کسانی که به مطالعات تاریخی، بخصوص در مورد ایران، علاقمندند، نام ذبیحالله منصوری برای آنها نامی آشناست. قلم شیوای منصوری خواندن کتابهای او را شیرین، و سبک ساده نویسی او خواندن آثار او را آسانتر میکند. ولی آنچه که خواننده پیش از خواندن کتاب او باید در نظر داشته باشد این است که آنچه که میخواند رمانی بیش نیست که وقایع تاریخی، درست و یا نادرست، در آن ذکر شدهاند.ا
علیاکبر قاضیزاده در مقالهای در روزنامه شرق به تاریخ ۲۵ تیر ۱۳۸۶ تحت عنوان
«تکلیف ذبیحالله منصوری را روشن کنید»
به ارائه راهکارهایی برای روشن شدن وضعیت آثار منصوری پرداخت. او دربارهٔ آثار منصوری مینویسد
همه این کارها به نام ترجمه به خوانندگان عرضه میشود، اما اهل تحقیق و کارشناسان ادبیات میدانند آن نویسندگان غربی که کتابها به نام آنان معرفی میشود، در مجموع سه حالت دارند
این نویسندگان یا وجود خارجی دارند اما کتابی به چنین نام و مضمونی ننوشتهاند
یا وجود خارجی دارند اما جزوهای، مقالهای یا یادداشتی چندبرگی نوشتهاند که با گذر از ذهن خلاق و سازنده منصوری به کتابی مفصل و پربرگ تبدیل شدهاند
یا اصولاً از ابتدای پیدایش سیاره زمین اصلاً چنین آدمهایی زاده نشدهاند تا چه رسد به اینکه کتابی نوشته باشند که ذبیحالله منصوری آن را به فارسی بازگردان
منصورییکی از مشهورترین کتابهای
"شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان" میباشد، که در اینجا قسمت دوم این کتاب، یعنی جنگ ایرانیان با یونانیان مورد تحلیل قرار میگیرد.
در این ترجمه، از نویسنده کتاب به نام جون بارکا
یاد شده است. این نام در گوگل، فیسبوک، و ویکیپدیا با فرمهای متفاوت جستجو شد و کسی با این نام یافت نشد. حال میتوان نتیجهگیری کرد که این وقایع تاریخی چیزی جز پرداخت ذهن مترجم نباشد. عنوان این کتاب نیز به انگلیسی، و به فرانسه که زبانی بود که بر اساس ویکیپدیا آقای منصوری در آن مهارت داشت جستجو شد و چنین کتابی نه به انگلیسی و یا فرانسه یافت نشد.ا
داستان این کتاب بدین قرار است که خشایارشاه، پسر داریوش، به دلیل شکست پدرش از یونانیان، پس از مرگ پدر و مدت کوتاهی پس از به سلطنت رسیدن تصمیم حمله به یونان را میگیرد، تا انتقامی از آنها گرفته باشد. بدین منظور لشگر عظیمی، که تا آن زمان سابقه نداشته است، مهیا، و به یونان حمله میکند.ا
داستان این حمله از زبان یک مرد یونانی از کشور سپارت نقل میشود. این شخص یک مرد مذهبی است به نام مگیس تاس که به دلیل مطالعات مذهبی داشتن و آینده را پیشگوئی کردن، به او پیغمبر میگویند. زمانی که ملکه از او میخواهد که آینده این حمله ایرانیان را پیش بینی کند، صحنههایی که او به تصورش میرسد چنان وحشتناک است که او قدرت بازگوئی آنها را ندارد. بنابراین، پیغمبر داستانی را بازگوئی میکند که خود آنرا پیشگوئی کرده بوده است. این نوشته آقای منصوری برای مقایسه با یک نوشته تاریخی در مورد همین جنگ، بصورت خلاصه در اینجا میاید. در ضمن، یک داستان عاشقانه رومئو و ژولیِتی نیز به این داستان گرمی میبخشد، که البته شرح آن از حوصله این نوشته کوتاه خارج است.ا
نویسنده با جزئیات دقیقی واقعه را شرح میدهد. مثلا دو عاشق، الاس و توسر، زمانیکه در خلوت و زیر نور ماه با یکدیگر کلمات عاشقانه رد و بدل میکنند، نه تنها سخنان آنها، بلکه حالات صورتهایشان زمانی که آن سخنان را عنوان میکنند، و محیط اطرافشان، و وضعیت هوا و چهره آسمان، و خلاصه جزئیترین موردی که خواننده را میتواند در آن محیط قرار دهد، شرح داده میشود، و این به جذابیت داستان صد چندان میافزاید. البته این مورد در هیچ تاریخی ثبت نشده است، و چنان که ذکر خواهد شد، خط کلی داستان با آنچه که در تاریخ ثبت شده تفاوت اساسی دارد.ا
