جنایات جنگی در عراق
ابو غریب: در آوریل سال
۲۰۰۴، با دیدن برنامه “۶۰ دقیقه ۲” در شبکه تلویزیونی “بی بی سی”، مردم
حیرت زده به عکسهائی از یک زندان در عراق به نام “ابو غریب” مینگریستند. عکس بعد از
عکس، زندانبانان آمریکائی را نمایش میداد که زندانیان لخت را مانند هیزم روی هم ریخته
بودند، و صورت عدهای را به طرز تحقیر آمیزی با کلاه مخروطی پوشانده بودند، و زندانبانان
خنده کنان با آنها عکس میگرفتند، و به یک زندانی افسار بسته بودند و او را مانند سگ
میکشیدند. با پشتکاری “سیمور هرش” داستان “ابو غریب” بالاخره به گوش مردم رسید. (بعدها
مجله اینترنتیِ “سلان دات کام” یک سری عکسهای زننده دیگر همراه با ۱۹ فیلم چاپ کرد. یکی از آنها مردی را نشان
میداد که برای اینکه خود را بکشد مرتب سرش را به در آهنین میکوبید.)
زندان
"ابو غریب" که برای عراقیها کاملا شناخته شده بود، حدود بیست مایلی بغداد
قرار دارد. در زمان "صدام"، هزاران نفر در اینجا زندانی بودند و محل مخوفی
بود که شکنجهگاههای آن شهرت بسزائی داشتند. در سال ۲۰۰۳، ارتش آمریکا به محلی برای نگهداری بازداشت
شدگان احتیاج داشت، و این مکان برای این منظور کاملا آماده بود (گر چه اگر هدف به دست
آوردنِ دلِ مردمِ عراق بود، البته اینجا محل مناسبی نبود). هزاران نفر در اینجا زندانی
شدند، بسیاری از آنها در چادرهائی چپانده شده بودند که روی زمین بر پا کرده بودند،
که البته همیشه در خطر حملههای موشکیِ مکرر بودند. برای آنهائی که داخل ساختمان بودند،
چنانچه عکسها نشان میدادند، اوضاع بدتر بود.
همینکه عکسهای
"ابو غریب" در سطح جهانی پخش شدند، دولت آمریکا با معضل جدیدی روبرو شد.
بجز مواردی که اینجا و آنجا از کار کردن در
"مکانهای تاریک" سخن میرفت، دولت "بوش" همیشه از اینکه با زندانیان
بطور "بشر دوستانه" رفتار میشد جار میزد. این چیزی نبود که دنیا در این عکسها
مشاهده میکرد. باید خسارت را به نحوی رفع و رجوع میکردند. "ریچارد مایِرز"
فرمانده نیروهای مشترک، "دانالد رامسفلد" وزیر دفاع، و خود "بوش"
با وسائل ارتباط جمعی، برای خنثی کردن اثراتِ تهوع آور عکسها به گفتگو پرداختند.
عصارهٔ سخنان
همه این بود که اینها نتیجهٔ انحرافِ تعداد ناچیزی افراد ذخیره بود که به درستی آموزش
ندیده بودند. "جیمز شلزینگر"، یار قدیمیِ واشینگتن، که از طرف "دانالد
رامسفلد" سرپرست گروه چهار نفرهای شده بود که راجع به این موضوع تحقیق کند، اظهار
داشت "در نوبتِ کارِ شبانه در 'ابو غریب' یک نوع سادیسمی وجود داشت که البته بر
خلافِ دستورات بود." به نظر این گروه کتک زدن، تهدید به برق گرفتگی، تجاوز جنسی،
فرو بردن عوامل خارجی در ماتحت (طبق گزارش سرتیپ "انتونیو تگوبا" با یک
ماده شیمیائی مشتعل شونده و یا با چوب جارو)، اجبار به ایستادن برای مدت طولانی، محرومیت
از خواب، حمله با سگ، و سایر شکنجهها کارِ یک عده کمی ارتشیان محروم و وازده بود.
این افرادِ درجه پائین، بدون اینکه دستوری داشته باشند و بدون هیچ دلیلی یک سری روشهای
شریرانه و در عین حال بسیار موثر اختراع کردند که به زندانیانِ تحت نظر خود اِعمال
کنند. البته واقعیت خلاف این بود.
در سال ۲۰۰۴ "سی ان ان" گزارش داد که "شلزینگر"
هیچگونه "خط مشی سؤ استفاده" را مشاهده نکرده بود. و حتی بر خلاف آنچه
که انجام شد "عناصر دولتی در سطح بالا بر این تکیه داشتند که در عراق عهدنامه
ژنو کاملا اجرا میشد." عناصر سطح بالای دولت میتوانستند هر "نظری"
به "شلزینگر" ارائه دهند، ولی چنانچه ما در افغانستان دیدیم، یک "خط
مشی سؤ استفاده" در فعالیتهای سیا در آنجا تائید شده بود. اداره حقوقی در یادداشتش
به سیا "شکنجه" را تعریف کرده بود که عذابی بود که در نتیجه آن "قسمتی
از بدن از کار میافتاد یا به مرگ منتهی میشد"، و لیستی از روشهای اعتراف گیری
را که آنرا بازجوئی افزوده لقب داده بودند تهیه کرده بود. چناچه یکی از پلیسهای ارتش
به "واشینگتن پست" توضیح داد، این فقط رفتارِ انفرادیِ یک عده ارتشیِ درجه
پائین نبود. آنچه که در "ابو غریب" پیش آمد، نتیجهٔ منطقیِ دستورالعملی بود
که در بالاترین سطح کابینه بوش توسعه یافته بود.
