عدم اعتنا به اصول قوانین اساسی و اجرای آن
به ضرر مردم سبب میشود که استعمارگران بتوانند اراده خود را به یک نفر تحمیل کنند.
سطح فشار هر قدر وسیعتر باشد اثر فشار نامحسوستر است. اکنون من به جرم همین اظهار نظر
و به جرم این که دستخط پادشاه را اجرا نکردهام در یک دادگاه نظامی که هویت آن بر کسی
مستور نیست محکوم شدهام.
من نه به مال عقیده دارم نه به مقام و هدف من
در زندگی یکی است و آن استقلال و عظمت کشور است که به خاطر همین هدف زندهام و کمال
سربلندی است که در این راه از بین بروم و خدا را شاکرم که در خلال این سرنوشت تیره
و تار که برایم مقدر فرموده است این محاکمه وسیلهای شد که پس از پنجاه سال مشروطیت
در افکار عمومی این مساله مطرح شود که در رژیم مشروطه و دمکراسی عزل و نصب رئیس دولت
که عالیترین مظهر اقتدارات حکومت است، به اراده یک نفر است یا به اراده اکثریت ملت.
و شخص غیر مسئول و تغییر ناپذیر آیا میتواند فرمانده مطلقالعنان باشد و باز هم آن
مملکت را مملکت مشروطه بدانند یا نه.
محاکمه من تنها یک امری نیست داخلی چون که
نهضت ملی ایران سبب شده که محاکمه جنبه بینالمللی هم پیدا کند و مورد توجه دنیا قرار
بگیرد و همه میخواهند بدانند نتیجه آن به کجا میرسد.
چنانچه دادگاه نظامی در معنی و مفهوم مشروطیت
شک کند، عقلای عالم و سیاست شناسان معنای مشروطیت را خوب فهمیدهاند و اگر ببینند که
پس از نیم قرن مشروطیت ما، رجال و دادرسان محاکم در الفبای مشروطیت وامانده و مردی
را به جرم این که گفته است وزرای دولت و نخست وزیر فقط در مقابل مجلسین مسئولیت دارند،
محکوم میکنند، و باز اگر ببینند دولتی که استعمارگران بیگانه را از مملکت بیرون رانده
دچار حبس و بند میکنند و ناسزا میگویند، آیا به رشد سیاسی ما چگونه فکر میکنند؟
این قسمت از روزنامه “سازندگی” نقل میشود:
http://sazandeginews.com/News/3426
مریم گنجی، خبرنگار گروه حافظه: چهاردهم اسفند ماه، روز درگذشت محمد مصدق، رهبر نهضت ملی است که پس از سالها مبارزه روزهای پایانی را در تنهایی و انزوای تحتنظر روزگار به غربت گذراند. ده سال انزوایی که روح او را خلید و درنهایت چهاردهم اسفند ۱۳۴۵ خسته از بیماری سرطان درگذشت. یاد مصدق فرازهای تاریخی مهم و احساسات پیچیده و نوستالژیکی را زنده میکند. آنقدر از او گفتهاند و نوشتهاند که تن به تکرار و ملالت نزدن در گفتن و نوشتن از او بسیار دشوار است. همین شد که برای بزرگداشت مصدق ایران در سالمرگش سراغ خاطرات فرزندش رفتیم که در آن سالهای سخت محاکمه، زندان و تبعید همراه پدر بود و ظرایف زندگی او را به چشم دید. در اینگذار بر روزهای محاکمه، دشواریهای تبعید احمدآباد و مرگ مصدق متمرکز شدهایم.
