اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Thursday, September 1, 2022

شرکت سهامی خاصّ "آمریکا"

شرکت سهامی خاصّ آمریکا بزرگترین شرکت دنیاست. نه تنها این بزرگترین کمپانی در دنیاست، بلکه از هیچ سازمان جهانی‌ به این عظمت نگاهداری، و از رقابت مصون نگاه داشته نمی‌شود. این شرکت حدود ده هزار سهامدار در کره عرض دارد، و تحت محافظت بزرگترین ارتش دنیاست. با توجه به ۸۰۰ پایگاه نظامی در هفتاد کشور، کسی‌ جرات نگاه چپ کردن به این شرکت را ندارد. البته ارتش‌های دیگری در دنیا وجود دارند که سعی‌ رقابت با این شرکت را دارند، مانند روسیه و چین، ولی‌ این رقبا به هیچ روی ظرفیت رقابت آزاد با این ابر قدرت را ندارند. البته آمریکا با طرح‌ها و برنامه‌های مشخصی‌ در جهت تضعیف این رقبا سعی‌ در این داشته است که آنها را نیز زیر سیطره خود بکشد، هر آینه این درصد احتمال یک جنگ تمام عیار را بیشتر می‌کند. یکی‌ از راه‌هائی که آمریکا برای زیر سیطره قرار دادن این دو رقیب در پیش گرفته است، از طریق تسلط بر یاران پیشین این دو، مانند عراق، سومالی، سودان، لیبی‌، سوریه، و در آینده ایران، می‌باشد. برنامه‌ریزی توجیهی‌ برای این عملیات آنچنان دقیق و هوشمندانه انجام گرفته که دلایل حمله و نابودی این کشور‌ها به راحتی‌ مورد قبول مردم آمریکا قرار گرفته است.ا

تنها هدف این شرکت البته سودآوری است، گرچه سعی‌ می‌کند که وانمود کند که هدفش کمک به مردم کشورهای مورد تهاجم است. ولی‌ پول و ثروتِ بیشتر تنها دلیل تهاجمات این کمپانی است. یک دستگاه بروکراسی عریض و طویل در واشنگتن، همراه با شعبه‌هائی در سایر شهرها و کشورها، افزایش سود این شرکت را، به هر طریقی که بتوان به منفعت بیشتری دست یافت، به عنوان نخستین هدف دنبال میکند. با توجه به نوع محصول، مکان، و شکل سازمانی نیز این شرکت منحصر به فرد است. محصولات این شرکت ملموس و غیر ملموس هستند. از دو قرن و نیم پیش که این شرکت تاسیس یافت، سازمانی وسیع و هوشمندانه به منظور پروپاگاندا برای این شرکت شکل گرفت. استراتژی‌های بسیار خلاقانه‌ای توانسته هوشیار‌ترین و آگاه‌ترین مصرف کنندگان را تابع اهداف این شرکت قرار دهد. به عنوان مثال، بعضی‌ از وقایع تاریخی‌ که از تاریخ این شرکت عمداً حذف شده است را می‌توان در کتابی‌ تحت عنوان "تاریخ تجدید نظر شده آمریکا" به قلم "سیمور موریس" یافت. به عنوان نمونه، ما میدانیم که حملهٔ ژاپنی‌ها به "پرل هاربر" باعث شد که آمریکا از بمب اتم استفاده کند. این کتاب داستان آنرا شرح میدهد:

"از ساعت پنج بعد از ظهر روز قبل تا یکشنبه صبح، کار `جوسف مک‌دانلد` این بود که مطمئن شود که ژاپنی‌ها در صفحه رادار نمی‌آمدند. `مک دنلد` بجای خانه رفتن در ساعت شش، طولانی‌تر و در شیفت دوستش مانده بود چون دوستش هنوز در رستوران صبحانه میخورد. خسته و کوفته در انتظار دوستش که از صبحانه برگردد، در ساعت هفت و بیست دقیقه از دیدبان 'اُپانا' به او تلفن زدند که هواپیما‌های ژاپنی را دیده بودند که به طرف `پرل هاربر` در پرواز بودند. او با عجله به اتاق مجاور رفت و آن گزارش را به `ستوان تایلر`، که دومین روزی بود که به آنجا منتقل شده بود، اطلأع داد. `ستوان تایلر` به او گفت که مهم نیست و نگران هیچ چیزی نباشد (صفحه ۷)."ا