سازمان سیا و
سازمان امنیت ارتش مسئول بازجوئی از زندانیان بودند. اعضای پلیس ارتش ۸۰۰، که خیلی از آنها ذخیرههایی بودند که
شغل اصلیشان زندانبانی بود، مامور نگهبانی از زندانیانی بودند که در "ابو غریب"
بازداشت شده بودند و سیا در تدارک بازجوئی از آنان بود. اگر عملکرد آنها مورد پسند
قرار میگرفت، آنها میتوانستند به سایر سازمانها ارتقأ پیدا کنند، و پیمانکار خصوصیِ
آنها انجامِ کارهای نامطلوب را به عهده میگرفت. یکی از آنها به نام "سر گروهبان
ایوان فردریک دوم" بطور رقت انگیزی مشتاقِ خشنود کردن دیگران بود. در یک ایمیل
که او به خانوادهاش میفرستد مینویسد:
مشاهدهٔ بازجوئی
آنها از این اشخاص بسیار جالب است. آنها معمولاً به کسی اجازه نمیدهند که بازجوئیهایشان
را تماشا کند، ولی چون از طرزی که من زندان را اداره میکنم خوششان میاید به من این
اجازه را دادهاند... درجه موفقیت اعتراف گیری ما بسیار بالا بوده است. آنها معمولاً
در عرض چند ساعت وا میدهند.
پیش از افشای
شکنجه در "ابو غریب"، "پنتاگن" سرتیپ "انتونیو تگوبا"
را برای بررسی فرستاده بود. او گزارش داغی نوشت که به روزنامهها درز پیدا کرد، و
بعد از آن او را به دلیل مشقاتی که کشید مجبور به بازنشستگی کردند. گزارش "تگوبا"
تقصیر تخطی در "ابو غریب" را به گروه گستردهای بسط داد. علاوه بر بازجویان
سیا و امنیت ارتش، او روشن ساخت که پیمانکاران خصوصی نیز در شکنجه زندانیان نقش داشتند.
او دو نفر را مشخصاً نام برد، که هر دو برای شرکت "سی. ای. سی. آی." که
در ویرجینیا و لندن شعبه دارد و در استخدام قسمت امنیتی تیپ ۲۰۵ ارتش بود، کار میکردند.
گرچه او به افراد
زیادی از کارمندان "ابو غریب" دسترسی داشت، "تگوبا" با یک محدودیت
مواجه شد، بر طبق آیین نامه ارتش او حق نداشت که در مورد کسانی که هم درجه او بودند
و یا درجات بالاتری را داشتند تحقیق کند. بنابراین گزارش او، هر چقدر هم تخریبی بود،
در مورد نقش درجات ارشد در پنتاگن، از جمله"سرلشگر جفری میلر"
(که راجع به او سخن خواهیم گفت)، و فرمانده ستاد کل "ریچارد بی مایِرز"،
و یا خود "رامسفلد" ساکت بود.
با این وجود،
گزارش "تگوبا" کابینه بوش را که سعی داشت تقصیر را به گردن "یک عده
سادیستی در نوبت کار شب" بیندازد خشمگین کرد. در واقع "ابو غریب" طرز
رفتار کابینه بوش را با کسانی که در جنگ علیه ترور دستگیر شده بودند افشا کرد.
هیچکس از درجه
بالاتر از گروهبان به دلیل سؤ رفتار در زندان "ابو غریب"، و بخصوص دو کشته،
محاکمه نشد. در یک مورد، سیا دستهای "منادل الجمادی" را از پشت بست و از
مُچهایش به میله بالای پنجره آویزان کرد تا اینکه او از درد جان داد، و به دلیل این
شکنجه و قتل هیچکس محاکمه نشد. او "زندانی ارواح" بود. بازداشت او هیچگاه
ثبت نشد و وجود او به عنوان یک زندانی هیچگاه به صلیب سرخ گزارش داده نشد. گر چه او
روی کاغذ وجود نداشت، ولی بدنش وجود داشت، و سیا میاندیشید که با این جسد چه کند.
گروهبان "فردریک" در این مورد نیز نوشته بود:
جسد او را در
یک کیسه جا دادند و کیسه را پُر از یخ کردند و برای ۲۴ ساعت آنرا در حمام شماره "۱بی" قرار دادند. روز بعد کارکنان
قسمت پزشکی او را روی تخت روان گذاشتند و یک سوزنِ داخل وریدیِ قلّابی به دستش وصل
کردند و او را بردند. مدارک او هیچگاه ثبت نشد و هیچ شمارهای به او داده نشد.
پزشک قانونی
مرگ او را قتل به دست مامورین سیا اعلام کرد. سالها بعد، "اریک هولدر"، دادستان
کل اوباما از سال ۲۰۰۹ تا سال ۲۰۱۵ قول بررسی این قتل را داد، ولی هیچگاه
کسی محاکمه نشد.
