به جرات
میتوان گفت که هیچ داستان نویسی در ایران به قدرت و شجاعت صادق هدایت نتوانست نقاط
مثبت و منفی فرهنگ ایرانیان را به قلم بیاورد. هدایت که برای رشته ریاضیات به بلژیک
و دندان پزشکی به فرانسه، همراه گروهی از ایرانیانی که دولت برای تحصیل به اروپا میفرستاد
عازم این دو کشور شده بود، پس از آنکه درک کرد که علاقه او صرفا به ادبیات است، بدون
هیچ گونه عذر و بهانه و نگرانی از فشار دولت و خانواده ترک تحصیل کرد و به نویسندگی
پرداخت. او انسان آزادهای بود که زیر بار هیچ فشاری نمیرفت و سخنان خود را شجاعانه
بیان میکرد. این البته با فرهنگ سالوسی و همرنگ جماعت شدن اکثر ایرانیانِ دور و برش
تفاوت داشت، و بدین جهت دوستان او کسانی بودند که او را به درستی میشناختند و برای
افکارش احترام قائل بودند، حتی اگر مانند او نبودند. شخصی حاضر جواب بود و طنزی برخورنده،
و به مذاق عدهای زننده، داشت. گرچه بسیاری از دوستانش به دلیل این طنزش بدور او جمع
شده بودند. پیش از آنکه به فرانسه برود این زبان را در دبیرستان فرا گرفته بود و نوشتههای
فرانسه را به فارسی ترجمه میکرد. قرآن و بسیاری از کتب مذهبی را خوانده بود و بدین
دلیل مذهب اسلام را بخوبی میشناخت. انتقاد او از اسلام، و مذهب بطور عموم، در هر نوشتهاش مشخص است. از آنجائی
که به فرهنگ ایران پیش از اسلام عشق میورزید سفری به هند کرد و زبان پهلوی را آموخت.
نتیجهاش چند ترجمه از پهلوی به پارسیِ امروزه است. به دانش علمی، که به انگلیسی
به آن ساینس میگویند، علاقه داشت و گزارشات علمی را دنبال میکرد. آنچنان به زندگی
دلبسته بود که به هر چه علاقمند میشد در فراگیری آن کوشش میکرد. در اواخر عمر، در پی
یادگیری زبان روسی بود، که در نوشتههای آخرین او منعکس است. ولی شیفتگی او به فرهنگِ
پیش از اسلام بود، و این تنفرِ او را از اسلام و تظاهرات مذهبی و آخوندبازی بیش از
بیش میکرد. به قضا و قدر اعتقادی نداشت و حتی مرگ خود را با تصمیمگیری قبلی و هوشیاری
کامل انجام داد. اینکه او از زندگی مایوس بود و یا از نظر مالی در مضیقه بود و به
این دلیل خودکشی کرد، با توجه به توان و شخصیت هدایت مورد قبول به نظر نمیاید، و مشخصاً
زمانی به مرگ خود دست زد که به این نتیجه رسیده بود که زندگی پُربارش را به اتمام
رسانده بود. به این دلیل، پیش از مرگ تمام یادداشتهایش را سوزاند، چرا که آنها را قابل
خواندن توسط دیگران نمیدید، و ماموریتش را در
جهان تمام شده میانگاشت.
هدایت از زمان خود چند گام جلوتر
قرار داشت، شاید بدین دلیل که در عمر کوتاه خود شاهد وقایع سیاسی بیشماری شده بود.