این داستان بطور تفصیلی ادامه دارد که یکبار دیگر `مک‌دانلد` این اخطار را می‌گیرد و به افسر مافوقش مجددا گزارش میدهد، ولی‌ `ستوان تایلر` به او میگوید که نگران نباشد چون انتظار یک گروه هواپیما‌های آمریکایی میرود. به وضوح، این یک برنامه پیش‌بینی‌ شده بود. نویسنده این کتاب ادامه میدهد: "خطری که دیدگاه 'اُپانا' اعلام کرد واضح بود. برای تجزیه و تحلیل آنچه گذشت، بجای آنکه به تاریخ نویسان دولتی که روابط عمومی‌ از واقعیات برایشان مهمتر است بپردازیم، باید به گفتار افسران ارتش که جانشان در خطر است توجه کنیم (صفحه ۸)". برای تائید این واقعه، کتاب از افسر دیگری نقل قول می‌کند به نام "سرجوخه جرج مونی": "من بالاخره توانستم با `ستوان تایلر` تماس بگیرم و به او گفتم که ۱۵۰ هواپیمای دشمن را در رادار دیده‌ام، ولی‌ او مقداری مزخرفات تحویلم داد (صفحه ۹)." جالب است که بر اساس اطلاعات دیگر در این کتاب، "جنرال مک‌آرتور" نیز مطلع این جریان بود و دستور داده بود که آماده باشند، ولی‌ هیچ دستور دیگری نداده بود.ا

واضح است که این فقط یک اتفاق ناگوار نبود. حمله ژاپنی‌ها از قبل پیش‌بینی‌ شده بود و نتیجه آن دقیقا برنامه‌ریزی شده بود. تعداد محدودی، از جمله "ستوان تایلِر" و "جنرال مک‌آرتور" از این واقعه خبر داشتند و می‌باید هیچ عکس‌العملی نشان نمیدادند، تا ژاپنی‌ها به "پرل هاربر" حمله کنند، و آمریکا بتواند برتری خود را نشان دهد. همین داستان چند سال پیش در عراق اتفاق افتاد. محبوبیت "مک‌آرتور" به اندازه محبوبیت "پاول" بود. احتمالا به خاطر می‌آوریم که در اوائل قرن جدید "جنرال کُلین پاول" به سازمان ملل رفت تا با توجه به محبوبیتش سخنانی بگوید که خود از نادرست بودن آن سخنان مطمئن بود: "دوستان، هر آنچه که من امروز میگویم از منابع معتبر به دست آمده است. اینها فرضیه نیستند بلکه با مدارک محکم تائید شده‌اند." پس از آنکه نیروی نظامی آمریکا کشور عراق را به ویرانه‌ای تبدیل کرد، نیروهای آمریکائی تمام سوراخ سُمبه‌های عراق را زیر و رو کردند و حتی یک مدرک کوچک هم مبنی بر "صدام" و فعالیتهای اتمی‌، نیافتند. ولی‌ سخنان شخصی‌ مانند "پاول" برای اعضأ سازمان ملل اعتبار داشت. "پاول" همچنین از بمبهای شیمیائی که "صدام" در جنگ با ایران بکار برده بود نام برد، که تمام دنیا از آن مطلع بود. این اطلاعات البته گفتار او را در مورد "صدام" و سلاح‌های کشتار جمعی‌ معتبر‌تر میکرد. این نشان میدهد که سخنان "پاول" کاملا بررسی شده بود که چگونه می‌توانست بر اعضای سازمان ملل، بلکه بر تمام آمریکائیانی که سخنان او را از کلیه شبکه‌های تلویزیونی بطور زنده می‌شنیدند، تاثیر گذار باشد. حال چرا شخصی‌ مانند "کُلین پاول" چنین گزافه گوئی می‌کند، چون او نیز یکی‌ از ماموران "شرکت سهامی آمریکا" میبود، شرکتی که هدفش یافتن نفت ارزان بود.ا