با اینگونه رفتار
با زندانیان، آیا بازجویان "ابو غریب" در جستجوی چه چیزی بودند؟ حتی اگر
قبول کنیم که شکنجه در گرفتن اقرار تاثیر دارد (یا قانونی است)- چیزی که متخصصین بارها
نفی کردهاند- سؤ رفتار با زندانیان در "ابو غریب" قابل توضیح نیست. اگر
هدف اتخاذ اطلاعات محرمانه جنگی بود، بازجوئی هیچ ارزشی نداشت، چرا که بازجوئیها ماهها
پس از دستگیریِ ابتدائیِ محکومین انجام میشدند، و اطلاعات مربوط به امنیت سربازان آمریکائی
تاریخش گذشته بود. اگر منظور اطلاعات جنگی نبود، پس مامورین سیا و پیمانکاران خصوصیشان
به دنبال چه چیزی بودند؟
سخنان رئیس ستاد
کل "ریچارد مایِرز" در ماه می سال ۲۰۰۳ در برنامه "شو امروز" در کانال
"ان بی سی"، چند ماه پس از حمله به عراق، میتواند ما را راهنمائی کند.
هیچکدام از ادعاهای "سلاحهای کشتار جمعی" در عراق واقعیت پیدا نکرده، و
دلیل تهاجم با شکست مواجه شده بود. سر لشگر "مایِرز" اشاره کرد که،
"با توجه به تعداد زندانیانی که ما در حال بازجوئی آنها هستیم، و با صرف زمان
مناسب، من مطمئن هستم که سلاحهای کشتار جمعی رو خواهند شد." حد اقل عدهای در
کابینه بوش بر این باور بودند که میتوانستند آنرا از زبان زندانیان بیرون بکشند. اما
هیچ زندانی نمیتوانست محل سلاحهای اتمی، شیمیائی، و بیولوژیکی صدام را نشان دهد، چرا
که این سلاحها وجود خارجی نداشتند.
اعترافات
"اُساما بن لادین"
در ماه می سال
۲۰۰۴، و کمی بعد از اینکه داستان "ابو
غریب" آشکار شد، "صدام صالح عبود" با یک خبرنگار "نیو یورک تایمز"
به نام "این فیشر" مصاحبهای داشت. "عبود" یک تاجر سُنّی بود با
تشابه اسمی تاسفبار، که روزی به اداره پلیس میرود که گزارشی بدهد از سؤظنی که به یک
بمب احتمالی دارد که امکانا در یک ماشین جا سازی شده بود. به جای اینکه از گزارش او
تشکر کنند، مامورین عراقی او را تحویل ارتش آمریکا دادند، و او به ناحیه شماره ۱-آ، یعنی محلی که "چارلز گارنِر"
و "لیندی انگلند" و سایر همکارانشان خدمت زندانیان میرسیدند [و عکسهایش
بیرون آمد] برده شد.
"عبود"
برای حدود سه هفته در "ابو غریب" شکنجه شد. به او چشمبند زده بودند و مجبورش
کرده بودند که روی جعبهای بایستد و بازوانش را از هر دو طرف باز و موازی زمین نگاه
دارد. بارها روی دستش، سپس روی بازوانش، و عاقبت روی شانههایش و شکمش با چوب جارو
ضربه زدند. هر بار که از روی جعبه میافتاد، شکنجه گران آب سرد رویش میریختند. یکی
از آنها رویش ادرار کرده بود. روز بعد او را پیش گروهبانی بردند که به گفت، "اگر
اعتراف نکنی تورا به دست کسانی میدهم که به تو تجاوز جنسی بکنند." این فقط
یک تهدید خشک و خالی نبود. "عبود" نمیگوید که آیا به او تجاوز شده بود
یا خیر، ولی سرتیپ "آنتونی تگوبا" در بین شکنجههای مختلف از این نیز سخن
میگوید، "تجاوز به یک زندانی با یک چوب جارو و یا یک ماده شیمیائی مشتعل شونده."
این گزارش همچنین در مورد "یک پلیس ارتش که با یک زندانی زن رابطه جنسی داشت"
سخن میگوید. در چنان شرایطی در "ابو غریب"، منظور از "رابطه جنسیِ"
یک سرباز آمریکائی با یک زندانیِ عراقی چیزی جز تجاوز نمیتواند باشد.
"صدام عبود"
بیشتر از ۱۸ روز از زندانیش
در "ابو غریب" را در حالیکه ۲۳ ساعت شبانهروز دستانش بالای سرش زنجیر
شده بودند و موزیک کر کنندهای پخش میشد گذراند. بنا به گزارش "نیویورک تایمز"،
"هر چند روز یکبار زنجیر او باز میشد تا بتوانند اعمال دیگری با او انجام دهند،
از جمله آب سرد روی بدنش، حمله سگی که پارس میکرد، شکنجهای تحت عنوان عقرب، که بازوانش
را از پشت به زنوانش میبستند" در حالیکه مشت و لگد نثارش میکردند. عاقبت زمان
بازجوئی میرسد.
"عبود"
برای روزنامه توضیح داد "آنها شروع به بازخواست کردند. پرسیدند آیا گروههای اسلامی
مخالف را میشناسی؟ پاسخ دادم بله. پرسیدند آیا زرقاوی را میشناسی؟" منظور
"ابو موساب الزرقاوی" است که یک جنگنده طرفدار "القاعده" بود.
"گفتم بله. من رانندهاش هستم، به خدا قسم."
پس از اینکه
به دروغ اعتراف میکند که رانندهٔ تروریست زُبدهای است که آمریکا در تکاپوی یافتنش
است، اعتراف تکان دهنده دیگری میکند. "آنها پرسیدند آیا 'اُساما بن لادین' را
میشناسی؟ پاسخ دادم من خود 'بن لادین' هستم که تغییر قیافه دادهام که مرا نشناسند."
