اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Saturday, January 28, 2023

Shah of Shahs (22) شاهِ شاهان (۲۲)

شاهِ شاهان عنوان کتابی‌ است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و زمانی‌ پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چه‌گوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولت‌های بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.

ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمت‌هائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصل‌های مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ می‌آیند. 

در یک تظاهرات، مهمترین زمان، زمانی‌ که سرنوشت کشور، شاه، و انقلاب رقم میخورد، آن لحظه‌ای است که پلیس در یک خط و تظاهر کنندگان در مقابل آنها و در خط دیگری ایستاده‌ا‌ند، و پلیسی‌ از خط خارج میشود و به یک تظاهر کننده در جلوی صف با فریاد دستور میدهد که به خانه‌اش بازگردد. پلیس و تظاهر کننده اشخاص معمولی‌ هستند، ولی‌ این رودرروئی نتایج تاریخی‌ دارد. هر دو این اشخاص بالغ هستند، هر کدام وقایع مختلفی‌ در زندگی‌اش داشته است، و تجربهٔ هر کدام متفاوت است. تجربهٔ پلیس این است: اگر من بر سر شخصی‌ فریاد بزنم، نخست او میترسد و بدنش سِر میشود، و سپس عقب‌نشینی می‌کند. تجربهٔ طرف مقابل این است: همینکه پلیس به طرف من آمد، من وحشت می‌کنم و فرار را بر قرار ترجیح میدهم. بر اساس این تجربیات، ما می‌توانیم حوادث بعدی را حدس بزنیم: پلیس فریاد میزند، مرد فرار می‌کند، بقیه به دنبال او میدوند، میدان خلوت میشود. اما اینبار صحنه تظاهرات به طرز دیگری نقش می‌گیرد. پلیس فریاد میزند، ولی‌ مرد تکان نمیخورد. او در آنجا می‌ایستد و به پلیس خیره میشود. این یک نگاه محتاطانه است، که گرچه ترس در آن رخنه کرده است، ولی‌ نگاهی‌ خشک و غیر عادی است. بنابراین صحنه آماده است! مردی که در جلوی جمعیت ایستاده است همچنان در حال خیره شدن به پلیس است. تکان نمیخورد. او به اطرافش و به دیگران زیر چشمی نگاهی‌ میاندازد. مانند او، چشمان مردم در جمعیت به جلو خیره شده، کمی‌ ترس در آنها دیده میشود، ولی‌ به نظر سفت و محکم می‌آیند. گرچه پلیس هنوز فریاد میزند، ولی‌ هیچ کس تکان نمیخورد؛ و عاقبت پلیس ساکت میشود. لحظه‌ای سکوت همه جا را فرا گرفته است. نمیدانیم که آیا آن مرد و پلیس تشخیص داده‌ا‌ند که چه اتفاقی‌ افتاده است. آن مرد دیگر نمیترسد- و این لحظه دقیقا آغاز انقلاب است. از اینجا شروع میشود. تا کنون، هر زمانی‌ که این دو مرد به یکدیگر برخورد میکردند، چیز دیگری بین آندو قرار میگرفت. و آن ترس بود. ترس دوست پلیس و دشمن آن مرد بود. ترس بر هر حرکتی‌ غالب میشد و سرنوشت همه را تعیین میکرد. اکنون، دو مرد جلوی یکدیگر قرار گرفته‌ا‌ند و ترس در جو ناپدید شده است. تا کنون، رابطهٔ آنها را احساسات، ملقمه‌ای از تهاجم، تحقیر، ترس و وحشت تعیین میکرد. اما اکنون، آن ترس فروکش کرده است، و آن پیوست تنفر یکمرتبه قطع شده است، و چیزی به خاموشی گرائیده است. حالا هر دو مرد بی‌تفاوت هستند، هیچ تاثیری بر روی یکدیگر ندارند، و هر کدام میتواند به راه خود برود. بنابراین، پلیس عقب‌گرد می‌کند و به سمت واحدش قدم بر میدارد، و مرد همانجا می‌ایستد و به دشمنی که در حال غیب شدن است نگاه می‌کند.ا