بیدادگاه
غلامحسین مصدق در خاطرات خود بر دادگاه و سالهای تبعید تمرکز کرده است و تنها به خاطرات نیز اکتفا نکرده بلکه تحلیلی از شرایط و نوع مواجهه حکومت به دست میدهد. درمورد دادگاه محمد مصدق مینویسد؛
«تصمیم درباره سرنوشت پدرم، بیاعتبار کردن او و محو افکار و آرمانهایش، هدف اصلی رژیم کودتا و درعینحال یکی از مسائل بغرنجی بود که در برابر دولت قرار داشت. شاه و مشاورانش ضمن سرکوب کردن نهضت ملی ایران، درصدد ریشهکن ساختن آن در تمامی ابعاد و یا لااقل مخدوش کردن آن برآمدند، و انجام این مهم را تنها از طریق به محاکمه کشیدن و محکومیت مصدق دانستند. ولی مصدق را نمیشد در یک دادگاه دربسته محاکمه کرد و خبر محکومیت او را اعلام نمود. مشکل مهم دیگر پس از ترتیب دادن «سناریوی» دادگاه فرمایشی، چگونگی پخش اخبار دادگاه بود. افکار عمومی مردم ایران و خبرنگاران روزنامههای معتبر جهان که به تهران آمده بودند، با بیصبری وکنجکاوی در انتظار روش دولت در برابر نخستوزیر زندانی بودند. «لوموند» روزنامه معتبر فرانسه نوشت: “این دادگاه، یکی از مهمترین دادگاههای تاریخ است.”»
در روز ۲۲ شهریور ۱۳۳۲ دستور تعقیب و محاکمه مصدق توسط محمدرضاشاه صادر شد. فرزند مصدق این حکم را یکی از بزرگترین اشتباهات محمدرضاشاه میداند و معتقد است نتیجه دادگاه نقطه عکس آن چیزی بود که شاه تصور میکرد.
«دستور محاکمه پدر و یارانش یکی از اشتباهات بزرگ محمدرضاشاه در دوران سلطنتش بود. در این محاکمه پدر در نقش مدعی از سوی مردم ایران، رژیم را به محاکمه کشید و شاه را «مات» کرد. ابراهیم خواجهنوری که از دشمنان شناخته شده نهضت مردم ایران بود و در تهیه ادعانامه و تنظیم لوایح دیگر، آزموده را در دادگاه یاری میکرد، از محاکمه علنی دکتر مصدق، به عنوان یک اشتباه، خرده گرفت و طی مقالهی تحت عنوان “چرا محاکمه دکتر مصدق علنی شد” رژیم را زیر سؤال کشید و نوشت “... شدیدترین عطش مصدق، ستاره بودن است، نه قدرتطلبی... عده زیادی به دولت اعتراض میکنند که با علم و مهارتی که مصدق در بازی کردن نقش خود دارد، چرا محاکمه او را باید علنی کرد و وسیلهی به این خوبی بدست او داد؟ میگویند در یک جامعه ضعیفنوازی مثل ایران، چه وسیلهای برای تبلیغات شخصی، بهتر از محاکمه یک پیرمرد علیل میشود تصور کرد که بدست عدهای چکمهپوش محاکمه شود؟...” محمدحسین استخر نیز که در آغاز محاکمه پدر، مقالاتی علیه او و نهضت ملی ایران نوشت و به پاس این خدمت، به نمایندگی دوره هیجدهم مجلس شورای ملی انتخاب شد، این محاکمه را یکی از اشتباهات بزرگ دولت دانست و نوشت: “... عدهای محاکمه دکتر مصدق را یکی از اشتباهات بزرگ دولت میدانند که به محبوبیت دکتر مصدق کمک کرد... این را من، از بعضی از دوستان شنیدهام که محاکمه مصدق هیچ مصلحت نبود، از دو نظر: هم موقعیت دکتر مصدق رعایت میشد، هم دیگر بر سر زبانها نمیافتاد و بهانه بدست تیپ ماجراجو نمیداد...”»
نگرانیهای یاران و موافقان شاه درست از کار درآمد. دادگاه مصدق به صحنی برای رسوایی رژیم و فرصتی برای مدافعات نخستوزیر مخلوع فراهم کرد.