"عبود" اظهار داشت که با ایمان کامل این جملات از دهانش خارج میشدند.
"ترس من فقط از این بود که مرا به اتاق شکنجه برگردانند. ترجیح میدادم بمیرم."
چه کسی مسئول
اتفاقاتی است که در "ابو غریب" افتاد؟ اشخاص بیشماری را میتوان ملامت کرد،
ولی بیشتر گناهها روی دوش "دانالد رامسفلد" است که آنچه که آرزو داشت توسط
معاونش "ستفن کمبن" و سپس در رده پائینتر سرتیپ "جفری میلر"به
انجام رسید.
در نوامبر سال
۲۰۰۲، "میلر" مامور بازجوئی از زندانیان
"گوانتانامو" شد. تحت فشار از طرف "رامسفلد" که عملکرد بهتری داشته
باشد، "میلر" برای انجام روشهای خشنتری روی زندانیان اجازه گرفت. (با داشتن
"بازجوئی مفید"، "رامسفلد" و سایر مقامات ارشد بوش به دنبال رابطِ
یازدهم سپتامبر میگشتند- رابطی که مانند کارخانههای سلاحهای کشتار جمعی "صدام"
پنداری بیش نبود.) در دسامبر ۲۰۰۲، مشاور وزارت
دفاع "جیم هینز" یادداشتی برای "رامسفلد" فرستاد و از او خواست
که از روشهای شاقتری از جمله وضعیت طاقت فرسا، انزوا، محرومیت از خواب، و استفاده
از ترس نهانی زندانیان مانند ترس از سگ، استفاده کنند. در این یادداشت او اشاره میکند
که "داگلاس فیت" و "ریچارد مایِرز" هر دو با این موافق بودند.
"رامسفلد" هم موافقت کرد، با این توضیح که مجبور کردن زندانی که ساعتها روی
پا بایستد زیاد طاقت فرسا نیست. او نوشت "من روزی هشت تا ده ساعت ایستادهام.
چرا ایستادن محدود به چهار ساعت باشد؟"
در سپتامبر ۲۰۰۳ سرتیپ "میلر" از طرف "رامسفلد"
به عراق گسیل داده شد تا از اوضاعِ بازجویی، بخصوص در "ابو غریب" کنکاش کند.
ماموریت او؟ آن زندانها را "گوانتانامویی" بکند. در آوریل ۲۰۰۴، "میلر" بطور رسمی سرپرستی
تمام زندانهای عراق را به عهده گرفت. او با سرعت هر چه بیشتر زندانها را بصورتی که
در "گوانتانامو" اداره میشدند در آورد، از جمله ترفند مورد علاقهاش: ترساندن
زندانیان با سگ. به نظر میرسد که روند جدید برای "پنتاگن" خوشایند بود و
نتیجه بازجوئیها، که احتمالا قبول هر چه که خواسته میشد به دلیل استیصال بازجو شوندگان،
و یا اختراع وقایع، رضایت بخش بود. در پایان، "میلر" موفق شده بود که زندانها
را در عراق "گوانتانامویی" بکند.
دو ارتشی که
در عراق خدمت میکردند در جولای سال ۲۰۰۵
به دلیل استفاده از سگ در شکنجه کردن زندانیان در "ابو غریب"
به فوریت به دادگاه احضار شدند، و روزنامه "واشینگتن پست" داستان این محاکمه
را که توجه افراد زیادی را جلب نکرد، به تفصیل گزارش داد. شهادت بازجو شوندگان در این
دادگاه نقش "میلر" را افشا کرد. بر اساس گزارش "واشینگتن پست"،
سرگرد "دیوید دینما" که افسر ارشد در قسمت پلیس ارتش بود به دادگاه اعلام
کرد "ما میدانستیم که [میلر] را وزیر دفاع به 'ابو غریب' فرستاده بود که روشی
را که در 'گوانتانامو بی'" به کار گرفته بود در آنجا هم انجام دهد". در این
گزارش "واشینگتن پست" ادامه داد:
در حالیکه مقامات
بالای دولتی روشهائی را که در "ابو غریب" به کار گرفته میشد (از جمله کلاه
مخروطی، لخت نمودن، و زندانیان را تحت فشار فیزیکی غیر قابل تحمل قرار دادن) را سؤ
استفاده، سرکشی، و شوخیهای ابلهانهٔ نوبت کار شبانه نامیدند، گونهای از این اعمال
که توسط بازجویان کارکشته در "گوانتانامو بی" انجام میشد با اجازه مقامات
بالا بوده است. سَگهای وحشت بر انگیز در "گوانتانامو" نیز بکار گرفته شدهاند.
یکی از این
شکنجه دهندگانِ با سگ، گروهبان "مایکل جی سمیت" بود که در سال ۲۰۰۶ به دلیل اینکه زندانیان را آنچنان وحشت
زده میکرد که نه تنها لباسهای خود را خیس میکردند، بلکه قادر به کنترل مدفوع خویش نیز
نبودند، محکوم شد. سرهنگ "توماس پاپاس" که مسئول زندان "ابو غریب"
در زمان گرفتن عکسهای مشهور بود، با شرط مصونیت به نفع مدافعین شهادت داد. او شهادت
داد که در مورد کارآئی سگها زمانیکه "میلر" و همکارانش در سال ۲۰۰۳ به عراق رفتند آگاه شد. دادگاه "میلر"
را برای شهادت دادن در هر دو دادگاه احضار کرد. ولی او در پناه تبصره شماره پنج قانون
اساسی که اظهاراتش ممکن بود خود او را محکوم میکرد، از شهادت دادن امتنأع ورزید.
