شاهِ شاهان عنوان کتابی است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و زمانی پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چهگوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولتهای بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.
ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمتهائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصلهای مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ میآیند.
شعلهٔ خاموش
انقلاب به حکومت شاه پایان داد. سلطنت برای همیشه به خاک سپرده شد و کاخ سلطنتی از میان رفت. به نظر میرسید که نابودی سلطنت با یک اشتباه کوچک پادشاه جرقه خورد. با آن اشتباه کوچک و خطیر سلطنت بر مرگ خود صحه گذاشت.ا
یک انقلاب عموما به دلیل شرایط عینی، از جمله فقر عمومی، ستم در سطح ملی، و سو استفادهٔ رسوائی برانگیز کلید میخورد. اما این نگرش، گرچه درست، ولی یکطرفه است. از اینها گذشته، این شرایط در کشورهای بسیاری وجود دارد، ولی انقلاب به ندرت اتفاق میافتد. آنچه که شرایط یک انقلاب را مهیا میسازد آگاهی از فقر و آگاهی از ستم و زورگوئی است، و اینکه این دو میتوانند وجود نداشته باشند، و الزاما شرایط طبیعیِ یک جامعه نیستند. عجیب است که در این مورد، تجربه بلاخص نشان داده که هر چقدر هم که این دو عامل دردآور باشند، کافی نیستند. کاتالیزور حتمی سنجیدن مشکلات و باز کردن درون این آلام و تشریح دقیق آن است. آنچه که یک مستبد را بیش از راهپیماییها، سر و صداها و ترقهجات، و تظاهرات میلرزاند، کلمات است؛ شعارهای غیر قابل کنترل که بطور آزاد و زیرزمینی و شورشیانه گسترش میابند و همهگیر میشوند. زمانی که شعارها عمومی، رسمی، و گواهی شده باشند، این شعارها به یک انقلاب میانجامند.ا
__________________________________________
باید تفاوت یک انقلاب را با یک شورش، یک کودتا، و یا تصاحب مرکز قدرت تشخیص دهیم. یک کودتا یا تصاحب کاخ و مرکز قدرت با برنامهریزی قبلی صورت میگیرد، و این در مورد دو دیگر صدق نمیکند. زمانی که یک انقلاب صورت میگیرد، نتیجهٔ آن بر همه پوشیده است. خودانگیختگیِ یک انقلاب همه را به حیرت وا میدارد، حتی دست اندرکاران آنرا، که چگونه این جهش همه چیز را در مسیر خود نابود میکند. این جریان آنچنان بیرحمانه باعث تخریب میشود که در آخر ممکن است که باعث نابودیِ آرمانهائی شود که سرچشمه و هدف آن انقلاب بود.ا
این گمان که ملتهائی که تحت ظلم و ستم بودهاند (که اکثر ملتها هستند) همیشه در فکر یک انقلاب هستند و آنرا تنها راه رسیدن به آزادی میدانند، صحیح نیست. هر انقلابی یک فاجعه به بار میاورد، و ملتها عموما از بروز فاجعه پرهیز میکنند. حتی زمانیکه ما خود را در چنین موقعیتی میبینیم، به دنبال راه فرار میگردیم، و تلاش میکنیم که شرایط را به وضعیتی آرام و صلحآمیز برگردانیم. به این دلیل انقلابات هیچگاه برای مدت و زمان بسیاری به طول نمیانجامند. این آخرین گزینه است، و چنانکه ملتی انقلاب کند به این دلیل است که آن تنها راه چاره و آخرین گزینه بوده است. هر کوشش دیگری، و هر حرکتی برای بهبود اوضاع، با شکست مواجه شده است.ا
پشت هر انقلابی یک خشونت و سبعیّت بیانتها و مداوم نهفته است، و سپس با یک فرسودگی عمومی ادامه میابد. هیچ رژیمی نمیتواند ملت گستاخی را که بر علیهاش شعار میدهد بپذیرد، و هیچ ملتی نمیتواند دولتی را تحمل کند که از آن منزجر است. قدرت اعتبار خود را از دست داده است و دستانش خالی است، و ملت طاقتش تاق شده و تحملش به سر آمده و مُشتهایش را گره کرده است. فضا پرتنش است و ظلم و تعدی تشدید میابد. روانپریشی تررور و وحشت در جامعه حکمفرماست. فروپاشی آغاز میشود. میتوان آنرا احساس کرد.ا