«در آن بیدادگاه، پدرم و رژیم شاه، هرکدام هدفهائی داشتند. پدر ضمن اعلام غیرقانونی بودن محکمه برای محاکمه او، قصد داشت با استفاده از تریبون دادگاه افکار عمومی مردم ایران و جهانیان را به مظلومیت کشورش جلب کند و پرده از اعمال خیانتکارانه شاه و اطرافیانش بردارد و آنها را رسوا نماید. کوشش استعمارگران آمریکائی و انگلیسی را در حمایت از رژم کودتا، که قصد داشتند بار دیگر ایران را زیر سلطه سیاسی، نظامی و اقتصادی خود قرار دهند، خنثی کند و امید و اعتمادبهنفس ملت را در راه مبارزه و مقاومت، زنده نگاه دارد.
هدف شاه و استعمارگران انگلیسی و آمریکایی، سرکوب کردن جنبش ضداستعماری مردم ایران و ریشهکن ساختن آن در تمامی ابعاد و یا لااقل، مخدوش کردن آن بود. بدین منظور باید رهبری نهضت ملی ایران، بالاخص شخص پدرم را بیآبرو میکرد و برای همیشه او را از صحنه سیاسی برکنار میساخت.پدرم برای اثبات حقانیت ملت ایران، با همه وجود و هستیاش به میدان آمده بود؛ او در آن بیدادگاه فریاد کرد، گریست، خندید، اعتصاب غذا کرد، انواع دشنامها، شماتتها و بیحرمتیها را تحمل نمود تا بتواند حرفش را بزند و پیامش را از آن چهاردیواری محصور، به گوش جهانیان برساند؛ وی، به گواهی تاریخ،، در ین مبارزه بزرگ پیروز شد، رژیم را به محاکمه کشید و محکوم کرد.»
دادگاه بدوی در ۳۵ جلسه، از ۱۷ آبان ۳۲ تا ۳۰ آذر برگزار شد و با همه افتوخیزها و صحنهگردانیها حکم به سه سال حبس مجرد مصدق داد. دادگاه تجدیدنظر نیز پس از ۲۶ جلسه رأی دادگاه بدوی را تأیید کرد. قریب به شش سال پیش از پایان دوره زندان و با تهدید مصدق به اعتصاب غذا، در ۲۱ اسفند ۳۴ رسیدگی فرجامی حکم را ابرام کرد.
«... محاکمه پدر و یاران او، بیش از پیش رژیم کودتا را رسوا کرد و به رغم اهانتها، دشنامها و اعمال خلاف اصول و اخلاق سرتیپ آزموده دادستان و خوشرقصیهای سرلشکر مقبلی رئیس دادگاه بدوی، و سرلشکر جوادی رئیس دادگاه تجدیدنظر نظامی، محکمه به صورت صحنه محاکمه رژیم کودتا درآمد و داغ ننگ بر پیشانی گردانندگان آن زد.»
«پدرم در دوره زندان و به هنگام تبعید در احمدآباد، بارها این نکته را به من و اطرافیان خاطرنشان ساخت که محاکمهاش در دادگاه نظامی یک پیروزی بزرگ بود. وی نگران بود مبادا از محاکمهاش منصرف شوند و تنها وسیله ارتباط او را با مردم قطع کنند. او نیز، مانند بسیاری از آگاهان به مسائل ایران معتقد بود، که محاکمه و محکومیت او، یکی از اشتباهات بزرگ رژیم کودتا بوده است.»