قهرمانی
در "ابو غریب"
اگر به دلیل
افشاگریِ سرباز ۲۴ سالهای به نام
"جو داربی" نبود، امکانِ این بود که ما هیچگاه از شکنجه و سؤ استفادههائی
که در "ابو غریب" رخ داد اطلاع حاصل نکنیم. "داربی" عضو پلیس ارتش
در این زندان بود. یکی از روزهای سال ۲۰۰۴، یکی از ارتشیانِ ویژه به نام
"چارلز گارنر" به او یک "سی دی" داد که محتوی مقادیری عکس بود،
تا او هم به اندازه خودش از دیدن آن عکسها لذت ببرد. "گارنِر" فرمانده ارتشیان
ذخیره و مسئول این بود که زندانیان را قبل از اینکه به اطلاعات ارتش یا "سازمان
دیگر دولتی" (که اسم رمزی برای سیا و پیمانکارانش بود) ببرند، برای بازجوئی آماده
سازد.
بر خلاف “گارنر”،
عکسها برای “داربی” سرگرم کننده نبودند. در واقع او مشمئز شده بود. به نظر او موضوع
عکسها هولناک بودند و حکایت از یک تبهکاری میکردند، که پس از سه هفته کنکاش با خود
بالاخره تصمیم گرفت که آنها را به پیشکار مخصوص بازجوئی از جرائم ارتشی در “ابو غریب”
به نام “تایلر پیرسُن” تحویل دهد. از آنجا عکسها سلسله مراتب خود را طی کردند، و در یک مقطع
زمانی توسط یک عامل نفوذی به دست “سیمور هرش” رسیدند- و سرانجام از برنامه تلویزیونیِ
“۶۰ دقیقه ۲” سر در آوردند.
“داربی” امیدوار
بودکه گمنام باقی بماند، ولی به زودی در جهان شناخته شد. با آشکار شدن نام او، خود
و خانوادهاش تهدید
شدند. زمانی که همه چیز تازه افشا شده بود و او هنوز در “ابو
غریب” بود، ترس او از این بود که در خواب او را به قتل برسانند. هنوز هم او باور نمیکند
که آنچه که انجام داد شاهکاری بود. در زمانی که جایزه “نمایش آزادی در رشادت، کندی”
را دریافت میکرد گفت: “در آن زمان این به نظر کار درستی میامد.”
اردوگاه “ناما”- به نظر “ابو
غریب” بد نام میاید، ولی جنایات جنگی در “اردوگاه ناما” که نزدیک فرودگاه بغداد است
و توسط “جی ساک” اداره میشود نیز انجام شده است. بطور رسمی، این اردوگاه بازجوئی منطقه
جنگی به شمار میامد. به قول “اریک شمیت” در “نیو یورک تایمز” سال ۲۰۰۶، “ناما” بطور کوتاه به معنای “منطقه نظامی
پلید کاران” است. شعار آنها که روی پوستری در این اردوگاه حک شده بود این بود: “عدمِ
خون، عدمِ گیر افتادن”، کنایه به اینکه “اگر خون از دماغ کسی نیاید، دلیلی نیز برای
محاکمه وجود ندارد.” کسانی که به این اردوگاه آورده میشدند زندانی جنگی به حساب نمیآمدند،
و بنابراین، عهدنامه ژنو در موردشان صدق نمیکرد. هیچ کسی حق دیدار از زندانیان را
نداشت، نه خویشاوندان، نه وکلا، یا نمایندگان صلیب سرخ.
“جِرومی سکهیل”
گزارشی تهیه کرده است از طرز رفتار مامورین “اردوگاه ناما” با یک زندانی، که پسر یکی
از محافظین “صدام حسین” بود. در این گزارش آمده است که “او را لخت میکردند و آنقدر
به ستون فقراتش ضربه میزدند تا بیهوش میشد، سپس روی او آب میریختند و بدن خیس او را
جلوی باد کولر قرار میدادند، در حالیکه آنقدر به شکمش ضربه میزدند تا بالا میاورد.”
این نوع رفتار
برای کسانی که به دست “جی ساک” میافتادند عادی بود. این عِراقیهای بیچاره را کتک
میزدند، به آنها تجاوز جنسی میکردند، بیرحمانه در معرض مقدار معتنابهی صدا و نور قرار
میدادند، به تمام بدنشان آب میریختند، و آنها را جلوی کولر نگاه میداشتند. بعضی از
آنها مردند. تعداد کثیری نمیدانستند چه جوابی به بازجویان بدهند، چرا که آنها از اطلاعاتی
که بازجویان میخواستند روحشان
هم خبر نداشت. در حقیقت، گزارشی از “صلیب سرخ” که به بیرون درز پیدا کرد حاکی از این
است که “تخمین زده شده است که بین ۷۰
تا ۹۰ درصد کسانی
که در عراق آزادیشان از آنها گرفته شده بود، اشتباها دستگیر شده بودند.”
“اردوگاه ناما”
آنچنان محرمانه بود که زمانی که “میلر” برای “گوانتانامویی” کردن به عراق فرستاده
شده بود باید از مقامات بسیار بالا اجازه میگرفت تا بتواند به این اردوگاه قدم بگذارد.