دوران کودکی او اواخر دولتهای ارتجاعی و منحط قاجاریه را قلم میزد. این سلسله، چنانکه
میدانیم در اواخر عمر طولانیش، بخصوص در زمان جنبش مشروطه که هدایت در آن زمان کودکی
بیش نبود، به انحطاط کامل سوق داشت. جنگهای محمدعلیمیرزا با
پشتیبانی دولتهای خارجی در تاریخ ایران درج شدهاند، که به
تثبیت دخالت روس و انگلیس در ایران کمک کرد. زمانیکه دولت فخیمه انگلیس رضا شاه را
به اصرار ملایان به پادشاهی رساند (چرا که مردم ایران و حتی دولت انگلیس طرفدار رژیم
جمهوری بودند) هدایت در دوران جوانی و تاثیر پذیریش بود. جنگ دوم و همکاری رضا شاه
با دولت نازی که عاقبت به اخراج او از ایران انجامید، دوران پُر تلاطم سیاسی در ایران
بود، که همزمان با سالهای شکوفایی ادبی هدایت میشد. جنبش ملی دکتر مصدق آخرین واقعه
سیاسی میتوانست باشد که هدایت شاهدش بود. او که در یک خانواده اشرافی و وابسته به دولت
و سلطنت میزیست کاملا تحت تاثیر فضای سیاسی قرار میگرفت، و البته به هوشیاری سیاسی
و اجتماعی او مدد میرساند. با آنکه رابطه او با مردم طبقات پائین اجتماع کم بود، درد
آنها را به خوبی میشناخت، و تصویری که از مردم کوچه و خیابان در داستانهایش میکشد
کاملا ملموس است. با توجه به سبک ساده و بیپیرایهٔ نویسندیگیش، او را میتوان پدر
داستاننویسی معاصر دانست، که با خلق بوف کور، بزرگترین اثر نثر ایرانی را به نمایش
گذاشته است. یکی دیگر از دلایلی که او پیشرو زمان خود بود عادات شخصی او بود. به
مذاهب، و بخصوص اسلام، بسیار آگاهی داشت و چه بصورت جدی و یا طنز آمیز به عادات مذهبی
حمله میکرد و عواقب مذهبی بودن را ترسیم میکرد. به عنوان نمونه، داستان کاروان اسلام
در مورد صدور اسلام به کشورهای دیگر است، که شاید گفت که یک پیشبینی بود،
چرا که بیش از نیم قرن بعد خمینی از آن سخن میگفت، و حکومت عراق را با اعلام صدور اسلام
شیعه به عراق تهدید میکرد، که منجر به جنگ
هشت ساله شد. عادت دیگری که او داشت و امروزه متداول شده است پرهیز از خوردن گوشت بود.
مقاله انسان و حیوان و داستان سگ ولگرد و شرح حال یک الاغ هنگام مرگ، و سایر مقالات
و نوشتههایش کمال انسانیتش را در حمایت از حیوانات میرساند، که گرچه امروزه حیوان
اهلی در خانه داشتن در ایران رواج دارد، در آن زمان به علت نجس بودن سگ و بی چشم و
رو بودن گربه، مردم از نگهداری چنین حیواناتی در خانه پرهیز میکردند. به نقاشی و شعر
علاقه داشت و کارهائی در این زمینه کرده بود. بر خلاف آنچه که شهرت داده شده است، و
به شهادت دوستانش، برای شاد بودن گردهمآئی میکرد، و مشهور است که در سخنان هزل گفتن
و به شوخی مطالب را بیان کردن استاد بود، و این یکی از دلائلی بود که دوستانش دورش
جمع میشدند. ادیبان آن زمان گروهی با عنوان سبعه درست کرده بودند، و او هم با جوانان
هم پالکیش و برای دست انداختن گروه سبعه با سه دیگر از دوستانش خود را گروه ربعه مینامیدند.
اکثر نوشتههایش همیشه در سانسور بودند، که به وضوح رژیم اسلامی ایران نیز کتابهای
او را ممنوعالچاپ کرده است، و حتی مدیر نشریات بزرگ امیر کبیر را به دلیل
اینکه آثار هدایت را در زمان شاه پخش میکرد
به زندان انداختند!
