اندیشمند بزرگترین احساسش عشق است و هر عملش با خرد

Friday, January 6, 2023

Shah of Shahs (9) شاهِ شاهان (۹)

شاهِ شاهان عنوان کتابی‌ است نوشتهٔ "ریزارد کاپوشینسکی". چنانکه از متن این کتاب مشخص است، کاپوشینسکی در زمان انقلاب و یا زمان کوتاهی‌ پس از آن در ایران بوده و وقایعِ انقلاب را تعقیب میکرده است.اریشارد کاپوچینسکی (و یا ریزارد کاپوشینسکی) خبرنگاری بود که وقایع مهم آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین را گزارش میداد. دوستان او انقلابیونی چون پاتریس لومومبا، چه‌گوارا، و سالوادور آیِندِه بودند. او از طرف دولت‌های بزرگ غرب چهار بار محکوم به مرگ شده بود.ا ریشارد کاپوچینسکی به طور گسترده به عنوان یکی از روزنامه نگاران برجسته قرن بیستم در نظر گرفته می شود که توانایی تقریباً عرفانی در کشف چیزهای عجیب و غریب یا نادیده گرفته شده را نشان می دهد، و این جزئیات گاهاً سورئال را در روایت هایی گنجانده است که فراتر از گزارش صرف است و وارد قلمرو ادبیات می شود.

ریشارد کاپوچینسکی در سال دوهزاروهفت فوت کرد.ااین کتاب، سه سال پس از انقلاب ایران به زیر چاپ رفت، که البته پیشتر از آن قسمت‌هائی از کتاب در مجله "نیویورکِر" به چاپ رسیده بود. فصل‌های مختلف کتاب شاهِ شاهان به تدریج ترجمه و در این وبلاگ می‌آیند. ا

یادداشت شمارهٔ سه

دوست ایرانی‌ من میگوید، آنچه که بعد‌ها بر سر شاه آمد اساساً یک موضوع ایرانی‌ بود. از آن زمانی‌ که تاریخ به یاد دارد، فرمانروائیِ همهٔ سلاطین با شرم و تاسف خاتمه یافته است. آنان یا سرشان بریده شد و یا با خنجر در پشتشان کشته شدند- و یا اگر خیلی‌ خوش شانس بودند- مجبور شدند کشورشان را ترک کنند و در تبعید، رها شده، و فراموش شده آخرین ساعات عمر خود را بگذرانند. البته استثنائاتی نیز وجود داشت و سلاطینی بودندکه روی تخت سلطنت در کنار عزیزانشان با احترام و عشق، و بطور طبیعی جان دادند. کسی‌ به خاطر نمی‌آورد که در زمان مرگِ یک حکمران، ملت برای او ضجه کنند و او را با چشمان پر اشک به خاک بسپارند. در یک قرن اخیر، شاهان، که تعدادشان هم کم نبوده است، تاج سلطنت و زندگی‌ خود را در موقعیت‌های ناخوشایندی از دست داده‌ا‌ند. مردم به آنها به شکل یک هیولا مینگریستند، و زشتی‌های آنها را محکوم میکردند و در زمان مهاجرتشان نفرین‌شان میکردند، و مرگ آنها زمان شادی و جشن مردم بود.ا

می‌گوید که ما شاهان بزرگی‌ چون کورش و شاه عباس داشتیم، که البته آنها مربوط به دوره‌هائی بسیار قدیمی‌ هستند. دو سلسلهٔ پیشین برای نگاه داشت سلطنت خود خون‌های بسیاری ریختند. به عنوان مثال تصور کنید که آقا محمد خان قاجار دستور داد که کلیه مردم کرمان را، بدون استثنا، بکشند و کور کنند. پزشکان و جلادان او با انرژی بی‌پایانی آغاز به کار کردند. آنها کلیهٔ اهالی را به خط کردند و سر بزرگ‌ها را بریدند و چشمان بچه‌ها را از حدقه در آوردند. در انتها، گرچه استراحت نیز میکردند، پزشکان و جلادان از خستگی‌ نتوانستند خنجر و یا شمشیرشان را بلند کنند. به دلیل این خستگی‌، گروه باقی‌مانده از مرگ و کوری نجات یافتند. بچه‌های کور شهر را ترک کردند. عده‌ای از تشنگی در بیابان جان دادند. تعدادی به شهر‌های اطراف وارد شدند و با خواندن داستان‌هائی نمایان‌گر نابودی مردم کرمان به گدایی پرداختند. خبر این جنایت در اطراف پخش میشود و مردم از این جنایت آگاه میشوند. مردم از بچه‌های کور می‌پرسند که به چه جرمی‌ چنین مجازاتی برای مردم کرمان در نظر گرفته شده بود، و در پاسخ بچه‌ها آوازهایی را میخوانند که مضمون آن چنین است؛ به دلیل اینکه مردم کرمان به پادشاه پیشین پناه داده بودند، این پادشاه نتوانست آنها را ببخشد. دل مردم به رحم میاید و به آنها آب و آذوقه میدهند، ولی‌ این عمل باید کاملا محرمانه صورت بگیرد، چرا که آنها با این عمل به نحوی در تضاد با حکمران بوده‌ا‌ند و کسی‌ که به مخالفین شاه یاری رساند بیشترین مجازات را دریافت می‌کند. بچه‌های دیگری به کمک کوران می‌آیند و دستگیر آنها میشوند و به دوره‌گردی در اطراف میپردازند و داستان کوران و قساوت شاه را برای مردم شهر‌ها و دهات دور دست نقل میکنند.ا