ترس: حیوان درنده و حریصی که در وجود همهٔ ماست. هیچگاه نمی‌توان ترس را فراموش کرد. او مانند خوره وجود ما را می‌خراشد و ما را از درون زیر و رو می‌کند. همیشه باید ترس را با بهترین‌ها تغذیه کرد. بهترین خوراک او شایعات ناراحت کننده، اخبار بد، افکار دهشتناک، و تصورات کابوس برانگیز است. از هزاران شایعه، فال بد و ایده، ما همواره بدترین را گلچین می‌کنیم؛ آنکه از بقیه خوفناک‌تر است، و آن چه که این هیولا را خوشنود و آرام می‌سازد. در اینجا مردی را می‌بینیم که با رنگ پریده و ناآرام به دیگری گوش فرا داده است. چه شده؟ او در حال تغذیهٔ ترسش است. ولی‌ اگر چیزی نداشته باشیم که این ترس را با آن تغذیه کنیم؟ حتما در تب و تاب چیزی را می‌یابیم. حالا اگر چیزی نیابیم (که این کمتر پیش میاید) از دیگران کمک می‌خواهیم، پرسش می‌کنیم، فال بد می‌زنیم و گوش فرا میدهیم، و تا این ترس را سیراب نکنیم از پا نمی‌نشینیم.ا

__________________________________________

کتابهائی که در مورد انقلاب نوشته شده‌ا‌ند، عموما با فصلی در توصیف پوسیدگی و تلاطم قدرت، و یا بدبختی و رنج مردم آغاز میشوند. این کتب می‌باید با یک فصل روان‌شناسانه که نشان میدهد چگونه مردم وحشت زده و آزار دیده ناگهان بر ترس خود غالب می‌آیند، و زنجیر‌ها را پاره میکنند، آغاز شوند. این پدیده که گاهی مانند یک شوک پدیدار میگردد احتیاج به روشن‌گری دارد. زمانی‌ که ترس رخت بر می‌بندد، شخص احساس آزادی می‌کند. بدون آن هیچگونه انقلابی رخ نخواهد داد.ا

پلیس به قرارگاهش باز میگردد و به مافوقش گزارش میدهد. مافوق چند تفنگ‌دار را میفرستد که روی پشت‌بام خانه‌های اطراف سنگر بگیرند. خود او به مرکز شهر و به میدان میرود و با بلند‌گو به تظاهر کنندگان دستور میدهد که متفرق شوند. اما کسی‌ به او گوش نمیدهد. پس او خود را به محل امنی‌ می‌رساند و دستور به شلیک میدهد. مامورین با تفنگ‌های اتوماتیک سر تظاهر کنندگان را نشانه میگیرند. همهمه و جنجال برپا میشود و همه در حال اضطراب سعی‌ میکنند که فرار کنند. شعار‌ها خاموش میشوند. اجساد در میدان باقی‌ میمانند.ا

مشخص نیست که آیا تصویر آن میدان را پس از اینکه به تظاهر کنندگان شلیک شد به شاه نشان دادند یا خیر. شاید نشان دادند، و شاید ندادند. شاه بسیار کار میکرد و شاید زمانی‌ برای دیدن آن نداشت. ساعت کار او از هفت صبح آغاز میشد و تا نیمه شب ادامه میافت. در واقع او فقط در زمستان، زمانی‌ که در سن موریس برای اسکی بود استراحت میکرد. حتی در آن زمان، او فقط دو یا سه بار اسکی میکرد و سپس به محل اقامتش برای کار میرفت. خانم "ل" با اشاره به آن اظهار می‌کند که شهبانو در این مورد بسیار دمکراتیک رفتار میکرد. به عنوان نمونه او عکس‌هائی را نشان میدهد که شهبانو در صف تلسکی ایستاده است. بله، خوشرو و شیک، همانطوری که به چوب اسکی‌اش تکیه داده است. مادام "ل" میگوید: در حالیکه آنها آنقدر ثروت داشتند که می‌توانستند برای خودشان یک تلسکی مجزا بسازند.ا

