شده بود. متحدین حمله- از جمله "جورج بوش، دیک چینی،
دانالد رامسفلد، و کندلیسا رایس"- اعلام داشتند که “آزادی” در عراق باعث ثبات
در کل منطقه خواهد شد. یک ماه پیش از حمله، بوش در فوریه سال ۲۰۰۳، استراتژی خود را
به سمع گروه محافظهکار “موسسه سرمایهداری آمریکا” رساند. او اعلام کرد که بیرون انداختن
صدام نه تنها آمریکائیان را از یک “خطر مستقیم و فزاینده محافظت میکند”، بلکه تمام
خاورمیانه را ثبات میبخشد:
“از
میان بردن خطر به طریقی به ثبات طویل مدت دنیا کمک میکند. رژیم عراق نمایانگر ظلمی
است که باعث انتشار نفاق و خشونت در خاورمیانه میشود. کشورِ آزاد شدهٔ عراق قدرت آزادی
را برای دگرگون ساختن منطقه، و آوردن امید و پیشرفت برای میلیونها انسان نمایان خواهد
ساخت. مصلحت آمریکا در امنیت، و اعتقاد آمریکا به آزادی، هر دو در یک جهت هستند: یک
عراقِ آزاد و پایبندِ صلح.”
در
واقع، خلاف آنچه شاید بوش معتقد بود، حمله به عراق هیچگاه برای ثبات خاورمیانه نبود.
در واقع هدف کسانی که این حمله را برنامهریزی کردند دقیقا در جهت مخالف آن بود- بر
هم زدن قدرتهای موجود- و ایجاد فضائی که منافع سوقالجیشی و اقتصادیِ آمریکا و اسرائیل
را در بر داشت. هدف هر چه بود- "دفاع از خود" چنانچه بوش اعلام میکرد، و
یا پیشبرد منافع ایالات متحده به وسیله تغییر رژیم- از نظر قانونی قابل دفاع نیست.
این یک جنایت علیه صلح است.
در
سال ۱۹۹۶، زمانیکه “ریچارد پرل” و “داگلاس فیت” در یک گروه مطالعاتی چنین سیاستی را
طرحریزی کردند، دفاع از قوانین بینالمللی مهمترین مطلب در ذهنشان نبود. طرح مختصر
این گروه تحت عنوان “یک شکاف زلال [که آنرا میتوان یک جداییِ تر و تمیز نیز معنی
کرد]: استراتژی جدید برای حفظ متصرفات” برای رئیس جمهور جدید اسرائیل “بنیامین نتنیاهو”
نوشته شده بود. این برنامه، از رهبران دست راستی و محافظهکار “حزب لیکود” میخواست
که از استراتژی سابق خود در مورد کشورهای منطقه دست بردارند، و با خروج از مذاکرات
صلحِ پیشین با فلسطینیها، مانند “قطعنامه اسلو”، و استفاده از قدرت نظامی، ساختار
ترکیبی خاورمیانه را تغییر دهند.
نویسندگان
این دستورالعمل توضیح دادند که: “اسرائیل میتواند با همکاری ترکیه و اردن، سوریه را
تضعیف و منزوی کند، و یا عقب بنشاند.” “با از میان بردن صدام، اسرائیل قدم عظیمی برای
رسیدن به اهداف خود، که نتیجتا خنثی کردن جاهطلبیهای سوریه در منطقه خواهد بود”،
برداشته است. هدف نهائی، با بیثبات کردن سوریه، منصوب کردن یک پادشاه هاشمی در عراق،
و مودت بین ترکیه و اردن و اسرائیل، بر هم زدنِ نمادِ قدرت در خاورمیانه خواهد بود.
