شاهِ شاهان عنوان کتابی است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و یا زمان کوتاهی پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چهگوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولتهای بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.
ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمتهائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصلهای مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ میآیند.
یادداشت شمارهٔ ششباید خاطر نشان ساخت که شیعه یک مخالف متعصب است. نخست، شیعیان یک گروه از دوستان و حامیان علی شوهر فاطمه، دختر محمد، و داماد پیغمبر بودند. پس از آنکه محمد درگذشت، چون او هیچ کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرده بود، مسلمانان به کشمکش افتادند که چه کسی جای او را بگیرد ؛ وارث او، باورندهٔ الله، خلیفه و رهبر مسلمین جهان، و مهمترین شخص در جهان اسلام شود. گروه علی (شیعه به معنی گروه جدا شده است) رهبر خود را برای جانشینی مناسب میداند، با این باور که علی تنها شخصی است که میتواند نمایندهٔ خانوادهٔ پیامبر باشد، چرا که او پدرِ دو نوه پیامبر، حسن و حسین است. سُنّیها که اکثریتِ مسلمانان را تشکیل میدادند این ادعای شیعیها را برای بیست و چهار سال به کناری نهادند، و به ترتیب ابوبکر، عمَر، و عُثمان را به عنوان خلیفه خود و جانشین محمد انتخاب کردند. عاقبت علی به خلافت میرسد، ولی این رهبری پس از پنج سال که شخصی با یک شمشیر زهرالود بر مغز او میکوبد، خاتمه میابد. از دو پسر علی، حسن با خوردن زهر کشته میشود و حسین در یک جنگ به قتل میرسد. به این ترتیب شیعهها نمیتوانند پسران علی را جانشین او کنند، و سُنّیها به روش فرمانروایی خود با دودمانهای بنیامیّه، عباسیان، و عثمانیان به خلافت خود ادامه میدهند. سیستم خلیفهگی، که محمد به عنوان روشی ساده برگزیده بود، به یک سیستم سلطنتی وراثتی تبدیل شد. در چنین شرایطی، شیعهها که یک طبقهٔ عامی، پارسا، و فقرزده بودند، به مخالفت میایستند.ا
این اتفاقات در اواسط قرن هفتم میلادی روی داد، ولی این نفاق همچنان و تا امروزه روز به جای مانده است. زمانی که یک شیعه راجع به اعتقاداتش صحبت میکند، مرتبا به آن روزگاران باز میگردد و با چشمان اشکبار از سر بریدهٔ حسین در کربلای آن زمان سخن میگوید. یک اروپائیِ دیرباور با شک و تردید در برابر چنین نمایشی پیش خود میگوید: خدایا، این چه ربطی به امروزه روز دارد؟ ولی اگر او این تفکرات را اظهار کند، با خشم شیعیان مواجه خواهد شد.ا
شیعیان در حقیقت دوران پر کناکشی را پشت سر گذاردهاند و واقعاً سرنوشت غم انگیزی داشتهاند، و آنچه که بر سر آنها رفته است عمیقا خاطرات اندوهناکی در ذهن آنها به جای گذاشته است. جوامعی در این دنیا شکل گرفتهاند که مسیر زندگی جز رنج و سختی چیز دیگری برای آنها به ارمغان نیاورده است، و همه چیز از دست آنها خارج شده است، و به نظرشان میرسد که سرنوشت آنها با چنین غم و اندوهی عجین شده است. این در مورد شیعیان نیز صدق میکند. به این دلیل، شاید آنها بسیار جدی هستند، و با التهاب مغشوشی به اصول بحرانی خود چسبیدهاند، و (گرچه این فقط یک برداشت است) همیشه غمناک هستند.ا
همینکه شیعیان به مخالفت ایستادند (که حتی کمتر از یک دهم کلیهٔ مسلمانان جهان هستند) محاکمه آغاز شد. در جوامعی که اکثراً سُنّی مذهب هستند، تا امروز خاطرات قرنها محرومیت و کشتار همگانی در اذهان باقی مانده است، و بدین سبب شیعیان همواره خود را در محلات فقیر نشین محبوس کردهاند، و برای نشان دادن خود از علامات و نشانههائی که فقط خودیها آنرا میشناسند کمک میجویند، و به اشکال توطئهآمیزی رفتار میکنند. ولی همچنان ضربه میخورند.ا
کمکم آنها به دنبال مناطق امن میگردند که شانس بقای بیشتری داشته باشند. در زمانی که وسائل ارتباط جمعی کم و دشوار بود، به منظور احراز امنیت باید از مرکز قدرت (که در آن زمان ابتدا دمشق و سپس بغداد بود) فاصله میگرفتند، و کشیدن یک دیوار علاوه بر فاصلهٔ مکانی و انزوا نقش مهمی در افزایش این امنیت ایجاد میکرد. آنها در همه جا پراکنده بودند، آنطرف کوهها و صحراها، و کمکم و با احتیاط به جوامع زیرزمینی تبدیل شدند. به این ترتیب، تشکیلات شیعه که تا به امروز ادامه دارد شکل گرفت. حماسهٔ شیعه مملوّ است از عهدشکنی، دلاوری، و قدرت معنوی. گروهی از شیعیان به سمت شرق رهسپار میشوند. با گذشتن از رودهای دجله و فرات و سلسلهٔ زاگرس به فلات ایران پای میگذارند.ا