در این داستان، هر کشور یونانی (که در آن زمان یونان بزرگ از چند کشور کوچکتر تشکیل شده بود که بزرگترین آنها آتن بود، و سپارت و کرنت و چند کشور دیگر گرچه مستقل بودند ولی همواره بر سر قدرت و یا جریانات مرزی با یکدیگر در جنگ بودند) دو پادشاه دارد که اگر یکی از آنها به دلیلی از دنیا رفت، دیگری بتواند به امور جاری مملکت ادامه دهد. حوادث آغازی داستان اکثرا در کشور سپارت رخ میدهند.ا
پس از آنکه یونانیان از حمله ایرانیان آگاه میشوند، پادشاه آتن در یک گردهمآیی از سایر پادشاهان یونان تقاضا میکند که خصومتهای سابق را به کناری گذاشته، با تشکیل لشگری از کلیه کشورهای یونان، به آتن در در دفاع از سرزمینشان و راندن ایرانیان به عقب همکاری کنند. پادشاه سپارت قبول میکند که فرماندهی این لشگر را به دست بگیرد. در یک محفل مذاکره، شیوخ سپارت با شرکت در این جنگ موافقت نمیکنند، و پادشاه سپارت فقط میتواند از سپاهیان گارد خود که سه هزار نفر بیش نیستند استفاده کند. او با همین سپاه از گردنه ترموپیل دفاع میکند و مانع گذشتن ایرانیان از این گردنه میشود.ا
گردنه ترموپیل با عرض بسیار کوتاه و طول و ارتفاع طویل یونان را از مناطق شرقی این کشور جدا میسازد. این گردنه مانع اصلی خشایارشاه برای دسترسی به یونان است. در این داستان، پادشاه ایران با نیروئی عظیم و وسائل و تجهیزات جنگی مفصل و با لشگر چند سد هزاری و بیش از هزار کشتی جنگی به یونان حمله میکند، ولی نمیتواند از گردنه ترمپیل بگذرد. سربازان شاه به طرق مختلف سعئ در گشایش این گردنه میکنند، ولی موفق نمیشوند. این داستان چنانکه گفت شد از زبان یک پیشگوی مورد احترام حکومت سپارت بیان میشود.ا
اهالی کشور "تب" در بین یونانیان سپارت به عنوان دغلکار مشهور هستند. شخصی از این کشور به نام "افیالس" به یونانیان خیانت میکند و در قبال مقدار بسیاری شمش طلا راهنمای گروهی از لشگریان ایرانی میشود که از یک راه کوهستانی آن گردنه را دور بزنند. البته این شخص در پایان به سزای خیانتش میرسد! حال چرا پادشاه ایران در یک ماموریت جنگی مقدار بسیاری شمش طلا، که بسیار سنگین میباشند، با خود میبرد، از این اشکالات در این داستان گوناگون است، که در اینجا قابل بحث نیستند.ا
بدین طریق لشگر ایران به پشت سپاهیان سپارتی، و سپاهیان تازه نفسی که از سایر کشورهای یونان آمده بودند، میرسند و با نابودی کامل آنها وارد آتن میشوند و این کشور را غارت میکنند و آتش میزنند. چون خشایارشاه انتقام خود را بدین ترتیب گرفته است، به کشورهای دیگر یونان حمله نمیکند، بخصوص که از دلاوری مبارزان سپارتی بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود، و این مطلب را به داستانسرای ما میگوید. نیروی دریائی ایران نیز در یک جمله توضیح داده میشود که بر نیروی دریائی یونانیان تفوق میابد.ا
عاقبت، راوی داستان در مورد جوانمردی خشایارشاه نظر میدهد، و تحلیل میکند که دلیل اینکه شاه به سپارت حمله نکرد بدین دلیل بود که از کشتن سربازانش جلوگیری کند. البته اگر شاه در فکر زنده نگه داشتن مردم کشورش بود، به هیچ جنگی مبادرت نکرده، و به یونان حمله نمیکرد! در خاتمه، کتاب با این جملهٔ پیغمبر پایان میابد: "من از باطن پادشاه ایران اطلأع نداشتم ولی اگر وی حساب تلفات سربازان خود را کرده باشد باز من تصدیق مینمایم که عمل خشایارشاه، از جوانمردی نیز <سر> چشمه میگرفت و پادشاه ایران طوری مجذوب سربازان ما در گردنه "ترموپیل" گردید که از تهاجم به سپارت صرفنظر کرد و شهر ما در جهان باقی ماند تا اینکه در اعصار آینده برای تمام ملل جهان نمونه آزادی و مساوات و دمکراسی باشد، (صفحه ۶۲۹)." و با این جملات داستان آقای منصوری خاتمه میابد.