موکل و وکیل توأمان
برای مصدق که خود حقوق خوانده بود و توانمندیهای خود را در این حوزه در زمان نمایندگی مجلس و نمایندگی ایران در عرصه بینالملل نشان داده بود، وکیل تسخیری گرفتن از طنزهای تلخی بود که البته به سود مصدق عمل کرد. غلامحسین مصدق در اشاره به وکیل اجباری ترس و ملاحظات او را برجسته میکند. سرهنگ بزرگمهر از سر اضطرار پذیرش دستور نظامی وکالت مصدق را که به زعم او پرخطرترین کار بوده است، میپذیرد. فرزند مصدق به خاطرهای از او در ارتباط با وکیلش ارجاع میدهد که ملاحظات و دستبستگیهای او را به خوبی نشان میدهد؛
«پدرم درباره شیوه کار سرهنگ بزرگمهر و نقشی که در دفاع از او به عهده گرفته بود، چنین نوشته است:
“... روزی در زندان، از من تصدیقنامه خواست که شرحی نوشته دادم و اکنون لازم است دلیل صدور آن را به اطلاع هموطنان عزیز برسانم. چند روز قبل از شروع محاکمه، لایحهای در حدود ده صفحه تنظیم کرده، به وی دادم که در اولین لحظه شروع به کار، آن را در دادگاه قرائت کند و در صورت لزوم هم توضیحاتی هم بدهد. دادگاه شروع به کار کرد ولی سرهنگ لایحه را قرائت ننمود و صحبتی هم نکرد و در جواب سؤال من، که چه شد که لایحه مسکوت ماند؟ اظهار نمود: خواهش میکنم از این به بعد مرا در جریان کارهای دادگاه نگذارید و برای من ایجاد محظور ننمائید و آنوقت بود که فهمیدم وکیل من مردی است درست. نه میتواند اطاعت از مافوق نکند، نه میخواهد به من خیانت نماید...» پس از این واقعه مصدق مدافعات
خود را مخفیانه یادداشت میکرد و دفاع از خود را در دادگاه، خود برعهده گرفت.
اعتصاب غذا
دادگاه مصدق، بیش از دادگاه یک شخص، فرصتی برای بازگویی حقایق و رساندن صدا به گوش مردم ایران و جامعهی بینالمللی بود. به همین دلیل وقتی در جلسه دوم تجدیدنظر دادگاه، مصدق متوجه شد که برخلاف انتظار دادگاه علنی نیست به این امر اعتراض کرده و اعلام اعتصاب غذا کرد.
«... این دادگاه عملاً سری است. تماشاچی نیست، قرقچیان نگذاشتند اشخاص صندلیها را تصرف کنند. از طرف دیگر، مذاکرات باید در روزنامهها چاپ شود، تحریف نشود... من از خود دفاع نمیکنم و از ظهر امروز اعتصاب غذا میکنم...»غلامحسین مصدق از تلاشهایی که برای پایان دادن به اعتصاب غذای مصدق صورت داده میگوید که درنهایت شاه ناگزیر اللهیارصالح را مسئول این مهم میکند. اللهیارصالح در گفتوگو با علا، وزیر دربار تصریح میکند که دیدارش با مصدق تنها در صورت انتشار لایحه دفاعی در روزنامهها مفید خواهد شد. علا نیز تلویحاً میپذیرد. در خاطرات مصدق روایت اللهیار صالح از این دیدار را میخوانیم؛
«... دکتر، روی تختخواب دراز کشیده بود و حال نزاری داشت. سلام کردم. تعجبکنان گفت: شما چرا زحمت کشیدید؟ آنگاه دست به گردنم انداخت و یکدیگر را بوسیدیم. پس از احوالپرسی به دکتر گفتم: امشب هنگامی که عازم دیدار شما بودم، خانم سرِ نماز بود و برای سلامتی شما دعا میکرد. خانم، سلام رساند و به من گفت از شما خواهش کنم به اعتصاب غذا پایان دهید. این درخواست من و همسرم تنها نیست، مردم ایران از شما چنین انتظاری را دارند. شما امید ملت ایران هستید و نباید خود را تلف کنید. الان در منزل من و منزل شما و هزاران خانه دیگر، مردم، در انتظارند تا مژده رفع اعتصاب غذای جنابعالی را بشنوند... دکتر گفت: «شاید مرگ من، به سود و صلاح مملکت باشد، ولی با آمدن شما در این وقت شب و پیامتان، دیگر نمیتوانم مقاومت کنم. در این موقع شیشه شیر را بدستشان دادم و نوشید.»