میگوید این یکی‌ از داستان‌های جنایاتی است که ما در خاطره داریم. ستمگران با خشونت، و در حالی‌ که ناله‌های اخلاقیات سر میدهند و نوحه خوانی میکنند، به تخت پادشاهی چنگ می‌اندازند، و از روی جنازه‌ها خود را بالا میکشند. تصمیم‌گیری در مورد جانشینان در سرزمین‌های دور انجام میشود، و جانشین مستبد پیشین در حالیکه نمایندگان انگلیس و روس زیر بازوهایش را گرفته‌اند وارد تهران میشود. مردم به آنها به عنوان غاصبین و اشغال‌گران نگاه میکنند، و کسانی‌ که با این رسم آشنائی دارند میدانند که چگونه ملاها توانستند چنان خیزش‌هائی را جرقه زنند. آخوند میگوید؛ آن کسی‌ که در آن بالا نشسته است نمایندهٔ یک قدرت خارجی‌ است. او تمام ثروت این کشور را به نفع خود خارج می‌کند، ثروت‌های این کشور را میفروشد، و سرچشمهٔ تمام بدبختی‌های شماست. مردم به این سخنان توجه کردند، چرا که این جملات را به حقیقت نزدیک می‌دیدند. نمی‌گویم که ملاها فرشته‌ا‌ند. برخلاف آن، اشباح تاریکی‌ در مساجد در رفت و آمدند. ولی‌ سؤ‌استفادهٔ سلطنت از قدرت و بی‌قانونیِ دربار شعار ملاها را به مصلحت ملی‌ نزدیک کرد.ا

باز میگردیم به سرنوشت آخرین پادشاه. چند روز پس از تبعید او در روم، محمد رضا شاه دریافت که او سلطنت را برای همیشه از دست خواهد داد. سپس سعی‌ در این دارد که سلطنت از دست رفته را به کناری بی‌اندازد و روز‌های خوش را ارج نهد، و آنچه را که باقی‌ مانده به دور بریزد (بعد‌ها مینویسد که در روم خواب علی‌ را دید که به او ظاهر شد و فرمان داد که به کشورش باز گردد و سلطنت را نجات دهد). در این زمان همتی بلند در او به وجود میاید، تمایل نمایش قدرت و برتری. همکارم میگوید که این یک ویژگیِ ایرانی‌ است. یک ایرانی‌ هیچگاه به ایرانی‌ دیگری خود را نمی‌بازد. او قدرت‌های خودش را باور دارد، می‌خواهد که اولین و بالاترین باشد، می‌خواهد که برتری‌های خود را نشان دهد. من بهتر میدانم. من بیشتر دارم. من می‌توانم هر عملی‌ را انجام دهم. دنیا با من آغاز میشود. دنیا در من خلاصه شده است. من! من! (برای نمایش آن، او می‌ایستد، سرش را بالا می‌گیرد، و به طرز اغراق آمیزی متکبرانه به من خیره میشود، بطوریکه غرور شرقی‌ در چشمانش مشهود است.) گروه‌های ایرانی‌ بر اساس سلسله مراتب خود سازمان داده میشوند. نخست منم، و تو دومی‌، و تو سوم. دوم و سوم زیر بار نمیروند، و فوراً تلاش میکنند که خود را بالا بکشند،  و سعی‌ در آن دارند که زیرآب فرد نخست را بزنند. فرد نخست تلاش در پایداری خود دارد، و جستجو می‌کند. در جستجوی تفنگش است!ا