امروز سوریه، با یک جنگ داخلی که تا کنون هزاران
قربانی داشته است، مشخصا “عقب نشانده” شده است. در جولای سال ۲۰۱۵، کمیسیون پناهندگان
سازمان ملل اطلاع داد که نیمی از جمعیت ۲۲ میلیون نفری سوریه از مناطقی که قبل از جنگ
در آن سکونت داشتهاند آواره شدهاند. یک سوم جمعیت ۱۲ میلیونی- یعنی ۴ میلیون انسان-
در خارج از سوریه آواره، و در جستجوی پناهندگی به اروپا و آمریکا هستند. تصاویر خانوادههای
غرق شده و رانده شده به سواحل اروپا، در واقع، نتیجه دیگری از سیاهبختیهایی است که
دولت بوش با هجوم به عراق پیش آورده است. حمله به عراق جنگ داخلی سوریه را به وجود
نیاورد، ولی امواج شوکی را- که “پرل” و همقطارانش پیش بینی کرده و امیدوار بودند-
منجر، و باعث تولید قدرتهای مخرب جدیدی مانند داعش شده است.
در
آن زمان، "نتنیاهو" با این برنامه موافقت نکرد، شاید به این دلیل که یکی
از پیشنهادات این دستورالعمل این بود که اسرائیل از وابستگی خود به کمکهای آمریکا
بکاهد. ولی "ریچارد پرل" همچنان مصمم بود. در ماه ژانویه سال ۱۹۹۸، او سرپرست
یک گروه نومحافظهکار که اکثرشان از مشاورین "ریگان" بودند، تحت عنوان
"پروژه قرن جدید آمریکا"، بود. آنها به رئیس جمهور "کلینتون" نامه
نوشتند و از او خواستند که "یک روش سیاسی، اداری و نظامی کاملی را هدایت"
و از طریق آن "صدام حسین" را از قدرت بر کنار کند.
کسانی
که زیر این نامه را امضا کرده بودند برایشان قانونی بودن این عمل مهم نبود، گر چه
تصور میکردند که شاید قانونی باشد. آنها تاکید کردند که: "به اعتقاد ما، تحت
قطعنامههای سازمان ملل، به ایالات متحده این اختیار داده شده است که هر گونه قدمی
را که لازم میداند بردارد، از جمله اقدامات نظامی، تا از منافع ما در خلیج حمایت کند."
چه دنیا با این اقدام موافقت میکرد یا خیر، آنها اعتقاد داشتند که: "سیاست آمریکا
نباید با اتفاق نظری که در شورای امنیتِ سازمان ملل قرار دارد فلج شود." به عبارت
دیگر، در حالیکه ایالات متحده اجازه دارد که از قدرت وِتوی خود برای جلوگیری از خواستههای
سایر رای دهندگان در شورای امنیت استفاده کند، نباید با پیروی از قطعنامه شماره ۵۱
سازمان ملل خود را فلج کند، قطع نامهای که اجازه جنگ یکطرفه را بدون اجازه قبلی
به شرطی میدهد که "برای دفاع از خود و در تعاقب حمله به یک کشور عضو باشد".
لیست
کسانی که این نامه را امضا کردند که از سرکردگان نومحافظهکار آمریکا میباشند و عامل
فکری حمله به عراق بودند از این قرار است: “الیوت اِبرامز، ریچارد ل آرمیتاژ، ویلیام
ج بِنِت، جفری برگنر، جان بولتون، پاولا دُبریانسکی، فرنسیس فوکویاما، رابرت کیگان،
زلمی خلیلزاد، ویلیام کریستُل، ریچارد پِرل، پیتر و رادمن، دانالد رامسفلد، ویلیام
اشنایدر جونیور، وین وبر، پال ولفوویتز، ر جیمز وولزی، و رابرت ب زلیک.”
بسیاری
از این افراد به کابینه “بوش” راه یافتند. به عنوان نمونه، “الیوت ابرامز” (که در زمان
“ریگان” در جریان ایران-کانترا شناخته شد) علاوه بر دستیار مخصوص “بوش”، مامور ارشد
شورای امنیت ملی نیز بود.
“ریچارد
آرمیتاژ”، مشاور داوطلب امور خارجه، به سرپرستی “کندلیسا رایس” بود. پس از اینکه “بوش”
رئیس جمهور شد، “آرمیتاژ” را به عنوان معاون وزارت امور خارجه انتخاب کرد، که جانشین
او امضا کننده دیگر این نامه، “رابرت زلیک” بود.