دوران تبعید
۱۳ مرداد ۳۵ زندان سه ساله مصدق در لشگر ۲ زرهی قصر پایان یافت و در میان نیروهای امنیتی به روستای احمدآباد منتقل شد. غلامحسین از دشواریهای پدر در این دوران میگوید؛ «پدر، در دوران اقامت اجباری در احمدآباد، بیش از هر چیز، از تنهائی شکایت داشت. مردی که همه عمرش را صرفِ کار و کوشش، حتی کشاورزی کرده بود، نمیتوانست بیکار بماند و حتی یک مصاحب هم برای حرف زدن نداشته باشد. او، قسمتی از وقت خود را صرف مطالعه، قدم زدن و نوشتن میکرد. حتی در سالهای آخر به فراگیری علوم پزشکی و خوددرمانی پرداخته بود.
معهذا ساعات زیادی از روز و شب را بیکار بود و تنها به دیدارِ ما، در روزهای تعطیل و نامههائی که دوستان برای او میفرستادند دلخوش بود. این نامهها را معمولاً من، احمد و هدایتالله متیندفتری به احمدآباد میبردیم و چون مأمورین محافظ ما را بازدید نمیکردند، به پدر میدادیم و پاسخ آنها را در پاکتهای سربسته میگرفتیم و به طرق مختلف به صاحبانشان میرساندیم. اعلامیههای نهضت مقاومت ملی و دیگر بیانیههای نیروهای اپوزیسیون و پیامهای دوستان سیاسی و سران جبهه ملی را هم اغلب، از طریق ما به دست میآورد.»
امید به آینده ایران
«پدرم طی سالهای آخر عمر، کسالت نداشت؛ هوش و حواسش خوب بود. با دوستان سیاسی و رهبران نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی، و سران احزاب ارتباط داشت. اخبار ایران و مسائل جهانی را با دقت دنبال میکرد. رنج بزرگ و جانکاه او، اوضاع وطنش بود. او، با آیندهنگری بدست آورده از سالها تلاش در صحنه سیاست، سرانجام رژیم خودکامه شاه را به روشنی پیشبینی میکرد و سلطنت پهلوی را منقرض شده میدانست. به آینده ایران امید داشت، به مردم وطنش عشق میورزید. اعتقاد راسخ داشت که جنبش ضداستعماری مردم ایران از میان نخواهد رفت و این آتش مقدس هیچگاه خاموش نخواهد شد.»
غلامحسین که خود پزشک بود در یکی از دیدارها در آبان ماه ۴۵ متوجه بیماری مصدق میشود، معاینات اولیه ضرورت انتقال او به تهران را تأیید میکند. با تشخیص بیماری سرطان و عدم پذیرش سفر به اروپا برای درمان از سوی مصدق، امید خانواده و دوستان ناامید میشود. درنهایت قهرمان ملی ایران سحرگاه چهاردهم اسفند در بیمارستان نجمیه درگذشت.
«مراسم تشییعجنازه و خاکسپاری در احمدآباد، با شرکت حدود پنجاه نفر از خویشان و یاران و همرزمان او، که در میان آنها آیتالله سیدرضا زنجانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی و مهندس حسیی نیز حضور داشتند، به عمل آمد. ابتدا دکتر سحابی در نهر آبی که از میان باغ میگذشت آقا را شست و غسل داد و سپس، آیتالله زنجانی و مهندس بازرگان او را کفن کردند و در یک تابوت فلزی، در اطاق ناهارخوری، به امانت گذاشتند، تا بعدها در کنار مزار شهدای سیام تیر دفن کنند.»
No comments:
Post a Comment