پس از سالیان دراز که ایرانیان با
حکومت ملاها مدارا کرده اند، نه تنها این حکومت منحوس عقب نشینی نکرده است، بلکه
با توجه به نادانی عده قلیلی، بر شقاوت و ستمگری خود افزوده است. متاسفانه گروهی
آنچنان به غرب وابسته شده اند که به سختی میتوانند تفاوتها را تشخیص دهند. بر کسی
پوشیده نیست که حکومت آخوندی هیچگاه مطابق میل ایرانیان نبوده است و طرفداری
گروههای سیاسی ان زمان از خمینی به عنوان کسی که میتوانست گروههای مخالف رژیم شاهی
را موتلف کند، به دلیل حمایت از رژیم جدیدی به رهبری این آخوند به ظاهر ساده،
نبود. ولی چنانکه در نهاد هر رهبر مذهبی اینرا میتوان جست، سو استفاده از شوق
انقلابی توده برای استفاده شخصی، در مورد خمینی نیز مصداق داشت. کسانی که در زمان
انقلاب حضور نداشتند، به عنوان نمونه نسل پس از انقلاب، جوانان آن زمان را ناآگاه،
و تشخیص آنها را از حکومت شاهی گمراه میدانند. در اینکه انقلابیون خمینی را آنچنان
که بایست نمیشناختند و او را به غلط شخصی مصلح به مصالح عموم انگاشته بودند، شکی نیست.
البته او در همان یکسال نخست با خشونتی که
در مقابله با مخالفینش نشان داد، مانند اعدام و کشتار و جنگ و تبعیضات جنسی، فطرتش
را شناسانده بود. لیکن قدرت نظامی و خشونت او آنچنان پیشرفته بود که مقابله با آن
بسیار دشوار مینمود، و پس از چهار دهه، بی عدالتی و خشونت و دزدی و پستی به عنوان
سیاست حکومت از ان کوچک مرد همچنان جاری است، و میراث او به نیکی نگاهبانی میشود.
ایرانیان در دو راهی دشواری قرار دارند. از طرفی حمایت از رژیم جانی و امید بر تذهیب ان، که سالها مورد نظر بود، به دید کنونی واهی میاید. و از طرف دیگر، غرب همچنان ایده ال قدیم را در نظر دارد، که یک رژیم مسلط بر مردمی فقیر است، تا بتواند با همراهی با سرکردگان رژیم منابع طبیعی را همچون گذشته به سرقت برد. مطابق معمول، غرب تلاش میکند که مخالفینی در توبره داشته باشد تا بتواند روزی که این رژیم خواسته هایش را براورده نمیکند، سرنگونش کند. البته خود میدانند که پهلویها واعوان و انصارشان، و از طرف دیگر مجاهدین و سایر گروههای مذهبی، همچنین گروههای چپ سابق مانند توده و فدایی که تقریبا منهدم شده اند، هیچگونه وجهه ای در ایران ندارند و اینها لولوی سرخرمنی بیش نیستند. بدین جهت است که غرب با رژیم آخوندی قائم موشک بازی میکند، چون میداند که ملاها در آرزوی همان رابطه ی با غرب هستند که در زمان شاه برقرار بود، که البته پس از حدود نیم قرن مرگ بر امریکا گفتن، جرات بر زبان راندن آنرا ندارند. رژیم فاسد اینرا نیزبخوبی میداند که مخالفین خارج از کشور آنچنان منسجم و یکپارچه نیستند که خطری باشند، و تنها نیرویی که وحشت رژیم را برمیانگیزد یک پارچگی مردم مقیم ایران است. و همین نیرو است که روزی به این کابوس پایان میدهد.
مردم ایران با شکیبایی سعی در این
داشتند که بدون خونریزی رژیم را اصلاح نمایند، و این تظاهرات بیشماری را برانگیخت
که هر بار در حمایت از کارگزاران مایل به چپ این رژیم، مانند موسوی و کروبی و سایرینشان
بود. با کشتاری که حکومت از تظاهر کنندگان کرد، مردم به وضوح دریافتند که رژیم
قابل اصلاح نیست، و تنها راه عبور از این جهنم تغییر رژیم است. ایدیولوژی هایی که
در زمان انقلاب وجود داشت و این انقلاب را ممکن ساخته بود کلا در یک سال نخست پس
از انقلاب پاکسازی شدند، و اگر هم نشده بودند، دیگر خریداری ندارند. ایران اسلام
زده، فقیر، و به نهایت صدمه دیده، به یک ایدیولوژی جدید احتیاج دارد، که بتواند
توده مردم را در جهت براندازی رژیم جانی متحد کند. چه ان کسانی که به سیستم سرمایه
داری، مثلا از نوع کشورهای اسکاندیناوی، و یا به سوسیالیزم یا بی خدایی و یا غیر
مذهبی اعتقاد دارند، باید یک خواستار مردمی که بتواند کلیه آحاد جامعه، از مذهبی
گرفته تا غیر مذهبی و سکولار و راست و چپ را در برگیرد، را توسعه دهند. دولت ایران،
و رژیم بطور کلی، چنان در ضعف است که یک نیروی مردمی و هماهنگ و همه گیر به سادگی
میتواند آنرا منهدم سازد. این وظیفه روشنفکران ایران است که بجای تعریف و تمجید از
رژیم سابق، که اخیرا مرسوم شده است و اشخاصی همچون صادق زیباکلام و یارانش در ترویج
ان کوشا هستند، یک ایدیولوژی غیر مذهبی و مردمی را در
ایران پایه ریزی و بسط دهند. تنها راه نجات ایران یک نیروی داخلی و همه گیر است. ایدیولوژی ها و راهکارها در این زمینه
موجود هستند، و مطالعه انقلابات قرن بیستم و جمع بندی از قدرت نظام و درصد طرفدار
که حاضر به جانفشانی برای این رژیم است (که بسیار ناچیز به نظر میرسد) شاید بتواند
راه چاره ای برای نجات از این معضل عظیم باشد. به امید ان روز که ملت به پا خیزد و
ملاها با کندن عبا و عمامه در سوراخهای موش مخفی شوند.
No comments:
Post a Comment