شخص
دیگری که در زمان “ریگان” در جریان ایران-کانترا دست داشت، "جان بولتون”، معاون
امور خارجه دفتر کنترل تسلیهاتی بود. در سال ۲۰۰۱، او قطعنامه ۱۹۷۲ سلاحهای بیولوژیکی
را با عدم همکاریِ دولت آمریکا با پیشنهادِ اجرائیِ جدید، مردود ساخت. به عبارت دیگر،
گرچه دولت درخواستِ تفتیش تسلیهاتی عراق را میکرد، بولتون در تلاش بود که چنین بازرسی
انجام نشود. روزنامه “آمریکای امروز” در سال ۲۰۰۳ نوشت: “در نتیجه هیچ راهی برای جلوگیری
از انتشار سلاحهای شیمیائی وجود ندارد.”
روزنامه
“لوس آنجلس تایمز” “بولتون” را عامل اصلی برکناری “حوزه بوستانی”، رئیس دفتر جلوگیری
از سلاحهای شیمیائی سازمان ملل که در سال ۲۰۰۲ به خلع سلاح کردن دولت عراق نظارت میکرد،
معرفی کرد. یکی از معاونین “بولتون” اظهار داشت که: “مشکل “بولتون” با “بوستانی”
این بود که “بوستانی” قصد داشت قبل از حمله به عراق یک گروه بازرسی سلاحهای شیمیائی
به عراق اعزام دارد.” به نظر میرسد که “بولتون” نمیخواست که قبل از حمله به عراق عدمِ
وجودِ برنامه سلاحهای شیمیائی اعلام شود. در سال ۲۰۰۵، “بولتون” سفیر آمریکا به سازمان
ملل شد، و در این پست از جلوگیری از هر گونه عملی که افشا کننده بود کوتاهی نکرد.
امضا کننده دیگر، “زلمی خلیلزاد”، که متولد افغانستان
است سابقه طولانیِ خدمت به دولت آمریکا را دارد و در گروه فکری دست راستیِ “راند” نیز
فعال بوده است. در زمان “کارتر”، “خلیلزاد” به معاون امنیتی جنگ طلب “کارتر”، “ژبیگنیو
برژینسکی”، برای ایجاد یک گروه اسلامی به نام مجاهدین (که بعدها طالبان نامیده شدند)
و برای خروج شوروی از افغانستان میجنگیدند، کمک شایانی کرد. در زمان “ریگان”، او همچنان
به پشتیبانی از مجاهدین ادامه داد و سیاست “ریگان” را در ایجاد جنگ ایران-عراق به
پیش برد.
“خلیلزاد”
در کابینه “بوش” نیز مسئولیتهائی داشت، نخست عنوانِ سرپرست شکل گیری گروه جدید بوش
در وزارت دفاع، و سپس به عنوان پیشکار ویژه بوش در شورای امنیت ملی به جناح راست دولت
آمریکا خدمت میکرد. در سال ۲۰۰۲ و ماهها پیش از هجوم به عراق، کاخ سفید انتصاب خلیلزاد
را به عنوان فرستاده ویژه و سفیر کبیر عِراقیهای آزاد اعلام داشت. دفتر خبری کاخ سفید
در این مورد اعلام کرد: “به عنوان فرستاده ویژه، دکتر خلیلزاد رابط مخصوص آمریکا و
سازمان دهنده عِراقیهای آزاد پس از صدام حسین خواهد بود.” سپس او به عنوان سفیر آمریکا
در افغانستان، عراق، و سازمان ملل منتصب شد.