چه کسی از اتفاقاتی که در “اردوگاه ناما” در عراق رخ میداد اطلاع داشت؟ نخست سرلشگر
“ستنلی مککریستال” بود که از سال ۲۰۰۳
تا سال ۲۰۰۸
فرمانده “جی ساک” بود. او مرتب به این اردوگاه سر میزد و از تمام
حوادثی که در این اردوگاه پیش میامد اطلاع داشت. طبق مصاحبهای که مجله “اسکویایر”
با یکی از بازجویان این اردوگاه کرد، “مککریستال” تضمین داده بود که هیچکس در روش
بازجوئی این اردوگاه دخالت نخواهد کرد. سرهنگِ مسئول این اردوگاه به بازجویان گفته
بود که “از سوی ’مککریستل’ و ‘پنتاگن’ او اطمینان حاصل یافته بود
که “صلیب سرخ” به هیچ صورتی به این اردوگاه راه نخواهد یافت. درهای اردوگاه به روی
هر کسی که قصد بازرسی داشت، حتی بازرسان ارتش، بسته شده بود.”
در مدت کابینه
“بوش”، وظایف “مککریستال” از رهبری “اردوگاه ناما” فراتر رفته بود. تحت کنترل او،
“چینی” و “رامسفلد” یک شبکه عملیات مخفیانه را اداره میکردند. (به بخش ۵ مراجعه شود. ) اینکه “چینی” و “رامسفلد”
عملیات مخفی خود را از طریق پنتاگن، بجای سیا، انجام میدادند، دلیل دیگری داشت. “مارک
مازتی” در “نیو یورک تایمز” ۲۰۱۰
گزارش داد، “بر خلاف عملیات مخفیانه، این گونه عملیات به تصویب
رئیس جمهور و گزارش به کنگره احتیاجی نداشتند.”
مسئولیت جنایات جنگی در “اردوگاه ناما”، علاوه بر
“مککریستال”، بر عهده “چینی” و “رامسفلد”، و فرمانده کل “جورج بوش” نیز هست، گرچه
در مورد مقدار اطلاعات “بوش” از چند و چون آنچه که در این اردوگاه میگذشت معیاری در
دست نیست.
در سال ۲۰۰۹، رئیس جمهور “اوباما” به “مککریستال”
مسئولیت سرپرستی نیروهای آمریکا و نیروهای ائتلافی در افغانستان را داد. سال بعد که
“مککریستال” به “مایکل هستینگ” در مجله “رولینگ استُنز” از “اوباما” بد گفت، از چشم
او افتاد. او مجبور به استعفا شد، ولی نه خروج او از ارتش و نه دهشت “جی ساک” بر سر
ارتشبد بازنشسته سایه نیفکندند. بعد از بازنشستگی، قرارداد پر منفعت کتابی را بست،
از او خواسته شد که در دانشگاه “یئل” تدریسِ رهبری بکند، و به عنوان صدای پر نفوذی
در دائره ارتش باقی ماند.
سرلشگر “دیوید پتریاس”- در سال ۲۰۰۴، سرلشگر “دیوید پتریاس” سرپرست “فرماندهی
امنیتیِ انتقالیِ چند ملیتی” در عراق شد. برای “پتریاس”، این یکی از چند مقام مهمی
بود که بر عهده داشت، که بعدها مسئول نیروهای آمریکائی و نیروهای ائتلافی در افغانستان،
و سپس به مدت کوتاهی سرپرست سیا شد (تا اینکه به دلیل یک رسوائی برکنار شد). به عنوان
سرپرست فرماندهی چند ملیتی در عراق، او مسئول آموزش پلیس تکاور ویژه عراقی بود، گروه
زُبدهای که باید از کسانی که مظنون به شورش علیه دولت دست نشانده آمریکا بودند بازجوئی
میکردند. رامسفلد سرهنگ “جیمز استیل” را برای کمک به سرلشگر فرستاد. “استیل” تجربه
وسیعی در بازجوئی و شکنجه داشت. در دوره “ریگان”، او یکی از مشاورین ویژه دیکتاتور
سرکوب کننده “السالوادور” در شکنجه گاه مشهور “فرودگاه ایلپنگو” بود.
“پتریاس” سرهنگ
بازنشسته “جیمز کافمن” را استخدام کرد که به “استیل” کمک کند. “کافمن” به “پتریاس”
گزارش میداد و “استیل” به “رامسفلد”. روزنامه “گاردین” با سرلشگر “السماری” که به
“کافمن” و “استیل” کمک میکرد مصاحبهای به عمل آورد. این شخص به روزنامه اظهار کرد،
“آنها متفقا و با هم کار میکردند. در ۴۰
یا ۵۰ باری که من آنها
را دیدم هیچگاه از هم جدا نبودند. آنها کاملا میدانستند که در آنجا چه میگذشت… شکنجه،
موهشترین شکنجهها.” سپس “سماری” به تفصیل در مورد نوع و روش بازجوئی که تحت نظر “کافمن”
و “استیل” بود توضیح داد:
هر مرکز بازجوئی
کمیته بازجوئی خود را داشت… هر کمیته از یک افسرِ سرپرست و هشت بازجو تشکیل میشد. این
مراکز از هر گونه وسیله شکنجه، از جمله الکتریسیته، آویزان معکوس کردن، ناخن کشیدن،
و به جاهای حساس کتک زدن، استفاده میکردند.
آیا آموزش شکنجه
به سربازان عراقی یک جنایات جنگی بود؟ به احتمال زیاد بود. به هر جهت این علیه قوانین
ارتش آمریکا است که اقدام به شکنجه “در خارج محدوده آمریکا” را تخلفِ قابل مجازات میداند.