ا
سوغات سفر یونانِ دخترم کتابی بود تحت عنوان "آتن میسوزد". این کتاب در دانشگاه جان هاپکینز نیویورک به نوشته رابرت گارلند به چاپ رسیده است. نویسنده کتاب با تحقیقاتی که کرده است، و مآخذ آن در بیست صفحه پایان کتاب آمده است، این اثر تاریخی را نگاشته است، که داستانِ همین جنگی است که به نقل از کتاب آقای منصوری در بالا گزارش داده شد. با توجه به مآخذ و منابع تاریخی که به آنها اشاره شد، قسمتهایی از این کتاب نیز نقل میشود، که البته اختلافات فاحشی با داستانِ روایت شده دارند.ا
در پیشگفتار کتاب، نویسنده به دیواری که اهالی آتن پس از حمله خشایارشاه به یونان ساختند اشاره میکند، که خرابههای آن هنوز باقی ماندهاند، و عکسی از این خرابهها ضمیمه میکند. در فصل نخست به ایران و یونان بین سالهای ۵۵۹-۵۳۰ پیش از میلاد اشاره میکند. بر طبق این نوشته، وسعت حکومت هخامنشیان در آن زمان تمام خاور میانه را در بر میگرفت، که از پاکستان در شرق تا مقدونیه در غرب، و از دریای سیاه در شمال تا مصر در جنوب امتداد داشته است، و نقشه این امپراطوری را ضمیمه کرده است.ا
نویسنده به نوع حکومت یونان، که چنان که قبلا گفته شد از حکومتهای کوچکتر تشکیل شده بود و رای همگان را در بر میگرفت، و نوع حکومت ایران که پادشاهی و در نهایت دیکتاتوری بود، اشاره میکند. سپس به واقعهٔ تاریخی حمله داریوش به یونان میپردازد که به منظور انتقام به آتش زدن ساردیس توسط یونانیان بوده است. این لشگرکشی گرچه در ابتدا موفقیت آمیز بوده است، ولی در حمله به آتن، اهالی سپارتان به کمک آتنیان میشتابند و لشگر داریوش را مغلوب میکنند. باید اشاره کرد که نویسنده بطور وسیعی از هرودوت، دئودروس، و پلوتارک نقل قول میکند، و گاهی از آنها انتقاداتی نیز دارد! مثلا هرودوت نگاشته است، و در صفحه ۱۵ از او نقل قول شده است، که داریوش از مغان میپرسد آتن کجاست و تیری به هوا میاندازد و میگوید "آه زئوس، کمکم کن که انتقامم را از آتنیان بگیرم". در صورتی که داریوش باید به اهورا مزدا قسم میخورد نه به زئوس، و عجیب است اگر داریوش نمیدانست آتن در چه سرزمینی واقع شده بود!ا
باید اشاره کرد که دلیل اینکه نویسندگان وقایع تاریخی مجبورند از نوشتههای تاریخ نویسان یونانی و نه ایرانی، در مورد روابط ایرانیان با یونانیان استفاده کنند این است که هیچ کتاب تاریخی از نویسندگان ایرانی وجود ندارد. با توجه به عظمت دولتهای ایران، که البته ما از آثار باستانی و نوشتههای دیگران باید آنرا کشف کنیم، در این شکی نیست که تاریخ نگاران ایرانی در آن روزگار بودهاند. اگر پادشاهی بر روی سنگ مطلب کوچکی از خود باقی گذاشته است، در این شکی نیست که در دربار آنها وقایع نویسانی نیز بودهاند. دلیل عدم دسترسی ما به این کتب، سوزاندن وحشیانه تمام کتابهای موجود در ایران توسط اعراب بوده است. اعراب با این شعار که هیچ کتابی برتر از قرآن نیست، و در قرآن هر مطلبی که لازم است یافت میشود، که البته این کتاب بیفایده و تفرقه افکن حتی یک جملهٔ مفید هم ندارد، کتابخانههای بزرگ ایران را، که فقط نامی از آنها برایمان باقی مانده است سوزاندند. بدین ترتیب کلیه کتبی که از اوضاع تاریخی آن زمان سخن میگفتند، همراه با سایر کتب نابود شدند.ا