در دو نامهای که هدایت و نیما به عنوان شوخی به یکدیگر مینویسند،
هدایت یکی از اشعار نیما را به صورت مسخرهای در میاورد، و در پاسخ نیما داستانی برای
او میسازد و او را کاذب گمراهباشی خطاب میکند، که نقطه مقابل بر عکس صادق هدایت است.
از آنطرف دوستانش نام او را درهم کرده بودند و او را هادی صداقت مینامیدند. این البته
کاملا بجا بود، چرا که با خصوصیاتی که هدایت داشت واقعا هادی صداقت بود، و روشن بینی
و روشنگری او در نوشتههایش چشمگیر است. این صداقت همراه با رُک گوئی و بیپیرایه سخن
گفتنش، که البته هزینههای بسیاری در بر داشت، او را اولین نویسنده سانسور شده (برای
نوشتن کتاب وغ وغ ساهاب) در ایران کرد. آن زمانی که کفر گوئی مجازاتش مرگ بود (متاسفانه
مانند امروز)، او با شجاعت کامل دین اسلام را نقد میکرد و آداب و رسوم اسلامی را به
مسخره میکشید. در زیر نمونههای جالبی از این گونه بیپردهگوییها میاید:
“تا موقعی که مردم سر بگریبان وحشت آندنیا و شکیات و سهویات نباشند
درین دنیا مطیع و منقاد نخواهند ماند. آنوقت ماها نمیتوانیم بزندگی خودمان برسیم. تا ترس و زجر و عقوبت
دنیوی و اخروی در میان نباشه گمان میکنید میاند برای من و سرکار کار میکنند؟... اگر
ما مردم را از عقوبت آن دنیا نترسانیم و درین دنیا از سر نیزه و مشت و توسری نترسانیم
فردا کلاه ما پس معرکه است… اگر عمله روزی ده ساعت جان میکنه و کار میکنه و بنان شب
مهتاجه و من انبار قالیم تا طاق چیده شده باید معتقد باشه که تقدیر این بوده… پس مردم
باید گشنه و محتاج و بیسواد و خرافی بمانند تا مطیع ما باشند. اگر بچه فلان عطار درس
خواند، فردا به جمله های مان ایراد میگیره و حرفهائی میزنه که من و شما نمیفهمیم. آنوقت
خدا حافظ حاجی آقا و حجت الشریعه… این همه جنگ و کشتار در اروپا در گرفته بیخود نیست.
برای اینه که مردم چشم و گوششان واز شده، حق خودشان را میخواند. در اینصورت ما باید
مانع پیشرفت مردم اینجا بشیم، تا دنیا بکام ما بگرده و گر نه سپور سر گذر خواهیم شد.”
هدایت دوستانی داشت که عضو جنبشهای ملی و
یا سوسیالیستی بودند. در اینکه خود هدایت به جنبههای ملی توجه داشت شکی نیست، که ملیگری در یک یک واژههایش به چشم خورد. همچنین به نظر میرسد که طرفدار
پابرهنهها بود و یک نظام سوسیالیستی را بهتر از رژیم شاهنشاهی میشمرد. البته با آنکه
از طرف دوستانش از او دعوت شده بود، هیچگاه حاضر نشد که به یک سازمان سیاسی بپیوندد.
