شاهِ شاهان عنوان کتابی است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و یا زمان کوتاهی پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چهگوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولتهای بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.
ریشارد
کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر
چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمتهائی از کتاب در مجله "نیویورکِر"
به چاپ رسیده بود. فصلهای مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ میآیند.
نگارهٔ شمارهٔ یازده
این تصویر یک هواپیمای لوفت هانزا در فرودگاه مهرآباد تهران است. نگاره به صورت یک تبلیغ به نظر میاید، ولی در حقیقت احتیاجی به تبلیغ نیست، چرا که تمام صندلیهای این هواپیما به فروش رفته است. این هواپیما هر روز از فرودگاه تهران پرواز میکرد و ظهر همان روز وارد مونیخ میشد. یک لیموزین، مسافرین را از فرودگاه به رستورانهای شیک برای ناهار میبرد. سپس، همه مجددا سوار همان هواپیما میشدند و به تهران برای شام باز میگشتند. این پرواز زیاد گران هم نبود، این سفر تفریحی دو هزار دلار خرج برمیداشت. برای کسانی که اطراف شاه بودند، این مبلغ پولی نبود. در واقع، این سفر به مونیخ برای ناهار مخصوص درباریان بود. کسانی که در سِمَتهای بالائی بودند این سفر چندان برایشان مناسب نبود. برای آنها، خط هوائی فرانسه از ماکسیم پاریس غذا، همراه با آشپز و گارسن، میاورد. چنین تفننی برای آنها خیلی غیر معقول نبود. در مقایسه با ثروتی که شاه و اطرفیانش کسب میکردند، اینها مبالغی نبودند. در چشم عوام، انقلاب شاه که تمدن بزرگ نام گرفت، تاراج یک طبقهٔ گلچین شده بود. به هر کسی که در قدرت بود چیزی رسید. اشخاص بانفوذی که کارهای بودند، اگر دزدی نمیکردند در اطرافشان کویری از شک و تردید به وجود میامد. اطرافیان به آنها شک میکردند و تصور میکردند که آنها جاسوسانی بودند که تعداد و مقدار دزدیهای آنها را به دشمنانشان گزارش میدادند. تا آنجائی که در قدرتشان بود چنین اشخاصی را اخراج میکردند، چرا که این اشخاص در این بازی شرکت نمیکردند. بنابراین ماهیت ارزشهای انسانی تغییر کرده بود. هر کس که دزدی نمیکرد به نظر یک جاسوس حقوق بگیر بود. هر کس که دستهای تمیز داشت باید این صفت خود را مخفی میکرد، چرا که این نوع پاکی شرمآور بود. هر چه مقام بالاتر بود، جیبها پُرتر بود. اگر کسی میخواست کارخانهای باز کند، تجارتی را شروع کند، یا پنبه بکارد، باید چیزی به عنوان هدیه به یکی از خاندان شاه و یا شخص مقامداری بدهد. و این هدیه با رضایت کامل پرداخت میشد، چون شما میتوانستید یک تجارت را با پشتیبانی دربار شروع کنید. با پول و پارتی همهٔ مشکلات حل میشدند. با داشتن نفوذ میشد ثروتی را چند برابر کرد. به سختی میتوان رودخانهٔ ثروت را که به سمت دربار سرازیر میشد تصور کرد. حق و حساب به اطرافیان شاه معمولاً صدها ملیون دلار و یا بیشتر بود. نخست وزیران و ژنرالها عموما رشوههای سی تا پنجاه ملیون دلار میگرفتند. در سطوح پایینتر مقدار آن کمتر میشد، ولی همیشه وجود داشت! هر چه قیمتها بالاتر میرفتند، رشوهها نیز مقدارشان بیشتر