در این شکی نیست که "صدام حسین" دیکتاتوری بود که دامادش را به قتل رساند. پس از اینکه دامادش به خارج از عراق فرار کرد و ادعا کرد که "صدام حسین" سعی‌ در به دست آوردن بمب اتمی‌ داشت، به وسائل مختلف او را اغوا کردند که به عراق باز گردد، و همینکه برگشت او را کشتند. حمله او به ایران و کویت، تولید و استفاده از بمب‌های شیمیائی، جانور خویی او نسبت به کسانی‌ که آنها را دشمنان خود می‌انگاشت، همهٔ این وحشیگری‌های او از کسی‌ پوشیده نبود. همچنین آشکار است که پس از برافتادن شوروی، او به آمریکا بسیار نزدیک شده بود و حتی حمله او به ایران با تایید دولت آمریکا بود. ولی‌ نکته اینجاست که چگونه کشوری که خود آنقدر مواد اتمی‌ تولید کرده است که میتواند تمام کشورهای دنیا را سه برابر نابود کند، و تنها کشوری در دنیاست که از این ماده مخرب استفاده کرده است، اقدام به تنبیه کشور دیگری به دلیل داشتن همان ماده بکند! هرآینه، حکمرانان چنین کشوری میتوانند ادعا کنند که کشورشان و دولتشان و گردانندگان دولتشان از هر گونه جواب‌گوئی مستثنی هستند، چرا که دولتشان یک رژیم استثنائی است، و احتیاجی ندارد که به کسی‌ پاسخ دهد. البته با توجه به پایگاه‌های نظامی آمریکا در سراسر دنیا، و مقدار مهّماتی که آمریکا انبار کرده است، کسی‌ حتی جرأت این را به خود نمیدهد که در این مورد از دولت آمریکا پرسش کند. به این ترتیب این گروه تولیدی که تعداد محدودی از اشخاص آنرا اداره میکنند میتواند به هر شکلی‌ که می‌خواهد، و بدون در نظر گرفتن دیگران، افزودن بر سود خود را از هر نگرش انسانی‌ و نوع دوستی‌ واجب‌تر بشمرد.ا

زمانی‌ که الگوهای یک جامعه بر اساس ثروت نگاه داشته میشوند، بشریت که در نقطه مقابل افزایش ثروت است نخستین سنجش نیست، البته اگر سنجشی در کار باشد. بگذارید نگاه دیگری به کتابی‌ که در مورد آن سخن رفت بیاندازیم: "زمانی‌ که `ال گور` انتخابات عمومی‌ (و نه نهائی) سال ۲۰۰۰ را بُرد و قرار شد که آرأ شمارش مجدد شوند، او گفت `آنچه که اکنون در گرو است بی‌عیبیِ دمکراسی ماست، و اینکه مطمئن شویم که به خواست مردم احترام گذاشته شده است.` چند ماه بعد و قبل از حادثهٔ یازده سپتامبر، "بوش" آزاد کردن ملت‌ها از زنجیر دیکتاتوری را تحت عنوان `قرن دمکراسی` عنوان کرد... ایالات متحده یک دمکراسی نیست، هیچوقت نبوده و هیچوقت نخواهد بود". دولت آمریکا یک جمهوری است. نویسنده پس از این جمله، توضیح میدهد که یک جمهوری چیست و چه معنی میدهد، و چرا بنیان‌گذاران آمریکا هدفشان یک جمهوری، و نه یک دمکراسی بود. بر طبق این کتاب، دلیل اینکه بنیان‌گذاران این کشور دمکراسی نمی‌خواستند این بود که به نظر آنها دیکتاتوری نتیجهٔ غائیِ یک دمکراسی می‌بود. در فصل دیگری از کتاب نویسنده نظر میدهد که آمریکا یک کشور نظامی نیست بلکه یک کشور جنگ طلب است. بطور کلی‌، حقایق تاریخی‌ که در این کتاب ذکر میشوند بسیار جالب هستند. با این همه، با کمال تاسف، کتاب سعی‌ دارد که جنایات امپریالیستیِ آمریکا را توجیه کند. آمریکا یک دموکراسی نیست بلکه یک پلوتاکراسی (حکومت توانگران) است، چرا که توسط افراد قلیلی که ثروتمند و سرمایه‌دار هستند اداره میشود. نمایندگان دو مجلس نیز از قبیل همین افراد میباشند. شرکت‌هائی که این کشور را اداره میکنند به کاندیداهای این دو مجلس پشتیبانی‌ مالی میدهند. از آنجائی که هدف هر شرکتی افزایش سود است، سیاست‌های دولت نیز طبیعتاً در همین جهت میباشند.ا

ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی‌ که اروپا کاملا نابود شده بود، پر قدرت‌ترین کشور دنیا شد. پس از این جنگ، آمریکا با برنامه‌ای که به "طرح مارشال" مشهور شد، به اروپا کمک‌های مالی رساند تا آن کشورها بتوانند نوسازی کنند و شریک اقتصادی آمریکا شوند. "طرح مارشال" شرایط عدیده‌ای داشت، ولی‌ مهمترین آنها این بود که کشورهای کمک گیرندهٔ اروپا دولت‌های سرمایه‌داری داشته باشند. اگر کشوری کوچک‌ترین سیاست سوسیالیستی داشت این کمک را دریافت نمیکرد. از آن زمان تا سال ۱۹۸۰ که "رانالد ریگان" رئیس جمهور شد، سیاست‌های اقتصادی "جان مینارد کینز" اجرا میشد. مشاورین اقتصادی "ریگان" به او توصیه کردند که سیاست‌های اقتصادی "میلتون فریدمن" را اتخاذ کند، که بر اساس آن سیاست‌ها، دولت هیچگونه خدماتی در اختیار افراد نمی‌گذاشت و این خدمات از طریق شرکت‌های خصوصی انجام میشدند. این سیاست اقتصادی کمک کرد که دولت آمریکا هر چه بیشتر تحت نفوذ شرکت‌های خصوصی، بخصوص شرکت‌های چند ملیتی قرار گیرد. بنابراین، هدف دولت‌های مختلف دمکرات و یا جمهوری‌خواه نفع شرکت‌های خصوصی، و نه نفع قاطبه مردم آمریکا، در درجه نخست قرار گرفت. از آن پس، خصوصی‌سازی شعار دولت‌های آمریکا، چه دمکرات و چه جمهوری‌خواه، و دولت‌های کشور‌های وابسته شد. شرکت‌های بزرگ با این سیاست توانستند در کشور‌های دیگر سرمایه‌گذاری کنند، و به این ترتیب گروه تولیدی چند ملیتی با رهبری آمریکا به وجود آمد. برای اینکه مردم آمریکا این شرکت وسیع و چند ملیتی (دولت آمریکا) را حمایت کنند، به آنها نیز کمی‌ از این سود عظیم داده شد. هیچ کشوری به اندازه آمریکا ثروتمند، ملی‌گرا، مذهبی‌، و بیزار از سوسیالیزم نیست.ا

در واقع، همانطور که قبلا توضیح داده شد، شرکت‌ها حمایت دولت را ندارند، بلکه دولت آمریکا از طرف چند شرکت بزرگ حمایت میشود. به این ترتیب آمریکا بزرگترین شرکت دنیاست که پرقدرت‌ترین و بدسِگال‌ترین ارتش جهان آنرا مصون نگاه میدارد. علاوه بر آن، رسانه‌هائی که توسط افراد انگشت‌شماری اداره میشوند، وظیفه دارند که به مردم اطلاعات مشخص و نادرستی بدهند. تا زمانی‌ که در آمریکا ارتش و رسانه‌ها در قدرت هستند، هیچ ملتی نمی‌تواند قد علم کند. گرچه اخیرا دولت‌هائی در چین و روسیه به وجود آمده‌ا‌ند که تا حدی خارج از استیلای این ابرقدرت میباشند. در نتیجه، شعارهای ضد روسی و ضد چینی‌ به طرز چشمگیری فضای سیاسی دنیا، نه تنها فضای راست سیاسی، بلکه چپ ناآگاه را پرکرده است. کسانی‌ که به چنین شایعاتی دامن میزنند، باید بدانند که آنها نفت بر آتشی که توسط آمریکا و یارانش افروخته شده میریزند، آتشی که قرار است دامنگیر این دو کشور شود. با توجه به خسارات محیط زیستی‌ که در نتیجهٔ سیاست‌های سرمایه‌داری به وجود آمده‌ا‌ند، همراه با شرایط بین‌المللی اقتصادی، باید نتیجه گرفت که افق سیاسی در مورد صلح جهانی‌ در آیندهٔ نزدیک بسیار کدر است، حتی اگر خیلی‌ خوشبین باشیم.ا

No comments:

Post a Comment