“پاول
ولفوویتز” که نویسنده “یک شکاف زلال” نیز بود، سابقهٔ طولانیِ طرفداری از استفاده از
قدرت نظامی و جنگ افروزیش به سالهای ۱۹۷۰ میرسد، که برای هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه
آمریکا فعالیت کرده، و هم اکنون در “موسسه میراث آمریکا” به عنوان محقق میهمان بکار
مشغول است. نامه “پروژه برای قرن جدید آمریکا” که به کلینتون برای حمله به عراق داده
شده بود در حقیقت برگی از دفتر راهکار “ولفوویتز” بود. زمانی که کمیته اصرار کرد که
“سیاستهای آمریکا نباید با قوانین شورای امنیت سازمان ملل فلج شود”، این در حقیقت نظریهای
بود که “ولفوویتز” در سال ۱۹۹۲ اعلام کرده بود. در آن زمان او سندی را تحت عنوان “راهنمای
برنامهریزی دفاعی” برای رئیسش “دیک چینی”، که وزیر دفاع “جورج بوش پدر” بود، تهیه
میکرد. این سند محرمانه که به دست روزنامه “نیو یورک تایمز” رسید و با چاپ کردنش سر
و صدای زیادی ایجاد کرد، افشا کرد که آمریکا در نظر داشت که برای ساختن نظام جدید جهانی
هر کجا که لازم میداند نیروی نظامی خود را بطور یک جانبه اعزام دارد:
“دریافت
این فرض که آمریکا میتواند بطور مستقل، و به هر روشی که صلاح میداند عمل کند، حتی
اگر هیچ عملی انجام ندهد، ضروری است. همیشه لازم نیست که ما گمانِ رهبری را اشاعه
دهیم. در بسیاری موارد ما پنداشتِ رهبریِ دیگران را ترویج میدهیم، مانند رهبری سازمان
ملل یا سازمانهای منطقهای. اما هیچگاه نباید برای حفظ منافعمان از عمل کردن با معاونت
سایرین، و یا اگر لازم باشد بطور مستقل، چشم پوشی کنیم.”
امضائ
زیرِ سند “ولفوویتز” بود، ولی با کمک “خلیلزاد” نوشته شده بود. چنانچه از زیرنویس
سندِ غیر محرمانه شده بر میاید، عامل “دیک چینی”، “لویس ‘سکوتر’ لیبی” نیز در این
سند دست داشت.
زمانیکه
“جورج بوش” انتخاب شد، “ولفوویتز” خود را در مرکز قدرت یافت. با شروع سال ۲۰۰۱، نومحافظهکاران
در مرکز قدرت بودند، “ولفوویتز” و “پرل” و “فیت” در پستهای حساس بودند، “دانالد رامسفلد”،
امضا کننده نامه آتش افروزانه به “کلینتون” وزیر جنگ بود. جنگ طلب دیگر، “دیک چینی”
با همکاری “سکوتر لیبی” معاون رئیس جمهور شده بود. پس از حمله یازده سپتامبر، این
افراد بالاخره فرصتی یافتند که شاخه نخست برنامهای را که سالها پیش تدارک دیده بودند
به مرحله اجرا در آورند. جنگ با “صدام حسین” این نظریه را تایید کرد که آمریکا حاضر
است “برای حفاظت از منافع حیاتی خود” به یک جنگ یک جانبه دست بزند، چنانچه آنها در
سال ۱۹۹۲ پیشنهاد کرده بودند.
اما چرا عراق؟ برای شروع
باید از عداوت قدیمی سخن گفت. عراق برای مدتی طولانی در دوره جنگ سرد رابطه نزدیکی
با شوروی، و در عین حال، رابطه نه چندان گرمی با واشنگتن داشت. این البته از تغییر
جهت دادن دولت آمریکا برای کمک به عراق در جنگ هشت ساله با ایران، از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ جلوگیری نمیکرد؛ که دولت ریگان با کمکهای
مالی، تسلیهاتی، و اطلاعاتی از طریق ماهواره جاسوسی، آتش این جنگ را، جنگی که به کشتارگاه
انسان شباهت داشت، شعلهور میساخت. دولتهای بوش و ریگان برای ضربه زدن به دولت انقلابی
ایران، که در سال ۱۹۷۹ با سرنگون ساختن
دیکتاتور مورد پشتیبانی آمریکا، محمد رضا شاه پهلوی، سفارتخانه آمریکا در تهران را
اِشغال کرده بود، از هیچ کمکی به صدام دریغ نکردند. زمانیکه صدام گازهای خردل و عصبی
علیه ارتش و مردم ایران، و سپس مردم کشورش در کردستان استفاده کرد، بوش-ریگان آنرا
نادیده گرفتند. از زمان جنگ با ایران تا حمله به کویت در سال ۱۹۹۰، بغداد دوست واشنگتن بود، که نه تنها
وزنهای علیه ایران، بلکه کشوری غیر مذهبی و پیشرفته بود، و البته ذخایر عظیم نفت
داشت.
با جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱، همه اینها پایان یافت. نیروهای مسلح
آمریکا، با کمکهای مالی و تدارکاتی عربستان سعودی، عراق را از کویت راند، ولی صدام
و رژیم ضربه پذیرش را همچنان در جای خود محفوظ نگاه داشت. رژیم صدام بدون غرض، رژیمی
تبهکار و شریر بود، که با سرکوبی و شکنجه، حکومت بعث سُنّی را بر اکثریت شیعه کشور
تحمیل کرده بود. ولی هیچگاه “یک تهدید مستقیم و فزاینده” که میتوانست “امنیت آمریکائیان
را به خطر بیندازد” نبود. در سال ۲۰۰۳
که تهاجم آمریکا به عراق را در بر داشت، اقتصاد عراق به دلیل سالها
جنگ و تحریم کاملا از درون پاشیده شده بود. از نظر نظامی، سلاحهای شیمیائی و بیولوژیکی
عراق نابود شده بودند، و تنها مقدار مختصری سلاحهای قدیمی باقی مانده بودند که آنهم
تحت نظارت مامورین سازمان ملل بود.
در ماه مارس ۲۰۰۳، “هنز بلیکس” بازرس سازمان ملل، به شورای
امنیت ملی گزارش داد که عراق نه تنها “همکاری” بلکه “همکاری فعال” نشان داده است،
گرچه هنوز به اقدامات بیشتری احتیاج است. “بلیکس” اضافه کرد که گرچه همکاری عراق
مطابق ماده شماره ۱۴۴۱
قطعنامه سازمان ملل “فوری” یا “کامل”، نبوده است، ولی هنوز قابل
اجرا است. در حقیقت طبق خبرنامه سازمان ملل، در ۷ مارس سال ۲۰۰۳ “بلیکس” به شورای امنیت اعلام داشت
که اختلافات تسلیحاتی باقیمانده در “چند ماه، بر خلاف چند سال” حل خواهند شد، و قول
داد که تا پایان آن ماه طرح خود را به نظر شورا برساند. ۱۲ روز بعد، آمریکا به عراق حمله کرد.
در میان تمام دلایلی که
برای حمله به عراق داده شده، نمیتوانیم از اینکه طمع عامل اصلی این تصمیم شتابزده
و در نهایت فاجعه بار بود چشمپوشی کنیم. “دیک چینی”، پیش از آنکه به عنوان معاون “بوش”
انتخاب شود، بدون هیچ گونه تجربه بازرگانی و پس از اینکه وزیر جنگ “بوش پدر” بود، به
مدت ۱۶ سال مدیر عامل
شرکت نفتی “هلیبرتن” بود. در نخستین هفته صدارت به عنوان معاون رئیس جمهور، او “گروه
توسعه سیاست انرژی ملی” را شکل داد، که مسئولیتش پایه گذاری سیاست انرژی برای آمریکا بود. اعضائ
این گروه روسای شرکتهای بزرگ نفتی بودند (که البته اینرا در حضور کنگره تکذیب کردند)-
و ملاقاتها کاملا محرمانه بودند. مدارک به دست آمده توسط “ناظرین قضایی” و “سییِرا
کلاب” با استفاده از قانون “آزادی اطلاعات” نشان میدهند که از مارس ۲۰۰۱- ماهها پیش از حمله یازده سپتامبر- این
گروه در جستجوی راهی بودند که از میدانهای نفتی عراق بهره جویند. “چینی” البته دوستانش
در “هلیبرتن” را فراموش نکرد. پس از جنگ که ذخایر عراق به تاراج رفت، شرکت تابع “هلیبرتن”
با نام سه حرفی “ک ب ر” به یک قرارداد سی و نُه و نیم میلیون دلاری دست یافت، که به عنوان بزرگترین پیمانکار دولت دست نشانده معرفی
شد، و به عنوان پاداش به “چینی” ۳۴ میلیون دلار حق سنوات داد.
ادامه دارد