خشایارشاه تصمیم به حمله به آتن و انتقام پدرش از سپارتیان و آتنیان را میگیرد. سپس پادشاه نه چندان زمانی پس از به سلطنت رسیدن سپاه بسیار عظیمی، همراه با وسائل جنگی مفصل، و سایر مقدمات لشگرکشی، مانند لباس رزم و احشام و آذوقه، و پس از مطالعه مسیر به حرکت میافتد. نقشه مسیر او نیز در یکی از صفهات کتاب درج شده است.ا
خشایارشاه زمستان را در ساردیس میماند، و نمایندگانی به تمام کشورهای یونان، بجز آتن و سپارتان، میفرستد و از آنان درخواست تابعیت (آب و خاک) میکند. در صفحه ۲۷ میاید که او در ساردیس در یک سخنرانی برای یونانیان مهاجر غلبه کردن بر یونان و بر تاج نشاندن پادشاهی مانند پادشاه سابق آنها، که یک دیکتاتور مانند خود او بود، را نوید میدهد. نویسنده این حرکت او را مقایسه میکند با به حکومت نشاندن حمید کارزای در سال ۲۰۰۴ توسط آمریکا! به هر صورت، در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد، خشایارشاه برای حمله به آتن و سپارتان حرکت میکند.ا
کتاب در صفحه ۳۳، چهار گزینه اهالی آتن را بیان میکند. نخست اینکه شرایط ایرانیان را بپذیرند، که البته این پذیرش آنان را تحت سلطه ایرانیان قرار میداد. دوم آنکه تا پای جان با آنها بجنگند و به امید پیروزی دیگری از روی بخت و اقبال باشند، چنانکه در ماراتن پیش آمد. سوم آنکه به محاصره تن در دهند، که میدانستند که تحمل مدت طولانی تحت محاصره بودن را نخواهند داشت. و چهارم آنکه بطور موقت به منطقه امنی کوچ کنند. پس از مشورت بسیار و رای گیری از خدایان، و چنانکه در پائین میاید، گزینه آخر را پذیرفتند.ا
از آنجائی که آتن بطور دمکراتیک اداره میشد، نه تنها اعضای برگزیده مردم، بلکه خود مردم نیز در این امر خطیر شرکت کردند و رای گیری شد. نخست، برگزیدگان به نزد خدایان رفتند و از آنان نظر خواستند، و نتیجه را به سمع سایرین رساندند. پاسخ خدایان بدین گونه تحلیل شد که باید از آن سرزمین کوچ کرد. اشخاص موافق و مخالف کوچ کردن در خاتمه رای خود را دادند که چنانکه گفته شد اکثریت با موافقین به مهاجرت موقت بود.ا
کتاب آقای منصوری از تنگه ترموپیل به طرز وسیعی سخن میگوید، و روی هم رفته داستان بطور کلی به نقل این کتاب شباهت دارد. در این کتاب خشایارشاه با کمک یک جاسوس یونانی به نام افیالتِس از طرز گذر از تنگه آگاه میشود. گرچه یک نیروی پنج هزار نفری به سرکردگی "امپراطور لئونیدوس اول" برای مقابله با خشایارشاه به این تنگه فرستاده میشود، ولی پادشاه ایران با کمک افیالتِس از تنگه گذشته و لشگر یونانی را نابود میکند. در همین زمان یک ناوگان ایرانی در دریا بر یک ناوگان یونانی چیره میشود (گرچه نتیجه جنگ به نقل از کتاب کاملا روشن نیست)، ولی ناوگان ایرانی میتواند عبور کند.ا
