یکشب گروهِ اُمّت، از جا جهیده بودند
از خانهها شتابان، بیرون دویده بودند
آنان که در کنارِ، منقل نشسته بودند
و آنان که در کنارِ، بطری لمیده بودند
مُلّا و روضهخوان و، رند و فقیه و واعظ
با لات و لوت و الدنگ، در هم تپیده بودند
در لابلای جمعِ، اوباش انقلابی
عمّامه بر سران هم، خشتک دریده بودند
آنها که مِهر مُهر از، دلها گرفته بودند
و آنها که زهر قهر از، یاران چشیده بودند
آنان که از دکان و، بازار دین و مذهب
تسبیح یَسر و مُهری، ارزان خریده بودند
آنها که از درختِ، پُر شاخ و برگ رهبر
جز بار تلخ حسرت، چیزی نچیده بودند
وان سُفلگان که بعد از، عمری فشار و ذلت
بیجا به گنج و مال و، مکنت رسیده بودند
هر گوشه و کناری، با بهت و بیقراری
بعضی ستاد بودند، برخی خمیده بودند
آن جمعِ درهم آنشب، با چشم پُر ز حیرت
بر اوج گِرد گردون، گردن کشیده بودند
آنها سپرده بودند، خود را به بیخیالی
یا آنکه دل ز خوابِ، راحت بریده بودند
پرسیدم از جوانِ، رِندی که آشنا بود
کآنان چرا ز عقلِ، سالم رمیده بودند
گفتا که منهم اینرا، بشنیدهام که آنان
امشب ز سوی جمعی، مُلّا شنیده بودند
کاندر غروب امروز، هنگام بَدرِ کامل
عکس امام اُمّت، بر ماه دیده بودند
گفتم بگو به آنان، کی غافلان جاهل
حتما فضانوردان، بر ماه ر..ه بودند
ابوتشتر (زنده یاد مَلِک)- تهران ۱۳۵۹
No comments:
Post a Comment