مرده‌ها را با شال‌های سپیدی پوشانده‌ا‌ند و روی تخت روان گذاشته‌ا‌ند. نعش‌کش‌ها با چالاکی، گاهی یورتمه‌وار، در رفت‌و‌آمدند و به نظر می‌رسد که عجله داشته باشند. همه چیز سریع انجام میشود، در حالیکه عده‌ای گریه و زاری و شیون میکنند. به نظر می‌رسد که اجساد آنها را برانگیخته‌ا‌ند، و می‌خواهند هر چه زودتر آنها را به خاک بسپارند. سپس، مراسم دفن و خاکسپاری با چیدن مواد غذایی آغاز میشود. کسانی‌ که از آنجا عبور میکنند به خوردن غذا دعوت میشوند. کسانی‌ که با عجله از آنجا عبور میکنند و گرسنه نیستند، یک سیب یا پرتقال برمیدارند، ولی‌ هر کسی‌ باید چیزی بخورد.ا

روز بعد، مجلس یادبود آغاز میشود. مردم در مورد صفات نیکوی جان باخته، قلب پاک و شخصیت بصیر او سخن می‌گویند. این مجلس چهل روز به طول میانجامد. در روز چهلم، افراد خانواده و دوستان و آشنایان مرده در منزل او جمع میشوند. همسایه‌ها در خیابان گرد یکدیگر می‌آیند، و سپس این گروه به تمام محل و ده تکثیر میابد. همه به بزرگداشت و یادبود و عزاداری او مشغول میشوند. درد و عذاب به اوج خود می‌رسد و مویه و زاری عزاداران افزایش میابد. اگر این یک مرگ طبیعی بود، مانند مرگ اکثر انسانها، این عزاداری که میتواند ساعت‌ها ادامه یابد، شامل مراحلی از وجد و تظاهرات آرامی می‌بود که به سوز و اشک‌های فروتنانه می‌انجامید. ولی‌ اگر مرگ قاهرانه بود که شخصی‌ آنرا اعمال کرده و این جنازهٔ یک مقتول بود، یک روحیهٔ انتقام‌جویانه و قصد تلافی همه را در بر می‌گیرد. در یک فضای خشم بی‌پایان و تنفر شدید، نام قاتل، و عامل غم و رنج آنها اعلام میشود. عقیدهٔ عموم بر این است که حتی اگر قاتل در دوردست باشد، در این لحظه لرزه بر اندامش خواهد افتاد. بله، او به زودی طعم مرگ را خواهد چشید.ا

ملتی که توسط یک مستبد پایمال، پست، و به یک وسیله تبدیل شده است، به دنبال یک ماوائی، جائی که بتواند خود را تثبیت کند، دور خود دیوار بکشد، و خودش باشد، میگردد. این در صورتی‌ امکان دارد که بتواند فردیت، هویت، و حتی معمولی بودن خود را حفظ کند. اما کل یک ملت نمی‌تواند یک مرتبه هجرت کند، بنابر این بجای مهاجرت در مکان، این مهاجرت در زمان روی میدهد. در حالی‌ که پریشانی و تهدیدات واقعیات را دور میزنند و به دوران گذشته باز میگردند، این به نظر چنین افرادی مانند یک بهشت گم شده میاید. آنها امنیت خود را در رسوم دوری میجویند که آنچنان مقدس هستند که مستبد از مقابله با آن بیم دارد. به این دلیل است که تولد مجدد سُنت‌های قدیمی، باورها، و نشانه‌ها در زیر پوست شهر، و در دوران دیکتاتوری و بر علیه مستبد و خواست او صورت می‌گیرد. آنچه که قدیم است دوباره احیا میشود و معنی‌ دیگری بخود می‌گیرد. در آغاز این جریان بسیار مخفیانه و آرام است، و همینکه شدت استبداد تسریع میابد، قدرت و شتاب برگشت به قدیم نیز شدت میابد. عده‌ای آنرا منعکس کنندهٔ بازگشت به قرون وسطی مینامند. که شاید چنین باشد. اما این جریانی است که به وسیلهٔ آن، مردم اعتراض خود را نشان میدهند. از آنجائی که مستبد ادعا می‌کند که نمایندهٔ پیشرفت و مدرنیزه است، ما نشان میدهیم که ارزش‌های ما از آنِ دیگری است. این در واقع یک لجبازی سیاسی است، و نه آرزوی بازگشت به دنیای فراموش شدهٔ نیاکان. در حالیکه زندگی‌ بهتر میشود، سُنت‌های قدیمی‌ ارزش‌های احساسی‌ خود را از دست میدهند و به شکل تشریفات در می‌آیند.ا

(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)

No comments:

Post a Comment