پس از اینکه شهرهای آتن خالی از سکنه شد، خشایارشاه وارد میشود و مجسمههای خدایان را خورد میکند و شهرها را میسوزاند. هنوز مجسمههای خورد شده در آتن نگاهداری میشوند، تا شاهدی بر این جنایت باشند. البته نویسنده توضیح میدهد که خشایارشاه آن عملی را انجام داد که آتنیان ۱۸ سال پیش از آن در ساردیس کرده بودند، و معبد خدای مادر را سوزانده بودند. شاید او هم، بنا به گفته نویسنده در صفحه ۶۹، خود را نماینده اهورا مزدا میدید که خدایان دروغین را نابود میکرد.ا
به گفته هرودوت، خشایارشاه از کرده خود پشیمان میشود و دستور میدهد که آتنیانِ پناهنده شده برای خدایانِ خود قربانی کنند. نویسنده معتقد است که خشایارشاه از عمل خود پشیمان نشده بلکه با فرض اینکه خدایانِ پناهندگان را نابود کرده است، قصد دلداری و حمایت آنها را دارد.ا
نیروی دریائی ایران در تنگه سلامیس موضع میگیرد. بنا به گفته هرودوت، به ایرانیان خبر میرسد که کشتیهای دشمن شبانه قصد فرار از این تنگه را دارند، و بنا بر این گفته، ناوگان ایرانی دستور میگیرد که از این تنگه مواظبت کنند. البته نویسنده به این ادعا با شک و تردید نگاه میکند، ولی دلیل دیگری برای بیدار ماندن و نگهبانی تنگه توسط ایرانیان در طول شب را ندارد. در این مدت یونانیان در ساحل استراحت میکردند، و گرچه با یکدیگر در اختلاف بودند و شاید به همین دلیل احتمال شکست داشتند، با خیانت یک کشتی یونانی که در ابتدا با ایرانیان بود، به پیروزی میرسند. بدین ترتیب که یکی از کشتیهای یونانیان که در ناوگان ایرانیان پناهنده بود، از این ناوگان جدا شده و به ناوگان یونانی میپیوندد. با در جریان گذاشتن یونانیان از وضعیت روحی و بیخوابی ایرانیان، یونانیان در زمانی که موقعیت آفتاب و هوا به نفع آنان است، یعنی قبل از ساعت نُه صبح به کشتی ایرانیان، که برای سد معبر فرار احتمالی کشتیهای یونانی به هم چسبیده بودند، حمله میکنند. حدود ۲۰۰ کشتی ایرانی، در مقابل ۴۰ کشتی یونانی، غرق میشوند، و ایرانیان این جنگ را، که تا هفت و نیم بعد از ظهر به درازا میکشد، میبازند.ا
لشگر ایران در خشکی و در حال حرکت شهرهای خالی از سکنه را غارت و ویران میکنند. پایداری در مقابل نیروهای ایرانی چشمگیر نیست. پس از شکست دریائی، خشایارشاه تصمیم به بازگشت میگیرد، ولی مرداویج را به عنوان جانشین، و برای پایان دادن جنگ، همراه با لشگر عظیمی ترک میکند و به طرف ایران به راه میافتد.ا
آخرین جنگ ایرانیان با یونانیان در پلاتایا است. گرچه مرداویج پیشنهاد صلح کرده بود، به این شرط که یونانیان تسلیم شوند، ولی چون نیروی مقاوم پیشنهاد نیروی مخاصم را نپذیرفت، آخرین جنگ در پلاتایا بین دو نیرو در گرفت. شرح این جنگ در صفحه ۹۹ کتاب آمده است، و گرچه نویسنده معتقد است که این جنگ میتوانست با پیروزی نیروهای ایرانی پایان یابد، ولی با مرگ مرداویج، نیروهای ایرانی از هم گسیخته شدند و در نهایت شکست خوردند. با هزیمت نیروهای ایران، خانوارهای کوچ کرده به شهرهای مورد اقامت خود باز گشتند، و پایان کتاب در مورد چگونگی این بازگشت است.ا
No comments:
Post a Comment