اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Tuesday, January 3, 2023

شاهِ شاهان (۶) Shah of Shahs (6)

شاهِ شاهان عنوان کتابی‌ است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و یا زمان کوتاهی‌ پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چه‌گوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولت‌های بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.

ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمت‌هائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصل‌های مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ می‌آیند. ا

این نگاره در زمان خود دور دنیا چرخید: تصاویری از استالین، روزولت، و چرچیل که روی صندلی‌های دسته‌دار در یک ایوان بزرگ نشسته‌ا‌ند. استالین و چرچیل لباس ارتشی پوشیده‌ا‌ند. روزولت کت و شلوار مشکی‌ به تن دارد. سال هزار و نهصد و چهل و سه در یک صبح دسامبر آفتابی در تهران. هر سه نفر در این عکس سعی‌ در این دارند که چهرهٔ آرامی داشته باشند و به بیننده روحیه بدهند؛ چرا که بدترین جنگ تاریخ در جریان است و پیغامی که این نگاره میدهد باید مثبت باشد و به همه امید بدهد. چهره پردازی پایان میابد و این سه به اتاق دیگری برای یک گفتگوی محرمانه میروند. روزولت از چرچیل میپرسد که چه بر سر حکمران، رضا شاه، رفته است (و شک دارد مگر اسم او را صحیح تلفظ نکرده باشد). چرچیل شانه‌هایش را با اکراه بالا میاندازد. هیتلر مورد تحسین شاه بود و دولتیان هیتلر در اطرافش بودند. آلمان‌ها همه جا حضور داشتند، در قصر، وزارت‌خانه‌ها و ارتش. مامورین امنیتی آلمانی‌ (اَبوِر) در تهران قدرتی‌ به شمار میامدند، که مورد موافقت شاه بودند- هیتلر با انگلیس و روسیه در جنگ بود و چون شاه از این دو نفرت داشت، با خوشحالی‌ از نفوذ آلمانها در این دو کشور دستانش را به هم میسائید. ترس لندن از نفت ایران بود که برای ناوگانش به آن نیاز داشت، و ترس مسکو از ورود آلمانها به ایران و حمله به نواحی دریای خزر بود.ا

اما نگرانی اصلی‌ خط راه‌آهن بود که آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها می‌خواستند از طریق آن غذا و مهمات به روسیه بفرستند. ولی‌ در لحظه‌ای حساس و زمانی‌ که ارتش آلمان بطرف شرق در حرکت بود، شاه ناگهان از استفاده از راه‌آهن توسط متفقین جلوگیری کرد. در اوت هزار و نهصد و چهل و یک، واحد‌های ارتش انگلیس و روسیه قاطعانه وارد ایران شدند. شاه با ناباوری و تحقیر باخبر شد که پانزده واحد ارتش ایران بدون کوچکترین مقاومت تسلیم شده بودند. برخی‌ از واحد‌های ارتش از هم گسیختند و افراد به خانه‌هایشان بازگشتند، و واحد‌های دیگری در پادگان‌های خود توسط متفقین زندانی شدند. بدون ارتش، شاه دیگر مطرح نبود، و در واقع موجودیت نداشت. انگلیسی‌ها که حتی به دیکتاتور‌هائی که به آنها پشت میکردند احترام می‌گذاشتند، برای رضا خان یک راه باقی‌ گذاشتند؛ ممکن است که پادشاه با جانشینی ولیعهد خود از سلطنت کنار‌گیری کنند؟ ما به او بسیار اعتماد داریم و از مقام او پشتیبانی‌ خواهیم کرد. اما اعلیحضرت تصور نکنند که راه دیگری وجود دارد. شاه توافق کرد، و در سپتامبر همان سال پسر بیست و دو ساله‌اش به تخت نشست. دیکتاتور پیر اکنون غیر نظامی شده بود، و برای نخستین بار در بزرگسالی، لباس شخصی‌ پوشید. انگلیسی‌ها او را به ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی فرستادند (که او سه سال آخر عمرش را در آنجا به بطالت گذراند، و چندان چیزی نمی‌توان در مورد آن سالها نوشت). امپراطوری به او داده شد، و سپس پس گرفته شد.ا

یادداشت شمارهٔ یک

به نظر می‌رسد که من بعضی‌ از نگاره‌ها را نمی‌یابم. نگارهٔ آخرین شاه در جوانی، آن نگاره‌ای که در سال هزارونهصدوسی‌ونُه در بیست سالگی و در دانشکدهٔ افسری بود، و پدرش او را به درجه امیری ارتقأ داده بود.