اکثر جرائمی
که در اینجا شرح داده میشوند بر خلاف قوانین بینالمللی و عرف جنگ، از جمله عهدنامه
ژنو و قانون ۱۹۹۶ جنایات جنگی
آمریکا میباشند. سیا تحت فرماندهی “جورج تنت” از همین شک داشت و بدین پندار بود که
مرتب از دفتر حقوقی اطمینان مجدد میگرفتند. و نیز به این دلیل بود که در سال ۲۰۰۲ آمریکا از معاهده دادگاه جنائی بینالمللی
خارج شد. شاید چنین دادگاهی قادر به محاکمه این جانیان جنگی نباشد، ولی دادگاه فدرال
آمریکا میتواند تخلف از ماده ۲۳۴۰
قانون فدرال (قانون علیه شکنجه) و قانون جرائم جنگی را محاکمه
کند.
فلوجه: یک قساوت آمریکائی- یورش ارتش آمریکا
به “فلوجه”، مرکز پایداری علیه نیروهای آمریکائی در جنگ عراق، وحشیانه بود. اهالی "فلوجه"
محکوم به بارش بی وقفه بمبهای آمریکائی، و به قول عدهای بمبهای خوشهای، بودند. بسیاری
از ساکنین در مرکز آتشبار قرار گرفتند، و عدهای نیز به دست تک تیراندازان کشته شدند.
در سال ۲۰۰۴، از این شهر
سیصد هزار نفری جز تل خاکی باقی نمانده بود، و شصت درصد ساختمانها نابود و ساکنین
یا کشته شده بودند و یا مهاجرت کرده بودند. صدمات جنگ همچنان مردم این شهر را احاطه
کرده است، که باعث تعداد سرطان و نقص هنگام تولد بیسابقهای شده است.
یکی از پلیدترین
اقدامات نیروهای آمریکائی علیه “فلوجه” استفاده از فسفر سفید، گلوله آتشزا، بود. فسفر
همینکه در جریان هوا قرار میگیرد خود به خود آتش میگیرد. زمانی که ذرّهای از این
ماده با بدن تماس میگیرد، پوست و گوشت آتش میگیرند. تا زمانیکه اکسیژن باشد اشتعال
ادامه دارد، که گاهی به استخوان میرسد.
در نوامبر سال
۲۰۰۵، “اسوشیتد پرس” داستان یک فیلم مستند
را، که یک شبکه تلویزیون دولتی ایتالیایی پخش کرده بود، که در آن از استفادهٔ ایالات
متحده از فسفر سفید “به طرز وسیع و یکسره” روی ساکنین در “فلوجه” سخن میرفت، انتشار
داد. دولت آمریکا پاسخ متناقضی داد، که وزارت امور خارجه نخست تائید کرد که از فسفر
سفید برای روشنی استفاده شده بود، ولی بعد کل خبر را تکذیب کرد. بعدها یک مقام “پنتاگن”
استفاده از فسفر سفید را تائید کرد که “به عنوان یک ماده آتشزا علیه ارتش دشمن استفاده
شده بود”، و نه علیه ساکنین.
چه بر علیه ساکنین
یا ارتشیان، بر طبق قانون ۱۹۹۶
جنایات جنگی، استفاده از فسفر سفید جرم است. قانون فدرال “تخلف
سنگین” از عهدنامه ۱۹۰۷ “لاهه” را ممنوع
کرده است، و این یک تخلف سنگین است. بر طبق ماده ۲۳(ای) “منشور لاهه” استفاده از “سلاح، موشک،
یا موادی که رنج غیر لازمی را تولید کند” غیر قانونی است. استفاده از مواد آتشزا از
هر نوع، از جمله فسفرسفید، بر طبق توافقنامه شماره سه سازمان ملل در مورد سلاحهای جنگی
ممنوع شده است.
قابل ملاحظه
است که یکی از دلایلی که برای تهاجم به عراق از طرف آمریکا ایراد میشد استفاده “صدام حسین” از سلاحهای شیمیائی
بود، و خود آمریکا بر علیه مردم عراق از این سلاحها استفاده کرده بود.
در بخش آینده
به جرائم دیگری خواهیم پرداخت- ارتکاب جرائمی خارج از عراق و افغانستان، که ممکن است
به قوانین و عرف جنگی شمولیت پیدا نکند، ولی نقض توافقنامههای بینالمللی برای حمایت
از حقوق بشر را در بر میگیرد.