__________________________________________
در مورد روش کنش و تقلا در انقلابات، تاریخ دو نوع انقلاب را به ما میآموزد. نخست انقلاب از طریق یورش، و نوع دوم انقلاب از طریق محاصره است. در نوع نخست، آنچه که از انقلاب حاصل میگردد نتیجهٔ اولین ضربه است. اعتصاب و تصاحب هر چه بیشتر! این بسیار مهم است، چرا که در چنین انقلابی، گرچه بسیار خشونت آمیز است، ولی فضای بیشتری نیز عاید میگردد. حریف در این حالت شکست خورده است، و در عین حالی که عقب نشینی میکند، قسمتی از نیرویش را محفوظ نگاه میدارد. او حمله میکند و نیروی پیروز شده را عقب میزند. بنابراین، در نتیجهٔ نخستین حمله، هر چه پیشرفت بیشتر باشد، فضای بیشتری تسخیر شده، و این امتیاز بیشتری را فراهم میاورد. در انقلاب از طریق یورش، نخستین فاز آن، مهمترین است. فازهای پسین در مراحل سکون و کوتاه آمدن، آرام ولی بیوقفه هستند، تا جائی که هر دو طرف به یک توافق میرسند. انقلاب از طریق محاصره متفاوت است، بدین معنی که اولین حمله ضعیف است و به جرات میتوان حدس یک تحول ناگهانی را زد. اما وقایع همچنان پر رنگتر، و حرکت سریعتر میشوند. به زودی تعداد بیشتری شرکت میکنند. دیواری که قدرت در پشت آن پنهان شده ترک میخورد، و عاقبت فرو میریزد. موفقیت یک انقلاب از طریق محاصره، بستگی به عزم انقلاب کنندگان، ارادهٔ آنها، و بردباری آنها دارد. یکروز دیگر! یک فشار دیگر! عاقبت، دروازهها باز میشوند، و ملت پیروزی خود را جشن میگیرد.ا
تحریک کنندهٔ یک انقلاب شخصِ در قدرت است. واضح است که این قدرتمند آگاهانه چنین نمیکند. ولی در عین حال شکل زندگی و روش حکومت او موجب انقلاب میشود. این زمانی اتفاق میافتد که طبقهٔ ممتاز احساس میکند که رشتهٔ اعمالش قابل اغماض است: ما اجازه داریم که آنچه که در اختیارمان است انجام دهیم، ما هرچه بخواهیم میکنیم. گرچه این توهمی بیش نیست، ولی بر پایهٔ یک سری بنیادهای عقلی قرار گرفته است. برای مدتی البته به نظر میرسد که آنها آنچه را که میخواهند میتوانند انجام دهند. رسوائی از پس رسوائی و اعمال غیر قانونی از پس یکدیگر بدون هیچ گونه مجازاتی تکرار میشوند. مردم ساکت و نگران، ولی با حوصله باقی میمانند. آنها فکر میکنند که هنوز قدرت مقابله ندارند و از انجام هر عملی واهمه دارند. ولی در عین حال، آنها جزئیات حساب تکتک این اعمال را نگاه میدارند، که در زمان خاصی آنها را جمعبندی میکنند. آن زمان خاص، بزرگترین معمای تاریخ است. چرا این در این زمان خاص، و نه در زمان خاص دیگری روی داد؟ چرا این حادثه، و نه حوادث دیگر آغازگر این جریان بود؟ [نمونهٔ بارز آنرا میتوان اینروزها در واقعهٔ قتل مهسا امینی مشاهده کرد- مترجم] از اینها گذشته، دولت تا همین دیروز بیش از این افراط میکرد، و هیچ عکسالعملی از مردم مشاهده نمیشد. دیکتاتور از خود میپرسد: "مگر من چه کردم؟ چه چیزی آنها را اینچنین برانگیخت؟" این است آنچه که او کرد: او از صبر و تحمل ملتی سؤ استفاده کرد. اما حد و مرز این صبر و تحمل کجاست؟ چگونه میتوان آنرا یافت؟ اگر این پرسش پاسخی داشته باشد، در هر مورد و موقعیتی آن لحظه متفاوت است. آنچه که با اطمینان میتوان گفت این است که اگر قدرت از این حد و مرز آگاه باشد و آنرا بشناسد و به آن احترام بگذارد، میتواند برای مدتی طولانی نظام خود را پایدار نگاه دارد. اما تعداد چنین قدرتمندانی بسیار کم است.ا