نگارهٔ همسر نخست او، فوزیه، را که در وان شیر استحمام میکرد نیز نمی‌یابم. بله، خواهر ملک فاروق که بسیار زیبا بود، و در شیر استحمام میکرد- و شایعه است که خواهر دوقلوی شاه، والاحضرت اشرف، که به نابغهٔ شیطان مشهور بود، روزی در وان حمام او پودر سوزاننده ریخته بود.

اما تصویری دارم از محمد رضا، زمانی‌ که در شانزده سپتامبر سال هزارونهصدوچهل‌ویک، بجای پدر نشست و تاج شاهی به نام محمد رضا شاه بر سر گذاشت.


این نگاره جوان باریک اندامی را نشان میدهد که در مجلس با اونیفرم و شمشیری در کنار، سوگند پادشاهی را ادا می‌کند. این نگاره در تمام انتشارات شاید صد‌ها بار چاپ شده بود. او به خواندن کتاب‌هائی که در مورد خودش به چاپ میرسید، و از نظر گذراندن آلبوم‌هائی که در مورد او انتشار میافت علاقهٔ خاصی‌ داشت. او به پرده‌برداری از نگاره و تندیس خودش نیز بسیار علاقه داشت، که در همه جا بود و غیر ممکن بود که آنرا در جائی ندید. از آنجائی که قد بلندی نداشت، نگاره پردازان سعی‌ در آن داشتند که تصویر او را به نحوی بگیرند که قد او بلند‌تر به نظر میرسید. کفش‌های او معمولاً پاشنه‌های بلندتری داشتند. عکسی‌ در اختیار دارم که دهقانی در مقابل او سجده زده و کفش او را میبوسد.


نگاره‌ای از اونیفرمی که او در سال هزارونهصدوچهل‌ونه پوشیده بود که پر از سوراخ تیر و خون بود، و در باشگاه افسران در یک جعبه شیشه‌ای برای یاداوری و یادگاری گذاشته بودند ندارم. این لباس را زمانی‌ پوشیده بود که شخصی‌ به عنوان عکاس که در دوربینش هفت‌تیری کار گذاشته بود، به او چند تیر شلیک کرد و شاه را به سختی مجروح ساخت. در طول زندگی‌اش پنج بار به او سؤقصد شد. بنابراین او همیشه در خطر بود، و مجبور بود که هر کجا میرفت محافظینی همراه داشته باشد. ایرانیان دوست نداشتند که در مراسم جشن فقط خارجیان با او بودند، که البته این صرفا به دلیل ایمنی و در نتیجهٔ این تجربیات بود. هم‌وطنانش همچنین بطور گزنده‌ای اعلام میکردند که او فقط، به همین دلیل ایمنی، با هواپیما و هلیکوپتر به اطراف میرفت، که البته این نوع سفر سطح دید را محدود می‌ساخت و تضاد‌ها را محو میکرد. عکسی‌ از جوانی خمینی ندارم. قدیمی‌ترین عکسی‌ که من از او دارم زمانی‌ است که پا به سن گذاشته بود، مثل اینکه او هیچگاه جوان نبوده است. متعصبین معتقدند که او امام دوازدهم است، امامی که در قرن نهم هجری غیب شد؛ و می‌گویند که او برگشته است تا دنیا را پر از عدل و داد کند. اینکه خمینی همیشه در نگاره‌ها پا به سن گذاشته است، شاید شاهدی بر این عقیده باشد.ا

(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)

No comments:

Post a Comment