جدول مقامات اصلی ایالات متحده، کمپانیهای امنیتیِ خصوصی،
و افراد غیر نظامی که متهم به جرائم جنگی میباشند، در رابطه با جنگهای عراق و افغانستان
دیوید ادینگتن
مشاور
کمیته سنا در تحقیق واقعه ایران-کانترا: سال ۱۹۸۷؛ مشاور اصلی معاون رئیس جمهور:
۲۰۰۱-۲۰۰۵؛ رئیس ستاد معاون رئیس جمهور: ۱ نوامبر ۲۰۰۵- ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹
مایکل
دیندرا
رئیس
قسمت ضد تروریستی سیا: ۲۰۰۱-۲۰۱۵
جان
اشکرافت
دادستان
کل: ۲ فوریه ۲۰۰۱- ۳ فوریه ۲۰۰۵
کفر
بلک
رئیس
قسمت ضد تروریستی سیا: جون ۱۹۹۹-۲۰۰۲؛ سفیر کل ضد تروریستی وزارت امور خارجه:
۲۰۰۲- نوامبر ۲۰۰۴؛ معاون شرکت بلکوتر
۲۰۰۵-۲۰۰۸
استیوِن
بِرَدبِری
معاون
دادستانی دفتر مشاوره قانونی دادگستری: آوریل ۲۰۰۴؛ معاون دادستانی کل برای مشاوره
قانونی (هیچگاه از طرف سنا تائید نشد): ۲۰۵-۲۰۰۹
جورج
و بوش
رئیس
جمهور آمریکا: ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹
جی
بایبی
معاون
دادستانی دفتر مشاوره قانونی دادگستری: ژانویه ۲۰۰۱- ۱۳ مارث ۲۰۰۳
شرکت
بینالمللی سی. اِ.سی.آی
پیمانکار
استفاده از روشهائی بازجوئی در زندان ابو غریب: ۲۰۰۴
ستفن
کمبن
معاون
وزیر دفاع در امور امنیتیِ: ۷ مارس ۲۰۰۳- ۳۱ دسامبر ۲۰۰۶
سرهنگ
جیمز کافمن
ارتش:
مشاور جوخه مرگ عراق همراه با استیل “تیپ گرگ”: ۲۰۰۴
دیک
چینی
معاون
رئیس جمهور: ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹
سرتیپ
دل ال دیلی
فرمانده
فرماندهی مشترک عملیات ویژه: ۲۰۰۱-۲۰۰۳؛ هماهنگ کننده ضد ترریستی وزارت خارجه: ۲۲جون
۲۰۰۷- آوریل ۲۰۰۹
داگلاس
فیت
معاون
وزیر جنگ برای خط مشی (بوش/ رامسفلد): جولای ۲۰۰۱- اگوست ۲۰۰۵
البرتو
گونزالس
مشاور
کاخ سفید: ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- ۳ فوریه ۲۰۰۵
ویلیام
‘جیم’ هینز
مشاور
عمومی وزارت دفاع: ۲۴ مارس ۲۰۰۱- ۱۰ مارس ۲۰۰۸
جان
‘بروس’ جسن
روانشناس
نیروی هوائی در قسمت آموزش نجات، خفا، مقابله و فرار: قبل از ۱۹۸۸؛ شریک در شرکت میچل،
جسن، و همکاران، پیمانکار سیا در امور بازجوئی: ۲۰۰۲- آوریل ۲۰۰۹
سرلشگر
استنلی مککریستال
فرمانده
فرماندهی مشترک ویژه: ۲۰۰۳-۲۰۰۸؛ فرمانده نیروی کمکی امنیتیِ بینالمللی و فرمانده
نیروهای آمریکا در افغانستان: ۱۵ جون ۲۰۰۹- ۲۳ جون ۲۰۱۰
ستریپ
جعفری میلر
فرمانده
بازداشتگاههای گوانتانامو بی در کوبا و عراق: نوامبر ۲۰۰۲- نوامبر ۲۰۰۴
جیمز
المر میچل
روانشناس
نیروی هوائی در قسمت آموزش نجات، خفا، مقابله و فرار: قبل از ۱۹۸۸؛ شریک در شرکت میچل،
جسن، و همکاران، پیمانکار سیا در امور بازجوئی: ۲۰۰۲- آوریل ۲۰۰۹
اسکات
مولر
مشاور
عمومی سیا: ۲۰۰۲-۲۰۰۴
سرلشگر
ریچارد مایرز
اداره
کننده ریاست ستاد کل: اول اکتبر ۲۰۰۱- ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۵
سرلشگر
دیوید پتریاس
فرمانده
نیروهای چند ملیتی در عراق: ۱۰ فوریه ۲۰۰۷- ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۸؛ رئیس فرماندهی مرکزی:
۳۱ اکتبر ۲۰۰۸ – ۲۳ جون ۲۰۱۰؛ فرمانده نیروهای افغانستان: ۴ جولای ۲۰۱۰- ۱۸ جولای
۲۰۱۱؛ رئیس سیا: ۶ سپتامبر ۲۰۱۱- ۹ نوامبر ۲۰۱۲
کندلیسا
رایس
مشاور
امنیت ملی: ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- ۲۶ ژانویه ۲۰۰۵؛ وزیر امور خارجه: ۲۶ ژانویه ۲۰۰۵- ۲۰
ژانویه ۲۰۰۹
جان
ریزو
مشاور
عمومی سیا: نوامبر ۲۰۰۱-۲۰۰۲؛ معاون مشاور عمومی: ۲۰۰۲- ۲۰۰۴؛ مشاور اصلی سیا: نیمه
۲۰۰۴- اکتبر ۲۰۰۹
دانالد
رامسفلد
وزیر
جنگ: ۲۰ ژانویه ۲۰۰۱- ۱۸ دسامبر ۲۰۰۶
سرهنگ
جیمز استیل
مشاور
جنگی: ویتنام، السالوادور (۱۹۸۴ تا ۱۹۸۶)؛ اِشغال عراق (۲۰۰۴)
جورج
تنت
رئیس
سیا: ۱۵ دسامبر ۱۹۹۶- ۱۱ جولای ۲۰۰۴
جان
یو
معاون
دادستانی کل، اداره مشاوره حقوقی، اداره دادستانی کل: ۲۰۰۱- ۲۰۰۳
ادامه دارد