میشد، و مردم معمولی گله میکردند که درآمد آنها صرف تغذیهٔ فساد میشد. سالها قبل، سِمَتهای اداری به مزایده گذاشته میشدند. شاه قیمتی برای یک شغل فرمانداری اعلام میکرد، و هر کس قیمت بیشتری پیشنهاد میداد، شغل از آن او میشد. این فرماندار، پس از گرفتن پست، با چپاول این و آن، حق و حساب داده شده را (همراه با بهره) باز پس میگرفت. شکل این سنّت هم اکنون تغییر یافته بود. حکمران اشخاص را برای مذاکرات در معاملات، معمولاً نظامی، میخرید.ا
ثروت سرشار به شاه اجازه داد که طبقهٔ جدیدی که قبلا وجود نداشت و تاریخ شناسان و جامعه شناسان نامی از آن نبرده بودند، تحت عنوان بورژوای نفتی، به وجود بیاورد. این یک پدیدهٔ غریب بود، چنان که این طبقهٔ جدید چیزی تولید نمیکرد، ولی مصرف لجام گسیختهای داشت. ورود به این طبقه نه احتیاج به تضاد اجتماعی (مانند فئودالی) و نه رقابت (مانند سرمایهداری)، بلکه به عامل دیگری محتاج بود، که آن از روی شانههای یکدیگر بالا رفتن و نزدیک شدن به شاه بود. این ترفیع میتوانست در عرض یک روز و حتی یک دقیقه انجام شود. کلام و یا امضائ شاه کفایت میکرد. هر کس که بیشتر او را خشنود میکرد، هر کس که میتوانست به نحو احسنت چاپلوسی کند، هر کس که میتوانست وفاداری و اطاعت خود را به او ثابت کند، به جرگهٔ بورژوازی نفتی میپیوست. این افراد به زودی میتوانستند سهمی از درآمد نفتی به دست آورند و مالک این سرزمین شوند. در ویلاهای خود میهمانان خارجی را میپذیرفتند و عقیدهٔ آنان در مورد ایران را شکل میدادند (گرچه خود از این فرهنگ آگاهی چندانی نداشتند). رفتار آنها بینالمللی بود و بخوبی به زبان خارجی سخن میگفتند، و چه چیزی بهتر از این برای یک میهمان اروپائی بود؟ اما چقدر این ملاقاتها با واقعیت جامعهای که به زودی با فریادش دنیا را متحیر میکرد تناقض داشتند! این طبقهای که ما در موردشان سخن میگوئیم، با صیانت نفس، پیشگوئی میشد که عمرش به کوتاهیِ زرق و برقش باشد. البته، این در چمدانها ذخیره میشد و با آن در اروپا و آمریکا املاک خریداری میشدند. مقداری از این پول هنگفت، میتواند به راحتی در خانه نیز خرج شود. خانههای گرانقیمت و لوکس در مناطقی از تهران سر به آسمان کشیدند. تعدادی از این خانهها بیش از یک میلیون دلار ارزش داشتند. آنها کمی دورتر و در همسایگی منازلی ساخته شدهاند که تمام فامیل در یک کلبه بدون آب و برق زندگی میکنند. البته چنین تجملی باید مخفی نگاه داشته میشد. اگر ضیافت مجللی داری، نخست پردهها را بکش! اگر میخواهی که چنین مجلل زندگی کنی، در جنگل آنرا بنا کن تا از چشم دیگران مخفی بماند. اما در اینجا اینچنین نیست. در اینجا باید ثروت خود را به رخ دیگران کشید، آنرا نورانی کرد، و به این ترتیب دیگران را سائید و خورد کرد! باید با شیپور جار زد تا همه برای دیدار آن بیایند و به آن خیره شوند. و بنابراین، در مقابل همه کسانی که در سکوت و خصومت ناظرند، این طبقهٔ جدید ثروت خود را، در کمال درندهخوئی و بدبینی به نمایان میسازند و آنرا به نمایش میگذارند. و این تولید آتشی میکند که این طبقه را، همراه خالقین و حامیانش به نابودی میکشاند.
(دنبالهٔ این ترجمه ادامه
خواهد داشت)
No comments:
Post a Comment