ولی زمانیکه نوشتههای او را میخوانیم، درک میکنیم که او فقط سیاسی مینوشت. سیاستی
که او دنبال میکرد صلح و نوعدوستی بود. سخنانی را که از زبان قهرمانان منفی داستانهایش
مینوشت، شخصیتهائی بودند که از منجلاب اسلامی سر بر آورده
بودند، که پس سقوط دولت پادشاهی، نمونههای آنها امروزه در رژیم فعلی به وفور یافت
میشوند. جملات زیر که مجددا از کتاب حاجی آقا آورده شده چنین نظری را ابراز میدارند:
“صاف و پوست کنده به شما خاطر نشان میکنم که فقط
به وسیله شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب میتوانیم جلوی این جنبش های تازه که
از طرف همسایه شمالی به اینجا سرایت کرده بگیریم... در صورت لزوم ما با اجنه و شیاطین
هم دست بیکی خواهیم شد تا نگذاریم وضعیت عوض بشه. عوض شدن جامعه یعنی مرگ ما و امسال
ما... باید همیشه این ملت را به قهقرا بر گرداند و متوجه عادات و رسوم دو سه هزار سال
پیش کرد... اگر ناخوش میشوند جن گیر و دعا نویس هست چرا دوای فرنگی بخورند که جگرشان
داغون بشه؟ چرا چراغ برق بسوزانند که اختراع شیطانی فرنگی است؟ پیه سوز روشن بکنند
که پولشان توی جیب هم مذهبشان بره. مخصوصا سعی بکنید در مجامع عمومی و در قهوه خانه
ها رسوخ بکنید و بخصوص فراموش نکنید که شهرت هائی بر ضد روس ها بدید. بعد هم سینما،
تئاتر، قاشق چنگال، هواپیما، اتومبیل، گرامافون را تکفیر بکنید. در این قسمت دیگر خودتان
استادید. مثل دفعه قبل که شهرت دادید رادیو همان خر دجاله که یک چشم به پیشانی داره
و از هر تار سیمی هزاران صدا میده و از این قبیل چیزها. بیدینی زمان رضا شاه را تقبیح
بکنید. چادر نماز، چادر سیاه و عمامه را بین مردم تشویق و در صورت لزوم توزیع بکنید.
از معجزه سقاخانه غافل نباشید.”
البته بطور مستقیم مذهب اسلام را زیر سوال
بردن و آنرا آلت دستی برای استعمار شمردن، تنها از قلم هدایت میتواند جاری شود. این
زمانی است که مرکز اسلام، یعنی عربستان سعودی هنوز با غرب برای به اسارت کشیدن خاورمیانه
همگام نشده بود:
“مذهب چی؟ مگر به جز
چاپیدن و آدمکشی است؟ همه قوانین آن برای یک وجب جلو آدم و یک وجب عقب آدم وضع شده….
یا مسلمان بشوید و از روی کتاب … عمل کنید و یا میکشیمتان و یا خراج بدهید؟ این تمام
منطق اسلام است. یعنی شمشیر برنده و کاسه گدایی. اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آن را
هم یادت هست که تاج چه میگفت؟ که در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته ای میدهند که پایش
در مشرق و سرش در مغرب است به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد اتاق دارد.”
“آن هم سیاست استعماری
است. این کتابها دستوری است که برای داشتن ما شرقیها تالیف میکنند تا بهتر سوارمان
بشوند. کدام زهر، کدام افیون بهتر از فلسفهٔ قضا و قدر و قسمتِ جهودها و مسلمانان مردم
را بی حسّ و بی ذوق و بد اخلاق میکند؟ یک نگاه به نقشه جغرافی بینداز: همه ملل اسلامی
تو سر خور، بد بخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند. ملل استعماری برای به دست آوردن
دل آنها یا تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان به نویسنده های طماع و زر پرست وجه نقد
میدهند تا این ترهات را بنویسند.”
یادداشتهائی از هدایت به جای مانده است که
گویا از او خواسته بودند که ماجرای زندگی خود و شرح حالش، یا بقول فرنگیها آتوبیوگرافی
خود را بنویسد، و این پاسخ اوست:
“من همان قدر از
شرح حال خودم رَم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ
تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید
طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کردهام، اما
پیشبینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است؛ باید اول
مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای
جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. بعلاوه، خیلی از جزئیات است که
همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت
مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که
برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از
کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد
که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی
از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند.
از این گذشته،
شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده
نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام
بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه
عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند بهطوریکه هر وقت
استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. رویهمرفته
موجود وازدهٔ بیمصرف
قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.”
No comments:
Post a Comment