دوست ایرانی‌ میگوید که همین قانون در جوامع دیگر حکمفرماست- به عنوان مثال در خانواده. از آنجائی که مرد باید برتری داشته باشد، زن بالاجبار ضعیف است. ممکن است که من در خارج از خانه ضعیف باشم، ولی‌ در داخل خانه آنرا جبران می‌کنم- در خانه من قدرت لایزال هستم. در خانه قدرت من اجازهٔ هیچگونه تفرقه‌ای را نمیدهد؛ هر چه خانواده بزرگ‌تر باشد، قدرت من بیشتر است. بچهٔ بیشتر، قدرت تشدیدتر. این به مرد قدرت بیشتری میدهد. او سلطان یک ایالت داخلی‌ میشود، احترام مورد تحسینی دریافت می‌کند، سرنوشت زیردستان را رقم میزند، در اختلافات تصمیم نهائی را می‌گیرد، خواسته‌هایش را مطالبه می‌کند، و حکمرانی می‌کند. (دوست ایرانی‌ من مکث می‌کند تا تاثیر سخنانش را در من ببیند. من به این سخنان کلیشه‌ای اعتراض می‌کنم. من بسیاری از ایرانیان را میشناسم که محترم و فروتن هستند، و هیچگاه مرا پائین‌تر از خودشان قلمداد نکرده‌ا‌ند.) او موافقت می‌کند، ولی‌ تنها به این دلیل که تو برای ما تهدیدی نیستی‌. تو در این بازیِ قدرت نیستی‌. این بازی هیچگاه اجازه نمیدهد که یک حزب یا دسته برای همه به وجود بیاید، چرا که دعوا بر سر رهبری فوراً آغاز میشود، و هر کسی‌ حزب خود را می‌خواهد. و زمانی‌ که شاه از روم باز میگردد، او نیز خود را بالاترین میداند.ا

میگوید از آنجائی که از دست دادن قدرت احساس تحقیر به دنبال دارد، شاه در صدد آن است که خود را بالا بگیرد. به نظر بیاور که در زمانی‌ که ارزش‌ها سنجیده میشوند، یک سلطان- پدر کشورش- در لحظه‌ای بسیار بحرانی از کشور خارج میشود و در حال خرید جواهرات برای همسرش دیده میشود! او مجبور است که آن تصویر را به نحوی از بین ببرد. بنابراین، زمانی‌ که زاهدی برای شاه پیغام میفرستد که مصدق را دستگیر کرده و تانکها در خیابان از هر شورشی ممانعت میکنند و او میتواند بازگردد، او نخست برای زیارت قبر علی‌ به عراق میرود. یک سفر مذهبی‌ که او را مورد لطف ملتش قرار دهد.ا

شاه باز میگردد، ولی‌ ایران هنوز در بحران است- دانشجویان در اعتصاب هستند، خیابان‌ها مملوّ از تظاهر کنندگان است، جنگ‌های خیابانی و تشییع جنازه‌ها ادامه دارند. پادشاه تصمیم می‌گیرد که در قصر بماند، چرا که ممکن است مورد سؤ قصد قرار گیرد. او اطراف خود را از کاخ‌نشینان و ارتشیان و خانواده‌اش پر می‌کند. با خروج مصدق، واشینگتن پول‌ها را سرازیر می‌کند، و شاه نیمی از آنرا برای ارتش کنار می‌گذارد. سربازان به نان و گوشتی میرسند. باید به خاطر داشت که ملت در فقر بود، و سربازی که به گوشت و نان رسیده بود احساس برتری میکرد.ا

در آن زمان تعداد بچه‌ها زیاد بود. به دلیل قحطی و خوردن علف، شکم‌های بچه‌ها باد کرده بودند. مردی را به خاطر دارم که با آتش سیگار پلک چشم بچه‌اش را سوزاند. با چشمان باد کرده بچه حالت نزاری داشت. او به بازوی خودش گریس مالید که باد کند و سیاه شود. او میخواست که دل مردم برای او و بچه‌اش بسوزد تا به او غذایی بدهند. تنها اسباب بازی من در زمان بچگی‌ سنگ بود. به سنگ نخی می‌بستم و آنرا می‌کشیدم. آن سنگ یک کالسکه بود. من اسبی بودم که کالسکهٔ شاه را حمل می‌کردم.ا

(دنبالهٔ این ترجمه ادامه خواهد داشت)

No comments:

Post a Comment