چگونه شاه حد و مرز خود را نشناخت و چنین سرنوشتی برای خود رقم زد؟ فقط با مقالهای که در یک روزنامه چاپ شد. قدرت باید بداند که فقط یک واژهٔ نابجا میتواند بزرگترین امپراطوری را نابود کند. به نظر میرسد که این شناخت میتواند کافی باشد، ولی در یک لحظهٔ حساس، خودخواهی و تکبر جلوی دید را میگیرد و غریزهٔ حفاظت از خود جایش را به خودمحوری میدهد، و این پایان کار است. در هشتم ژانویهٔ سال هفتاد و هشت، مقالهای بر علیه خمینی در اطلاعات به چاپ رسید. در آن زمان، خمینی خارج از کشور با شاه مخالفت میکرد. از آنجائی که او از طرف دیکتاتور از کشور رانده شده بود، خمینی به یک بُت تبدیل شده بود. بنابراین، نابود کردن خمینی مانند نابود کردن شخص مقدسی، و از بین بردن امید کسانی بود که به آنها ظلم شده بود. و این در واقع هدف این مقاله بود.ا
برای از بین بردن یک مخالف، چه چیزی باید نوشته شود؟ بهترین کار این است که ثابت شود که او از ما نیست، بلکه یک غریبه، یا یک خارجی یا یک بیگانه است. برای این منظور، بایستی طرح یک خانواده را پیریزی کنیم. من و شما، قدرتمندان و ملت، یک خانواده هستیم. ما در بین همکیشانمان در وحدت زندگی میکنیم. ما سقف مشترک بالای سرمان داریم، دور یک میز مینشینیم، میدانیم چگونه با یکدیگر مدارا کنیم، و میدانیم چگونه همیار یکدیگر باشیم. متاسفانه ما تنها نیستیم. دور و ور ما خارجیان هستند، و آنها با این قصد که خانهٔ ما را تصاحب کنند، هیچ هدفی بجز نابودیِ ما ندارند. خارجی کیست؟ از همه مهمتر، یک خارجی بدتر از ماست و برای ما شخصی خطرناک است. کاش او فقط بدتر از ما بود و ما را رها میساخت! به هیچ وجه! او خاک در چشم ما میپاشد، آب را گل میکند و هدفش نابودی ماست. او در تلاش است که ما را تحمیق کند و از یکدیگر جدا سازد. غریبه نشسته و منتظر فرصت است. او تنها دلیل بدبختی ماست. میدانی که قدرت او از کجا سرچشمه میگیرد؟ پشتیبان او قدرتهای غریبه (خارجی و بیگانه) هستند. این قدرتها ممکن است شناخته شوند یا نشوند، ولی یک چیز مسجل است: آنها قدرتمندند. در واقع، آنها قدرتمندند اگر ما چنین فرض کنیم. از طرف دیگر، اگر ما بیدار باشیم و بجنگیم، ما قویتر خواهیم بود. حالا به خمینی نگاه کنید. پدر بزرگ او از هند آمده بود، بنابر این از خود میپرسیم: این نوه یک خارجی در خدمت چه کسی است؟ این اولین قسمت آن مقاله بود. قسمت دوم مقاله در مورد سلامتی بود. چه خوب است که ما سالم هستیم! بنابر این خانوادهٔ ما سالم است. سلامتی فکری و جسمی. به چه کسی ما این سلامتی را مدیونیم؟ به قدرتهای مافوق ما که همیشه برای سلامتی و زندگی بهتر ما تلاش میکنند و با ارزشترین افراد هستند. و چه کسی با چنین قدرتی مجادله میکند؟ فقط کسی که با ما در یک خط نیست و حس مشترک ندارد. از آنجائی که ما بهترین رهبر را داریم باید شخص دیوانه باشد که بخواهد با او مخالفت کند. یک جامعهٔ مرفه باید چنین اشخاصی را از خود دور کند. بنابراین باید به شاه تبریک گفت که او را از مملکت بیرون انداخت. وگرنه، باید خمینی را در یک دیوانهخانه محبوس میکردند.ا
زمانی که این روزنامه به قٔم رسید، مردم را خشمگین کرد. آنها در خیابانها و میادین جمع شدند. آنهائی که میتوانستند بخوانند، مقاله را برای دیگران خواندند. کمکم جمعیت بیشتر و بیشتر شد، و شروع کردند به شعار دادن و بحث کردن، بحثی پایان ناپذیر که ایرانیان بدان در هر لحظهٔ روز و شب علاقهٔ وافری دارند. گروه مانند آهنربا دیگران را جذب کرد، تا آنکه به شکل جمعیت کثیری در میدان درآمد. و این آن چیزی است که مورد علاقهٔ پلیس باشد. چه کسی اجازه برای چنین گردهمآیی داده بود؟ هیچکس. هیچ اجازهای داده نشده بود. و چه کسی به آنها اجازهٔ فریاد زدن داده بود؟ و اینکه آن چنان دستانشان را چون موج بچرخانند؟ مردم میدانستند که اینها پرسشهای لفظی بودند و بایستی به اصل مطلب پرداخت.ا
No comments:
Post a Comment