در این ایام، ایران که خسته از جنگهای بیشمار و چند قرنی با بیزانس است، توسط اعراب مسلمان مقهور شده است. همچنان که مقاومت ایرانیان هیچگاه خاموش نمیشود، تثبیت اعراب بر این سرزمین مدتها بطول میانجامد. تا این تاریخ ایرانیان مذهب زرتشتی خود را که از حکومت ساسانیان به جای مانده است همچنان دنبال میکنند. ولی ناگاه به آنها مذهب جدیدی، که وارداتی نیز هست، تحمیل میشود، و آن اسلام سُنّی است. مانند این است که شخص از روی ماهیتابه به روی آتش بپرد.ا
در چنین زمانی فقرا و دریوزگان، که هنوز هم شکنجه از چهرهشان نمایان است، یعنی شیعیان، ظهور میکنند. ایرانیان تشخیص میدهند که شیعیان مسلمان هستند، و چنانکه خود ادعا میکنند، مسلمانان به حق، و تنها کسانی هستند که واقعیت این دین را دریافتهاند، و حاضرند که همه چیز خود، از جمله جانشان را در راه این دین فدا کنند. ایرانیان پاسخ میدهند که، بسیار خوب؛ ولی برادران شما، یعنی آن اعراب که کشور ما را فتح کردهاند چه کسانی هستند؟ شیعیان پاسخ میدهند که آنها سُنّی میباشند، که قاصبینی هستند که ما را آزار میدهند. آنها علی را کشتند و قدرت را به چنگ گرفتند. نه، ما بر آنها صحه نمیگذاریم. ما مخالفین آنها هستیم! پس از این ادعا، شیعیان درخواست جُرعهای آب و محلی برای استراحت میکنند.ا
چنین ادعایی توسط این برهنگان ایرانیان را به تفکر وامیدارد. شخصی میتواند یک مسلمان، ولی بدون تشکیلات باشد. علاوه بر آن، شخص میتواند یک مسلمانِ همیشه مخالف باشد! و این حتی او را مسلمان بهتری میکند! ایرانیان با این فقرای ظلمدیده احساس همدردی میکنند. در این زمان، خود ایرانیان احساس میکنند که به آنها نیز ظلم روا رفته و به فقر کشیده شدهاند. کشورشان نابود شده و یک مهاجم بر آنها غلبه پیدا کرده است. به زودی آنها با این رنجدیدگان که به آنها ظلم روا رفته و به مسکن و ماوائی احتیاج دارند به همزبانی میرسند و خود را چون آنها تصور میکنند. ایرانیان به خطیبان این رنجدیدگان گوش فرا میدهند و کمکم به جرگهٔ آنها میپیوندند.ا
در مانورهای زیرکانهٔ ایرانیان، شخص میتواند ذکاوت و استقلال آنها را کشف کند. آنها زیر فشار انقیاد، استعداد خاصی برای نگاهداری و محافظت از استقلال خود نشان میدهند. صدها سال است که ایرانیان قربانی تجاوز و غلبه خارجی، تهاجم و جدا سازی بودهاند. آنها برای قرنها تحت استیلای خارجی و یا حکومتهای داخلی زیر سیطرهٔ خارجی بودهاند، ولی هنوز فرهنگ و زبان خود را نگاه داشتهاند، و شکیبائی معنوی و شخصیت خود را چنان حفظ کردهاند که بتوانند روزی از زیر این خاکسترها بپا خیزند. در این مدت بیست و پنج قرن تاریخ مدون، ایرانیان همواره توانستهاند در مقابل کسانی که بر آنها مسلط بودهاند و رهبریشان میکردند بایستند. گاهی آنها مجبور بودند که با انقلاب سرنوشت خود را باز پس بگیرند، که با دادن خونهای بسیاری انجام پذیرفته است. گاهی آنها به حربهٔ مقاومت خمیده دست میزنند و آنرا بطور مستمر و رادیکال ادامه میدهند. زمانی که دیکتاتوری آنها را ذلّه کرده است، ملت یکپارچه از صحنه ناپدید میشود. دیکتاتور دستور میدهد، ولی کسی به آن توجه نمیکند، وقتی که دیکتاتور اخم میکند، ملت نگاهش را برمیگرداند، صدایش را بلند میکند در حالیکه آن غرّش مانند زار زدن در بیابان است. در این زمان، قدرت همچون یک خانهٔ ساخته شده از ورق از هم میپاشد. ولی روش تکرار شدهٔ ایرانیان جذب کردن و ترکیب شدن بصورت فعال است، بطوری که شمشیر خارجی به دست خود ایرانیان میافتد.ا
همین ماجرا پس از حملهٔ اعراب تکرار میشود. ایرانیان به اعرابِ پیروز در جنگ میگویند شما میخواهید ما را مسلمان کنید، ما هم مسلمان میشویم، ولی به یک شکل ملی ایرانی و مستقل. آن هم ایمان خواهد بود، ولی ایمانی ایرانی که نمایشگر روحیهٔ ما، فرهنگ ما، و استقلال ما باشد. به این ترتیب و به این شکل ایرانیان اسلام را میپذیرند. آنها نوع شیعه را میپذیرند که در آن زمان دین کسانی بود که به آنها ظلم شده بود و تحت تسلط بودند، یک وسیلهٔ اعتراض و ایستادگی، ایدئولوژی کسانی که در برابر زور فروتن نیستند و مشقت را تحمل میکنند ولی از اصولی که به آن معتقدند تجاوز نمیکنند، چرا که تمایز و وقار آنها مهمتر است. شیعه نه تنها دین ایرانیان است، بلکه ملجا و سرپناهی برای بقا، و چنانچه زمان مناسبی پیش بیاید، برای حاکمیت ملی و استقلال نیز میباشد.ا
(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)
No comments:
Post a Comment